

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !تقابل دو مكتب: صف آرايى اهل رأى و اهل حديث
تقابل دو مكتب: صف آرايى اهل رأى و اهل حديث
نويسنده: استاد محمد (محق)
مبانی قضاوت اهل حدیث
اهل حدیث و محدثین در آغاز دو اصطلاح مترادف بود، اما بعدا تفاوت معنایی پیدا کرد. در آغاز، یعنی در سده ى اول و دوم تاریخ اسلام، به کسانی که تخصص و اشتغال شان به کار روایت حدیث، ارزیابی احادیث و دنبال کردن راویان حدیث ارتباط داشت، اهل حدیث میگفتند. به کسانی که به رشته های دیگر تعلق خاطر بیشتری نشان میدادند، مانند تفسیر، فقه، کلام، لغت و.. اهل تفسیر، اهل فقه، اهل کلام و اهل لغت گفته میشد. همزمان، برای هر کدام میشد بجای استفاده از ترکیب اضافی با «اهل» از کلمات اشتقاقی استفاده کرد، مثل محدثین، مفسرین، فقها، متکلمین، ادبا و… در آن زمان، این رشته ها در حال شکلگیری بودند و هنوز همه ى حدود و ثغور آنها روشن نشده بود، درست مانند نوزادی بود که دم به دم شکل و شمایل آن مشخصترمیشود. این روند نزدیک به دو قرن طول کشید. در سده های پس از آن، کم کم محدثین برای کسانی گفته میشد که تخصص شان
علوم حدیث بود، و با شاخه های مختلف این علم آشنا میشدند، اما اهل حدیث به کسانی گفته میشد که در مسایل فقهی و کلامی تابع مشرب و سلیقه محدثین بودند، هرچند خود شان چندان تخصصی در حدیث نداشتند. مثلا کسی مانند طحاوی حنفی مذهب از محدثین بود اما از اهل حدیث نبود، و قس علیهذا.. مرز گروه اهل حدیث با حنابله چندان مشخص نبود، چراکه از نظر بسیاری از اهل حدیث، امام احمد حنبل امام اهل حدیث شناخته میشد، و مذهب او نیز از نظر مبانی فقهی تدو ین کاملی نیافته بود، و بیشتر متکی به روایاتی بود که در حوزه ی علم حدیث قرار میگرفت.
اهل حدیث اغلب خود را بنام اهل سنت مینامیدند تا از دیگر فرقه ها و گروه های مسلمان با این نام متمایز شوند، و در عین زمان هویت خود را مبتنی بر سنت پیامبر اسلام (ص) و صحابه او معرفی کنند. بسیاری دیگر از گروهها نیز خود را اهل سنت مینامیدند و این اصطلاح را مختصص اهل حدیث نمیدانستند. اهل سنت اصطلاحی سیال و نا مشخص بود که گاه در مقابل شیعه و اهل تشیع قرار میگرفت، گاهی در مقابل معتزله و متکلمان، و گاهی دیگر در مقابل احناف و اهل رأی، اما تا چند صد سال بعد، مرزهای دقیق آن معلوم نبود، چنانکه هم اکنون نیز بسیاری از دوستان سلفی، دیگر مذاهب کلامی مانند اشاعره و ماتریدیه را از شمار اهل سنت خارج میدانند! در مقابل، چهرههای علمی مهمی در تاریخ اسلام هستند که گرایش معتزلی داشته اند و از
نظر اهل تشیع، آنان از اهل سنت به شمار میروند. اهل حدیث یا محدثین، در دو سدهی دوم و سوم که زمان شکلگیری علم حدیث و نگارش منابع عمده این رشته است، زحمات سهمگینی در این زمینه کشیدند، و بیش از علمای دیگر رشته ها به علم حدیث خدمت کردند، و خدمات شان قابل قدر است. حاصل بیشتر تلاشهای آنان در کتابها و نوشته های حجیمی که باقی مانده است، هم اکنون وجود دارد و قابل استفاده است. تخصص اهل حدیث در این زمینه، و عدم اشتغال متخصصان دیگر رشته ها، به جز موارد محدود، به علم حدیث، سبب شد که تدریجا محدثین به عنوان مرجع نهایی در باره ى احادیث معرفی شوند، و هرگاه کسی از اهل علم میخواست حکم حدیث و روایتی را از نظر اعتبار بررسی کند به نظرات صاحبان این رشته مراجعه میکرد و خود
چندان زحمتی نمیکشید. اما کار اهل حدیث تنها به گرد آوری حدیث و ارزیابی سند روایتها خلاصه نگردید، بلکه آنان کوشش کردند که خود را به حیث بهترین فرقه در میان مسلمانان معرفی کنند، در امور فقهی و کلامی و تفسیر قرآن مجید نظر بدهند، و برای اثبات برتری مواضع فکری خود به روایتها و احادیث استناد کنند. از این جا بود که اهل حدیث در تقابل با دیگر گروهها قرار گرفتند. تقابل حاد میان اهل حدیث و رقبای شان، سبک و سیاقی را به خود گرفته بود که امروزه میان احزاب رقیب چپ و راست در کشورهای مدرن، و گروه های ایدئولوژیکی در کشورهای جهان سوم دیده میشود.
این موضعگیر ِی ایدئولوژیک، بر روند کار علمی شمار زیادی از محدثین تاثیر میگذاشت، و سبب میشد که آنان در ارزیابی احادیث و پذیرش آنها نیز این ملحوظات را در نظر داشته باشند، و علاوه بر کار تخصصی شان در عرصه ى حدیث، با روشهای مختلف کوشش میکردند که رقبای شان را از صحنه خارج کنند و پیروزی را از آ ِن خود بسازند. به گونه ى نمونه، یکی از اختلاف نظرهای کلامی میان اهل حدیث و اهل رأی، موضوع ماهیت ایمان بود، و اینکه آیا ایمان چنانکه از ظاهر آیات و احادیث دانسته میشود زیادت و نقصان میپذیرد، یا اینکه در اینجا زیادت و نقصان به معنای قوت و ضعف است، و ماهیت آن قابل تجزیه نیست. محدثین بر نظر اول بودند و اهل رأی بر نظر دوم. امروزه، این موضوع در نظر ما و در محیط های اکادیمیک، یک اختلاف نظر علمی دیده میشود که به دور از احساسات تند، مانند هر بحث علم دیگری میتوان روی آن بحث کرد. در آن زمان اما اینگونه نبود، بلکه محدثین برای اثبات نظر خود، فصل و باب مهمی را در کتابهای تالیف شده شان به این موضوع اختصاص میدادند و همه ى تلاش خود را به خرج میدادند تا نظر طرف مقابل را باطل نشان دهند. امام بخاری در وقت تالیف صحیح البخاری این کار را کرده است. بسیاری دیگر از محدثین هم همین شیوه را در پیش گرفته اند، و فصول و ابوابی را به موضوعاتی اختصاص داده اند که در زمان پیامبر اسلام (ص) اهمیت چندانی نداشت، اما بعد از شکلگیری فرقه ها و مذاهب اسلامی تبدیل به موضوعاتی داغ شده بود، از بحثهایی مانند قضا و قدر گرفته تا آمین گفتن با صدای بلند در نماز جماعت. این موضوع سبب شده بود که کار بسیاری از اهل حدیث/ محدثین با بیطرفی انجام نشود، ونتوانند ِویژگی هاییک کارعلمی راکه بیطرفی کامل لازمه ى آنست، مراعات کنند. شاید این قضاوت به این شکل کلی در باره کار محدثین درست نباشد، و استثناهایی دیده شود، اما به هر صورت، این جانبداری در کار بسیاری از آنان دیده
میشود.
یکی از نتایج این جانبداری این بود که در وقت ارزیابی روایت و احادیثی که به دسترس آنان قرار میگرفت، موضع کلامی و فقهی راوی را نیز در نظر میگرفتند، و اگر او به گروه های رقیب تعلق میداشت یا متهم میبود، آن حدیث را ضعیف میشمردند و از ردیف احادیث معتبر خارج اش میکردند. به همین خاطر کسانی مانند امام ابوحنیفه که از بزرگان مکتب اهل رأی بود و در مسایل کلامی گفته میشد نظرش به گروه مرجئه، یکی دیگر از فرقه های کلامی مسلمان و مقابل اهل حدیث، نزدیک است، بسیاری از محدثین بزرگ از روایت احادیثی که او در سند آنها میبود اجتناب میکردند، و روایتهایی را که به تایید نظر او یا دیگر رقبای فقهی و کلامی شان میانجامید، با سختگیری بیشتری مورد نقد و جرح قرار میدادند. اما در سده های بعدی، خصوصا در سدههای چهارم و پنجم هجری، که تمدن اسلامی به شاخ و برگ گستردهای رسید و انواع دانشها به میان آمد، و سیستمهای قضایی و محاکم بر اساس نظر فقها شکل گرفت، و مکاتب علمی و فکر ِی مختلفی ظهور نمود، اهل حدیث از آن شور و هیجان ماندند، و در قالب مذهب فقهی حنبلی تداوم یافتند. حنابله در این سده ها، کوشیدند که کاستیهای فقهی این مکتب را کمابیش برطرف کنند، و به آن صورتی مانند دیگر مذاهب فقهی ببخشند. شمار چشمگیری از فقهای حنبلی این دوره در زمینه ى کلام به مکتب اشعری گرایش یافتند و اهل حدیث به آن شکل و شمایل باقی نماند، هرچند آثار و اثرات گرایشهای آنان در داخل کتابها ورسایل فراوان بجا مانده از آنان تداوم پیدا کرد. از تحولاتی که در این زمینه رخ داد و مکتب اهل حدیث اولیه را مجددا احیا کرد
و به آن شکل ایدئولوژیک مدون با مرزهای مشخص داد و از نو تقابل با دیگر فرقه های اسلامی را زنده کرد، تلاشهای شیخ ابن تیمیه در قرن هشتم هجری بود که داستان جداگانهای دارد و باید در جایش به آن پرداخته شود.
آنچه در اینجا میخواستم توضیح بدهم این بود که سیطره و هیمنه ی محدثین گاه به شکل تاکتیکی از سوی دوستان سلفی به کار گرفته میشود، بدون اینکه به پیش زمینه های تاریخی گرایشها و قضاوتهای اهل حدیث در مقابل رقبای شان، خصوصا از اهل رأی، توجه ی صورت بگیرد، و این موضوع سبب میشود که بسیاری از احناف در مقابل استدلال دوستان سلفی دچار سردرگمی شوند.
میزان اعتبار خبر واحد؟
از بحثهای اصولی و کلامی عمده ای که در سده های نخست تاریخ اسلام میان دو جریان اهل حدیث و اهل رأی درگرفت و هنوز تبعات آن ادامه دارد، مناقشه بر سر میزان اعتبار خبر واحد است. این دعوا هرچند در نهایت در میان گروههای سنتی به نفع اهل حدیث پایان یافت، اما امروزه، بعد از آن که نا کارامدی دیدگاه اهل حدیث در چاره جو یی برای مشکلات عصر حاضر بیشتر نمایان شده، بازگشت به دیدگاه اهل رأی از نو آغاز یافته است. در مباحث پیشین اشاره شد که دیدگاه محدثین در باره ی صحیح خواندن برخی ازاحادیث و روایات به تدریج به الگوی مسلط تبدیل شد، و پیروان مذاهب فقهی متعلق به مکتب اهل رأی، به آن تن دادند. اما روایات صحیح همه از یک نوع نیستند، و به دو دسته ی عمده تقسیم میشوند، یکی روایات متواتر و دوم روایات غیر متواتر، که به آنها روایات آحاد گفته میشود، و گاهی به آنها در مباحث اصولی خبر واحد هم گفته شده است. خبر واحد یا آحاد به روایتی گفته میشود که حد اقل در یک طبقه ى سند آن تعداد راویان از درجه ی تواتر کمتر باشد. درجه ی تواتر به حالتی گفته میشود که جماعتی آن را روایت کرده باشد، جماعتی که احتمال اتفاق نظر شان بر جعل روایت عقلا ممتنع به نظر برسد.
به طور مثال، تعداد رکعات نمازهای فرض، به تواتر ثابت شده است، یعنی تعداد فراوانی از صحابه روایت کردهاند که نماز فرض صبح دو رکعت و فرض ظهر چهار رکعت است. در طبقه ى بعدی این روایت که نسل تابعین قرار میگیرد، باز شمار فراوانی این را روایت کردهاند، و در طبقه ى بعدی که َتبع تابعین هستند همچنان شمار فراوانی این را روایت کردهاند، و این روند ادامه دارد تا به عصر تدوین کتابهای معتبر حدیث میرسد، اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری. چنین روایتی متواتر نامیده میشود، و اعتبار بالایی دارد، و به اصطلاح علمای علم اصول فقه، افادهی قطع و یقین میکند. یعنی هیچ جای شکی در این نمی ماند که این روایت درست است، و هیچ احتمالی وجود ندارد که این روایت ساختگی یا با خطا آمیخته باشد. در یک تقسیمبندی جزيى دیگر، متواتر به دو بخش لفظی و معنوی تقسیم میشود که زیاد مهم نیست، و حکم هر دو نوع یک چیز است.
باقیمانده ی روایتها، روایات آحاد یا خبر واحد نامیده میشوند، و منظور از آنها این است که غیر متواتر هستند، هرچند آحاد در داخل خود به چند دسته بندی دیگر هم تقسیم میشوند، مانند خبر غریب، عزیز، مشهور، و.. که در کتابهای علم حدیث به تفصیل آمده است، اما حکم همه ی آنها یکی است. اخبار آحاد از نظر جمهور علمای اصول فقه و بسیاری از علمای علم کلام، درجهی اعتبار شان کمتر از حد متواتر است، و نمیتواند موجب یقین باشد، و صرفا با قراین و شواهد اضافی میتواند اعتبار بیشتری کسب کند، و چونکه اعتبار کمتری دارد، در پذیرش آنها جای مناقشه است، و الزام آور نیست، خصوصا در امور عقیده واحکام حلال و حرام. این همان موضوع اصلی محل اختلاف و مناقشه ى داغ میان اهل رأی و اهل حدیث بوده است. اهل حدیث در گذشته، و پیروان سلفیت در عصر حاضر، بر این اعتقاد بودند و هستند که اگر روایتی از نظر آنان صحیح بود، هرچند در شمار آحاد قرار داشته باشد، آن روایت معتبر است، و می تواند مبنای احکام عقیدتی و عملی باشد.
مثلا، در زمینه ی عقیده، روایاتی آمده است (نقل به معنا) که خداوند «ج» در روز قیامت قدم خود را در جهنم میگذارد تا اینکه جهنم میگو ید بس است بس است.. یا اینکه در روز محاکمه ی انسان ها در صحرای حشر، خداوند «ج» ساق پایش را نمایان میسازد و از آن نوری میدرخشد که همه ی خلایق به سجده میافتند، مگر کسانی که در این دنیا سجده نکرده باشند که خشک و راست میایستند و توان سجده از آنان سلب میشود. (در باره ی محتوای این روایتها و اینکه مفید تشبیه و تجسیم است و با تنزیه الهی تضاد دارد، در علم کلام بحثهای عمیقی صورت گرفته است). در این گونه موارد، اهل رأی بر این نظر بوده اند که اثبات صفاتی برای خداوند بر اساس روایاتی که خود از اعتبار قطعی برخوردار نیستند، درست نیست، و نمیتوان این موارد را بر امور اعتقادی مسلمانان افزود تا حتما بدانها اعتقاد داشته باشند. دلیل شان این بود که عقیده باید بر مبنایی قوی و یقینی استوار باشد، و روایتی که خودش یقینی نیست، و فقط در حد ظن و احتمال اعتبار دارد، چگونه میتواند مبنای حکم عقیدتی قوی و تردید ناپذیری باشد.
بسیاری روایات دیگر هم هست که نه به حوزه ی عقیده، بلکه به حوزه ی احکام عملی تعلق دارد، چه احکام حلال و حرام شرعی و چه آداب و اخلاقیات. حدیث تداوی با بول شتر، غوطه دادن مگس در نوشیدنی، و مواردی از این قبیل که بحث های داغی را بر انگیخته است، عموما مربوط به این دسته از روایات میشود، و حکم همه ی آنها از نظر جمهور علمای اصول که پیرو مکتب اهل رأی بودهاند، این است که این روایات فقط افاده ی ظن میکند. افاده ى ظن به این معنا است که گمان میرود چنین سخنی را پیامبر اسلام «ص» گفته باشد، اما به همان پیمانه هم گمان میرود که نگفته باشد، و ما نمیتوانیم یقین داشته باشیم که حتما گفته است.
اهل حدیث در قدیم و عصر حاضر طرف مقابل خود را متهم به این کرده اند که گویا آنان احادیث پیامبر اسلام را قبول نمیکنند، و به سنت التزام ندارند، و از این روخودراُ مبِلغ سنت وپیروآن معرفی میکنند، ومخالفان خودرا به بی اعتنایی به سنت. در حالی که اصل بحث بر سر قبول سنت نیست، بلکه بر سر ثبوت سنت است، یعنی اول باید ثابت بشود که این سخن را آن حضرت گفته است، آنگاه نو بت به قبول و عمل به آن میرسد. اهل حدیث میگویند که وقتی حدیثی صحیح باشد به معنای این است که ثابت و معتبر است. اهل رأی میگویند صحیح یک اصطلاحی است که از سوی محدثین برای معرفی برخی روایات با شروط خاص وضع شده است، و صحیح بودن به معنای ثابت بودن نیست. دلیل اهل رأی و جمهور علمای اصول فقه این است که احادیث و روایتها، از زمان صدور تا زمان تدوین، یعنی از عصر رسول اکرم (ص) تا زمانی که کسانی مانند امام بخاری و امام مسلم و بقیه آنها را در کتابهای شان ثبت کرده اند، به طور میانگین بین پنج تا هفت طبقه را پشت سر گذاشته اند، و از نظر زمانی در حدود دو صد سال فاصله است. روایتی که در این مدت زمان نقل گردیده است، عمدتا از طریق حافظه ها و شفاهی، و گاه از طریق جزوه های کتبی غیر استندرد و فاقد معیارهای علمی، چنین روایتی در برخی از طبقات خود تنها توسط یک یا دو نفر روایت شده است، و از هر طبقه تا طبقه ی دیگر دست کم بین ده تا بیست سال فاصله زمانی وجود دارد، پس نمیتواند احتمال سر زدن خطا از راویان را نفی کند، یا احتمال کم و زیاد شدن عمدی یا غیر عمدی در روایت را از میان بردارد. اگر قراین دیگری مانند گرایشهای فرقه ای، اختلافات قومی و قبیله ای، درگیریهای سیاسی، و امثال اینها را هم در نظر بگیریم که راویان به طور عادی با آن ها کمابیش سر و کار داشته اند، اعتبار این دست از روایتها بیشتر هم زیر سوال میرود. آنگاه، برای تعیین عیار هر روایت ناچار خواهیم شد که به قراین دیگری متوسل شویم، مانند پیدا کردن تاییدی برای روایت از عمومیات قرآنی، مسلمات عقلی، حقایق کلان تاریخی، و امثال اینها، و اگر روایتی فاقد این پشتوانه های بیرونی بود، هرچند از نظر محدثین روایت صحیح تلقی شود، از نظر اعتبار در سطح بسیار پایینی قرار میگیرد، یعنی احتمال اینکه آن سخن از پیامبر اسلام «ص» باشد بسیار کم میشود. اهل حدیث در این دست از مناقشه ها، به روشهای ساده لوحانه ای متوسل میشوند که معمولا مردم کم علم را تحت تاثیر قرار میدهد و مجاب میسازد، مثلا آیاتی را که در قرآن مجید آمده است در باره ی لزوم اطاعت از پیامبر اسلام و پیروی از سنت او و اسوه قرار دادن او و امثال اینها را میآورند، و میگو یند که مخالفان شان در مقابل سنت پیامبر اسلام بهانه گیری میکنند و تردید نشان میدهند. این در حالی است که هیچ مومنی در مقابل سخنان پیامبر خود، به شرطی که متیقن باشد که سخن او است، مخالفت و تردید نشان نمیدهد، بلکه تردید تنها در زمینه ی ثبوت آن است، و با مباحث علمی دقیق و مفصلی که صورت گرفته است، اخبار آحاد از نظر ثبوت خود دچار مشکل هستند، هرچند که این اخبار در کتابهای مشهوری مانند صحاح سته آمده باشند. امروزه، بخش زیادی از اختلافاتی که القاعده، طالبان، داعش، و گروههای بنیادگرا با سایر مسلمانان دارند، ریشه اش در اخبار آحاد است، اما به دلیل اینکه در تاریخ اسلام، مبانی اهل رأی کم کم به فراموشی سپرده شده، و مبانی اهل حدیث شهرت یافت، بسیاری از مسلمانان بیخبر و کم علم، در این مناقشه ها متحیر و سر در گم میمانند، زیرا یک طرف ادعای پیروی از سنت را دارد، و دیگری در معرض اتهام به عدم التزام به سنت قرار گرفته است.
درنگی بر مقوله ی
( إذا صح الحدیث فهو مذهبی )
جمله ی عربی بالا به این معنا است: «هر گاه حدیثی صحیح باشد، پس آن حدیث مذهب من است..».
این جمله به هر یک از امامان چهار مذهب فقهی مشهور اهل سنت، به شمول امام ابوحنیفه «رح» نسبت داده شده است، گاه به عین عبارت و گاه با اندکی تفاوت در لفظ و توافق در معنی. (برای نمونه، شیخ ناصر الدین آلبانی در مقدمه ی کتاب صفة صلاة النبی). این جمله را دوستان سلفی در این سیاق مطرح میکنند که: هر یک از امامان بزرگ فقه تاکید کرده اند که اگر حدیث صحیحی دیدید باید به آن عمل کنید، و اگر دیدید که من فتوایی خلاف آن حدیث داده ام آن را دور بیندازید. (و در روایاتی مثلا از امام شافعی نقل میکنند که گفته است اگر نظری از من را خلاف حدیث دیدید: فاضربوه ُعرض الحائط: یعنی نظر مرا به دیوار بزنید). منظور ایشان از طرح بحث به این شکل این است که هر یک از ائمه ی فقه، خصوصاً -از نظر دوستان سلفی- امام ابوحنیفه، در مواردی، که تعدادش متفاوت است، فتاوایی داده اند یا نظری ابراز کرده اند که خلاف حدیث صحیح پیامبر اسلام «ص» است، و به احتمال قوی، آن امام این حدیث را ندیده بوده است، یا دیده اما به صحت آن اطمینان نداشته است، و در نتیجه بر خلاف آن فتوا داده است، و اکنون که صحت این حدیث توسط محدثین ثابت شده است، کسانی که خود را پیرو این ائمه میدانند باید نظر امام مذهب خود را کنار بگذارند و به این حدیث عمل کنند. از نظر دوستان سلفی، اگر کسی با این هم، یعنی بعد از رسیدن حدیث صحیح به وی، باز هم بر نظر امام مذهب خود اصرار داشت و به آن پایبند ماند، در آن صورت عمل او خطا یا گناهی بزرگ است، .
وگاه عمل او ازنوع شرک به شمارمیرود!
تا اینجا، ظاهرا مسئله بسیار واضح است، و موضع ایشان درست است، و باید پیروان مذاهب فقهی کوشش کنند که دنبال احادیث صحیح را بگیرند، و آرای امامان مذاهب خود را در حاشیه بگذارند و تنها در صورتی بپذیرند که هیچگونه تضاد و تصادمی با احادیث صحیح نداشته باشد. این طرز استدلال، ظاهرا استدلالی واضح و محکم است، چرا که مخاطب را درمیان دو گزینه قرار میدهد، یا پذیرفتن سخن پیامبر اسلام «ص» و یا پیروی و تقلید از امام مذهب فقهیاش، و طبیعی است که حتی کم علم ترین انسان مسلمان نیز این را میتواند درک كند كه دروقت تعارض ميان اين دو ،اوباید ازسخن پیامبرخود پیروی کند.. و به این ترتیب است که دوست سلفی بر طرف مقابل خود پیروز میشود، و با همین شیوه است که امروزه درَ مناطق حنفی مذهب، تعدادی از جوانان کم علم تحت تاثیرقرارمیگیرند وگرایش َسلفی پیدامیکنند. اما حقیقت مسئله از چه قرار است، و چه خطایی در این استدلال نهفته است که باید واضح گردد؟ در صحت انتساب روایت بالا به امامان مذاهب فقهی لازم نیست که مناقشه کنیم، چرا که اگر آنان عین همین عبارت را هم به کار نبرده باشند، پیشاپیش برای همه واضح است که آنان در مقابل سخن پیامبر خود کاملا تسلیم بوده اند، و حدیث او، و البته نه لزوما حدیث منسوب به او را، را بعد از قرآن بر هر سخن دیگری مقدم میدانسته اند، و هیچ عالم برجستهای در تاریخ اسلام نبوده است که در مقابل سخن پیامبر خود مخالفت نشان بدهد، چراکه در این صورت ایمانی برایش باقی نمیماند! ولی چگونه بوده است که علیرغم این اتفاق نظر میان همهی ائمه و فقها، باز هم در مواردی، چه در زمینهی عقیده و چه در زمینهی احکام، نظرات و فتاوایی از برخی امامان رسیده است که به ظاهر با برخی از احادیث در تعارض قرار دارد، و با آن موافق نیست؟ مهمترین اشکالی که در اینجا وجود دارد و دوستان سلفی یا تا کنون متوجه آن
نشدهاند و یا تغافل و تجاهل کرده اند، این است که وقتی امامی از ائمه، بخصوص امامی در سطح دانش و درایت ابوحنیفه بگو ید: إذا صح الحدیث.. یعنی هر گاه حدیثی صحیح باشد، در این جمله یک کلمه ی مقدر وجود دارد، که بر معنای جمله بسیار تاثیر میگذارد، و آن این است: «عندی» یعنی: «در نزد من». به این معنا که اگر حدیث در نظر امام مذهب صحیح باشد، و او یقین داشته باشد که این سخن را پیامبر اسلام «ص» گفته است، و همچنان یقین داشته باشد که منظور آن حضرت از این موضوع همان بوده است که از ظاهر روایت دانسته میشود، در این صورت وی بدون قید و شرط آن را میپذیرد، و سمعا و طاع ًة در مقابل آن تسلیم میشود، و اگر فرضا قبل از آن نظری مخالف داده باشد، نظرش را مردود میداند و حدیث را ترجیح میدهد. اما اگر حدیثی روایت شود که از نظر کسی یا کسانی دیگر حدیث صحیح شناخته شود، ولی از نظر آن امام فقیه آن حدیث صحیح به شمار نرود، و او در انتساب آن سخن به پیامبر اسلام شک داشته باشد، و یا در این تردید داشته باشد که منظور همان چیزی است که از ظاهر روایت فهمیده میشود، و احتمال بدهد که دلالت و اقتضای آن روایت چیز دیگری باشد، در آن صورت او خود را مکلف به پذیرش چنان روایتی نمیداند، چرا که آن حدیث از نظر او به درجه ی صحت نرسیده است، هرچند که ازنظر شخص یا اشخاص دیگر، صحیح باشد. این دوستان فراموش میکنند که اصطلاح حدیث صحیح با تعریفی که امروزه درعلوم الحدیث شناخته میشود، در زمانه های متاخر بعد از امامان مذاهب، خصوصا بعد از امام ابوحنیفه، وضع شده و رواج یافته است، و این علم مانند هر علم دیگری با گذشت زمان شاخ وبرگ يافته وبه تکامل رسیده است،وبه تدریج براصطلاحات آن
توافقی میان اهل علم به وجود آمده است. در روزگار مجتهدین، خصوصا امام ابوحنیفه، هنوز بسیاری از این اصطلاحات وجود نداشت، و ضوابطی که در تعریف حدیث صحیح وضع گردید در آن زمان محل اتفاق علما نبود، و هر مجتهدی ضوابط خاصی برای «صحیح» نامیدن احادیث داشت. مثلا امام ابوحنیفه میان حدیثی که موضوعش فضایل اعمال باشد تا حدیثی که واجبات دینی، فرق مینهاد، و آنچه که متعلق به عقیده باشد تا آنچه که متعلق به احکام فرق مینهاد، و میان آنچه که توسط روایت کنندهای آشنا به فقه روایت شده باشد تا فردی جاهل به فقه، فرق مینهاد، و میان آنچه که تاییدی از قرآن برایش یافت میشد با آنچه که فاقد این تایید بود هم فرق می نهاد.. و بسیاری شروط دیگر..
یعنی بسیاری از احادیث که بعدا از دیدگاه اهل حدیث بنام حدیث صحیح خوانده شده است، در نظر امام ابوحنیفه حدیث صحیح نبوده است، و در درجاتی دیگر قرار داشته است مانند َحسن، حسن لغیره، ضعیف و.. و در ُکل، از نظر او یقینی وجود نداشته است که پیامبر اسلام چنین چیزی گفته است یا خیر.. و اگر گفته است، آیا
مقصود ایشان هم همین بوده است که از ظاهر روایت دانسته میشود یا خیر.. بنا بر این، استدلال دوستان سلفی به این مقوله، چون بدون این ملاحظات و به شکل مطلق صورت میگیرد، نوعی مغالطه است، و به مخاطب وانمود میکند که تمام احادیثی که در زمانه های بعدی از سوی اهل حدیث بنام حدیث صحیح خوانده شده است، جبرا و الزاما مذهب آن امام هم هست.. در حالی که منظور آن امام این بوده است که هرگاه حدیثی در نزد من به درجه صحت برسد، که صحت در اینجا لزوما مساوی با صحت از نظر محدثین نیست، پس آن حدیث، مذهب من است.. نه اینکه هر حدیثی که از نظر شما یا دیگران صحیح معلوم شد، مذهب من نیز همان است.. برای اینکه بدانیم کدام احادیث از نظر یک امام به درجهی حدیث صحیح و معتبر قرار داشته است، باید ضوابط او را برای ارزیابی احادیث و نقد روایتها بدانیم، و آن گاه میتوانیم مطمئن شو یم که آیا این روایت از نظر او قابل اعتبار است یا نه!
امام ابوحنیفه و اهل حدیث
اهل رأی به بخشی از فقها و صاحب نظران شرعی گفته میشد که عمدتا در کوفه و عراق و شماری نیز در مدینه بودند. ریشه های گرایش اهل رأی بر میگشت به اجتهاداتی که در میان شماری از فقهای صحابه، خصوصا حضرات عمر، علی و عبد الله بن مسعود وجود داشت، و در این اجتهاد گاه مواردی از ظواهر نصوص به نفع مقاصد آنها نادیده گرفته میشد. مشهورترین اجتهادها در این زمینه نبریدن دست دزد در سال قحطی، صرف نظر کردن از تقسیم زمینهای به تصرف آمده در فتح عراق، و لغو سهمیه ی مولفة القلوب از اموال زکات است، که همه بر خلاف ظاهر آیات انجام شده است. (شماری از ملاهای اهل تشیع، مانند عبد الحسین شرف الدین، این کار را بر حضرت عمر عیب گرفته و او را متهم به این کرده اند که بر خلاف نصوص قرآن اجتهاد میکرده است.. اما اکثریت دانشمندان امروز مسلمان این عمل را تمجید میکنند و نشانه ی بصیرت بلند او در فهم دین و آشنایی با مقاصد شریعت میدانند!) پس از گسترش دامنه ی حکومت و ورود مردمانی با پیشینه های فرهنگی مختلف به اسلام، پرسشها و مشکلات جدیدی به وجود آمد، و کسانی مانند ابن مسعود و شاگردانش و شماری از یاران حضرت علی تلاش کردند که دامنهی اجتهادات را وسعت ببخشند تا بتوانند پاسخگوی این امور باشند. این روند به مرور زمان به شکلگیری جریانی در فقه و شریعت انجامید که بعدا نام اهل رأی بر آن نهاده شد، و مرکزیت آن درعراق بود، زیرا مرکزخلافت به عراق انتقال یافته بود، وتلاقی فرهنگهای مختلف بیشتر در آنجا رخ داد. اهمیت امام ابوحنیفه در این بود که او توانست تمام میراث فقهای این مکتب را فرابگیرد، و روش تفکر آنان را به خوبی جذب دستگاه فقهی خود کند، و به چارچوب بندی دقیقی دست بزند که مرزهای تئوریک این جریان را در مقابل جریان ظاهرگرا مشخص سازد. این تلاشهای امام ابوحنیفه هم حوزه ی کلام مانند مباحث کلیدی تعریف ایمان، ماهیت کلام خداوند و صفات وی، و هم حوزه ی فقه و احکام را شامل میشد. وی علاوه بر اینکه نظرات و محصولات فکری پیشینیان این جریان را به خوبی دستهبندی کرده بود، خود نیز به اجتهاداتی در آن راستا دست زده و افق های تازه ای را به روی دست اندرکاران عرصه فقه و کلام میگشود. این تلاشهای مهم، که در آن زمان به این صورت بیسابقه بود، مکتب ظاهرگرایان را که بعدا بنام اهل حدیث نام یافتند با چالشهای سختی مواجه کرد. آنان پیش از این، رقبای اصلی خود را گروه هایی میدانستند که به دلیل سیاسی، یا کلامی، یا هر دو، محکوم و مطرود قرار گرفته بودند، و خود شان بنام اهل سنت، میکوشیدند به عنوان بدیل آنها معرفی شوند. آنان با برجسته ساختن جایگاه نص (ظاهر آیه و حدیث) در فرهنگ دینی، پایه ای برای مشروعیت خط مشی فکری خود ایجاد میکردند. این بار دیدند کسی که خودش از بزرگان اهل سنت و از میراثداران صحابه و تابعین است . مکتبی را پایه گذاری میکند که پایه ی آنان مشروعیت را سست میکند، و مبانی نظری شان را زیر سوال میبرد. از این جا بود که موج خشم و بدبینی نسبت به امام ابوحنیفه آغاز شد و به مرور زمان به نوعی کینه و بدخواهی در برابر او تبدیل شد.
روایات فراوانی در کتابهای روایی و تاریخی وجود دارد که نشان دهنده ی بغض و بدبینی شمار زیادی از اهل حدیث در برابر امام ابوحنیفه است. این روایتها به کسانی مانند اوزاعی، عبد الرحمن بن مهدی، سفیان ثوری، عمروبن هثیم، مالک بن انس، احمد بن حنبل، شریک بن عبد الله، حفص بن غیاث، حماد بن سلمه، حسن بن ربیع و امثال آنان نسبت داده شده است، که حاوی کلمات زننده، تهمت به بیدینی، بدعت، وسخنان رکيك دیگردرحق اواست. این دست ازروایتها،یکی درکتاب«السنة»از عبد الله پسر امام احمد بن حنبل، و دیگری در کتاب «تاریخ بغداد» از خطیب بغدادی روایت شده است. (عالم بزرگ حنفی در قرن گذشته، زاهد کوثری، در کتابی خاص بنام «تأنیب الخطیب علی ما ساقه فی ترجمة أبی حنیفة من الأکاذیب» به همه ی این روایتها پاسخ داده است). جدای از اینکه این روایتها تا کجا اعتبار دارند و یا مردود هستند، آنچه به صورت آشکار در همه ی کتابهای اهل حدیث، به شمول محدثان بزرگ صاحب صحاح سته، دیده میشود این است که نسبت به امام ابوحنیفه و شاگردان نزدیک وی مانند محمد بن حسن و ابو یوسف قاضی، که هر دو در تدو ین فقه استاد خود نقشی مهم و در شکوفایی فقه اسلامی در تاریخ نقشی انکار ناپذیر داشتند، موضعی منفی در میان اهل حدیث وجود داشته است، و از نقل روایت هایی که این اشخاص در سند آنها وجود داشتند، خودداری صورت میگرفته است، و در علم جرح و تعدیلی که به دست محدثان پدید آمده بود به بزرگان اهل رأی به ویژه امام و شاگردان او با دید جرح میدیدند. (اگرچه استثناهایی وجود داشت، و شماری از محدثین که مشهورترین شان عبد الله بن
المبارک است،برخلاف بقیه ی اهلحدیث به شاگردی امام ابوحنیفه افتخارمیکرد). نظر منفی نسبت به امام ابوحنیفه تنها در این خلاصه نمیشد که از نقل روایتهای مربوط به او خودداری میکردند، بلکه در مناسبتهایی که نوبت به مباحث فقهی یا کلامی محل اختلاف با او میرسید، به تعریض از او یاد کرده و میکوشیدند نظراتاش را به زعم خود باطل کنند. عبارت «قال بعض الناس» که امام بخاری در کتاب خود به
کار میبرد، و غالبا منظورش امام ابوحنیفه است، نشان دهنده ی موضعگیری غلیظ اهل حدیث نسبت به او است که نمیتوانستند بیطرفانه نظرات او را ذکر کرده و به مناقشه ی آنها بپردازند، بلکه نوعی بایکوت حدیثی را در حق او ِاعمال میکردند تا حتی نام اونیز در کتابهای شان نیاید. این اجتناب از ذکر نام شخص و گاه نقل نظرات او، و رد یک جانبه ی دیدگاههایش ناشی از این اصل بود که اهل حدیث همیشه برای همدیگر یادآوری و تکرار میکردند که نباید نظرات اهل بدعت را نقل کرد، چراکه این نظرات از جاذبه برخوردار است و در دلها مینشیند و بعدا منصرف کردن مردم از آن دشوار است.
این روش تا دوره های معاصرنیزدرمیان َسلفیان و ِشبه َسلفیان تداوم یافته است كه اجازه نمیدهند نظرات مخالف شان شنیده شود، زیرا بر همان اصل موروث از سلف شان تاکید دارند که نظرات اهل بدعت/مخالفین ایشان ممکن است جاذبه پیدا کند و در دلها راه یابد. آنان البته نمیخواهند به ضعف منطق خود انتباه یابند و این امر را نشانی بر آن بدانند و نه بر فریب و تزویر در کار مخالفین. در سدههای دوم و سوم هجری که امپراطوری اسلامی بخش وسیعی از جهان را زیر پوشش خود داشت، مکتب اهل حدیث نه در عرصه ى فقه جوابگوی نیازهای مردم بود و نه در تعامل و تقابل با صاحبنظران دیگر ادیان و فرهنگها، و به همین دلیل، به شکل طبیعی فقهای اهل و متکلمان این نحله در مراکز توجه قرار گرفتند و مخالفت اهل حدیث نتوانست از قدر و منزلت کسانی مانند امام ابوحنیفه بکاهد ومانع گسترش نظریات او شود. در سده های پسین، که مکاتب فقهی صورت رسمی در دستگاه های قضایی امپراطوری اسلامی پیدا کردند، دیگر جایی به این نمانده بود که بشود عظمت امام ابوحنیفه را با چند تهمت و نقل قول جرح کننده از برخی محدثین، نفی کرد. بعد از تثیبت جایگاه فقهی او در نظر ملیونها مسلمان در سراسر جهان، اهل حدیث از موضع خود عقب نشینی کردند، و کوشیدند که در زمینه ی احترام به او به جرگه ی اکثریت مسلمانان بپیوندند، اما این بار کوشیدند که آنان روایت و قرائتی از ابوحنیفه را ارائه کنند که باب طبع و مطابق ذوق خود آنان باشد. این تلاشها بیشتر از همه ازسوی شیخ ابن تیمیه صورت گرفت، و در مواضع مختلف از مجموعة الفتاوای خود روایتهای مشهور از امام ابوحنیفه در عرصه ی کلام را نادیده انگاشته و با برجسته ساختن روایتهای شاذ منسوب به او، چهرهای سلفی از وی ارائه میکند. حاصل تلاشهای او در کتابهای شمار فراوانی از سلفیهای معاصر نیز دیده میشود، و حتی شماری از آنان رساله هایی ترتیب داده است بنام عقیدهی امام ابوحنیفه که در حقیقت عقاید سلفی است و آنها را به وی نسبت میدهند. برخی از این رساله ها در سعودی به عربی و فارسی به چاپ میرسد و ابوحنیفه ای سلفی را جایگزین ابوحنیفه ی اصلی میسازد. یکی از تلاشهای آنان که با زیرکی و تردستی انجام یافته و برای شان موفقیت هایی نیز داشته این است که بجای عقاید اصلی امام ابوحنیفه، کتاب عقیده ی طحاوی را محور قرار بدهند (که در باره گرایش طحاوی به مکتب اهل حدیث جای بحثی جداگانه است) و سپس شرحی بر آن را که به دست کسی بنام ابن ابیالعز حنفی نوشته شده، و در حقیقت یک شخص سلفی بوده است، به تیراژ بسیار بالایی طبع و نشر کنند. این کتاب در بسیاری از کشورهای اسلامی هم اکنون به عنوان کتاب عقاید حنفی تدریس میشود، در حالی که در همه جا از سوی افراد و گروه هاى سلفی ترویج میگردد. درافغانستان وپاکستان نیزبسیاری ازدانشجویان علوم دینی این كتاب رابه صورت درسی میخوانند، و تفاوت آن با دیدگاه های امام ابوحنیفه را در نمییابند. این تلاش زیرکانه، شباهت دارد به کاری که در ایران از سوی برخی حلقات افراطی شیعه انجام شده است، و در آنجا کتاب هایی را که حاوی اعتقادات مذهب امامیه است بنام شماری از علمای گمنام گذشته مانند قندوزی حنفی و امثال آنان چاپ میکنند، و این کتابها را به مناطقی ُسنی نشین درایران ونیزآسیای میانه توزیع میکنند. با پی گرفتن این روند، میتوان دریافت که چرا در مناطقی که وارثان مکتب اهل
رأی و پیروان امام ابوحنیفه هستند، عوامل افراطگرایی وجود دارد و زمینه های گسترش بیشتر آن نیز مساعد است.
بحث در مورد'تقابل دو مكتب: صف آرايى اهل رأى و اهل حديث'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید