

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !رحلت پيامبر اكرم (ص) و سفر بسوى رفيق اعلىٰ
رحلت پيامبر اكرم (ص) و سفر بسوى رفيق اعلىٰ
﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ٣٠﴾ [الزمر: 30]
(ربیع الاول سال یازدهم هجری، مطابق با ماه مه 632 میلادی)
بقای روح مقدس پیامبر خدا (ج) تا زمانی در کالبد جسم ضرورت داشت که وظیفۀ مهم تکمیل شریعت و تزکیۀ نفوس به مرحلۀ کمال برسد. این امر مهم در حجة الوداع به پایۀ تکمیل رسید. اصول توحید کامل گشت و مکارم اخلاق بهطور عملی بنیانگزاری شد و در میدان عرفات، در مجمع عظیم مسلمانان اعلام گردید:
﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي﴾ [المائدة: 3].
«یعنی امروز دین را بر شما کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم».
نزول سورۀ فتح نزدیکی وفات آنحضرت ج را به بعضی ازصحابه خبر داده بود و ایشان براساس این فرمان الهی:
﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ﴾ [النصر: 3] اکثر اوقات را در تسبیح و ذکر الهی به سر میبردن .
ایشان معمولا هر سال در ماه مبارک رمضان ده روز اعتکاف مینشستند، لکن در رمضان سال دهم هجری، بیست روز اعتکاف نشستند. نیز هر سال در ماه رمضان یک بار قرآن را از زبان جبرئيل گوش میکردند، ولی در سال وفات، دو بار این افتخار حاصل شد. در حجةالوداع هنگام تعلیم مناسک حج این امر را هم اعلام فرمودند که «شاید سال آینده شما را ملاقات نکنم». در بعضی از روایات چنین مذکور است: «شاید بعد از این موفق نشوم حجی به جا آورم» .
در خطبههای «غدیر خم» نیز جملاتی از این قبیل بیان فرمودند.
در بیان غزوه احد ذکر شد که بر شهدای احد نماز جنازه خوانده نشد و در تمام غزوهها این تنها غزوهای بود که مسلمانان با نهایت مظلومیت به شهادت رسیدند. به همین جهت یاد و خاطرۀ آنان همواره در دل آنحضرتزنده بود. در حجة الوداع تمام مسلمانان از دیدار آنحضرت مستفیض شدند و آنحضرت با حسرت با آنان خداحافظی کرد. پس از هشت سال، لازم دانست که با شهدای احد نیز دیداری داشته باشد. چنانکه بر سر مزار آنها رفت و برای آنان دعا کرد و با حال رقت باری با آنان خداحافظی کرد، مانند شخصی که در شُرُف مرگ قرار دارد و با عزیزان زندۀ خود خداحافظی میکند .
سپس خطبهای ایراد فرمودند و در آن بیان داشتند: من قبل از شما به حوض کوثر میروم. وسعت آن به اندازه مسافت بین «ایله» و «جحفه» است، به من کلید تمام گنجهای جهان داده شده است. من از این بیمی ندارم که بعد از من مرتکب شرک میشوید، ولی از این بیم و هراس دارم که گرفتار مادیات دنیا شوید و برای به دستآوردن آن در میان خود کشتار راه اندازید، آنگاه هلاک و نابود شوید، همچنانکه ملتهای پیش از شما نابود شدند. (راوی حدیث میگوید: این آخرین خطبهای بود که از رسول اکرم جشنیدم).
در بحث غزوهها بیان شد که عربهای مرزنشین شام حضرت زید بن حارثه را شهید کرده بودند و آنحضرت ج قصدگرفتن انتقام خون وی را داشتند. یک روز پیش از شروع بیماری، اسامه بن زید را برای این مهم مأمور کردند و به وی فرمان دادند تا با ارتش اسلام به آنجا رود و از آن شرورها انتقام پدر خود را بگیرد.
آن حضرت در هجدهم یا نوزدهم صفر سال یازده هجری، نیمۀ شب به جنت البقیع قبرستان مسلمانان، تشریف بردند وقتی از آنجا برگشتند، کسالت و بیماریشان آغاز گردید. در این روز آنحضرت در خانۀ حضرت میمونه بودند، و روز هم روز چهارشنبه بود. تا پنج روز در آن حالت بیماری نیز نوبت ازواج مطهرات را رعایت میکردند، در روز دوشنبه بیماری شدت گرفت و ایشان از ازواج مطهرات اجازه خواستند تا روزهای بیماری را در خانه عایشه سپری کنند و با توجه به اخلاق حسنهای که داشتند، بهطور مستقیم اجازه نگرفتند، بلکه فرمودند: «فردا در خانه چه کسی باشم» (روز بعد (دوشنبه) نوبت خانۀ حضرت عایشه بود). ازواج مطهرات عرض کردند: هرکجا که شما بخواهید میتوانید استراحت کنید .
آن حضرت به قدری ضعیف شده بودند که نمیتوانستند خودشان راه بروند. حضرت علی و حضرت عباس هردو بازوی آنحضرت را گرفته و به حجرۀ حضرت عایشهل بردند.
امامت حضرت ابوبکر (رض)
تا وقتی که پیامبر اکرم ج توان رفت و آمد داشتند، نماز جماعت را در مسجد نبوی اقامه میکردند و آخرین نمازی که در آن امامت نمودند، نماز مغرب بود . و در آن سوره والمرسلات را خواندند. هنگام ورود به مسجد به علت سردرد، دستمالی بر سر مبارکش بسته بودند. چون وقت عشاء فرا رسید، پرسیدند: آیا نماز اقامه شده است؟ مردم عرض کردند: همه منتظر شما هستند. طشتی آب خواستند و غسل کردند و چون خواستند از جایش بلند شوند، غش کردند. بعد از این که به هوش آمدند، پرسیدند: نماز برگزار شده است یا خیر؟ مردم همان جواب قبلی را یادآور شدند. دوباره غسل کردند و چون خواستند از جایش بلند شوند، باز غش کردند. بعد از این که به هوش آمدند، پرسیدند: نماز برگزار شده است یا خیر؟ و مردم همان جواب را تکرار کردند. بار سوم بر بدن مبارک آب ریخته شد و چون قصد کردند تا بلند شوند، باز غش طاری شد و چون به هوش آمدند، فرمودند: به ابوبکر بگوئید نماز را اقامه کند. حضرت عایشهل عذر پدر را بیان کرد و اظهار داشت: یا رسول الله! ابوبکر بینهایت رقت قلب دارد و نمیتواند در جای شما بایستد آنحضرت دوباره فرمودند: به ابوبکر بگوئید تا نماز را اقامه کند. چنانکه تا چندین روز نماز با جماعت به امامت حضرت ابوبکر برگزار میشد.
چهار روز قبل از وفات (روز پنجشنبه) فرمودند: دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم که گمراه نشویدي. بعضی از صحابه خطاب به حاضران گفتند: رسول اکرم در بیماری شدیدی قرار دارد ایشان را به حال خود بگذارید، قرآن در نزد ما موجود است و ما را کفایت میکند. در این باره میان صحابهای که در آنجا بودند، اختلاف نظر پیش آمد، بعضی میگفتند به دستور ایشان عمل کنیم و کاغذ و دوات بیاوریم و بعضی دیگر چون میدانستند امر مهمی نیست، مناسب ندانستند که آنحضرت را زحمت بدهند. لحظاتی سر و صدا و هیاهو روی داد. بعضی گفتند: أهجر استفهموه (پیامبر در حال بیهوشی هستند و حرفهای پراکنده میگویند درست از او بپرسید) از خود آنحضرت بپرسید، وقتی از ایشان پرسیدند فرمودند: «مرا به حال خودم واگذارید من در موقعیت و مقامی بهتر از آنچه شما به سوی آن مرا میخوانید قرار دارم».
سپس به سه امر وصیت کردند:
اول: هیچ مشرکی نباید در سرزمین جزیرة العرب باقی باشد.
دوم: همچنانکه در دوران حیات آنحضرت با سفیران و نمایندگان به خوبی و احترام رفتار میشد، بعد از ایشان نیز آنگونه رفتار شود.
وصیت سوم را راوی فراموش کرده است.
در ظهر همان روز وضع مزاجی آنحضرت ج اندکی بهتر شد. و دستور دادند تا هفت مشک آب روی بدن مبارک ریخته شود. آنگاه غسل کردند و با کمک حضرت علی و حضرت عباس به مسجد نبوی آمدند. دیدند که نماز جماعت به امامت ابوبکر صدیق در حال برگزاری است. وقتی حضرت ابوبکر متوجه شد، به عقب رفت ولی آنحضرت با اشاره او را در محل وی نگهداشتند و در کنار وی نشستند و نماز با امامت آنحضرت به اختتام رسید.
ابوبکر با مشاهدۀ آنحضرت و مردم با مشاهدۀ ابوبکر ارکان نماز را به جا آوردند. بعد از نماز، آنحضرت خطبهای به شرح ذیل ایراد فرمودند که آخرین خطبه در زندگی آنحضرت است:
«خداوند به یکی از بندگان خود اختیار داده که اگر بخواهد نعمتها و لذتهای دنیا را اختیار کند و اگر بخواهد آنچه در نزد الله تعالی در آخرت هست قبول کند، لیکن آن بنده، نعمتهای موجود در نزد الله را در آخرت قبول کرده است».
حضرت ابوبکر صدیق س با شنیدن این بیان، گریه کرد. مردم با تعجب به وی نگاه میکردند که رسول خدا ج داستان شخصی را بیان میکنند و گریۀ ابوبکر چه ارتباطی با این امر دارد. اما رازدار نبوت درک کرده بود کهآنحضرت داستان خویش را بیان میکنند و آن شخص خود رسول اکرم جهستند. آنحضرت در ادامۀ خطبۀ خویش فرمودند:
«بیشترین کسی که به من خدمت کرده و من ممنون خدمات وی هستم، ابوبکر است. اگر در دنیا از میان امت خود دوستی برای خود انتخاب میکردم، او ابوبکر میبود، ولی رابطۀ اسلام بر رابطۀ دوستی برتری دارد و همین کافی است. هیچ دروازهای در جانب مسجد جز دروازۀ ابوبکر نباید باز باشد. بدانید که امتهای پیش از شما قبور پیامبران و بزرگان خود را عبادتگاه قرار میدادند، مواظب باشید شما چنین نکنید، من شما را از این کار منع میکنم».
انصار در دوران علالت و بیماری، رسول خدا ج عنایات و خدمات ایشان را تذکره کرده گریه میکردند. یک بار در همین حال، حضرت ابوبکر و حضرت عباس از کنار انصار گذر کردند و دیدند که آنها گریه میکنند. علت گریه را پرسیدند. آنها گفتند: خاطراتی از آنحضرت به یاد میآید به همین جهت گریه میکنیم. یکی از آنها رفت و موضوع را برای رسول اکرم ج بیان کرد. آن روز روزی بود که آنحضرت میخواستند نسبت به انصار توصیههایی بکنند. به همین جهت، خطاب به مسلمانان فرمودند:
«ای مردم! من دربارۀ انصار به شما وصیت میکنم. مسلمانان روز به روز جمعیتشان افزایش پیدا میکند، ولی انصار تعدادشان رو به کاهش میرود و به حدی اندک میشوند که نسبت نمک با طعام را پیدا میکنند. آنان به وظایف خود عمل کردند و حالا زمان آن رسیده که شما به وظایف خود عمل کنید. آنان در جسم من به منزلة معده هستند و هرکس سرپرست و رهبر شما شود، میبایست با نیکوکاران آنها محبت کند و اگر از کسی از آنها خطایی سر زد، مورد عفو قرار دهد».
قبلاً ذکر شد که آنحضرت ج سپاهی از مسلمانان را به فرماندهی اسامه بن زید دستور داده بود تا بهسوی روم حرکت کنند. طبق روایت ابن سعد، منافقین بر این امر اعتراض کردند که با وجود افراد با شخصیت و باتجربه، چگونه جوانی به فرماندهی سپاه انتخاب شده است. رسول اکرم جنسبت به این امر مهم اشاره نموده و فرمودند:
«اگر شما بر فرماندهی اسامه اعتراض دارید بر فرماندهی زید پدر او نیز اعتراض داشتید. سوگند به خدا! او شایستۀ این مقام بود و من او را بسیار دوست میداشتم و حالا بعد از وی ایشان را نیز بسیار دوست دارم».
یکی از تفاوتهای میان اسلام و مذاهب دیگر این است که قانونگزار مستقیم احکام شریعت در اسلام، خداوند متعال است و پیامبر فقط وظیفۀ رساندن آنها را به بندگان برعهده دارد و این وظیفه را از طریق قول و عمل انجام میدهد. و چون در سایر مذاهب، این سوء تفاهم منجر به شرک و کفر شده بود و نتایج آن هم آشکار بود، لذا پیامبر اکرم توضیحاتی در این باره به این شرح بیان داشتند:
«حلال و حرام را بهسوی من نسبت ندهید، آنچه را خداوند در کتابش حلال کرده است، من نیز حلال کردم و آنچه را خداوند در کتابش حرام کرده است من نیز حرام کردم».
مبنای کیفر و ثواب هر آدمی اعمال اوست، در این باره فرمودند:
«ای فاطمه! دختر پیامبر خدا! و ای صفیه! خالۀ پیامبر خدا! برای حضور به بارگاه الله تعالی برای خود اعمالی انجام دهید، من نمیتوانم شما را از عذاب الهی برهانم».
آخرین وداع با دخت گرامی
وقتی از خطبه فارغ شدند، به حجرۀ عایشه صدیقه بازگشتند. رسول خدا با دختر خود فاطمۀ زهرا بینهایت محبت داشتند. در اثنای بیماری، او را نزد خود خواستند و درِگوشی با وی صحبت کردند، او از آن صبحتها به گریه درآمد دوباره درِگوشی با وی صحبت کردند این بار خندید. حضرت عایشهل علت گریه و خنده را از وی پرسید، او اظهار داشت: بار اول آقایم فرمود: «من در همین بیماری به ملاقات پررودگار میروم و وفات میکنم»، از این جهت گریه کردم و بار دوم فرمودند: «اولین فردی از خاندانم که با من ملحق میشود شما هستید» از این جهت خندیدم.
یهود و نصارا در تعظیم مزارهای پیامبران و یادگارهای آنان راه افراط را پیموده بودند، راهی که منجر به بتپرستی شده بود. اولین فریضه و برنامۀ اسلام، استیصال و نابودی بتپرستی بود، به همین جهت آنچه در حال بیماری بیش از هرچیز فکر ایشان را به خود مشغول کرده و مورد توجه حضرت قرار داشت، همین امر بود. اتفاقاً بعضی از ازواج مطهرات که از حبشه بازگشته بودند، از معابد مسیحیان، مجسمهها و تصویرهای آنجا تذکرهای به میان آوردند. آنحضرت فرمودند:
«هنگامی که افراد نیک و صالح از میان آنان وفات میکنند، قبرهای آنان را عبادتگاه درست میکنند و بتی به شکل آن تراشیده در آنجا نصب میکنند. در روز قیامت اینها بدترین مخلوق خواهند بود».
در عین شدت بیماری که گاهی شالی بر چهرۀ آنحضرت انداخته میشد و گاهی از خطر ازدیاد گرما آن را دور میکردند، حضرت عایشه ل از زبان مبارک آنحضرت شنید که فرمودند:
«لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى اليَهُودِ وَالنَّصَارَى، اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِدَ». «لعنت و نفرین خدا بر یهود و نصارا باد که قبرهای پیامبران خود را عبادتگاه ساختند».
در همین حالت اضطراب و بیماری، بهخاطر آورد که تعدادی اشرفی نزد حضرت عایشه موجود است، پرسیدند: «عایشه! آن اشرفیها کجایند؟ محمد چگونه خدا را ملاقات میکند؟ برو آنها را در راه الله صدقه کن».
یک روز قبل از وفات، (یعنی روز یکشنبه) صحابه قصد کردند تا بهآنحضرت دارو بنوشانند. آنحضرت حاضر به نوشیدن دارو نشدند. در همان حال، بیهوش شدند، بعضیها در حالت بیهوشی به آنحضرت دارو نوشاندند وقتی به هوش آمدند، احساس کردند و دستور دادند به تمام کسانی که در دارودادن ایشان شرکت داشتهاند، دارو نوشانده شود. در آن میان، حضرت عباس نیز حضور داشت، اما او را از این حکم مستثنی کردند.
محدثین بعد از بیان این واقعه مرقوم داشتهاند که این از مقتضیات بشریت آنحضرت بود. یعنی همچنانکه گاهی در مزاج بیماران ظرافت خاصی پیدا میشد، آنحضرت نیز با چنین حالی مواجه شده این دستور را داده بودند. لیکن به نظر ما این ظرافت مزاج نبود، بلکه لطافت طبع و نوعی ناز بود.
گاهی بیماری شدید و گاهی خفیف میشد، در روز وفات یعنی روز دوشنبه ظاهراً مزاج مبارک آرام بود. حجرۀ ایشان با مسجد متصل بود. هنگام نماز صبح پرده را کنار زدند دیدند که صحابه مشغول نماز اند از شادی و خوشحالی خندیدند. صحابه فکر کردند ایشان وارد مسجد میشوند از فرط خوشحالی بیاختیار شدند و نزدیک بود که نماز را بشکنند. حضرت ابوبکر س که امام جماعت بود، خواست تا عقب رودآنحضرت اشاره کردند تا در جای خود باقی بماند. آنگاه وارد حجرۀ شریفه شدند و پرده را پایین کشیدند.
در صحیح مسلم مذکور است: به قدری ضعف بر آنحضرت عارض شده بود که به خوبی نتوانستند پرده را پایین کشند. این آخرین لحظهای بود که صحابه جمال جهانآرای آنحضرت ج را زیارت و دیدار کردند. حضرت انس بن مالک میگوید: چهرۀ آنحضرت به قدری سفید شده بود که گویی برگی از مصحف بود.
با آغاز روز دوشنبه، چند بار بر ایشان بیهوشی عارض و افاقه حاصل میشد. وقتی فاطمۀ زهرا حال آنحضرت ج را وخیم مشاهده کرد، اظهار داشت: «وا كرب أباه» (وای بر مشقتی که بر پدرم وارد شده است)آنحضرت فرمودند: «از امروز به بعد بر پدرت هیچگونه اضطراب و بیقراریای نخواهد بود».
حضرت عایشه ل میگوید: قبلا در زمان صحت و تندرستی از ایشان شنیده بودم که میفرمودند: «به پیامبران اختیار داده میشود که مرگ را قبول کنند و یا زندگی دنیا را بر آن ترجیح دهند». در این حال اغلب، این جمله بر زبان مبارک جاری بود: «مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» و گاهی میفرمودند: «اللَّهُمَّ فِي الرَّفِيقِ الأَعْلَى» خداوند یار و مونس بزرگی است.
حضرت عایشه دانست و متوجه شد که حالا فقط رفاقت الهی مطلوب ایشان است.
لحظاتی پیش از وفات، عبدالرحمن فرزند حضرت ابوبکر، به محضر رسول خدا ج حضور یافت. سر مبارک آنحضرت در آغوش حضرت عایشه قرار داشت. در دست عبدالرحمن مسواکی بود و آنحضرت بهسوی آن با دقت نگاه میکرد. حضرت عایشه متوجه شد که ایشان قصد مسواکزدن را دارند. مسواک را از عبدالرحمن گرفت و با دندانهایش سر آن را جوید و نرم کرد و به آنحضرت تقدیم نمود. ایشان مانند افراد تندرست مسواک زدند.
بعد از ظهر روز دوشنبه بود، وقت وفات فرا رسیده بود، صدای تنفس از سینۀ مبارک بیرون میآمد. در همین حال لبهای مبارک به حرکت درآمد و اطرافیان این جمله را از زبان مبارک شنیدند: «الصَّلَاةَ، وَمَا مَلَكَتْأَيْمَانُكُمْ» (شما را دربارۀ نماز و رفتار با غلامان سفارش میکنم) در کنار ایشان طشتی پر از آب بود، چندین بار، دست خویش را در آن فرو برده برچهرۀ مبارک میمالیدند. گاهی شالی از روی چهره میانداختند و گاهی آن را دور میکردند. در همین حال دست را بالا برده، با انگشت اشاره نمودند و سه بار فرمودند: «بل الرفيق الأعلى» (حالا فقط بهسوی رفیق بزرگ میروم) ناگهان دست مبارک پایین افتاد و چشمها به سقف خیره شد و روح پاک به ملکوت اعلی پیوست.
«اللهم صل عليه وعلى آله وأصحابه صلوة كثيرا كثيرا»
مراسم غسل و دفن
مراسم غسل و دفن از روز بعد، یعنی روز سه شنبه آغاز شد. تأخیر در این امر علتهای متعددی داشت از قبیل:1- اصحاب و ارادتمندان آنحضرت باور نمیکردند که آنحضرتدنیا را الوداع گفتند. چنانکه حضرت عمر س شمشیر از نیام بیرون کشید و اعلام داشت: هرکس بگوید آنحضرت ج وفات کرده است، سر او را از تنش جدا خواهم کرد؛
در همین حال، حضرت ابوبکر س فرا رسید و در محضر تمام صحابه خطبهای ایراد کرد و اعلام داشت: آنحضرت باید از این جهان میرفت و آیات قرآنکریم را در این باره قرائت کرد. ناگهان مردم متوجه شدند و ناگزیر به این امر، یقین و باور پیدا کردند.2- در روز وفات بعد از وفات وقت کافی نبود که مراسم غسل و دفن در روز انجام گیرد؛3- کار حفر قبر مبارک بعد از غسل و تکفین آغاز شد، از این جهت تا دیر منتظر ماندند؛4- در حجرهای که وفات کردند، مردم در همان هجره با ترتیب میآمدند و بر آنحضرت گروه گروه نماز جنازه میخواندند و میرفتند. روز سه شنبه در همین امور سپری شد و شب از آن فارغ شدند؛
مراسم غسل و دفن را عزیزان و خویشاوندان نزدیک آنحضرت انجام دادند. فضل ابن عباس و اسامه بن زید پردهای را حایل نموده و حضرت علی غسل داد. حضرت عباس نیز حضور داشت. در بعضی از روایات مذکور است که وی در نگهداشتن پرده نیز شریک بود. زیرا هر فردی که میخواست از این شرف بهرهمند شود و در غسل آنحضرت شریک باشد که در این صورت مزاحمت ایجاد میشد. از این جهت حضرت علی دروازه را از داخل بست و اجازۀ ورود نداد. انصار از پشت در صدا کردند که شما را به خدا در فکر حقوق ما هم باشید. زیرا در خدمت به آنحضرت ج ما هم سهمی داریم. طبق روایت واقدی، حضرت ابوبکر اظهار داشت: دربارۀ رسول خدا ج احدی حقی ندارد و اگر به همه اجازۀ ورود داده شود، در برگزاری مراسم، تأخیر پیش میآید. ولی بر اثر اصرار انصار، حضرت علی س به أوس بن خولی که از اصحاب بدر بود، اجازۀ ورود داد. او آب میآورد و حضرت علی س جسم مبارک را بر سینۀ خود تکیه داده بود. حضرت عباس و دو فرزند وی «قثم» و «فضل» بدن مبارک را از این پهلو بر آن پهلو قرار میدادند و اسامه بن زید بر بدن مبارک آن میریخت.
پارچهای که برای کفن انتخاب شده بود، شالی یمنی متعلق به عبدالله بن ابوبکر بود، ولی سرانجام، از آن پارچه صرفنظر شد و سه تکه لباس سفید ساخت «سحول» انتخاب شد و آنحضرت در آنها کفن گردید. در میان آنها قمیص و عمامه نبود. بعد از غسل و تکفین این مسئله پیش آمد کهآنحضرت را در کجا دفن کنند؟ حضرت ابوبکر س اظهار داشت: پیامبران هرکجا که وفات کنند، در همانجا دفن میشوند. چنانکه جنازۀ مبارک را بلند کرد و در حجرۀ حضرت عایشه در جایی که وفات کرده بودند، قبر مبارک حفر گردید.
حضرت عایشه ل میگوید: یکی از علتهایی که آنحضرت را در فضای باز و در قبرستان دفن نکردند، این بود که در لحظات آخر، ایشان از این بیم و هراس داشتند که ارادتمندان و دوستداران، از فرط محبت، قبر مرا عبادتگاه قرار ندهند و کنترل این امر در چنین جایی هم مشکل بود. ولی در حجره این مشکل وجود نداشت، به همین جهت داخل حجره دفن گردیدند. در مدینۀ منوره دو نفر در کندن قبر مهارت داشتند، حضرت ابوعبیده جراح و ابوطلحه. ابوعبیده طبق عرف اهل مکه قبر بدون لحد میکَند و ابوطلحه طبق رواج اهل مدینه قبر با لحد حفر میکرد. صحابه باهم اختلاف نظر پیدا کردند که قبر با لحد و یا بدون لحد کنده شود. حضرت عمر گفت: اختلاف مناسب نیست نزد هردو نفر قاصد بفرستیم، هرکدام زودتر آمد طبق عرف خود قبر را حفر کند. مردم این نظر را پسندیدند و حضرت عباس نزد هردو قاصد فرستاد، اتفاقاً حضرت ابوعبیده در خانه نبود ابوطلحه آمد و طبق عرف مردم مدینه قبر را با لحد حفر کرد. چون زمین مرطوب بود از این جهت بستری که بر آن وفات کرده بود در قبر گستردند. جنازه آماده شد و مردم برای ادای نماز جنازه هجوم آوردند. جنازه داخل حجره بود و مردم به نوبت کمکم میآمدند و نماز میخواندند. اول مردان سپس زنان و در آخر کودکان بر آنحضرت نماز جنازه خواندند و هیچکس در نماز جنازه امام نبود. پس از اقامۀ نماز پیکر مطهر رسول خدا ج را حضرت علی، فضل بن عباس، اسامه بن زید و عبدالرحمن بن عوف در قبر قرار دادند.
ترکه و ثروت آن حضرت
هنگامی که پیامبر اکرم ج وفات کردند از مال و ثروت چه چیزی برای وارثان خود باقی گذاشته بود؟ قبل از پاسخ به این امر باید توجه و بررسی کرد که ایشان در دوران زندگی خود چه مال و ثروتی داشتند تا بعد از وفات برای وارثان باقی بماند؟ معلوم است که اموال قابل توجهی نداشتند و آنچه داشتند دربارۀ آن اعلام فرموده بودند: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ» (احدی وارث ما پیامبران نمیشود، آنچه از خود بر جای گذاریم صدقه است) حضرت ابوهریره روایت میکند که رسول اکرم ج فرمودند: «وارثان من میان خود اشرفی تقسیم نخواهند کرد». یعنی اشرفی وجود نخواهد داشت که آنها میان خود تقسیم کنند. چنانکه قبلاً ذکر شد که هنگام وفات چند دینار نزد حضرت عایشه وجود داشت آنحضرت آنها را نیز صدقه کردند.
از عمرو بن حویرث برادر أم المؤمنین جویریه در بخاری روایت شده است:
«مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ج عِنْدَ مَوْتِهِ دِرْهَمًا وَلاَ دِينَارًا وَلاَ عَبْدًا وَلاَ أَمَةً وَلاَ شَيْئًا، إِلَّابَغْلَتَهُ البَيْضَاءَ، وَسِلاَحَهُ وَأَرْضًا جَعَلَهَا صَدَقَةً». «آن حضرت ج هنگام وفات هیچ چیزی از خود برجای نگذاشتند، نه درهمی، نه دیناری نه غلام و کنیزی مگر استر سفیدرنگ، سلاح و زمینی که آن را صدقه کرده بود».
در ابوداود از حضرت عایشه روایت شده:
«مَا تَرَكَ رَسُولُ الله ج دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا وَلَا بَعِيرًا وَلَا شَاةً». «آن حضرت ج نه درهمی از خود برجای گذاشتند و نه دیناری، نه شتری و نه گوسفندی».
به هرحال، آنچه از ایشان باقی مانده بود سه چیز بود: زمین، مرکب و سلاح جنگی ایشان.
زمین
زمینی که عمرو بن حویرث آن را ذکر کرده، چند باغ در مدینه، خیبر و فدک بودند. منظور از باغ مدینه باغی است که متعلق به بنونضیر و یا باغی که متعلق به یک نفر یهودی به نام «مخیرق» بود و در سال سوم هجری هنگام غزوۀ احد بهطور وصیت به آنحضرت هبه کرده بود. ولی از روایات صحیحه ثابت است که این باغ را آنحضرت در همان موقع میان مستحقین تقسیم کرده بود.
در بارۀ «فدک» و خیبر میان شیعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد. شیعه میگویند: این در ملک آنحضرت بوده است و به طور ارث میان اهل بیت میبایست تقسیم میشد. اهل سنت میگویند: «فدک» و خیبر ملک شخصی رسول اکرم ج نبودند، بلکه مال بیت المال بودند که تولیت آنها در دست ایشان بود و اگر ملک شخصی آنحضرت باشند در این باره خود ایشان فرمودهآند: آنچه از ما باقی ماند صدقه است.
حقیقت اینست که این اختلاف در زمان صحابۀ کرام رضی الله علیهم أجمعین نیز وجود داشت. حضرت عباس عموی آن حضرت، حضرت فاطمه و اکثر ازواج مطهرات مدعی بودند که زمینهای متعلق به آنحضرت به عنوان ارث میان ورثاء تقسیم شود. نظر حضرت ابوبکر، حضرت عمر و دیگر بزرگان صحابه این بود که آنها متعلق به بیت المال مسلمین هستند و در همان مصارفی که آنحضرت در زمان حیات خود درآمد آنها را صرف میکردند، باید صرف شود. آنحضرت در زمان حیات خویش درآمد این سه زمین را در مصارف مختلف خرج میکردند، درآمد فدک وقف مسافران بود و درآمد خیبر به سه قسمت تقسیم میشد دو قسمت متعلق به عموم مسلمانان و یک قسمت برای مخارج یک سالۀ ازواج مطهرات اختصاص داده شده بود و آنچه اضافه میشد میان مهاجرین فقیر و مسکین تقسیم میشد.
در آخر، حضرت عمر س در زمان خلافت خود بر اثر اصرار حضرت عباس و حضرت علی، زمین مدینه را در تولیت آنها قرار داد، ولی حضرت علی س آن را به تصرف خود درآورد. خیبر و فدک تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز در اختیار حکومت اسلامی قرار داشت.
جانوران
سیرهنگاران در بیان این که آنحضرت چقدر دام و چهارپا داشتند، راه اغرق را پیمودهاند. طبری نام و حالات آنها را بهطور مفصل نوشته است و اگر نوشتۀ طبری معتمد قرار میگرفت، بسیار جالب بود. لیکن تمام روایات طبری در این مورد بدون استثناء از واقدی اخذ شدهاند. از میان مؤلفان گذشته که در بین آنان محدثین بزرگ هم دیده میشوند، مانند علامه یعمری، مغلطائی، حافظ عراقی و غیره نیز این موضوع را بهطور مفصل نوشتهاند و چون آنها اغلب، سلسلۀ سند خود را ذکر نمیکنند، اکثر علما بنابر اعتماد بر آنها آنچه را ذکر کردهاند، صحیح میدانند. ولی پس از تحقیق و بررسی معلوم میشود که منبع تمام این روایات واقدی است و دیگر منبع مستندی وجود ندارد.
روایت حضرت عایشه قبلاً ذکر شد که:
«مَا تَرَكَ رَسُولُ الله ج دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا وَلَا بَعِيرًا وَلَا شَاةً». «از آنحضرت ج نه دیناری باقی ماند و نه درهمی، نه شتری و نه گوسفندی».
در کتاب الجهاد صحیح بخاری، از عمرو بن حویرث برادر أم المؤمنین جویریه روایت شده:
«مَا تَرَكَ رَسُولُ الله ج إِلَّا بَغْلَتَهُ الْبَيْضَاءَ وَسِلَاحَهُ وَأَرْضًا تَرَكَهَا صَدَقَةً».«ازآنحضرت ج جز استر سفیدرنگ، سلاح و زمینی که آن را وقف کرده بود چیزی ترکه نمانده بود».
از این روایات معلوم میشود که فقط یک مرکب از آنحضرت باقی مانده بود. پس با وجود این روایات صحیح و مستند، آنچه طبری و دیگران در مورد کالاها و چهارپایان آنحضرت ذکر کردهاند، که در واقع با شأن رسالتآنحضرت نیز سازگاری ندارد، به هیچ وجه پذیرفتنی نیست. از تحقیق و بررسی احادیث صحیح اینقدر مسلم است که علاوه بر فهرست مختصری که عمرو بن حویرث از اموال آنحضرت ذکر کرده است، اموال دیگری نیزآنحضرت داشتهاند، اما تضادی میان این دو وجود ندارد، زیرا که عمرو مدعی این است که هنگام وفات دارای این اموال بودهاند و ممکن است قبل از وفات، آنحضرت طبق معمول بعضی از داراییهای خود راهبه و یا صدقه کردهاند.
به هرحال، براساس روایات صحیح، در اوقات مختلف آنحضرت دارای چهارپایان ذیل بودهاند:
لخیف– اسبی که در باغ ابی بن عباس بسته میشد. بخاری در کتاب الجهاد این را ذکر کرده است.
عفیره– یک رأس الاغ. حضرت معاذ میگوید: آنحضرت ج مرا با خود بر آن الاغ سوار کرده بود (بخاری، کتاب الجهاد).
غضباء و قصواء- یک ماده شتر راهوار. در طبری مذکور است که این ماده شتر را هنگام هجرت از ابوبکر صدیق خریده بود و در سفر هجرت مرکب آنحضرت بود و هنگام ورود به مدینه در خانه ابوایوب انصاری نزول کرده بود. خطبۀ حجة الوداع را در حالی که بر آن سوار بودند ایراد کرده بودند. او در تمام مسابقات برنده میشد.
یک بار یک بادیهنشین به مدینه آمد، شتری داشت که چندان قوی و نیرومند نبود، بین «عضباء» و آن شتر مسابقه برگزار گردید و شتر بادیهنشین برنده شد. صحابۀ کرام از این امر نگران شدند. آنحضرتفرمودند: سنت الهی چنین است هرچیزی از دنیا که قد عَلَم کند، خداوند آن را پست میکند. (بخاری، باب الجهاد).
تیه- دُلدُل که در اکثر روایات از آن ذکر شده نام استری است که در روایت عمرو بن حویرث مذکور است. چنانکه شارحان بخاری تصریح کردهاند. این استر را مقوقس مصر برای آنحضرت به عنوان هبه ارسال کرده بود. در صحیح بخاری مذکور است که ابن العلماء (رئیس ایله) نیز هنگام غزوۀ تبوک برای آنحضرت یک استر سفید رنگ فرستاده بود.
در غزوۀ حنین، آنحضرت سوار بر استر سفیدرنگی بودند که آن را «فروه بن نفاثه جذامی» به عنوان هدیه فرستاده بود و سیرهنگاران همین استر را «دلدل» دانستهاند، ولی این اشتباه است، چنانکه در صحیح مسلم تصریح شده است.
سلاحهای جنگی
با وجود زهد و قناعتی که رسول خدا ج داشتند، ولی سلاحهای ذیل برای جهاد نزد ایشان وجود داشت:
نُه قبضه شمشیر به نامهای:1- ماثور؛2- عصب؛3- ذوالفقار؛4- قلعی؛5- تبار؛6- حتف؛7- مخذم؛8- قضیت؛
«ماثور» را از والد ماجد خود به ارث برده بودند و «ذوالفقار» در غزوۀبدر به دست آمده بود که دستۀ آن از نقره بود. شمشیری که در فتح مکه در دست آنحضرت بود دستۀ آن نیز از نقره بود.
هفت زره به نامهای:1- ذات الفضول؛2- ذات الوشاح؛3- ذات الحواشی؛4- سعدیه؛5- فضه؛6- تبرا؛7- خزنق؛
«ذات الفضول» همان زرهی است که در مقابل سی صاع نزد یک یهودی به مدت یک سال . آنرا رهن گذاشته بود
تمام این زرهها از آهن ساخته شده بودند. گرچه عربها از چرم نیز زره میساختند.
شش قبضه تیر و کمان به نامهای:1- زوراء؛2- روحاء؛3- صفرا؛4- بیضاء؛5- کتوم؛6- شداد؛
«کتوم» همان کمانی است که در غزوۀ احد شکسته بود و آنحضرت آن را به قتاده داده بودند. یک تیردان بود که به آن کافور میگفتند. یک کمربند از پوست بود که در آن سه حلقه نقرهای به کار برده شده بود، ولی ابن تیمیه نوشته است: در هیچ حدیثی ندیدهام که حضرت کمربند داشته باشند. یک سپری داشتند که به آن «موشح» میگفتند، یک «خُود» دیگری نیز داشتند که به آن «سبوغ» میگفتند. سه جبّه داشتند که در جنگها میپوشیدند و یکی از آنها دیبای سبزرنگ بود. یک علم سیاه به نام «عقاب» علمهای دیگر زردرنگ و سفیدرنگ نیز داشتند.
اشیاء و یادگارهای متبرک آن حضرت
چیزهایی از آنحضرت ج نیز نزد مردم وجود داشت که آنها را به عنوان یادگاری و تبرک نگهداری میکردند. در حجة الوداع موهای مبارک خود را میان ارادتمندان تقسیم کردند که حضرت ابوطلحه انصاری بیش از همه موی مبارک حضرت را در اختیار داشت(). نزد حضرت انس بن مالک نیز موی مبارک موجود بود. نعلین مبارک و یک کاسۀ چوبی که شکسته و با تارهای نقره بسته شده بود. نیز در دست انس بن مالک قرار داشت. شمشیر ذوالفقار نزد حضرت علی و پس از وی به خاندان وی منتقل گردید. بعد از شهادت امام حسین، به دست فرزند وی علی بن حسین رسید. بعضی از صحابه نزد وی آمده اظهار داشتند: این خطر وجود دارد که این یادگاری متبرک از شما گرفته شود، اگر به ما بدهید از آن حفاظت خواهیم کرد، ولی وی این ایثار را نپذیرفت. لباسی که آنحضرت هنگام وفات بر تن داشت، در دست حضرت عایشه بود(). مهر و عصای مبارک براساس ترتیب خلافت، نخست در دست حضرت ابوبکر، سپس در دست حضرت عمر و پس از آن، در دست حضرت عثمان بودند. ولی در زمان وی این هردو از بین رفتند. انگشتری که مهر روی آن حک شده بود، از دست حضرت عثمان در چاهی افتاد و عصای مبارک را جهجاه غفاری() شکست (امام بخاری / برای این اشیاء متبرک آنحضرت یک باب مستقلی منعقد کرده است).
مسکن مبارک
آن حضرت ج در خردسالی پدر و مادر را از دست دادند و نزد پدربزرگ و عموهای خود پرورش یافتند. در سن بیست و پنج سالگی با خدیجه ازدواج کردند. معلوم نیست که پس از ازدواج در خانهای که از پدر برای ایشان مانده بود، سکونت گزیدند و یا در خانۀ حضرت خدیجه ماندند. آنحضرتدر مکه مکرمه خانهای داشتند که از پدر برایش مانده بود. ولی عقیل پسر عموی آنحضرت و برادر حضرت علی که تا آن موقع مسلمان نشده بود، آن را تصاحب کرده بود. چنانکه هنگام فتح مکه وقتی آنحضرت به مکه تشریف آوردند، صحابه عرض کردند: در کجا اقامت میگزینید؟ آیا در خانۀ خودتان مقیم میشوید؟ آنحضرت فرمودند: مگر عقیل برای ما خانهای گذاشته است؟().
پس از این که به مدینه منوره آمدند، شش ماه در خانه ابوایوب انصاری تنها بودند و از اهل بیت کسی با ایشان همراه نبود. اهل و عیال در مکه بودند. هنگامی که مسجد نبوی را بنا نمودند، اطراف آن، حجرههای کوچکی بنا کردند و اهل و عیال از مکه آمدند و در همان حجرهها سکونت اختیار کردند().
در آخرین سالهای زندگی، آنحضرت نه همسر داشتند که در حجرههای جداگانهای به سر میبردند. آن حجرهها نه صحن داشتند و نه سالن و راهرو. حجرهها کوچک به اندازۀ نیاز ساخته شده بودند. دیوارهای آنان از گل و خاک بود، به طوری که شکاف برداشته بودند و از آن شکافها نور آفتاب به داخل خانه میافتاد. سقف آنها با چوب نخل خرما پوشیده بود و هنگام باران گلیمهایی از مو ساخته شده بود که بر پشت بامها انداخته میشد تا آب به داخل نفوذ نکند. ارتفاع آنها به قدری بود که دست آدمی در حالت ایستادن به سقف آنها میرسید. بر دروازههای آنها پردهای آویزان بود و یا تخته چوبی قرار داشت().
آن حضرت ج هر شب نزد یکی از ازواج مطهرات و روزها معمولا در مجلس اصحاب در صحن آن حجرهها و یا در خانهای که مخصوص مجلس مردان بود به سر میبردند. علاوه بر این حجرهها، یک خانه دو طبقهای هم داشتند که به آن، در احادیث (مشربه) گفته شده است. در سال نهم هجری هنگامی که «ایلاء» کردند() و نیز زمانی که از بالای اسب افتاده زخمی شده بودند، مدت یک ماه در آن به سر بردند. در آن خانه اسباب و کالاهایی وجود داشت که عبارت بود از یک بوریا، یک بالشت چرمی که با لیف نخل خرما پر شده بود و چند عدد پوست که در آن آویزان بودند().
با وجود این که کاشانۀ نبوت مظهر انوار الهی بود ولی شبها در آن چراغی وجود نداشت(). از اسباب و کالاهای خانگی نیز در آن خبری نبود وآنحضرت این نوع چیزها را هم نمیپسندیدند. یک بار حضرت عایشه لپردهای روی دیوار اطاق آویزان کرده بود، آنحضرت ناراحت شدند و فرمودند: «مال به ما برای این داده نشده که خشت و سنگ را لباس بپوشانیم»().
پس از وفات آن حضرت، این حجرهها در ملک ازواج مطهرات بودند و چون یکی از آنها وفات میکرد خویشاوندان و وارثان او مالک آن میشدند. اکثر آنها را حضرت معاویه در زمان خلافت خود خریداری کرده بود. تا زمان خلافت حضرت عمر فاروقس تمام حجرهها باقی بودند. در زمان خلافت حضرت عثمان س بعضی از آنها تخریب و به مسجد نبوی اضافه شدند. در سال 88 هجری، هنگامی که عمر بن عبدالعزیز والی مدینه بود، تمام حجرهها، جز حجرۀ حضرت عایشه که مرقد مطهر رسول اکرم ج در آن بود، تخریب و به مسجد نبوی اضافه شدند. در آن روز که این حجرهها به قصد توسعه مسجد نبوی تخریب شدند، در مدینه منوره ماتم و عزایی برپا شده بود، چون یکی دیگر از یادگارهای آنحضرت ج از بین میرفت().
دایه
از آنچه برای رسول اکرم ج از پدر ارث مانده بود، یک کنیز حبشی به نام «ام ایمن» نیز بود و او دایۀ رسول اکرم بود() و تا وفات ایشان در قید حیات بود. آنحضرت همیشه او را با کلمۀ مادر صدا میکردند و هرگاه او را میدیدند، میفرمودند: حالا از خانوادۀ من فقط همین یک یادگار باقیمانده است. وقتی آنحضرت با خدیجه ازدواج کردند او را آزاد کردند و به نکاح حضرت زید که پسرخواندۀ آنحضرت و دوست صمیمی و غلام خدیجه بود، درآوردند. اسامه از وی متولد شد.
داستان مزاح آنحضرت که زنی از ایشان شتری خواست و آنحضرتفرمودند: من به شما بچه شتری میدهم. او اظهار داشت: بچه شتر را چکار کنم؟ آنحضرت فرمودند: تمام شترها بچههای دیگر شترها هستند، مربوط به ام ایمن است. او در اکثر غزوهها شرکت داشت. در غزوۀ احد به مجاهدین اسلام اب میداد و مجروحان را مداوا میکرد. در جنگ خیبر نیز همراه بود().
خدمتگزاران خاص
بعضی از صحابه افرادی بودند که تمام مشاغل دنیوی را ترک کرده همیشه در محضر آنحضرت حضور داشته و کارهای خاصی انجام میدادند.
اسامی آنها به شرح ذیل است:1- حضرت عبدالله بن مسعود، از بزرگان صحابه و اولین بنیانگزار فقه حنفی به شمار میآید. فقه امام ابوحنیفه / از روایات و استنباطات وی اخذ گردیده است. نشر و بیان قرآن مجید در اوایل اسلام در مکه معظمه توسط وی انجام گرفت. هفتاد سوره از زبان مبارک رسول اکرم ج شخصاً شنیده و حفظ کرده بود. او رازدار و محرم اسرارآنحضرت بود و هنگامی که آنحضرت به سفر میرفتند تهیه مایحتاج سفر از قبیل رختخواب، آب وضوء، مسواک و غیره در سفر بر عهدۀ وی بود. وقتی آنحضرت مینشستند و یا از جایش بلند میشدند، نعلین مبارک را او در دست میگرفت و جلو آنحضرتمیآورد و یا نزد خود نگه میداشت. هنگام راهرفتن، عصای مبارک را میگرفت و پیشاپیش آنحضرت بود و در تمام اوقات با ایشان همراه بود. او نمونۀ کاملی از اخلاق و عادات رسول خدا ج بود().2- حضرت بلال حبشی. دنیا او را با عنوان مؤذن رسول الله جمیشناسد. او غلامی از نژاد حبشی بود که در مکه مکرمه مسلمان شد و داستان مسلمانشدن او بهطور مختصر در اول کتاب بیان شد. حضرت ابوبکر س او را خریداری و آزاد کرد، از آن به بعد همواره در خدمت رسول اکرم ج بود. اهتمام کارهای خانه بر عهدۀوی بود. وسایل مورد نیاز را از بازار خریداری میکرد. وام میگرفت، وامها را پرداخت میکرد و مسئول پذیرایی از میهمانان هم بود().3- حضرت انس بن مالک نیز از خادمان خاص پیامبر اکرم جبود. وقتی آنحضرت به مدینه آمدند او بسیار خردسال بود. مادرش او را به محضر آنحضرت آورد و عرض کرد: یا رسول الله! این فرزند خود را برای این که خادم شما باشد آوردهام().
تا مدت ده سال در خدمت آنحضرت بود. انجام کارهای معمولی به وی سپرده شد و چون هنوز کمسن بود نمیتوانست به خوبی کارها را انجام دهد، ولی در این مدت هیچگاه آنحضرت بر وی پرخاش نکرد و از او توضیح نخواست().
بحث در مورد'رحلت پيامبر اكرم (ص) و سفر بسوى رفيق اعلىٰ'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید