

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
So turn your face towards the pure religion of God!انواع و اسباب غزوات
انواع و اسباب غزوات
مورخان برای عنوان «غزوه» آنقدر بسط و گسترش قایل شدند که اگر چند نفری به قصد برقراری امنیت به جایی اعزام شدهاند، آن را نیز غزوه شمردهاند. علاوه بر غزوه، عنوان دیگری به نام «سریه» هم وجود دارد. میان «غزوه» و «سریه» این فرق را قایل شدهاند که در غزوه، حد اقل تعداد افراد باید معین باشد و در سریه چنین تعیینی لازم نیست. اگر فردی به منظور نظارت بر جنگ و غیره به جایی اعزام شده به آن هم «سریه» گفته میشود.
بعضیها در توضیح غزوه این امر را هم شرط قرار دادهاند که در آن باید خود رسول اکرم شرکت داشته باشند. حقیقت این است آن وقایع و اموری را که مورخان به آن «سریه» میگویند بر چند قسم است:1- دستگاه اطلاعاتی، یعنی کسب خبر از نقل و انتقالات دشمن و اوضاع و احوال آن؛2- پس از اطلاع از حملۀ دشمن، حرکت به منظور دفاع؛3- ایجاد مزاحمت برای کاروانهای تجارتی قریش تا آنها مجبور شوند به مسلمانان اجازۀ حج و عمره بدهند؛4- اعزام دستههایی از سپاه اسلام به منظور برقراری امنیت؛5- گروهی از مسلمانان برای دعوت و تبلیغ اسلام اعزام میشدند و برای حفاظت از آنها تعدادی از مجاهدین آنها را همراهی میکردند. در این صورت به آنان تأکید و توصیه میشد که متوسل به شمشیر و اسلحه نشوند؛
غزوه فقط دو صورت داشت:1- دشمنان بر دارالإسلام حمله کردند و با آنها مقابله شد؛2- این خبر رسید که دشمنان قصد حمله را دارند، مسلمانان برای دفاع از مدینه خارج شدند؛
در زمان رسول اکرم ج جنگها و یا وقایعی که روی دادند از این قبیل بودند؛ وقتی پیامبر بزرگ اسلام ج از مکه هجرت کردند، قریش تصمیم گرفت تا کار اسلام را یکسره کند، زیرا آنها میدانستند که اگر نهضت اسلامی پا برجا بماند، از یک سو مذهب آنها شدیداً ضربه خواهد خورد و از سویی دیگر نفوذ و برتریای که در میان اعراب داشتند، آن را از دست خواهند داد.
بنابراین، از یک طرف خودشان را برای حمله به مدینه آماده ساختند و از طرف دیگر، سایر قبایل عرب را بر علیه مسلمانان تحریک کردند و به آنها تلقین نمودند که چنانچه این گروه موفق و پیروز شود. آزادی، حیثیت و وجود شما محو و نابود خواهد شد.
هنگامی که در بیعت عقبه، انصار بر دست آنحضرت ج بیعت میکردند، یکی از انصار گفت: برادرانم! آیا شما میدانید بر چه چیزی دارید بیعت میکنید؟ این بیعت شما اعلام جنگ به تمام عرب و عجم است! قبلاً به نقل از مسند دارمی و غیره بیان کردیم که وقتی رسول اکرم ج به مدینه تشریف آوردند، تمام اعراب خود را برای حمله به مدینه آماده کردند. وضعیت چنان بود که مهاجرین و انصار در شب مسلّح میشدند و میخوابیدند. این هم قبلاً بیان شد، (به نقل از ابوداود فی خبر النضیر) که قریش برای عبدالله بن ابی پیام فرستادند که «محمد را از آنجا بیرون کن و گرنه خود ما به مدینه آمده تو را با محمد نابود خواهیم کرد».
گروههای اطلاعاتی
بنابر علل و اسباب مذکور، لازم بود برای حفاظت اسلام و مرکز حکومت آن از شر و توطئههای دشمنان، تدبیرهای لازم اتخاذ گردد. اولین مسئله در این سلسله از اقدامات تأمینی، این بود که تشکیلات جاسوسی و اطلاعاتی در سطح وسیعی برنامهریزی شود. چنانکه در وهلۀ آول، آنحضرت ج به این امر خطیر توجه فرمودند. در مواقع مختلف گروهها و دستههایی را به نقاط مختلف اعزام میکردند، این دستهها صرفاً به منظور کسب اطلاعات و تحقیق و بررسی از اوضاع دشمن اعزام میشدند، ولی به قصد حفاظت از خودشان مسلّح و به صورت منظم بهسوی مقصد روانه میشدند.
همین وقایع را بسیاری از مورخان به «سرایا» تعبیر کردهاند و از نظر آنها اهداف این گروهها غارت و چپاول کاروان و یا حمله بر دشمن در حال غفلت و بهطور ناگهانی بوده است. یکی از دلایل بزرگی که بیانگر این مطلب است که هدف این دستهها جنگ و ستیز نبوده است، این است که اغلب آنها در قالب ده دوازده نفری اعزام میشدند. بدیهی است که چنین تعدادی هرگز برای جنگ و ستیز مأموریتی نداشتهاند. مثلاً در سال دوم هجرت، آنحضرت ج عبدالله بن جحش را با دوازده نفر بهسوی مکه فرستادند() و نامهای لاک و مهرشده به آنان دادند و فرمودند: پس از این که مسافت دو روز را پیمودید، آن را باز کنید و بخوانید؛ پس از دو روز نامه را باز کردند، در آن چنین مرقوم بود:
«فَسِرْ حَتَّى تَنْزِلَ نَخْلَةَ بَيْنَ مَكَّةَ وَالطَّائِفِ، فَتَرْصُدَ بِهَا قُرَيْشًا، وَتَعْلَمَ لَنَا مِنْ أَخْبَارِهِمْ»(). «به راهت ادامه بده تا اینکه به محله نخله که میان مکه و طائف است برسی، آنگاه مراقب احوال و اوضاع قریش باش و در این جهت کسب اطلاع کن».
تشکیلات دفاعی
نتیجه این امر این بود که هرگاه قریش قصد حمله به مدینه را میکرد، بلادرنگ خبر به مدینه میرسید و مسلمانان سبقت جسته، سپاهی از مجاهدین را برای دفاع تشکیل داده برای مقابله بیرون میرفتند. اغلب «سریهها» اینگونه بودند و چونکه «سرایا» را بهطور کامل ذکر نکردیم، لذا بهطور مثال چند سریه را ذکر میکنیم و از تصریحات سیرهنویسان قدیمی ثابت خواهیم کرد که آنها به منظور دفاع اعزام شدهاند.
سریه غطفان
«وَذَلِكَ أَنَّهُ بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَّ جَمْعًا مِنْ بَنِي ثَعْلَبَةَ وَمُحَارِبٍ بِذِي أَمَرٍّ قَدْ تَجْمَعُوا يُرِيدُونَ أَنْ يُصِيبُوا مِنْ أَطْرَافِ رَسُولِ اللَّهِ ج جَمَعَهُمْ رَجُلٌ مِنْهُمْ يُقَالُ لَهُ دُعْثُورُ بْنُ الْحَارِثِ الخ…»().«سبب این سریه این بود که به آنحضرت ج خبر رسید که قبیلۀ بنوثعلبه و محارب، سپاهی به قصد حمله بر آنحضرت ج گرد آوردهاند. سازماندهندۀ این سپاه مردی به نام دعثور بن حارث بود».
سریه ابوسلمه (سال دوم هجری)
«وَذَلِكَ أَنَّهُ بَلَغَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَنَّ طُلَيْحَةَ وَسَلَمَةَ ابْنَيْ خُوَيْلِدٍ قَدْ سَارَا فِي قَوْمِهِمَا وَمَنْ أَطَاعَهُمَا يَدْعُوَانِهِمْ إِلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ج الخ…»(). «سبب این سریه این بود که آنحضرت ج مطلع شد که طلیحۀ و سلمه، پسران خویلد طرفداران و قوم خود را برای جنگیدن با آنحضرت ج آماده کردند».
سریه عبدالله بن انیس به منظور قتل سفیان بن خالد (سال سوم هجری)
«وَذَلِكَ أَنَّهُ بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَّ سُفْيَانَ بْنَ خَالِدٍ الْهُذَلِيَّ ثُمَّ اللِّحْيَانِيَّ وَكَانَ يَنْزِلُ عُرَنَةَ وَمَا وَالَاهَا فِي نَاسٍ مِنْ قَوْمِهِ وَغَيْرِهِمْ قَدْ جَمَعَ الْجُمُوعَ لِرَسُولِ ج». «ابن انیس برای این فرستاده شده بود که به آنحضرت ج خبر رسیده بود که سفیان بن خالد قبیلۀ خود را و مردم اطراف را نیز برای جنگیدن با ایشان گرد میآورد».
غزوه ذات الرقاع
«فأخبر أصحاب رسول الله ج أن أنمار وثعلبة قد جمعوا لهم الجموع فمضىوا». «و به آنحضرت ج اطلاع رسید که قبایل انمار، ثعلبه و غیره برای مقابله با مسلمانان سپاهی گرد آوردهاند».
غزوۀ دومة الجندل
«قَالُوا: بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَّ بِدُومَةَ الْجَنْدَلِ جَمْعًا كَثِيرًا وَأَنَّهُمْ يُرِيدُونَ أَنْ يَدْنُوا مِنَ الْمَدِينَةِ»().«راویان میگویند: پیامبر اسلام ج آگاه شد که جمع کثیری در دومة الجندل گرد آمدهاند و میخواهند بر مدینه حمله کنند».
غزوۀ مریسیع (سال پنجم هجری)
«إن بني المصطلق من خزاعة وهم من خلفاء بني مدلج وكان رأسهم وسيدهم الحارث بن أبي ضرار فسار في قومه ومن قدر عليه من العرب فدعاهم إلى حرب رسول الله ج فاجابوه»().«قبیلۀ بنومصطلق شاخهای از خاندان خزاعه و همسوگند «بنو مدلج» است. رییس آنان حارث بن ابی ضرار بود، او قوم خود و کسانی را که در اختیار او بودند گرد آورد و به مقابله با پیامبر اکرم ج دعوت داد و آنان قبول کردند».
سریه علی ابن ابیطالب به سوی فدک (سال ششم هجری)
«بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَّ لَهُمُ جَمْعًا يُرِيدُونَ أَنْ يُمِدُّوا يَهُودَ خَيْبَرَ». «رسول اکرم جمطلع شدند که بنوسعد در فدک برای کمک به یهود خیبر افواج خود را جمعآوری میکنند».
سریۀ بشیر بن سعد (شوال سال هفتم هجری)
«بَلَغَ رَسُولَ اللَّهِ ج أَنَّ جَمْعًا مِنْ غَطَفَانَ بِالْجَنَابِ قَدْ وَاعَدَهُمْ عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنٍ لِيَكُونَ مَعَهُمْ لِيَزْحَفُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج».«به پیامبر گرامی ج خبر رسید که گروهی از غطفان در محل «جناب» گرد آمدهاند و عینیة بن حصن با آنان وعده کرده است که به اتفاق یکدیگر بر آنحضرت ج حمله کنند».
سریۀ عمرو بن العاص (ذات سلاسل، سال هشتم هجری)()
«بَلَغَ رَسُولَ اللَّه ِج أَنَّ جَمْعًا مِنْ قُضَاعَةَ قَدْ تَجَمَّعُوا يُرِيدُونَ أَنْ يَدْنُوا إِلَى أَطْرَافِ رَسُولِاللَّهِ ج». «آنحضرت ج مطلع شدند که گروهی از قضاعه جمع شدهاند و قصد دارند تا بهسوی پیامبر اکرمج حرکت کنند».
ایجاد مزاحمت برای کاروان قریش
قبلاً به نقل از صحیح بخاری بیان کردیم که قبل از درگیری میان قریش و مسلمانان، ابوجهل به حضرت معاذ انصاری گفته بود: چنانچه شما محمد را از مدینه اخراج نکنید، به شما اجازه نمیدهیم که خانه کعبه را طواف کنید. وی در پاسخ گفت: اگر شما ما را از طواف خانه کعبه بازدارید، ما برای کاروانهای تجاری شما که به قصد شام حرکت میکنند، مزاحمت ایجاد خواهیم کرد، (این کاروانها از مسیر مدینه عبور میکردند). کعبه مرکز خاص و مورد توجه مسلمانان بود، زیرا آنها پیرو دین ابراهیم بودند؛ آن ابراهیمی که خانه کعبه را بازسازی و احیاء کرده بود. با وجود این، قریش مسلمانان را از انجام مراسم حج و عمره بازمیداشتند و چارهای جز این نبود که برای کاروان تجاری آنها ایجاد مزاحمت کنند تا قریش را برعدم مزاحمت از ادای حج و عمره وادارند.
سرایایی قبل از حدیبیه
بیشتر سیرهنویسان در بیان علت سرایا مینویسند: «يتعرض لعير قريش»(یعنی دستههای مجاهدین به قصد این اعزام میشدند و یا خود آنحضرتبرای این تشریف میبردند که برای کاروان قریش مزاحمت ایجاد کنند). تمام این برنامهها برای همین بود. ولی چون قریشیها برای تجارت بهصورت مسلح میرفتند، گاهی با مسلمانان برخورد پیش میآمد و چون مغلوب میشدند و پا به فرار میگذاشتند، مال التجارۀ آنان به دست مسلمانان میافتاد. سیرهنگاران بهطور اشتباهی این وقایع را بگونهای مینویسند که بیانگر این است که قصد مسلمانان غارت و چپاول کاروان قریش بوده است.
همین برخوردها و ایجاد مزاحمتها بود که سرانجام، قریش را وادار کرد تا در محل حدیبیه با مسلمانان از در صلح وارد شوند که در پرتو آن، با شرایط خاصی به مسلمانان اجازه داده شد تا مراسم حج را به جای آورند. ایجاد مزاحمت برای کاروان قریش به قدری قریش را تحت فشار قرار میداد که وقتی ابوذر غفاری در مکه مکرمه اسلام خود را علنی و آشکار کرد، قریش به اتهام مسلمانشدن او را مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنگاه حضرت عباس به آنان گفت: قبیلۀ غفار بر سر راه تجارتی کاروان شما قرار دارد، آنان از این اقدام شما برافروخته شده و کاروان شما را مورد تاخت و تاز قرار میدهند.
این تدبیر حضرت عباس مؤثر واقع شد و آنها از ادامۀ ضرب و ایجاد مزاحمت خود برای ابوذر غفاری بازآمدند. پس از صلح حدیبیه، طبق پیشنهاد و خواست قریش، یکی از مواد صلحنامه این بود که پیامبر اکرم جنه نفر مسلمانی را که از مکه فرار کردهاند به آنها برمیگردانند. آنها از مکه گریخته در مسیر راه شام موضع گرفتند و راه تجارتی قریش را ناامن ساختند. سرانجام، قریش اجازه دادند که هرکس از مسلمانان بخواهد میتواند از مکه به مدینه برود. سپس در سال بعد به مسلمانان اجازه دادند تا حج و عمره را بهجای آورند. پس از آن هیچگاه مسلمانان برای کاروان قریش مزاحمت ایجاد نکردند، بلکه همواره محافظانی برای حفاظت از آن اعزام میکردند().
برقراری نظم و امنیت اجتماعی
قبلاً ذکر شد که جامعۀ عرب بهطور کلی فاقد امنیت بود، تمام قبایل با یکدیگر درگیر بودند، حتی در ماههای حرام بهانهسازی میکردند و نامهای ماهها را تغییر داده به جنگ و جدال میپرداختند. راههای تجاری کاملاً ناامن بودند، غارت کاروانها یک امر عادی شده بود. همچنانکه متأسفانه امروز نیز بدویها کاروانها را غارت میکنند.
خداوند رسول اکرم ج را مبعوث کردند تا نه فقط با پند و اندرز، بلکه به وسیله قوۀ قهریه نیز نه تنها در تمامی سرزمین اعراب، بلکه در تمام جهان، نظم و امنیت را برقرار کنند؛ زیرا هیچ چیزی نزد خداوند از عمل خونریزی و قتل مبغوضتر نیست:
﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِكَ كَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡفَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا﴾ [المائدة: 32].
«برای همین بر بنیاسرائیل مقرر کردیم که هرکس یک انسانی را به ناحق بکشد گویا تمام جهانیان را به قتل رسانده است».
﴿وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَيُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ ٢٠٥﴾ [البقرة: 205].
«و هرگاه برمیگردد میکوشد تا در زمین فساد برپا کند و زراعت و نسل آدمی را از بین ببرد و خداوند مفسدان را دوست ندارد».
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾ [المائدة: 33].
«همانا کیفر آنانی که با الله و رسولش میجنگند و در زمین فساد برپا میکنند این است که به قتل برسند و یا به دار آویخته شوند و یا یک دست و یک پای آنان قطع شود و یا تبعید شوند».
در احادیث مذکور است: وقتی حضرت «عدی» (فرزند حاتم طائی) مشرّف به اسلام شد، رسول اکرم ج به او فرمودند: خداوند امر این دین را چنان کامل میکند که شتر سواری از صنعا تا حضرموت سفر میکند و در این سفر جز از خدا و یا از گرگ که گوسفندانش را بخورد از کسی دیگر بیم و هراس نخواهد داشت()، این عبارت ابوداود است. در صحیح بخاری مذکور است: خداوند این امر را چنان کامل خواهد کرد که زنی از حیره حرکت میکند و به خانه کعبه آمده آن را زیارت میکند و جز خدا از کسی دیگر بیم و ترسی نخواهد داشت(). حضرت «عدی» میگوید: من با چشمهایم مشاهده کردم که زنی از حیره سفر کرده به حرم آمد و از کسی ترس و هراسی نداشت. بسیاری از وقایع هستند که سیرهنگاران آنها را جزو «سرایا» میدانند، در صورتی که آنها صرفاً به منظور آزادی تجارت و برقراری نظم و امنیت عمومی بودهاند. دو سه نمونه از آنها را ذیلاً ذکر میکنیم:
سریه زید بن حارثه
در سال ششم هجری زید با مال التجارهای به سرزمین شام سفر کرد، هنگام بازگشت وقتی به محل «وادی قری» نزدیک شد، افراد قبیلۀ«بنوفزاره» بر وی حمله کردند و تمام اموال و کالاهای کاروان را غارت نمودند. رسول اکرم ج برای تنبیه آنها دستهای از مجاهدین را اعزام نمودند تا آنان را تنبیه و مجازات کند(). در همین سال پیش از این واقعه، «دحیۀکلبی» که نامۀ آنحضرت ج را به قیصر ابلاغ کرد، از شام بازگشته بود، وقتی به محل «حمسی» رسید، «هنید» با چند نفر بر او یورش آورده تمام مال و متاعش را به غارت برد، فقط لباسهایی که پوشیده بود، برایش باقی ماند. رسول اکرم ج به منظور تنبیه و مجازات او زید را فرستاد().
در سال چهارم هجری پیامبر گرامی ج مطلع شدند که دستهای از راهزنان در محل «دومة الجندل» که از مدینۀ منوره به سمت شام به فاصلۀ پانزده منزل قرار دارد، جمع شده و برای کاروانهای تجارتی ایجاد مزاحمت میکنند، آنحضرت برای سرکوب و دفع آنان در رأس گروهی از مجاهدین تشریف بردند، وقتی به آنجا رسیدند، دیدند که آنها متفرق شدهاند. آنحضرت ج در آنجا چند روز اقامت گزیدند و دستههایی را به اطراف و اکناف اعزام میکردند().
برنامۀ حمایت و حفاظت، مختص تجّار و کاروانهای تجارتی مسلمانان نبود، بلکه بعد از صلح حدیبیه از کاروانهای تجارتی کفار قریش نیز به وسیلۀ مسلمانان حفاظت به عمل میآمد.
سریه خبط یا سیف البحر
در سال هشتم هجری، کاروان تجارتی قریش از شام برگشته و از جانب قبیلۀ «جهینه» مورد تهدید بود. آنحضرت ج سپاهی به فرماندهی ابوعبیده بن جراح که حضرت عمر نیز جزو آنها بود، به محلی که از مدینه به مسافت 5 روز قرار داشت، اعزام نمود. آذوقۀ خوراکی آنها تمام شد و با مکیدن یک دانه خرما تمام روز را سپری کردند().
در صحیح مسلم این واقعه بهطور مفصل ذکر شده است()، ولی برای این سریه، راویان متعدد، اهداف مختلفی بیان داشتهاند. راوی اصلی «جابر»است که شخصاً در این سریه شریک بوده است. در یکی از روایات مذکور است که این سریه به منظور جنگیدن با قبیلۀ جهینه بوده است. در کتب مغازی نیز اینچنین مذکور است. عبارات روایات دیگر چنین اند:
1- نتلقی (برای رسیدن به کاروان قریش رفته بودیم)؛
2- نرصد عیر قریش (منتظر کاروان قریش بودیم)؛
عموماً هدف از عبارت فوق این است که برای غارت کاروان قریش اعزام شده بودند، ولی این برداشت صریحاً اشتباه است، زیرا که این سریه در دوران صلح حدیبیه بوده است. بنابراین، مفهوم صریح این الفاظ چنین است که برای حفاظت از کاروان قریش و هشدار به قبیلۀ جهینه اعزام شده بودند. حافظ ابن حجر نیز همین نظر را اختیار کرده است().
غزوۀ غابه
اعراب چنان در راهزنی و غارتگری جسور و بیباک بودند که با وجود تنبیه و مجازاتهای مکرر و شدید از این عمل خود بازنمیآمدند. حتی به «غابه» که چراگاه مدینه بود حمله کردند. در سال چهارم هجری در محل زندگی قبیلۀ فزاره قحطسالی روی داد، «عیینة بن حصن» رییس آن قبیله بود. رسول اکرم ج از طریق اکرام و بشردوستی به وی اجازه داد که در محدودۀ حکومت اسلامی از مرتع آن استفاده کند، ولی در سال ششم هجری، عینیه بر منطقه «غابه» که از چراگاهها و مراتع مدینه بود، حمله برد و بیست شتر از شتران آنحضرت را غارت نمود. فرزند «ابوذر» را که محافظ مرتع بود، به قتل رساند. سیرهنگاران این واقعه را به غزوۀ «غابه»تعبیر میکنند.
بزرگترین علّت دشمنی و کینهتوزی اعراب با مسلمانان و جنگهایی که تا بعد از فتح مکه روی داد، این بود که مهمترین منبع امرار معاش و درآمد آنها همین راهزنی، دزدی و کشتار و تاراج بود. اسلام میخواست اینها را از بین ببرد. لذا اعراب، اسلام را بدترین دشمن و مانع رسیدن به اهداف خود میدانستند.
علّت تهاجم و حملات ناگهانی
قبایل عرب دو نوع بودند: یک نوع کسانی بودند که در محل ثابتی سکونت داشتند. نوع دیگر کسانی بودند که خیمهنشین و بیابانگرد بودند، محل ثابتی نداشتند، هرکجا چشمه و سبزهزاری میدیدند، در آنجا رحل اقامت میافکندند، چون آب و گیاه تمام میشد و یا تقلیل مییافت، به جایی دیگر کوچ میکردند. این قبایل را به زبان عربی «اصحاب الوبر» یعنی چادرنشین میگویند. اغلب، همین قبایل راهزنی و اموال مردم را غارت میکردند،تعقیب و مجازات اینها بسیار دشوار بود. چون دستههایی از سپاه اسلام برای سرکوبی و تنبیه آنان اعزام میشدند، آنها به کوهها فرار میکردند و از دسترس مجاهدین اسلام دور میشدند، لذا مجاهدین اسلام به ناچار، بهطور ناگهانی بر آنان یورش میبردند، تا موفق به فرار نشوند. در بیان اکثر سریهها، سیرهنگاران مرقوم داشتهاند که پیامبر اکرم ج در شبها لشکریانی میفرستاد که بهطور ناگهانی حمله و قبایل را غارت میکردند. این نوع وقایع در تمام کتب سیره به کثرت مذکور است و از بیان همین وقایع، نویسندگان اروپایی چنین پنداشتهاند که اسلام غارتگری، چپاول و تهاجم علیه دشمن را جایز قرار داده است.
روی همین اساس، مارگولیوث استدلال کرده است که چون در آن روزها نزد مسلمانان آذوقه و وسایل امرار معاش وجود نداشت. از این جهت پیامبر اسلام راه حمله و تهاجم بر قبایل و غارت اموال آنها را در پیش گرفت. ولی با تحقیق و تفحص بیشتر معلوم میشود که حملات ناگهانی فقط بر قبایلی صورت میگرفت که نسبت به آنها این احتمال وجود داشت که اگر از حمله مطلع شوند فرار میکنند و به مناطق کوهستانی میروند. چنانکه در مواردی که از حملۀ مسلمانان آگاه شدند، فرار کردند و به کوهستانها رفتند. از اینگونه وقایع که دشمنان در بسیاری موارد به محض اطلاع از حملۀ مسلمانان فرار کردند و به کوهستانها رفتند، چند واقعه را بهطور نمونه ذکر میکنیم که در بعضی از آنها خود پیامبر اکرم ج شرکت داشتند و در بعضی دیگر دستههایی از مجاهدین اسلام را اعزام نمودند.
غزوۀ بنوسلیم (سال سوم هجری، ابن سعد / 24)
«وأخذ السير فوجدهم قد تفرقوا في مياههم فرجع». «آنحضرت آنان را تعقیب کرد و آنان بهسوی چشمههای خویش رفتند و آنحضرت برگشتند».
غزوۀ ذات الرقاع (سال چهارم هجری)
«وهربت الأعراب إلى رؤوس الجبال». «اعراب به قلههای کوهها فرار کردند و پناهنده شدند».
سریۀ عکاشه (سال ششم هجری)
«وجه رسول الله ج عكاشة بن محصن إلى الغمر في أربعين رجلاً فخرج سريعاً يغذ السير فهربوا»(). «پیامبر اکرم ج عکاشه بن محصن را با چهل نفر فرستاد، او با سرعت بهسوی آنها رفت، ولی آنها فرار کردند».
سریۀ علی بن ابیطالب الی بنیسعد (سال ششم هجری)
«فبعث إليهم علي بن أبي طالب في مائة رجل فساد الليل وكمن النهار حتى انتهى إلى الهمج فاغاروا عليهم فأخذوا خمس مائة بعير والفي شاة وهربت بنو سعد با الظعن». «آنحضرت ج حضرت علی را با یکصد نفر فرستاد، او شبها به حرکتش ادامه میداد و روزها توقف میکرد و کمین میگرفت تا این که به محل «همج» رسید، آنگاه بر کفار راهزن حمله کرد و پانصد شتر و دو هزار گوسفند به غنیمت گرفت و بنوسعد با زنان خود فرار کردند».
غزوۀ بنو لحیان (سال ششم هجری)
«فسمعت بهم بنو لحيان فهربوا رؤوس الجبال». «بنو لحیان از حمله آنها آگاه شدند و به کوهستانها پناه بردند».
سریۀ عمر بن خطاب به سوی «تُربه» (سال هفتم هجری)
«فكان يسير الليل ويكمن النهار فأتى الخبر هوازن فهربوا وجاء عمر بن الخطاب لهم فلم يلق منهم أحداً». «او شبها میرفت و روزها توقف میکرد و از دشمن خود را پنهان نگه میداشت. هوازن از این امر مطلع شدند پا به فرار گذاشتند، حضرت عمر به محلّۀ آنان آمد و هیچکس را نیافت».
سریۀ کعب بن عمیر (ربیع الأول سال هشتم هجری)
سرگذشت این «سریه» اینگونه است که رسول اکرم ج پانزده نفر از مسلمانان را بهسوی سرزمین شام اعزام نمود؛ آنان به محل «ذات اطلاح»رسیدند و با جمع کثیری از کفار مواجه شدند، آنان را به اسلام دعوت دادند، اما آنها از پذیرفتن اسلام خودداری نموده و شروع به تیراندازی کردند. مسلمانان ناچار شدند از خود دفاع کنند و سرانجام به درجۀ رفیع شهادت نایل گشتند. فقط یک نفر از آن میان باقی ماند و آمد رسول اکرم جرا از ماجرا آگاه کرد. آنحضرت خواستند از آنها انتقام بگیرند، ولی آنها آن محل را ترک کرده به جای نامعلومی رفتند. در ابن سعد چنین مذکور است:
«وهم بالبعث إليهم فبلغه أنهم قد ساروا إلى موضع آخر». «خواستند تا سپاهی بهسوی آنها گسیل دارند، اما اطلاع یافتند که آنها از آنجا به جای نامعلومی کوچ کردهاند».
دعوت و تبلیغ اسلام
علاوه بر این موارد، هدف دیگر از اعزام سرایا، دعوت و تبلیغ اسلام بود، اما بر اثر ناامنی مبلغان اسلام نمیتوانستند با اطمینان خاطر وظیفۀدعوت و تبلیغ را انجام دهند و همواره با اصطکاک و برخوردهایی مواجه میشدند و زندگی آنان همواره در خطر و مورد تهدید دشمنان اسلام بود.
سریۀ بئرمعونه
در ماه صفر سال سوم هجری یک گروه هفتادنفری متشکل از داعیان و مبلغان اسلام با پیشنهاد و دعوت رییس قبیلۀ کلاب برای دعوت و تبلیغ اسلام اعزام شدند، ولی نزدیک بئرمعونه به دست ناجوانمردان قبایل «رعل»و «ذکوان» همگی آنان شربت شهادت نوشیدند؛ فقط یک نفر از میان آنها جان سالم به در برد و خود را به مدینه رساند و آنحضرت ج را مطلع ساخت.
سریۀ مرثد
در همان دوران یعنی در صفر سال سوم هجری، قبیله «عضل» و «قاره»درخواست کردند برای آنها مبلغین و داعیانی فرستاده شوند تا احکام اسلام را به آنان بیاموزند. رسول اکرم ج عاصم، خبیب، مرثد ابن ابی مرثد و جمعی دیگر از مبلغان را برای این هدف اعزام داشت. چون به محل «رجیع» رسیدند، «بنو لحیان» بر آنها حمله و همه آنان را شهید کردند؛ فقط یک نفر زنده باقی ماند. در سال ششم هجری به منظور مجازات و تنبیه «بنو لحیان» سپاهی از مسلمانان اعزام گردید، ولی در عملیات خود موفق نشدند، زیرا بنو لحیان به محض اینکه از حرکت مجاهدین اسلام اطلاع یافتند، فرار کردند و متواری شدند.
سریۀ ابن ابی العوجاء
در سال هفتم هجری، پیامبر اکرم ج دستهای متشکل از پنجاه نفر از مبلغان اسلام را به منظور دعوت و تبلیغ بهسوی قبیلۀ «بنوسلیم» اعزام کرد. سرپرست این دسته ابن ابیالعوجاء بود. آنان بنوسلیم را به اسلام دعوت دادند، ولی بنوسلیم از پذیرش دعوت آنان امتناع ورزیدند و بهسوی آنها تیراندازی کردند. مجاهدین اسلام شجاعانه جنگیدند، ولی بر اثر قلت تعداد، سرانجام جز سرپرست آنها (ابن ابی العوجاء) دیگران همگی به درجۀ رفیع شهادت نایل شدند. رحمت خدا بر آنان باد!
سریۀ کعب بن عمیر
در ماه ربیع الأول سال هشتم هجری، پیامبر اسلام ج یک گروه پانزده نفره را به سرپرستی کعب بن عمیر غفاری، به منظور دعوت و تبلیغ اسلام به محل «ذات اطلاح» فرستاد. این محل در مرزهای شام نزدیک «وادی القری» واقع است. آنان مشغول دعوت و تبلیغ شدند، اما پاسخ اهالی آن سرزمین همان شمشیر و نیزه بود و سرانجام، همۀ آنان شهید شدند، فقط یک نفر باقی ماند که به مدینه آمد و ماجرا را به اطلاع آنحضرت رساند.
روی این اساس، سریههایی که برای دعوت و تبلیغ اسلام فرستاده میشدند، به منظور حفظ جان آنها افراد مسلحی نیز آنان را همراهی میکردند، ولی به آنان تفهیم میشد که هدف فقط دعوت به اسلام است، جنگ و درگیری منظور نیست، لذا از آن باید اجتناب کرد. چنانکه بعد از فتح مکه، آنحضرت ج خالد بن ولید را با سی نفر بهسوی «بنوجزیمه»فرستاد و صریحاً فرمود: هدف دعوت اسلام است، جنگ مقصود نیست. ابن سعد در این باره مینویسد:
«بعثه إلى بني جزيمة داعيا إلى الإسلام ولم يبعثه مقاتلا»(). «آنحضرت جخالد را بهسوی بنوجزیمه فقط به منظور دعوت اسلام فرستاد».
علامه طبری در این باره مرقوم میدارد:
«قَدْ كَانَ رَسُولُ الله ج بَعَثَ فِيمَا حَوْلَ مَكَّةَ السَّرَايَا تَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَلَمْ يَأْمُرْهُمْ بِقِتَالِ». «پیامبر اسلام ج سریههایی به اطراف مکه برای دعوت و تبلیغ اسلام فرستاد و به آنان دستور جنگ را نداد».
با وجود این، خالد بن ولید از درِ جنگ و ستیز وارد شد. وقتی رسو اکرم ج از این عمل خالد آگاه شد، از جایشان بلند شدند رو به قبله ایستادند و فرمودند: «بار الها! از آنچه خالد مرتکب آن شده است اعلام برائت میکنم»سه بار این جمله را تکرار کردند. سپس حضرت علی را فرستادند تا خونبهای کشتهشدگان را بپردازد. حضرت علی رفت و خونبهای تک تک آنان را حتی بهای سگهایی را که کشته شده بودند، نیز پرداخت کرد و مبالغی اضافه بر خون بها نیز به آنان داد(). این وقایع با تفاوت الفاظ در کتب حدیث مذکور اند.
همچنین در سال دهم هجری، وقتی رسول اکرم ج حضرت علی را با سیصد سوار از مجاهدین اسلام بهسوی یمن فرستاد، چنین تأکید و توصیه فرمودند:
«فإذا نزلت بساحتهم فلا تقاتلهم حتى يقاتلوك»(). «هرگاه به سرزمین آنها وارد شدی، آغاز به جنگ نکن، مگر اینکه آنها بر شما حمله کنند».
در این سلسله وقایع، آن دسته از سریههایی که بعد از فتح مکه به اطراف و اکناف برای از بینبردن بتها اعزام میشدند هم داخل اند. تفصیل مطلب چنین است: هر قبیلهای در سرزمین عرب بت مخصوص به خود را داشت که آن را میپرستید. پس از فتح مکه عموم قبایل به اسلام روی میآوردند، ولی عظمت و ابهت بتها از دلهای بعضی از قبایل هنوز از میان نرفته بود. گرچه حالا آنها را شایستۀ پرستش نمیدانستند، ولی ابهت و هیبتی که از مدتها قبل از جانب بتها، در قلبشان جای گرفته بود و مرعوب آنها بودند، مانع از این بود که خودشان شخصاً برای محو و نابودی آنها قدمی بردارند.
نادانان و جاهلان این قبیل اقوام نیز معتقد بودند که چنانکه ذرّهای از آن سنگهای مقدس از جای خود جا به جا شود، آسمان بر زمین میافتد. زمین منفجر میشود و طوفانی از بلاها و مصایب به راه میافتد. اهل طائف هنگام بیعت، این شرط را پیش کشیدند که بتخانۀ آنها تا یک سال در جای خود باقی بماند، وقتی رسول اکرم ج این شرط را نپذیرفتند، آنها اظهار داشتند: پس در این صورت با دستهای خودمان آنها را نخواهیم شکست. بعضی دیگر از قبایل تازه مسلمانان نیز در امر شکستن بتها دچار تردید بودند. بنابراین، تعدادی از افراد دارای عقیدۀ صحیح و ایمان راسخ به آن حول و حوش اعزام میشدند تا بتخانهها را درهم شکنند. چنانکه خالد بن ولید با گروهی بهسوی بتخانه «عُزّی»، عمرو بن العاص بهسوی بتخانۀ «سواع»، سعد بن زید اشهلی بهسوی بتخانۀ «منات»، ابوسفیان و مغیرة بن شعبه بهسوی بتخانۀ «لات»، جریر بهسوی بتخانۀ«ذی الخلصه»، طفیل بن عمرو دوسی بهسوی بتخانۀ «ذی الکفین» و علی ابن ابیطالب بهسوی بتخانۀ «فلس» برای شکستن بتها و انهدام بتخانهها اعزام شدند().
اصلاحات جنگی
جنگ یکی از بدترین مناظر اعمال انسانی است. جنگهای عرب مناظری از وحشیگری، قساوت، سفّاکی و درندگی بود. ولی با طلوع آفتاب نبوت، همین امر از تمام معایب و نواقص پاک گشت و به عنوان یک وظیفۀ مقدس انسانی قرار گرفت. در مملکتی که از هزاران سال، ظلم و غارتگری بهطور جدی و پشت در پشت جریان دارد، در بدو امر یک حکومت مقتدر و مهذّب نیز ناگزیر است که بر اصول و طرز عمل باورهای قدیم عمل کند که در اصطلاح طب به آن، «علاج بالمثل» میگویند. در آغاز اسلام وقایعی از این قبیل به چشم میخورند که در زمان جاهلیت رواج داشتند. مثلاً در دوران جاهلیت رسم بر این بود که در حال غفلت و بیخبری بر دشمن حمله میکردند و آنها را به قتل میرساندند و یا اسیر میکردند. اسلام این رسم را از بین برد. اما اگر از همان آغاز بر این روش عمل میشد، نتیجه این میشد که دشمن همیشه بهطور ناگهانی بر مسلمانان حملهآور شود، آنان را به قتل برساند و مسلمانان نتوانند بهطور مناسبی از خود دفاع کنند. با گذشت زمان، هرقدر اسلام اقتدار و شکوه بیشتری حاصل میکرد، به همان مقدار رسمهای دوران جاهلیت محو و نابود میشدند، تا اینکه سرانجام، همه آنها از میان رفتند. روش جنگ پیش از اسلام و برخوردهای وحشیانهای که وجود داشت، قبلاً با تفصیل آنها را بیان کردیم. با توجه به آن وقایع، به خوبی معلوم میشود که اسلام چه اصلاحاتی دربارۀ زندگی مسالمتآمیز اعراب انجام داده است. اسلام اعلام داشت: هرگز سالخوردگان، کودکان، نوکران و زنان کشته نشوند. پیامبر گرامی اسلام جهنگامی که سپاهی را به جایی اعزام میکرد، یکی از دستورات و احکامی که به فرمانده آن میداد این بود که این امر را رعایت کند(). چنانکه در ابوداود به صراحت مذکور است:
«وَلَا تَقْتُلُوا شَيْخًا فَانِيًا وَلَا طِفْلًا وَلَا صَغِيرًا وَلَا امْرَأَةً»(). «مواظب باشید! هیچ سالخورده، کودک و فرد کمسن و سال و زنی را به قتل نرسانید».
در غزوهها نیز، اگر نگاهشان به جسد زنی میافتاد، سخت ناراحت میشدند و از کشتن آنها منع میکردند. در صحیح مسلم احادیث متعددی در این باره نقل شده است؛ قبل از اسلام، عادت بر این بود افرادی که اسیر میشدند، آنها را محکم میبستند و هدف آماج تیرها قرار میدادند و یا با شمشیر به قتل میرساندند. به عربی به این روش «صبر» میگفتند. رسول اکرم ج شدیداً از این روش منع کردند. یک بار عبدالرحمن فرزند حضرت خالد، در یکی از جنگها چند نفر را سیر کرد و به همین روش به قتل رساند. وقتی ابوایوب انصاری از این خبر مطلع شد، اظهار داشت: من از رسول اکرم ج شنیدم که از این عمل منع میکردند؛ به خدا سوگند! من از بینبردن مرغی را با این وضع جایز نمیدانم. عبدالرحمن در همان موقع به عنوان کفاره گناه، چهار غلام آزاد کرد().
در جنگها مردم پایبند عهد و پیمان نبودند. در جنگ معونه و غیره کفار با مسلمانان نقض عهد نمودند. نخست با آنان پیمان بستند و عهد نمودند که متعرض آنان نخواهند شد، ولی با همین حیله آنها را به خانههای خود برده به قتل میرساندند. در قرآن مجید بهسوی همین وقایع اشاره شده:
﴿لَا يَرۡقُبُونَ فِي مُؤۡمِنٍ إِلّٗا وَلَا ذِمَّةٗ…. إِنَّهُمۡ لَآ أَيۡمَٰنَ لَهُمۡ﴾ [التوبة: 10-12].
«در بارۀ هیچ مؤمنی پایبند عهد و پیمان نیستند… و سوگند را هم رعایت نمیکنند».
رسول اکرم ج بسیار تأکید فرمودند که هر عهد و پیمانی که بسته میشود، در هر صورت بر انجام آن باید پایبند بود. در قرآن مجید در مواضع متعدد بر این امر تأکید شده و احکام صریحی بیان گردیده است. نمونههای حیرتآوری از پایبندی به عهد در دوران نبوت و در عصر خلفای راشدین، در اوراق تاریخ ثبت گردیده است. وقتی رسول اکرم ج هجرت کرده به مدینه آمدند، بسیاری از صحابه بر اثر عذرهایی که داشتند، در مکه مکرمه ماندند. از آن جمله: حذیفه بن یمان و پدرش بودند. در جنگ بدر، حذیفه و پدرش از جایی میآمدند، کافران آنان را دستگیر کردند و به آنها گفتند: شما قصد دارید به مدینه بروید و از آنجا برای جنگیدن با ما رو در رو شوید؟ آنها گفتند: هدف ما فقط رفتن به مدینه است، در جنگ شرکت نخواهیم کرد. کفار از آنها عهد و پیمان گرفتند که در جنگ شرکت نکنند. آنان به محل بدر به محضر رسول اکرم ج حضور یافتند و چون دیدند که آنحضرت مشغول جنگ با کفار است، خواستند تا از این سعادت نیز بهرهای بگیرند؛ ولی آنحضرت ج به آنان اجازه شرکت در جنگ را ندادند و فرمودند: شما با آنان عهد و پیمان بستهاید، لذا نمیتوانید علیه آنها بجنگید.
قریش ابورافع را به عنوان نماینده و پیک، نزد آنحضرت فرستاد. هنگامی که او به بارگاه نبوت مشرف گردید، تحت تأثیر قرار گرفت، مسلمان شد و اظهار داشت: حالا دیگر من بهسوی کفار بازنخواهم گشت. آنحضرت فرمودند: شما پیک و قاصد هستید و نگهداری قاصد برخلاف عهد و پیمان است. لذا فعلاً بروید، و دوباره برگردید().
در صلح حدیبیه، وقتی ابوجندل در حالی که زنجیر اسارت بر پای داشت، نزد مسلمانان آمد و آثار شکنجههای قریش را به مسلمانان نشان داد؛ آنحضرت فرمودند: آری! ولی با قریش پیمان بستهایم که هرکس از مسلمانان از مکه فرار کند و نزد ما آید، ما او را دوباره نزد قریش باید بفرستیم. ابوجندل رو به سپاه اسلام کرد و مسئله را با آنان در میان گذاشت. مجاهدین اسلام سخت متأثر شدند و نزدیک بود کنترل خود را از دست بدهند. حضرت عمر بیتاب و بیقرار شد. حضرت ابوبکر مکرراً به محضر آنحضرت رفت و آمد داشت. با وجود این اوضاع و احوال، بهای پایبندی به عهد و پیمان بیش از این ارزش داشت و سرانجام، ابوجندل با همان وضع بازگردانده شد.
پیش از اسلام، کشتن قاصد ممنوع نبود. قبل از صلح حدیبیه رسول اکرم ج نزد قریش قاصدی فرستاد، قریش شترش را به قتل رساندند و نزدیک بود که خودش را نیز به قتل رسانند، ولی مردم آن محل مانع شدند. رسول اکرم ج دستور دادند که قاصد به هیچ وجه کشته نشود. هنگامی که مسیلمه به بارگاه آنحضرت قاصدی فرستاد و او در محضر ایشان جسارت کرد و گفتارهایش غیر مؤدبانه بود، آنحضرت فرمودند: «کشتن قاصد برخلاف عرب و رسم است و گرنه تو کشته میشدی».
مورخان پس از نقل این واقعه مینویسند: از آن روز به بعد این یک ضابطه و رسمی شد که قاصد را نباید کشت. عرب با اسیر جنگی خیلی بدرفتاری میکردند و تمام ملتها نیز گرفتار این عمل غیر انسانی بودند. در جنگهای صلیبی وقتی حکومتهای اروپایی مسلمانان را اسیر کردند، مانند حیوانات از آنها کار میکشیدند. علامه ابن جبیر در آن دوران وقتی از محل «سیسیل» گذر کرد و این حال مسلمانان اسیرشده را مشاهده نمود، بسیار مضطرب شد. چنانکه مرقوم میدارد:
«ومن الفجائع التي يعاينها من حل بلادهم أسرى المسلمين يرمضون في القيود ويصرفون في الخدمة الشاقة والأسيرات المسلمات كذلك في أسواقهن خلاخل الحديد فتنفطر لهم الأفئدة»(). «و از جملۀ فجایع دردناک که در آن شهرها مشاهده میشوند این است که اسیران مسلمان در زنجیرها بسته شده به نظر میآیند و مجبور به انجام اعمال شاقه میشوند. همچنین زنان مسلمان در حالی که پایبندهای آهنین در پاهایشان قرار گرفته کارهای سختی را انجام میدهند که از مشاهدۀ حال آنان قلب آدمی میترکد!».
پیامبر گرامی اسلام ج نسبت به اسیران جنگی تأکید فرمودند که به هیچ وجه با آنان بدرفتاری نشود. وقتی اسیران «بدر» را به صحابه تحویل دادند، توصیه کردند که از نظر غذایی تحت فشار قرار نگیرند. چنانکه صحابه خودشان با خوردن خرما و غیره، بسنده میکردند و به آنان غذا میدادند. در غزوه «حنین» شش هزار نفر اسیر شده بودند، همگی آنها آزاد شدند و تعداد شش هزار دست لباس مصری نیز به آنان اهدا گردید. چنانکه علامه ابن سعد، این واقعه را تصریح کرده است؛ هنگامی که دختر حاتم طائی اسیر شد، آنحضرت ج با نهایت اعزاز و اکرام او را در گوشۀمسجد نگهداری کردند و فرمودند: اگر شخصی از محله و یا قبیلۀ شما بیاید، تو را با او نزد خاندانت خواهم فرستاد. چنانکه پس از چند روز رخت سفرش را مهیا کرد و با یک نفر به یمن فرستاد. در قرآن مجید در جایی که خداوند متعال اوصاف بندگان خاص خود را بیان داشته چنین میفرماید:
﴿وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا ٨﴾ [الإنسان: 8].
«و به خاطر محبت پروردگار به مساکین، یتیمان و اسیران طعام میدهند».
در میان قبایل رسم بر این بود که وقتی بر قبیله و یا محلهای حمله میشد، تمام راههای ورودی و خروجی بسته میشدند که در اثر آن، رفت و آمد به خانهها مشکل میشد، وسایل و کالاها به غارت برده میشدند. این روش از مدتها پیش تداوم داشت. در یکی از جنگها طبق همین عرف قدیم عمل گردید، آنحضرت ج فرمان دادند تا اعلام شود: هرکس اینگونه رفتار کند، جهادش مقبول نخواهد بود. در ابوداود از معاذ بن انس روایت است:
«غَزَوْتُ مَعَ نَبِيِّ اللَّهِ ج غَزْوَةَ كَذَا وَكَذَا، فَضَيَّقَ النَّاسُ الْمَنَازِلَ وَقَطَعُوا الطَّرِيقَ، فَبَعَثَ نَبِيُّ اللَّهِ ج مُنَادِيًا يُنَادِي فِي النَّاسِ أَنَّ مَنْ ضَيَّقَ مَنْزِلًا وَقَطَعَ طَرِيقًا فَلَا جِهَادَ لَهُ»(). «من در یکی از غزوهها با رسول اکرمج همراه بودم، مردم راه عبور و مرور به خانهها را بستند و غارتگری را شروع کردند، آنحضرتج شخصی را فرستادند تا اعلام کند: هرکس سد معبر کند و یا اموال مردم را به غارت برد، چهادش پذیرفته نخواهد شد».
در سنن ابوداود مذکور است: وقتی رسول اکرم ج این فرمان را صادر کردند که مردم متفرق نشوند و سد معبر نکنند، چنان در یک جا گرد آمدند که اگر یک خیمه نصب میشد، همگی در آن جای میگرفتند().
مشکلترین مسئله این بود که مردم با مال غنیمت محبت و علاقۀ زیادی داشتند به طوری که بزرگترین سبب و انگیزۀ جنگها به دستآوردن مال غنیمت بود؛ اصلاح این امر مدتها به طول انجامید. در عصر جاهلیت غنمیت محبوبترین چیز بود، تعجب اینجا است که پس از اسلام نیز تا مدتی مردم آن را کار ثوابی میدانستند! در ابوداود روایت شده که شخصی از رسول اکرم ج پرسید:
«يُرِيدُ الْجِهَادَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَهُوَ يَبْتَغِي عَرَضًا مِنْ عَرَضِ الدُّنْيَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لَا أَجْرَ لَهُ. فَأَعْظَمَ ذَلِكَ النَّاسُ، وَقَالُوا لِلرَّجُلِ: عُدْ لِرَسُولِ اللَّهِ ج فَلَعَلَّكَ لَمْ تُفَهِّمْهُ»(). «حکم شخصی که میخواهد در راه خدا جهاد کند، ولی فواید دنیوی نیز مد نظرش هست، چیست؟ آنحضرت ج فرمودند: ثوابی به او نمیرسد. این امر برای مردم باعث تعجب شد، به آن شخص گفتند: دوباره برو از آنحضرت ج بپرس، شاید تو مفهوم کلام آنحضرت را نفهمیدهای».
او را چند بار نزد آنحضرت ج میفرستادند و سؤال میکردند، ولی یقین نمیکردند که آنحضرت ج چنین فرموده باشند. وقتی در آخر ایشان فرمودند: «لَا أَجْرَ لَهُ» یعنی ثوابی برایش نیست، آنگاه یقین کردند.
یک بار پیامبر گرامی ج چند نفر از صحابه را برای مقابله با قبیلهای فرستاد، یکی از آنها جلوتر رفت. افراد قبیله در حالی که گریه و زاری میکردند از خانههایشان بیرون آمدند، او گفت: لا إله إلا الله بگویید تا در امان باشید. آنها اسلام را پذیرفتند و از حمله محفوظ ماندند. سایر رفیقان، آن صحابه را سرزنش کردند که تو ما را از مال غنیمت محروم نمودی. در ابوداود قول صحابی با این الفاظ نقل شده است:
«فلامني أصحابي وقالوا أحرمتنا الغنيمة» (ابوداود کتاب الأدب، باب ما یقول إذا أصبح). «مرا همراهانم سرزنش کردند و گفتند: تو ما را از غنیمت محروم نمودی»، وقتی آنها نزد آنحضرت آمدند و از وی شکایت کردند، آنحضرت او را مورد تحسین و آفرین قرار داد و فرمود: تو را در مقابل رهایی هریک از آنان اینقدر ثواب خواهد رسید».
در قرآن مجید نسبت به غنیمت، کلمۀ «متاع دنیوی» بهکار رفته است، و مشغولیت در آن امری نکوهیده بیان شده است و طالبان آن، ملامت و سرزنش شدهاند. در جنگ «احد» وقتی گروهی از مسلمین مبارزه با کفار را رها کرده، مشغول جمعآوری مال غنیمت شدند و این امر باعث شکست مسلمین گردید، این آیه نازل شد:
﴿مِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلدُّنۡيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۚ﴾ [آل عمران: 152].
«بعضی از شما قصد دنیا و بعضی دیگر قصد آخرت دارید».
در جنگ «بدر» وقتی قبل از اجازۀ آنحضرت ج شروع به گردآوری مال غنیمت کردند و یا به قول بعضی از مفسران به قصد گرفتن فدیه اسیر گرفتند، این آیه نازل شد:
﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾ [الأنفال: 67].
«شما کالای دنیوی را قصد دارید و خداوند آخرت را قصد دارد».
با وجود این همه تصریحات و تأکیدات، علت شکست در غزوۀ حنین در سال هشتم هجری این بود که مسلمانان مشغول جمعآوری اموال غنیمت شدند. در صحیح بخاری در مورد شرح غزوۀ «حنین» چنین منقول است:
«فَأَقْبَلَ المُسْلِمُونَ عَلَى الغَنَائِمِ، وَاسْتَقْبَلُونَا بِالسِّهَامِ».«مسلمانان برای جمعآوری مال غنیمت یورش بردند و کفار با تیراندازیهایشان ما را مورد تهاجم قرار دادند».
روی همین اساس، رسول اکرم ج با صراحت تمام در مواقع مختلف به این امر متذکر میشدند. شخصی از آنحضرت ج پرسید: یکی برای غنیمت و یکی برای اظهار شجاعت و دیگری برای نام و ریا جهاد میکند، جهاد کدام یک از اینها قبول میشود؟ آنحضرت فرمودند:
«مَنْ قَاتَلَ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ العُلْيَا»(). «هرکس برای این بجنگد که دین الهی برتری پیدا کند».
بالاخره رسول اکرم ج تفهیم کردند که جهاد با هر نیتی انجام گیرد، مدارش بر همان خواهد بود. لیکن اگر مجاهد مال غنیمت قبول کند، دو سوم از اجرش کم میشود؛ ثواب کامل زمانی میرسد که از مال غنیمت اصلاً چیزی برندارد. در صحیح مسلم از رسول اکرم ج روایت شده:
«ما من غازية تغزوا في سبيل الله فيصيبون الغنيمة إلا تعجلوا ثلثي أجرهم من الآخرة ويبقى لهم الثلث وإن لم يصيبوا غنيمة تم لهم أجرهم»(). «آن مجاهدی که در راه خدا بجنگد و مال غنیمت به دست آورد، دو سوم از ثواب آخرت را در همین دنیا حاصل کرده و یک سوم را در آخرت حاصل خواهد کرد؛ البته اگر غنیمتی به دست نیاورد، در آخرت اجر کامل به وی خواهد رسید».
نتیجۀ این تعلیمات این شد، مال غنیمت که محبوبترین پاداش جنگیدن آنان بود، محبت آن از دلها خارج گردید و مقصود جهاد، فقط اعلای کلمة الله باقی ماند. واقعه ذیل بیانگر خوبی برای این امر است:
هنگامی که رسول اکرم ج برای جنگ تبوک حرکت کرد، نزد واثلة بناسقع، وسایل سفر موجود نبود. او در مدینه اعلام کرد: آیا کسی هست که مرکبی در اختیارم بگذارد و هرچقدر سال مال غنیمت به دست آید، در آن شریک باشد؟ یکی از انصار مرکب و آذوقۀ سفر را بر عهده گرفت. در این غزوه چندین شتر سهم واثله شد، او به هنگام بازگشت همه شترها را نزد آن انصاری برد و اظهار داشت: این همان شترانی هستند که نسبت به آنها اعلام کرده بودم، نصف آنها متعلق به شما باشد، من قصد دیگری از این امر داشتم. (یعنی هدف من شرکت در شتران نبود، بلکه شرکت در جنگ برای به دستآوردن ثواب جهاد بود)().
چپاول و غارت اموال دشمن در دوران جنگ نیز رواج عام داشت، مخصوصاً وقتی آذوقه تمام میشد، در هر صورت برخی از مردم این عمل را از روی اجبار جایز میدانستند. رسول اکرم ج سخت از این عمل منع و از همان ابتدا آن را جلوگیری کردند. در ابوداود، از یکی از انصار روایت است که یک بار ما به جنگی رفتیم و در مضیقۀ شدید تدارکاتی و معیشتی قرار گرفتیم. اتفاقاً گلهای از گوسفندان به نظر رسید، بر آنها یورش برده و آنها را غارت کردیم. وقتی آنحضرت ج مطلع شدند، تشریف آوردند، دیدند که گوشتها در حال پختهشدن هستند و دیگها غُلغُل میکنند. در دست مبارک کمانی بود، به وسیلۀ آن تمام دیگها را واژگون کردند و گوشتها با خاک آلوده شدند. آنگاه فرمودند: «مالی که از طریق غارت به دست آمده باشد مانند مردار است»().
تبدیل جنگ به عبادت
جنگ و جهاد که ظاهراً یک عمل ظالمانه پنداشته میشد، اسلام آن را چنان عمل پاک و مقدسی قرار داد که بهترین عبادات قرار گرفت. هدف جهاد این اعلام شد که مظلومان از چنگال ظالمان رهایی یابند و ستمکاران و جبّاران بر مستضعفان و زیردستان، دست تعدی و تجاوز دراز نکنند:
﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ﴾ [الحج: 39-40].
«دستور جهاد داده شد آنان را که کفار با ایشان جنگ میکنند و هرآئینه خدا بر نصرتدادن ایشان تواناست، و آنان را که از سرزمینشان اخراج شدند به غیر حق، لکن به سبب آن که میگفتند: پروردگار ما خداست».
جهاد مشروع شد تا ریشۀ ظلم و فساد را برکند و امنیت و آرامش را در جامعه حاکم گرداند، تا مردم در سایۀ آن اطمینان و سکونی داشته باشند.
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ﴾ [الأنفال: 39].
«و بجنگید با کفار تا آنکه نباشد فتنه و غلبۀ کفر».
کسانی که بر خدا و کیفر آخرت ایمان نداشتند و از این جهت، هرنوع ظلم و بیعدالتی را جایز میدانستند، و فرقی بین جایز و ناجایز قایل نمیشدند، به وسیلۀ جهاد باید سرکوب میشدند و مظلومان از چنگال آنها رهایی مییافتند.
﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ [التوبة: 29].
هدف از فتوحات و تصرفات ارضی در جهاد، این امر نبود که فاتحان مال و ثروت و حکومت را نصب العین خود قرار دهند و در کسب آن با جان و دل بکوشند؛ بلکه هدف این بود که مردم را بهسوی عبادت، ریاضت و یاریرساندن به فقرا و مظلومان دعوت کنند، و امر به معروف و نهی از منکر نمایند:
﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْبِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ﴾ [الحج: 41].
«آنان را که اگر تمکین کنیم ایشان را در زمین برپا دارند نماز را و بدهند زکات را و امر به معروف و نهی از منکر کنند».
در میان قبایل اعراب قبل از اسلام مرسوم بود که مال و ثروتی که در جنگها به دست میآمد مختص فاتح بود که آنها را در مصارف شخصی خود مصرف میکرد و امیران و افسران دربار نیز بر حسب مراتب از آن مستفید میشدند، ولی اسلام مصرف این مال را چنین اعلام میدارد:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰوَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾ [الأنفال: 41].
«و بدانید که آنچه غنیمت یافتید از کافران از هر جنس، پس پنجم حصّهاش از آن خدا و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و درویشان و مسافران است».
جهاد نه فقط به لحاظ حقیقت، بلکه از نظر صورت و ظاهر قضیه نیز عبادت قرار داده شد. به مجاهدین توصیه و تأکید میشد که در بحبوحۀجنگ نیز از یاد خدا غافل نباشند:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡتُفۡلِحُونَ ٤٥﴾ [الأنفال: 45].
«ای مؤمنان! چون رو به رو شوید با گروهی پس ثابت باشید و یاد کنید خدا را بسیار، باشد که شما رستگار شوید»!.
همچنانکه در نماز تکبیر و تسبیح گفته میشود؛ دستور داده شد تا در جهاد نیز تکبیر و تسبیح بگویند. حضرت جابر بن عبدالله میگوید: هنگامی که بر تپهای بالا میرفتیم، الله اکبر میگفتیم و چون از آن پایین میآمدیم سبحان الله میگفتیم. در صحیح بخاری روایت است که رسول اکرم ج در جهاد وقتی از مکان مرتفعی گذر میکرد، سه بار الله اکبر میگفت. یک بارایشان به جهادی میرفتند، صحابه با صدای بلند تکبیر و لا إله إلا الله میگفتند. آنحضرت ج فرمودند: اینقدر با صدای بلند لازم نیست تکبیر بگویید، زیرا آن کسی را که صدا میکنید، کر نیست(). همچنین یک بارحضرت عمر در نماز با صدای بلند قرائت میخواند، آنحضرت او را منع فرمود.
تذکر:
در ابوداود از عبدالله بن عمر روایت است که در جهاد معمول بود هرگاه از جاهای بلند گذر میکردند، تکبیر میگفتند و هرگاه از جاهای بلندی فرود میآمدند، تسبیح میخواندند. نماز نیز بر همین اصل بنیان نهاده شد،یعنی هنگام بلندکردن سر الله اکبر و هنگام رفتن به سجده سبحان الله میگویند.
بیان مفهوم این روایت قابل اندیشه و تأمل است. نماز براساس اصول جهاد ترتیب داده نشده، بلکه در جهاد روش نماز ملحوظ گردیده است؛ زیرا بدیهی است که نماز از ابتدای اسلام وجود داشته و جهاد پس از هجرت مشروع گردیده است. به هرحال، از این روایت اینقدر ثابت است که میان نماز و جهاد چنان مشابهتی وجود داشت که یکی را اصل و اساس و دیگری را تابع و فرع آن میدانستند.
خلاصه، همان جنگی که مجموعهای از ظلم و ستم، جهالت و وحشیگری بود، تعالیم ربانی و عالیۀ اسلام آن را به اعلای کلمة الله، برقراری امنیت، دفع مفاسد، یاریرساندن به مظلومان و تسبیح و تهلیل تبدیل نمود.
تفاوت میان فاتح و پیامبر
گرچه در میدان نبرد و جهاد در دست آنحضرت ج قبضۀ شمشیر و نیزهو بر جسم اطهرش «خُود»، «مغفر» و «زره» قرار داشت، ولی در چنین لحظاتی نیز، تفاوتی که باید میان یک پیامبر و یک فرمانده نظامی مشهود باشد، کاملاً محسوس بود.
در بحبوبۀ جنگ، زمانی که معرکۀ کارزار داغ بود، تیرها مانند باران میبارید، تمام میدان با خون رنگین گشته، دستها و پاها قطع گردیده و به هرسو پراکنده میشدند. همچنانکه برگها در فصل پاییز پراکنده و ریخته میشوند، سپاه دشمن به طرز سیلآسایی به پیش میتازد، در چنین حالی، دست دعا و تضرع آنحضرت ج بهسوی آسمان بلند است. رزمآوران در حال رزم و نبرد با یکدیگر اند، ولی سر مبارک آنحضرت در سجدۀ نیاز قرار دارد.
در غزوه بدر در بحبوحۀ شدت جنگ، حضرت علی س سه بار نزد آنحضرت به قصد کسب خبر و احوالپرسی آمد، اما هربار مشاهده کرد که جبین مقدس بر خاک قرار گرفته و مشغول راز و نیاز با پروردگار است. جنگآوران، مانند رگبار باران تیراندازی میکنند، ولی جنگ به نفع هیچیک از فریقین خاتمه پیدا نمیکند. پیامبر فاتح، یک مشت خاک از زمین برمیدارد و بهسوی دشمن میافشاند، ناگهان سپاه کفر سراسیمه گشته، متلاشی میگردد و جنگ به نفع اسلام خاتمه مییابد.
در غزوۀ حنین، دشمن بهطور ناگهانی چنان حملۀ برق آسایی را شروع کرد که سپاه دوازده هزار نفری اسلام تاب مقاومت نیاورد. از جانب دشمن ده هزار تیرانداز ماهر تیراندازی میکنند و به پیش میآیند، لیکن آفتاب نبوت، مانند کوهی بر جای خود استوار و با صدایی هیبتناک اعلام میدارد: «أَنَا النَّبِيُّ لَا كَذِبْ» (من پیامبر راستین هستم)، در عین لحظاتی که سربازان اسلام مشغول نبرد اند و از هرسو چکاچک شمشیرها به گوش میرسد، دستها و پاهای قطعشده بر زمین میافتند، از هرسو منظرۀمرگ مشاهده میشود، اتفاقاً وقت نماز فرا میرسد، ناگهان صفهای جهاد تبدیل به صفهای نماز میشوند. سپهسالار، امام جماعت میشود. مجاهدان اسلام در صفهای نماز به جای سرود جهاد، الله اکبر سر میدهند. جوش و خروش، تهوّر و جانبازی، هشم و هیبت، تبدیل به عجز و نیاز، تضرع و زاری، خشوع و خضوع به درگاه پروردگار بینیاز میشود. دو رکعت نماز را ادا میکنند و این گروه برای مقابله با دشمن میروند. آن گروه دیگر میآید و نمازش را به پایان میرساند!.
همۀ این تحولات و نقل و انتقالها در میان سربازان روی میدهد. فرمانده اسلام و پیامبر الهی از اول تا آخر در محراب عبادت خویش مستقر و مشغول انجام فریضه الهی است. تعلیم و ارشاد، تلقین و هدایت، تهذیب و تزکیه در هرحال جریان دارد.
در بحبوحۀ فتح، وقتی مجاهدین در سرمستی فتح و پیروزی غرق شدهاندو مالهای غنیمت خود را به فروش میرسانند و هریک منافع قابل توجهی به دست میآورند، یکی از صحابه با مسرّت تمام به محضر آنحضرت حضور مییابد و از فرط مسرّت اظهار میدارد: ای رسول خدا! امروز به قدری از مال غنیمت استفاده بردم که هیچگاه چنین منفعتی عایدم نشده است؛سیصد اوقیه کامل نفع بردهام! آنحضرت ج فرمودند: آیا چیزی بگویم که بیش از این سود و نفع داشته باشد؟ او با اشتیاق فراوان اظهار داشت: آری؟ آنحضرت فرمودند: دو رکعت نماز نفل بعد از فرض!().
talking about'انواع و اسباب غزوات'
Write your thoughts
Share your thoughts about this article with us