

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
Så vend ditt ansikt til Herrens rene religion!غزوه حُنين
غزوه حنين
﴿وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ﴾ [التوبة: 25].
(شوال سال هشتم هجرى)
«حنین» نام یک وادی است، میان مکه و طائف و نزدیک بازار «ذوالمجاز» (به فاصله سه مایل از عرفه) قرار دارد. نام دیگر آن «اوطاس». «هوازن» یکی از قبایل بزرگ عرب و دارای تیرههای بسیاری بود؛ گرچه دایرۀ فتوحات اسلامی روز به روز گسترش مییافت، ولی عربها منتظر این بودند که ببینند سرنوشت مکه، قبلۀ آنان چه خواهد شد. آنها فکر میکردند چنانچه محمد بر قریش غلبه حاصل کند و مکه را فتح نماید، پیامبر راستگو و برحق است. هنگامی که مکه فتح گردید، تمام قبایل با طیب خاطر گروه گروه به اسلام مشرف میشدند. ولی «هوازن» و «ثقیف» در این قضیه عکس العمل منفی نشان دادند. آنها قبایل جنگجو بودند و با فنون و تاکتیکهای جنگی آشنایی کامل داشتند. هرچند که اسلام روز به روز پیشرفت میکرد، حسادت و کینۀ آنان افزون میشد، زیرا شاهد از بینرفتن سیادت و موقعیت خود بودند. بنابراین، بعد از فتح مکه، سران «هوازن» و «ثقیف» چنین پیشبینی کردند که به زودی مورد حمله و تهاجم مسلمانان قرار خواهند گرفت. از این جهت، با یکدیگر به شور و تبادل نظر پرداختند و سرانجام، تصمیم گرفتند به مسلمانان که تا آن موقع هنوز در مکه بودند حمله کنند. طبق این پیمان و تصمیم، با شور و ابهت تمام، بهسوی مکه حرکت کردند؛ آنها در این حمله به قدری جدّی بودند که زنان و فرزندان خود را نیز با خود آوردند تا به منظور حفاظت از آنان با رشادت و مردانگی بیشتر بجنگند و هوس فرار و عقبنشینی در سر نداشته باشند. گرچه در این معرکه تمام تیرههای قبایل «ثقیف» و «هوازن» شرکت کردند، ولی دو تیرۀ «کعب» و «کلاب» از شرکت خودداری نمودند. مالک بن عوف که از سران بزرگ هوازن بود به عنوان فرمانده سپاه تعیین شد.
«درید بن الصمة» که شاعر معروف عرب و رییس قبیله «جُشُم» بود، به عنوان مشاور انتخاب گردید. «درید» در شعر و شجاعت و فنون جنگی مهارت تام داشت، بهطوری که کارنامۀ وی در تاریخ عرب بسیار روشن و درخشان است. ولی سنّش بیش از یکصد سال و بسیار پیر و فرتوت شده بود. اما چون هنوز از موقعیت خوبی در میان اعراب برخوردار و به لحاظ رأی و تدبیر مورد اعتماد همگان بود، خود «مالک بن عوف» به وی پیشنهاد کرد تا در جنگ شرکت کند. چنانکه او را به میدان جنگ آوردند. او پرسید: این کدام محل است؟ در پاسخ گفته شد: محل «اوطاس» است. وی گفت: آری، این محل برای جنگ بسیار مناسب است، زمین آن نه خیلی سفت است و نه خیلی نرم که پاها در آن فرو روند.
سپس پرسید: این صدای گریه کودکان از کجا است؟ در پاسخ گفته شد: کودکان و زنان نیز به میدان نبرد آورده شدهاند تا احدی فرار و عقبنشینی نکند، وی که فردی باتجربه و جنگآزموده بود گفت: هنگامی که قدمها متزلزل شوند، هیچ چیزی آنها را ثابت و استوار نگه نمیدارد. در میدان جنگ فقط شمشیر ثمربخش و نافع است و چنانچه شکست و هزیمت نصیب ما گردد، اسارت زنان موجب ذلّت و خواری بیشتری برای ما خواهد بود. سپس پرسید: آیا تیرههای «کعب» و «کلاب» هم شرکت دارند؟ در پاسخ گفته شد: خیر! آنگاه با تأسف اظهار داشت: اگر امروز روز شرف و عزت بود هرگز «کلاب» و «کعب» غایب نمیبودند. «درید» پیشنهاد کرد که سپاه آنها از میدان جنگ عقبنشینی کرده در محل محفوظ و مناسبتری گردآیند و از همانجا اعلان جنگ شود؛ ولی «مالک بن عوف» که جوان سی سالهای بود و در بحبوبۀ غرور جوانی قرار داشت، این نظر را نپسندید و اظهار داشت: تو پیر و فرتوت شده عقل و معلومات نظامی خود را از دست دادهای. از این جهت، نظر تو قابل قبول نیست.
وقتی رسول اکرم ج در مکه مکرمه از این ماجرا آگاه شدند، برای تحقیق کامل «عبدالله بن ابی جدرد» را فرستادند؛ او به «حنین» آمد و تا چند روز در میان سپاه کفر بود و پس از این که از تمام حالات و اسرار و موقعیت نظامی آنان آگاهی کامل پیدا کرد، به محضر رسول اکرم حضور یافت و گزارش کاملی از مأموریت خویش ارائه داد، آنحضرت به ناچار آمادۀمقابله شدند. برای تهیه تجهیزات و آذوقۀ ارتش اسلام، نیاز به گرفتن وام پیش آمد. از عبدالله بن ربیعه که شخص بسیار ثروتمندی بود مبلغ سی هزار درهم وام گرفتند. تعداد یکصد زره از صفوان بن امیه که از سران بزرگ مکه بود و در میهماننوازی شهرت خاصی داشت و تا آن موقع مسلمان نشده بود، عاریت گرفتند.
در ماه شوال سال هشتم هجری، مطابق با 630 میلادی، ارتش اسلام که تعداد آن دوازده هزار نفر بود، با تجهیزات و سر و سامان فوق العادهای بهسوی حنین حرکت کرد. بعضی از اصحاب که از عظمت و نیروی ارتش اسلام تحت تأثیر قرار گرفته بودند، از زبان آنان بدون اختیار این جمله خارج شد: «امروز چه کسی بر ما غلبه میکند؟» ولی این جمله مورد پسند بارگاه الهی واقع نشد. چنانکه میفرماید:
﴿وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَيۡكُمُٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّيۡتُم مُّدۡبِرِينَ ٢٥ ثُمَّ أَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا وَعَذَّبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ وَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٦﴾ [التوبة: 25-26].
«و روز حنین را به یاد آورید، هنگامی که کثرت تعداد شما را در شگفت قرار داد، ولی آن کثرت به شما نفعی نرساند و زمین با وجود وسعت خویش بر شما تنگ آمد؛ سپس فرار کردید، آنگاه خداوند تسلی خویش را بر پیامبر و مؤمنان نازل فرمود و سپاهیانی فرستاد که شما آنان را مشاهده نکردید و کافران را عذاب داد و این است کیفر کافران».
جنگ میان ارتش اسلام و سپاه کفر آغاز شد، مسلمانان تاب تحمل تیراندازیها و حملات دشمن را نیاوردند و پا به فرار گذاشتند. رسول اکرم پیرامون خود نظر افکندند، دیدند احدی از یاران خاص هم وجود ندارند. ابوقتاده میگوید:
هنگامی که مردم پا به فرار گذاشتند، فردی از کفار را مشاهده کردم که یکی از مسلمانان را بر زمین خوابانده و روی سینهاش نشسته است، من از پشت سر چنان به شانهاش شمشیری زدم که زره وی را قطع کرد و در بدنش فرو رفت. او رو به من نمود و چنان مرا فشرد که نزدیک بود جان از تنم بیرون آید، ولی ضربۀ کاری من بر وی اثر کرد و بر زمین افتاد. در همین اثنا حضرت عمر س را دیدم پرسیدم: مسلمانان در چه حالی هستند؟ وی گفت: قضای الهی چنین بوده است.
شکست مسلمانان علتهای مختلفی داشت:– در مقدمة الجیش (قسمت جلو سپاه) که فرماندۀ آن خالد بود، بیشتر جوانان مکه که تازهمسلمان بودند، قرار داشتند. آنها بر اثر غرور جوانی، اسلحه با خود به میدان نیاورده بودند.- در سپاه اسلام دو هزار «طلقاء»، یعنی آنهایی که هنوز اسلام نیاورده بودند، وجود داشتند.- افراد قبیله «هوازن» در فن تیراندازی میان تمام اعراب یکهتاز بودند، به طوری که هیچ تیری از آنان در میدان جنگ به خطا نمیرفت.- سپاه کفر قبل از مسلمانان به میدان نبرد آمده بودند و محلهای مناسب و سوق الجیشی را تصرف کرده، دستههای مختلفی از تیراندازان را در داخل درّهها، پشت تپهها و صخرهها و مکانهای مرتفع مستقر ساخته بودند.- ارتش اسلام بامدادان در حالی که هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود، حمله کرد. میدان جنگ در سراشیبی قرار داشت، به طوری که سربازان اسلام به خوبی نمیتوانستند تعادل جسمی خود را حفظ و کنترل نمایند. در همین حال، ناگهان از مقابل، سپاه کفر حملهآور شد و تیراندازها از اطراف و کمینگاهها بیرون پریدند و شروع به تیراندازی کردند و مسلمانان را در زیر رگبار تیرها قرار دادند.- مقدمة الجیش با سراسیمگی و وحشتزدگی عقبنشینی کرد، پس از آن، بینظمی و سراسیمگی تمام ارتش اسلام را فرا گرفت و سازماندهی آن به هم ریخت. چنانکه در صحیح بخاری مذکور است: «فَأَدْبَرُوا عَنْهُ حَتَّى بَقِيَ وَحْدَهُ» (همه مردم عقبنشینی کردند و آنحضرت تنها ماندند).
رگبار تیرها میدان جنگ را درهم پیچیده بود، سپاه دوازده هزارنفری اسلام پراکنده و سراسیمه شده بود. اما شخصیت بینظیر پیامبر اکرم جمانند کوهی استوار در میدان جنگ پابرجا بود. آنحضرت رو به سمت راست کردند و فریاد برآوردند: «يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ»! بلادرنگ سربازان جان برکف انصار در پاسخ عرض کردند: ای رسول خدا! ما حاضریم. سپس رو به سمت چپ کرده ندا دادند: از آن طرف نیز همین پاسخ دریافت شد. آنحضرت از مرکب خود فرود آمدند و با صدایی رسا که با عظمت و ابهت همراه بود، فرمودند: من بنده خدا و رسول او هستم. در روایتی دیگر از صحیح بخاری مذکور است که فرمودند:
«أَنَا النَّبِيُّ لاَ كَذِبْ، أَنَا ابْنُ عَبْدِ المُطَّلِبْ». «من پیامبر راستین هستم، من فرزند عبدالمطلب هستم».
آنگاه به عباس که صدایی بلند و رسا داشت، فرمان داد تا مهاجرین و انصار را صدا کند؛ او با صدایی بلند اعلام داشت:
«يَا مَعْشَرَ الأَنْصَارِ! يَا أَصْحَابُ الشَّجَرَةِ». «ای انصار! ای بیعتکنندگان در زیر درخت در حدیبیه».
با شنیدن این فریاد، تمام سربازان اسلام بهسوی آنحضرت هجوم آوردند.
آنهایی که بر اسب سوار بودند و اسبهایشان در اثر شدت جنگ رم کرده بودند، و با سهولت برنمیگشتند. زرههای خود را انداخته و از اسبها پایین آمده، حملهای برقآسا نمودند، به طوری که صحنۀ جنگ در آن واحد عوض شد و سپاه کفر پا به فرار گذاشت و آنهایی که در میدان از خود مقاومت نشان دادند، دستگیر شدند. بنومالک، «تیرهای از ثقیف» از خود مقاومت سرسختانه نشان دادند، هفتاد نفر از آنها کشته شد و هنگامی که پرچمدار آنان، «عثمان بن عبدالله» به قتل رسید، مقاومت آنان درهم شکست. سپاه شکستخوردۀ کفر منتشر و پراکنده شد. تعدادی در محل «اوطاس» و تعدادی به «طائف» که فرمانده سپاه، عوف بن مالک نیز با آنان همراه بود پناه بردند.
اوطاس
«درید بن الصمة» با جمعیت بزرگی به «اوطاس» آمد. رسول اکرم جگروهی را به فرماندهی «ابوعامر اشعری» برای مقابله با وی گسیل داشت. «ابوعامر» به دست فرزند «درید» به قتل رسید، «درید» پرچم اسلام را نیز از «ابوعامر» گرفت. وقتی «ابوموسی اشعری» این وضع را مشاهده کرد، حمله نمود و دشمن را به قتل رسانده و پرچم را به دست خود گرفت. «درید»بر کجاوهای سوار بر شتر بود، «ربیعة بن رفیع» بر وی حمله کرد، ولی نجات یافت. «درید» گفت: مادرت تو را اسلحۀ خوبی نداده است. سپس گفت: از کجاوۀ من شمشیری بیرون کن و هرگاه نزد مادرت رفتی به او بگو: «درید» را به قتل رساندهام. «ربیعه» نزد مادرش رفت و او را از قتل «درید»آگاه ساخت؛ مادرش گفت: سوگند به خدا! درید سه نفر از مادران تو را آزاد کرده است.
تعداد اسیران جنگی متجاوز از هزاران نفر بود، در میان آنان حضرت«شیما» خواهر رضاعی رسول اکرم ج نیز وجود داشت. هنگامی که اسیر شد اظهار داشت: من خواهر رضاعی پیامبر شما هستم. مسلمانان برای تأیید مطلب، او را نزد پیامبر اکرم ج بردند. او نشان گازگرفتنی را که آنحضرت در زمان کودکی گرفته بود، به آنحضرت نشان داد؛ از فرط محبت اشک در چشمهای مبارک آنحضرت حلقه زد. ردای مبارک خود را برایش گسترانید و سخنان محبتآمیزی بیان داشت. تعدادی شتر و گوسفند به وی داد و فرمود: اگر میخواهی نزد ما بمان و اگر میخواهی نزد خانوادهات برگردی، تو را به خانوادهات میرسانیم. او رفتن به خانواده را ترجیح داد، چنانکه آنحضرت او را با نهایت اکرام و احترام نزد خانوادهاش فرستادند.
محاصرۀطائف
باقیماندۀ سپاه شکستخوردۀ حنین به طائف پناهنده و آمادۀ نبرد شدند. طائف قلعۀ بسیار محکمی بود و چون در اطراف آن حصاری کشیده شده بود. به همین جهت، به آن «طائف» میگفتند. قبیلۀ ثقیف که بسیار شجاع و جنگجو و در تمام عرب ممتاز بود، در آنجا زندگی میکرد. این قبیله از لحاظ موقعیت با قریش همپلّه بود. عروه بن مسعود، رییس «طائف»، «داماد ابوسفیان» بود. کفار مکه میگفتند: چرا قرآن بر سران مکه و یا «طائف»نازل نشده است؟ مردم آنجا به فنون و تاکتیکهای نظامی و جنگی آگاهی کامل داشتند. طبری و ابن اسحاق روایت کردهاند که عروه بن مسعود و غیلان بن سلمه به «جرش» (محلی در یمن) رفته و روش ساخت، اسلحههای ضد قلعه را مانند «ارّابه»، «ضبّور» و «منجنیق» در آنجا آموخته بودند.
در «طائف» دژ محکمی وجود داشت. اهالی طائف و شکستخوردگان «حنین» آن را مرمت و بازسازی نموده، آذوقۀ یک سال را در آنجا ذخیره کردند. در چهار طرف آن منجنیق نصب کرده و در مواضع متعدد تیراندازان ماهر را تعین نمودند.
پیامبر اکرم ج در بارۀ غنایم و اسیران جنگی «حنین» دستور دادند تا در محل «جعرانه» نگهداری شوند و خود آنحضرت عازم طائف شدند. خالد را به عنوان مقدمة الجیش (پیشتاز سپاه) فرستادند. طائف به محاصرۀمجاهدین اسلام درآمد. این اولین بار در اسلام بود که مسلمانان از ادوات جنگی سنگین، مانند «ارّابه» و «منجنیق» استفاده کردند. دشمن با ریختن پاره آهنهای گداخته بر ارّابهها و تیرباران شدید مسلمانان را وادار به عقبنشینی کرد. محاصره تا مدّت بیست روز ادامه داشت، ولی فتح قلعه میسّر نشد. رسول اکرم ج نوفل بن معاویه را احضار کرد و پرسید: نظر شما در این باره چیست؟ وی گفت: روباه وارد آشیانه شده اگر تقلا و تکاپو کنیم از آشیانه بیرون و دستگیر میشود، ولی اگر رها شود باکی نیست، چون هدف اصلی دفاع بود. آنحضرت ج فرمان دادند تا دست از محاصره بردارند. صحابه عرض کردند: علیه آنها دعا کنید، آنحضرت چنین دعا کردند: «اللهُمّ اهْدِ ثَقِيفًا وَائْتِ بِهِمْ» (پروردگارا! «ثقیف» را هدایت کن و به آنها توفیق بده تا نزد من بیایند).
تقسیم غنایم جنگی
پس از ترک محاصره، آنحضرت به محل «جعرانه» رفتند؛ غنیمتهای بسیاری در آنجا گرد آورده شده بود. شش هزار نفر اسیر جنگی، بیست هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقیه نقره، اینها غنایمی بودند که از کفار به دست آمده بودند.
دربارۀ اسرای جنگی منتظر ماندند تا عزیزان و خویشاوندان آنها بیایند و با آنان مذاکره کنند، ولی چندین روز گذشت و خبری نشد. اموال غنیمت به پنج قسمت تقسیم شدند، چهار قسمت حسب القاعده میان ارتش اسلام تقسیم گردید و یک پنجم آن برای بیت المال و مساکین اختصاص داده شد.
بیشتر سران مکه که تازه اسلام آورده بودند، هنوز در عقیدۀ خویش دچار تردید و مذبذب بودند. قرآن مجید به آنها «مؤلفة القلوب» گفته است. در قرآن مجید جایی که مصارف زکات ذکر شدهاند، مؤلفة القلوب نیز جزو آنها قرار داده شدهاند. پیامبر اکرم ج با جود و سخای فوق العادهای جوایز هنگفتی به شرح زیر به آنان اهداء فرمودند:
علاوه بر اینها به سه نفر از سران تازه مسلمان غیر مکه نیز جوایزی دادند:
نیز به تعدادی دیگر به هریک پنجاه شتر اهداء فرمودند. بر اساس تقسیم عمومی به هریک از مجاهدین اسلام چهار شتر و چهل گوسفند رسید، ولی چون به سواران سه برابر داده شد. از این جهت، به هر سوار دوازده شتر و یکصد و بیست گوسفند تعلق گرفت.
کسانی که مورد بذل و بخشش آنحضرت قرار گرفتند، عموماً اهل مکه و بیشتر تازه مسلمان بودند. این بذل و بخشش بر انصار گران آمد و آنان آزردهخاطر گشتند. بعضیها اظهار داشتند: رسول اکرم ج به قریش جوایز هنگفتی دادند و ما را از آن محروم ساختند، در حالی که هنوز از شمشیرهای ما قطرههای خون میچکد. برخی اظهار داشتند: در مشکلات و مصایب ما پیشتازیم و مال غنیمت به دیگران میرسد! هنگامی که رسول اکرم ج این شایعات و گلایهها را شنیدند، انصار را احضار نمودند و دستور دادند خیمهای نصب شود تا انصار در آن خیمه جمع شوند. آنحضرت وارد جمع آنها شدند و آنان را چنین خطاب کردند: آیا شما چنین چیزی گفتهاید؟ آنها گفتند: ای رسول خدا! دانایان قوم ما چنین مطلبی را نگفتهاند، تعدادی نوجوان احساساتی این کلمات را بر زبان آوردهاند.
در صحیح بخاری، باب مناقب الأنصار از «انس» روایت است که وقتی آنحضرت ج انصار را به حضور طلبیدند و از آنان در این باره توضیح خواستند، چون آنها دروغ نمیگفتند، از این جهت عرض کردند: آنچه شما شنیدهاید صحیح است. آنحضرت خطبهای بلیغ و رسا ایراد فرمودند و خطاب به انصار گفتند:
«شما گمراه بودید، خداوند به وسیلۀ من شما را هدایت کرد. شما با یکدیگر اختلاف داشتید و دشمن همدیگر بودید، خداوند به واسطۀ من میان شما وحدت و مهربانی ایجاد نمود. شما مفلس و فقیر بودید، خداوند به وسیلۀ من شما را غنی و بینیاز کرد».
انصار پس از شنیدن هر جمله آنحضرت ج میگفتند: ما بیش از هرچیز ممنون منّت و احسان خدا و رسول او هستیم. آنحضرت فرمودند:
شما هم میتوانید حقوقی که بر گردن من دارید بیان کنید و چنین بگویید: ای رسول خدا! روزی که قریش تو را تکذیب کردند، ما تو را تصدیق کردیم. تو را یاری نکردند، ما تو را یاری کردیم. تو را بیپناه ساختند، ما تو را پناه دادیم. شما تهیدست بودید، ما تو را کمک کردیم. آنگاه فرمودند: وقتی شما چنین پاسخ دهید، من میگویم: شما راست میگویید، ولی ای انصار! «آیا شما راضی نیستید که دیگران شتر و گوسفند ببرند و شما پیامبر را همراه خود ببرید».
عواطف و احساسات انصار چنان تحریک شد که همگی شروع به گریه کردند و اعلام داشتند: ما را فقط رسول خدا ج کافی است. بیشتر آنها به قدری گریه کردند که محاسنشان از اشک خیس گردید.
نهایتاً آنحضرت به آنان تفهیم کردند، اهل مکه تازه مسلمان شدهاند و من آنچه به آنها دادهام به عنوان استحقاق نبوده، بلکه برای تألیف قلوب و جذب آنان بهسوی اسلام بوده است.
اسرای جنگی حنین تا آن موقع هنوز در محل «جعرانه» بودند که یک هیئت بلند پایه به محضر آنحضرت رسیدند و درخواست کردند اسرای جنگی رها شوند. این هیئت از همان قبیلهای بود که مادر رضاعی آنحضرت، «حلیمۀ سعدیه» از آن بود. رییس قبیله «زهیر بن صرد»، خطاب به آنحضرت ج چنین اظهار داشت: زنانی که در سایبانها محبوس اند، بعضی از آنان عمهها و بعضی خالههای شما هستند. سوگند به خدا! چنانچه هرکدام از سلاطین و حکام عرب از خاندان ما شیر خورده بود، توقعات زیادی از آنها داشتیم و از شما بیش از این توقع و انتظار داریم. آنحضرت فرمودند: هرچه سهم خاندان بنیعبدالمطلب است، مال شما است، ولی راه حل و تدبیر آزادی سایر اسیران این است که بعد از نماز هنگامی که همۀ مردم یکجا جمع میشوند، همین درخواست را نزد آنان مطرح کنید.
بعد از نماز ظهر آنها این درخواست را نزد مسلمانان مطرح کردند. آنحضرت فرمودند: من فقط اختیار خاندان خودم را دارم، ولی به تمام مسلمانان سفارش میکنم که با شما همکاری کنند. مهاجرین و انصار نیز گفتند: ما هم از سهم خود صرف نظر میکنیم. بدین طریق تمام شش هزار اسیر آزاد و تحویل آنان گردیدند().
وقایع متفرقه
در همین سال، آنحضرت از ماریه صاحب فرزندی به نام ابراهیم شدند، آنحضرت او را بسیار دوست داشتند. هفده و یا هجده ماه در قید حیات بود، سپس وفات کرد. در روز وفات وی کسوف شد. عرب بر این باور بودند که بر اثر مرگ انسانهای بزرگ، کسوف روی میدهد. مردم فکر کردند بر اثر وفات ابراهیم کسوف شده است. آنحضرت مردم را گرد آوردند و خطبهای بدین مضمون ایراد کردند:
«خورشید و ماه از آثار قدرت الهی هستند، برای مرگ کسی بر آنها کسوف و خسوف عارض نمیشود». سپس نماز کسوف را با جماعت برگزار کردند. زینب دختر گرامی رسول اکرم نیز در همین سال وفات یافت. وقايع ديگر سال نهم هجرى بشرح ذيل مى آيد:
واقعۀ ایلاء و تخییر
(سال نهم هجری)
پیامبر اکرم زندگی ساده و زاهدانهای داشتند و از تجملات و قید و بندهای دنیوی دور و آزاد بودند. گاهی تا دو ماه در خانۀ ایشان آتش روشن نمیشد، چندین روز در گرسنگی سپری میشد. در تمام عمر دو بار پیاپی از غذا سیر نشدند. گرچه ازواج مطهرات بر اثر همنشینی و همدمی با آنحضرت امتیازاتی به دست آورده و با سایر زنان تفاوت داشتند، ولی طبع بشری آنان از بین نرفته بود و به آنچه زنان از قبیل: داشتن زندگی خوب و مرفّه علاقه دارند، علاقمند بودند. مخصوصاً زمانی که فتوحات اسلامی روز به روز گسترش مییافت و غنایم آنقدر بهسوی مدینه سرازیر بود که اندکی از آن برای رفاه حال آنان کافی بود. این مسایل باعث شد تا کاسۀ صبر و قناعت آنان لبریز گردد.
در میان ازواج مطهرات زنانی از خانوادههای بزرگی وجود داشتند، مانند: ام حبیبه دختر سردار بزرگ قریش، جویریه دختر سردار بنی المصطلق، صفیه دختر سردار بزرگ خیبر، عایشه دختر ابوبکر صدیق و حفصه دختر عمر فاروق ش بر اثر اقتضای طبع بشری، میان آنان رقابت و حس برتری جویی نسبت به سایر هووها نیز وجود داشت؛ و هریک از آنان با رسول اکرم ج محبت شدیدی داشتند.
یک بار آنحضرت ج تا چند روز بیش از حد معمول نزد زینب ماند، علت این بود که برای زینب از جایی مقداری عسل فرستاده شده بود و او هرروز از آن به پیامبر میداد. آنحضرت عسل را بسیار دوست میداشت. روزی عایشه احساس کرد که آنحضرت بیش از حد در خانۀ زینب مانده است. این مطلب را با حفصه در میان گذاشت، او اظهار داشت: «چارۀ کار این است که هرگاه رسول اکرم ج نزد من یا نزد تو بیایند به ایشان بگوییم: از دهان مبارک شما بوی «مغافیر» را احساس میکنیم» آنان طبق نقشه عمل کردند و رسول اکرم سوگند یاد کردند که هرگز عسل میل نکنند، در آن موقع این آیۀ قرآن مجید نازل گردید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَ﴾ [التحریم: 1].
«ای پیامبر! چرا چیزی را که الله بر تو حلال کرده است به خاطر خشنودی همسرانت (بر خود) حرام میکنی؟!»
علامه عینی در شرح صحیح بخاری مرقوم میدارد:
«كَيفَ جَازَ لعَائِشَة وَحَفْصَة الْكَذِب والمواطأة الَّتِي فِيهَا إِيذَاء رَسُول الله ج؟ قلت: كَانَت عَائِشَة صَغِيرَة مَعَ أَنَّهَا وَقعت مِنْهُمَا من غير قصد الْإِيذَاء، بل على مَا هُوَ من جبلة النِّسَاء فِي الْغيرَة على الضرائر وَنَحْوهَا». «اگر این شبهه پیش آید که برای عایشه و حفصه چگونه جایز بود که علیه آنحضرت ج توطئه کنند؟ در پاسخ باید گفت: اولاً عایشه کم سن و سال بود، ثانیاً هدف آنها اذیتکردن رسول اکرم ج نبود، بلکه حیلهای در مقابل هوو بود، چنانکه بسیاری از زنان این نوع حیلهها را در مقابل هووهای خود بهکار میبرند».
بنابراین، اگر این جواب قانعکننده نباشد، اولاً این واقعه مربوط به واقعه ایلاء است که در سال نهم هجری روی داده است. در آن موقع عایشه هفده سال داشت، ثانیاً گرچه عایشه کم سن بود ولی سایر ازواج مطهرات که در این واقعه نقشی داشتند، بزرگسال بودند. سن حفصه زیاد بود، زیرا در وقت ازدواج آنحضرت ج با وی سی و پنج سال داشت. به نظر ما احساس بوی «مغافیر» دروغ نبود، از تمامی روایات چنین برمیآید که آنحضرت جبوی بد معمولی را تحمل نمیکردند. اگر گلهای مغافیر، بوی نامطلوبی داشته باشند جای شگفتی نیست.
البته این نقشۀ ازواج مطهرات ظاهراً سؤال برانگیز به نظر میرسد، ولی این را هم باید دانست که ازواج مطهرات معصوم نبودهاند و برای حصول منافع خود میتوانستهاند از طرق مشروع اقدام کنند. در همان دوران این واقعه هم روی داد که رسول اکرم ج رازی را با حفصه در میان گذاشت و تأکید کرد که آن را به کسی نگوید. ولی حفصه آن را با عایشه در میان گذاشت که به دنبال آن، این آیه نازل گردید:
﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣﴾ [التحریم: 3].
شکرآب، فزونی گشت. حضرت عایشه و حفصه با یکدیگر به مشورت پرداختند و آنحضرت را تحت فشار قرار دادند. به طوری که در شأن آنها این آیات نازل شد:
﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾ [التحریم: 4].
حضرت عایشه و حفصه در موارد خاصی با یکدیگر تبانی کرده بودند، ولی در بارۀ نفقه، تمام ازواج مطهرات باهم اتفاق نظر داشتند. این مطلب آنقدر بر آنحضرت گران آمد که تصمیم گرفت تا مدت یک ماه از آنان جدا شود، اتفاقاً در همین روزها آنحضرت از اسب افتادند و ساق پای مبارک زخمی شد و در طبقه بالای خانه سکونت اختیار کردند. اصحاب کرام از قراین حدس زدند که شاید آنحضرت ازواج مطهرات را طلاق دادهاند. ادامۀجریان را ما از زبان حضرت عمر فاروق س نقل میکنیم. ایشان با علاقه و بهطور مفصل آن را بیان نمودند، نخست مقدماتی بیان کردند که برای فهم اصل موضوع کمک میکند().
حضرت عمر میگوید: «من با یکی از برادران انصار، «اوس بن خولی»یا «عتبان بن مالک» همسایه بودم، معمول ما چنین بود که یک روز در میان، به محضر رسول اکرم ج حضور مییافتیم. قریش معمولاً بر زنان خود مسلطبودند، ولی هنگامی که ما به مدینه آمدیم، در اینجا زنان انصار بر آنها غالب و مسلط بودند. از مشاهدۀ آنان زنان ما نیز جسور و جری شدند. یک روز با همسرم به تندی برخورد کردم، او در عوض با من هم به شدّت برخورد کرد. من گفتم: شما با من اینگونه برخورد میکنید؟ او اظهار داشت: مگر شما از رسول اکرم ج بهتر هستید که همواره همسران وی با ایشان با خشونت برخورد میکنند. آنگاه من عصبانی شدم و به خانه حفصه رفتم، (حفصه دختر حضرت عمر و همسر رسول اکرم ج است) و از او پرسیدم: آیا تو آنحضرت ج را اذیت میکنی؟ او به خطایش اعتراف کرد. من گفتم: مگر نمیدانی که ناراضینمودن رسول اکرم ج باعث ناراضیشدن خداوند متعال خواهد شد. سوگند به خدا! آنحضرت رعایت حال مرا میکنند و گرنه تو را طلاق میدادند.
سپس نزد ام سلمه رفتم و از او نیز توضیح خواستم. او اظهار داشت: عمر! تو در هر مسئلهای دخالت میکنی، حتی در مسایل خانوادگی رسول اکرم ج شروع به دخالت کردهای! من خاموش شدم و از آنجا برگشتم. پاسی از شب گذشته بود که همسایۀ انصاری از بیرون آمد و دروازه را سخت زد. من با بیم و هراس بلند شدم و دروازه را باز کردم و پرسیدم: چه خبر است؟ وی گفت: مگر نمیدانی چه حادثۀ مهمی روی داده است؟! پرسیدم: غسانیها بر مدینه حمله کردهاند؟ او گفت: از این هم مهمتر، پیامبر اکرم ج ازواج مطهرات را طلاق داده است.
بامدادان به مدینه آمدم، نماز صبح را پشت سر رسول الله ج خواندم، ایشان پس از ادای صبح نماز به طبقه بالای خانه خویش تشریف بردند.من به خانۀ حفصه آمدم، دیدم که نشسته است و گریه میکند، به او گفتم: قبلاً به شما تذکر داده بودم. آنگاه از آنجا بلند شدم، به مسجد نبوی آمدم، دیدم که صحابه کنار منبر نشستهاند و دارند گریه میکنند. اندکی آنجا نشستم، آرام نگرفتم، به بالاخانه رفتم و به «رباح» خادم آنحضرت گفتم: به ایشان اطلاع بدهید و برایم اجازه بگیرید. ولی آنحضرت جوابی ندادند؛ از آنجا بلند شدم، دوباره به مسجد نبوی آمدم، پس از لحظاتی دوباره بلند شدم و به بالاخانه رفتم و به دربان گفتم: برایم از آنحضرت اجازه بگیرید. وقتی جوابی نرسید، با صدای بلند ندا دادم: رباح! برایم کسب اجازه کنید. شاید رسول اکرم ج میپندارند من قصد سفارش برای حفصه را دارم. سوگند به خدا! چنانچه ایشان فرمان دهند سر حفصه را از تنش جدا خواهم کرد؛ آنگاه آنحضرت اجازه دادند.
وارد اطاق شدم، دیدم که ایشان بر تختی دراز کشیدهاند و اثر حصیر روی تخت بر بدن مبارک نقش بسته است. به این سو و آن سو نگاه کردم، در گوشهای مقداری به اندازه یک مشت جو وجود داشت و در گوشهای دیگر پوست خشکیده جانوری آویزان بود. اشک از چشمانم سرازیر گشت. آنحضرت ج علت گریستن را جویا شدند. گفتم: ای رسول خدا! قیصر و کسری غرق در رفاه و نعمت هستند و شما پیامبر برحق خدا چنین حالی دارید. ایشان فرمودند: آیا بر این خشنود نیستی که قیصر و کسری دنیا را از آن خود سازند و ما آخرت را؟ عرض کردم: ای رسول خدا! آیا شما همسرانت را طلاق دادهای؟ ایشان فرمودند: خیر، من با صدای بلند تکبیر گفتم. سپس اظهار داشتم: تمام صحابه در مسجد مغموم و پریشان نشستهاند، اگر اجازه میفرمایید به آنان اطلاع میدهم که خبر طلاق ازواج مطهرات صحت ندارد. مدت «ایلاء» (یعنی یک ماه) سپری شده بود. از این جهت، آنحضرت از بالاخانه پایین آمدند و اجازه باریابی به محضر ایشان به مسلمانان داده شد(). سپس این آیۀ تخییر نازل شد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩﴾ [الأحزاب: 28-29].
طبق این آیه به آنحضرت دستور داده شد تا به ازواج مطهرات ابلاغ کنند که یکی از دو چیز، دنیا و آخرت را انتخاب کنید، اگر میخواهید تا حق و حساب شما را بپردازم و با اکرام و احترام شما را مرخص کنم و اگر خواهان الله و رسول او و زندگانی جاودانه هستید، پس خداوند برای نیکوکاران اجر و پاداش بزرگی مهیا کرده است. یک ماه تمام شده بود، آنحضرت از بالاخانه فرود آمدند و چون پیشتاز در این ماجرا عایشه بود، نخست به خانۀ وی رفته او را از این حکم آگاه کردند. وی اظهار داشت: من همه چیز را رها کرده فقط خدا و رسول او را میخواهم؛ سایر ازواج مطهرات نیز همین پاسخ را دادند.
توضیح لازم
وقایع ایلاء، تخییر و تبانی عایشه و حفصه به گونهای بیان شدهاند که گویا وقایع زمانهای مختلفی هستند و برای افراد ظاهر بین این شبهه پیش میآید که رسول اکرم ج از ازواج مطهرات همیشه آزردگی خاطر داشتند. در حالی که در واقع، این هرسه مورد همزمان روی دادهاند. در صحیح بخاری، «کتاب النکاح، باب موعظة الرجل ابنته» از ابن عباس صریحاً نقل شده که کنارهگیری آنحضرت از ازواج مطهرات بر اثر توطئۀ آنها، سبب نزول آیۀ تخییر و افشای راز، مربوط به یک زمان هستند.
حافظ ابن حجر در بیان اسباب متعدد کنارهگیری آنحضرت مرقوم میدارد:
«وهذا هو اللائق بمكارم أخلاقه وسعة صدره وكثرة صفحه وإن ذلك لم يقع منه حتى تكرر موجبه منهن» (فتح الباری 9 / 254). «با مکارم اخلاق و گشادهدلی و کثرت عفو آنحضرت همین مناسب است، و آنحضرت تا زمانی که از آنها کراراً اینگونه حرکات را مشاهده نکرده بودند، اقدام به چنین عملی نمیکردند».
قصد سوء استفادۀ منافقان
آیاتی که در بارۀ مسألۀ فوق نازل شدند از آنها معلوم میشود توطئه بزرگی بوده است که میتوانسته نتایج خطرناکی در بر داشته باشد. چنانکه میفرماید:
﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾ [التحریم: 4].
در این ایه تصریح شده که اگر توطئه آن دو نفر تداوم داشته باشد، خدا، جبرئیل، مسلمانان صالح و فرشتگان به کمک آنحضرت خواهند شتافت. در پرتو روایات، علت توطئه فقط این به نظر میرسد که آنها میخواستند از این طریق در مخارج و نفقۀ خویش وضعیت بهتری داشته باشند و چنانچه روایت ماریه قبطیه را بپذیریم، خواست دیگر آنها این بود که جدا از یکدیگر و بهطور مستقل زندگی کنند. ولی این موارد، مسایل مهمی نبودند و اتفاق نظر و تبانی عایشه و حفصه چنان خطری را دربر نداشت که برای مقابله با آن فرشتگان از ملاء اعلی بشتابند. بنابراین، بعضیها اظهار نظر کردهاند که مسئله چیزی دیگر بود و آن این که در مدینه منوره جمع کثیری از منافقان که تعداد آنها حدود چهارصد خانوار ذکر شده زندگی میکردند. این افراد شرور همیشه در این انتظار بودند تا به طریقی در میان خانوادۀ آنحضرت و یاران خاص ایشان ایجاد تفرقه کنند و نظام خانوادگی آنحضرت را متلاشی سازند.
ابن حجر در اصابه، در باره «ام جلدح» مینویسد: «وكانت تحرش بين أزواج النبي ج» «ام جلدح همیشه میان ازواج مطهرات ایجاد اختلاف و تشتت میکرد»، زیرا در داستان افک، روزنههای موفقیت را تا حدی مشاهده کرده بود. حضرت حسان در جریان افک شرکت داشت، رسول اکرم ج پانزده روز از عایشه آزردهخاطر بود. «حمنه» نیز که همشیره زینب بود در توطئه افک شریک بود و این داستان را هرکجا شایع میکرد. حضرت ابوبکر س کمکهای مالی و اعانۀ خود را نسبت به «مسطح» یکی از خویشاوندان نزدیک خود بر اثر شرکت او در جریان افک قطع کرده بود، و چنانچه برائت حضرت عایشه از طریق وحی اعلام نمیشد، فتنهای بزرگ برپا میشد.
از مجموع این جریانات به نظر میرسد وقتی منافقان از ضیق حال و زندگی سخت ازواج مطهرات آگاه شدند، خواستند تا به این مسأله بیشتر دامن زنند و آتش را شعلهورتر کنند و چون پیشاپیش این ماجرا حضرت عایشه و حفصه بودند؛ منافقان تصور میکردند به گونهای پای حضرت ابوبکر و حضرت عمر به این جریان کشیده خواهد شد و آنان نیز از دختران خود جانبداری خواهند کرد.
اما منافقان نمیدانستند که حضرت ابوبکر و عمر، عایشه و حفصه را فدای خاک پای آنحضرت میکنند. چنانکه وقتی به عمر فاروق اجازه ورود به محضر آنحضرت نرسید، وی با صدای بلند اظهار داشت: چنانچه فرمان دهید سر حفصه را از تنش جدا خواهم کرد.
بنابراین، روی خطاب در آیه، متوجه منافقان است، یعنی اگر عایشه و حفصه به اتفاق نظر و تبانی خود علیه آنحضرت ادامه دهند و منافقان نیز از این قضیه سوء استفاده کنند، خداوند آماده یاری رساندن به پیامبر خویش است و با خداوند، جبرئیل، سایر فرشتگان، بلکه تمام عالم نیز همراه خواهند بود.
روایات دروغین
در بیان این وقایع، راویان دروغگو آنقدر دروغپردازی و حیلهبازی کردهاندکه مورخان و سیرهنگاران بزرگ نیز، آنها را در تألیفات خود بیان نمودهاند.از این جهت با قدری تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت.
اینقدر مسلّم و در قرآن مجید نیز مذکور است که رسول اکرم ج برای خشنودی خاطر ازواج مطهرات چیزی را بر خود حرام کردند. اختلاف نظر در این است که آن، چه چیزی بود؟ در بسیاری از روایات مذکور است «ماریه قبطیه» کنیزی بود که عزیز مصر به عنوان هدیه به محضر آنحضرتج ارسال کرده بود. این روایت بهطور مفصل و از طرق مختلف بیان گردیده و در آن مذکور است رازی را که رسول اکرم با حفصه در میان گذاشته بود و حفصه آن را فاش کرد، راز همین ماریه قبطیه بود.
این روایات گرچه کلاً ساختگی و غیر قابل بیان هستند، ولی چون بیشتر مؤرخان اروپایی، انتقادی که بر معیار اخلاق آنحضرت کردهاند، گل سر سبد آنها همین داستان است، به ناچار از آن بحث خواهیم کرد. در بیان این واقعه، گرچه در روایات، اختلافهایی وجود دارد، ولی بر این امر، همه اتفاق نظر دارند که «ماریه قبطیه» از کنیزهای موطوءة آنحضرت بود و ایشان بر اثر نارضایتی حفصه از این امر، آن را بر خود حرام کرده بود. حافظ ابن حجر در فتح الباری در تفسیر سورۀ تحریم مرقوم میدارد:
«وَوَقَعَ عِنْدَ سَعِيدِ بْنِ مَنْصُورٍ بِإِسْنَادٍ صَحِيحٍ إِلَى مَسْرُوقٍ قَالَ حَلَفَ رَسُولُ اللَّهِج لِحَفْصَةَ لَا يَقْرَبُ أَمَتَهُ» (فتح الباری 8 / 503).«سعید بن منصور با سند صحیح که به مسروق منتهی میشود چنین روایت کرده که آنحضرت ج نزد حفصه سوگند یاد کرد که با کنیز خود مجامعت نمیکند».
سپس از مسند هیثم بن کلیب و طبرانی روایات متعددی نقل کرده که یکی از آنها این روایت است:
«وَلِلطَّبَرَانِيِّ من طَرِيق الضَّحَّاك عَن ابن عَبَّاسٍ قَالَ دَخَلَتْ حَفْصَةُ بَيْتَهَا فَوَجَدَهُ يَطَأُ مَارِيَةَ فَعَاتَبَتْهُ» (فتح الباری 8 / 503). «طبرانی از طریق ضحاک از ابن عباس روایت کرده که حفصه وارد خانهاش شد، دید که آنحضرت مشغول مقاربت با ماریه است، حفصه ناراحت شد و آنحضرت را مورد عتاب قرار داد».
ابن سعد و واقدی این روایت را در پیرایهای بدتر از این نقل کردهاند، ولی ما آنها را طرد میکنیم.
اما حقیقت این است که تمام این روایات، افترا و بهتان محض هستند؛ علامه عینی در شرح صحیح بخاری 5 / 548، باب النکاح مرقوم میدارد:
«وَالصَّحِيح فِي سَبَب نزُول الْآيَة أَنه فِي قصَّة الْعَسَل لَا فِي قصَّة مَارِيَة الْمَرْوِيّ فِي غير (الصَّحِيحَيْنِ) وَقَالَ النَّوَوِيّ: وَلم تأت قصَّة مَارِيَة من طَرِيق صَحِيح..».«روایت صحیح در شأن نزول آیه این است که در واقعه عسل، نازل شده و در باب داستان ماریه که در غیر صحیحین مذکور است نازل نشده است. علامه نووی میگوید: داستان ماریه از هیچ طریق صحیحی روایت نشده است».
این روایت در تفسیر ابن جریر، طبرانی، مسند هیثم با طرق مختلف روایت شده است؛ در این کتابها معمولاً روایات غلط زیادی منقول است، و تا زمانی که صحت آنها به طریق درست تأیید نشود، قابل اعتماد و التفات نیستند. حافظ ابن حجر یک طریق روایت را توثیق کرده، یعنی آن روایتی که آخرین راوی آن «مسروق» است. ولی اولاً در این روایت، نام ماریه قبطیه مذکور نیست، فقط اینقدر ذکر شده که آنحضرت نزد حفصه سوگند یاد کرد که با کنیز خود مجامعت نکند و آن را بر خود حرام ساخت. علاوه بر این، «مسروق» از تابعین است، آنحضرت را ندیده است، لذا اینروایت طبق اصول حدیث منقطع است، یعنی سلسلۀ سند آن به صحابی نمیرسد. حافظ ابن کثیر یکی دیگر از طرق این روایت را در تفسیر خود تصحیح کرده است. ولی یکی از راویان این طریق، عبدالملک رقاشی است که دارقطنی نسبت به وی چنین اظهار میکند:
«كثير الخطأ في الأسانيد والمتون يحدث عن حفظه» (در سندها و متنهای احادیث مرتکب خطای بسیار میشد). شایان ذکر است روایت ماریه در صحاح سته مذکور نیست. ناگفته نماند شأن نزول سورۀ تحریم که در صحیح بخاری و صحیح مسلم مذکور میباشد، به طریق صحیح ثابت است. امام نووی از ائمه بزرگ محدثین صریحاً اظهار داشته که در مورد ماریه، هیچ روایت صحیحی موجود نیست. حافظ ابن حجر و ابن کثیر طرقی را که صحیح گفتهاند، یکی از آنها منقطع و دیگری راوی آن کثیر الخطاء است. لذا با توجه به این موارد، چگونه میتوان گفت: این روایت قابل استناد است؟ این بحث براساس اصول روایت بود، اگر از طریق درایت مورد بررسی قرار گیرد، نیازی به تحقیق و کاوش بیشتر نیست. داستان رکیک و غیر معقولی که در این روایات بیان شده است، مخصوصاً مواردی که در طبری و غیره مذکور اند، از نسبت دادن آنها بهسوی یک فرد معمولی، آدم شرمنده میشود. چه رسد به جایی که آنها را به ذات اقدس رسول اکرم که مظهر قداست و عفّت بود، نسبت دهیم!.
snakker om'غزوه حُنين'
Skriv tankene dine
Del dine tanker om denne artikkelen med oss