فتح مكه

فتح مكه
  • 1400/9/24
  • گرداننده وبسايت
  • 15:47:27
اشتراک گزاری:

فتح مكه

﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾ [الفتح: 1].

  (رمضان سال هشتم هجری / جنورى 630 میلادی)

بزرگترین وظیفه جانشین ابراهیم بت‌شکن علیه الصلوة والسلام، احیای توحید خالص و پاک‌کردن حرم کعبه از آلودگی‌های شرک و بت‌پرستی بود، ولی حملات پیاپی قریش و مخالفت تمام اعراب به مدت بیست و یک سال، این وظیفۀ مقدس را به تعویق انداخت. در پرتو صلح حدیبیه چند روزی امنیت و آرامش حاکم شد و شیفتگان حرم موفق شدند تا یک بار خانۀ کعبه این یادگار ابراهیمی را در حالت غیر مطلوبی زیارت کنند، اما قریش این پیمان را هم رعایت نکردند و از طرفی کاسۀ صبر، بردباری و گذشت مسلمانان هم لبریز شده وقت آن فرا رسیده بود که آفتاب حق، پرده‌های شرک و باطل را چاک کرده محیط تاریک مکه را با نور توحید نورافشانی کند.

براساس پیمان حدیبیه، قبیله «خزاعه» هم‌سوگند و هم‌پیمان مسلمانان و قبیله «بنوبکر» که حریف و مقابل خزاعه بودند با قریش هم‌پیمان شدند. میان این دو قبیله از مدت‌ها قبل جنگ و جدال وجود داشت که با ظهور اسلام، آتش بس اعلام کرده و همّ و غمّ‌شان را متوجه اسلام کرده بودند. صلح حدیبیه تا حدی موجب امنیت و آرامش شده بود، از این جهت بنوبکر تصمیم به انتقام از خزاعه گرفتند و ناگهان بر خزاعه حمله کردند و سران قریش نیز علناً از آنان حمایت نمودند. عکرمه بن ابی جهل، صفوان بن امیه، سهیل ابن عمرو و غیره شب‌ها در حالی که چهره‌هایشان را پوشانده بودند با بنوبکر همراه و علیه خزاعه وارد جنگ شدند. خزاعه ناچار شده به حرم پناه آوردند، بنوبکر به احترام حرم از جنگ و تعقیب خودداری کردند، ولی رئیس آن‌ها نوفل اظهار داشت: چنین فرصتی هرگز برای شما حاصل نخواهد شد. چنانکه به حرم هجوم آورده و تعداد زیادی از آنان را به قتل رساندند. پیامبر اکرم در مسجد نبوی تشریف داشتند که ناگهان این صدا را شنیدند:

     
     

«بار الها! من پیمانی را به یاد می‌آوردم که میان ما و خاندان او در زمان قدیم منعقد شده است. ای پیامبر خدا! ما را یاری کن و بندگان خدا را برای کمک بخواه تا همگی حاضر شوند».

پس از لحظاتی معلوم شد که چهل نفر شترسوار از خزاعه به سرپرستی عمرو بن سالم به قصد استمداد و یاری‌طلبیدن از مسلمانان به مدینه آمده‌اند. وقتی رسول اکرم ج از ماجرا اطلاع یافتند، سخت ناراحت شدند و نزد قریش قاصد فرستادند و فرمودند: یکی از این سه شرط را باید بپذیرید:1- خونب‌های کشته‌شدگان خزاعه را بپردازید؛2- از حمایت بنوبکر دست‌بردار شوید؛3- نقض معاهدۀ حدیبیه را اعلام کنید؛

«قرطبة بن عمر» از جانب قریش اظهار داشت: فقط شرط سوم مورد قبول است. وقتی قاصد از مکه حرکت کرد، قریش بر اظهار چنین امری پشیمان شدند، آنان ابوسفیان را به عنوان نماینده خود به مدینه فرستادند تا پیمان حدیبیه را تجدید کند، ابوسفیان به مدینه آمد و از محضر رسول اکرم درخواست تجدید آن پیمان را کرد؛ ولی آن‌حضرت به وی پاسخی ندادند، نزد ابوبکر و عمر رفت و به آنان متوسّل شد، آنان نیز جوابی به او ندادند. سرانجام، مأیوس گشت و به خانۀ دخت گرامی آن‌حضرت، فاطمه زهراء رفت. حضرت حسن کودک پنج ساله‌ای بود، ابوسفیان به جانب او اشاره کرد و خطاب به فاطمه اظهار داشت: «اگر این کودک چنین بگوید که من میان این دو گروه صلح و آشتی برقرار کردم، از امروز به عنوان سردار عرب معرفی می‌گردد».

فاطمة الزهراء اظهار داشت: این کودک خردسالی است و نمی‌تواند در اینگونه معاملات دخالت و نقشی داشته باشد. بالاخره ابوسفیان به حضرت علی متوسل شد و از او یاری جست. حضرت علی به او پیشنهاد داد که فقط یک راه وجود دارد و آن این است که به مسجد نبوی بروی و اعلام کنی: من پیمان حدیبیه را تجدید کردم. چنانکه او به مسجد رفت و اعلام نمود. سپس ابوسفیان به مکه بازگشت و جریان را برای مردم که بیان کرد. آنان گفتند: این نه صلحی است که ما مطمئن شویم و نه جنگی است که برای آن آماده باشیم.

رسول اکرم برای حرکت به سوی مکه آمادگی کردند، نزد قبایل هم‌پیمان و متحد پیام فرستادند که آماده شوند و هرچه زودتر خود را به مدینه برسانند و در این باره سعی کردند که اهل مکه از این برنامه و تصمیم آگاه نشوند. حضرت «حاطب بن ابی بلتعه» یکی از اصحاب گرانقدر است، وی به‌طور مخفیانه به قریش مکه نامه‌ای نوشت و آنان را از تصمیم رسول اکرم آگاه ساخت. آن‌حضرت از این عمل حاطب مطلع شدند. حضرت علی، حضرت زبیر، حضرت مقداد و حضرت ابومرثد غنوی را مأموریت دادند تا بروند و آن نامه را در بین راه از قاصد بگیرند و بیاورند، چنانکه آن نامه به محضر رسول اکرم تقدیم شد. مسلمانان از این عمل حاطب که راز آن‌ها را برای کفار افشا کرده بود در حیرت قرار گرفتند.

حضرت عمر س ناراحت شد و عرض کرد: ای رسول خدا! اگر فرمان دهید سرش را از تنش جدا می‌کنم. لکن رسول خدا خم به ابرو هم نیاوردند و به عمر فرمودند: ای عمر! مگر تو را معلوم نیست که خداوند به اهل بدر فرموده است: «شما هر عملی انجام دهید، مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیرید».

خویشاوندان و خانوادۀ حاطب تا آن موقع در مکه بودند و هیچ حامی و طرفداری نداشتند، به همین لحاظ او می‌خواست تا با این عمل خود، به گونه‌ای بر قریش منّت بگذارد تا آنان در عوض این احسان، خانواده و خویشاوندان او را اذیّت و آزار نرسانند. وقتی رسول اکرم از وی توضیح خواستند، او همین عذر را بیان کرد و آن‌حضرت عذر وی را پذیرفتند. خلاصه، در دهم رمضان سال هشتم هجری موکب نبوی با نهایت عظمت و ابهت به سوی مکه حرکت کرد. ده هزار تن از سربازان فداکار اسلام در رکاب آن‌حضرت قرار داشتند.

در مسیر راه، سایر قبایل عرب نیز به سپاه اسلام می‌پیوستند. چون به «مرّالظهران» که به فاصلۀ چند کیلومتری از مکه قرار داشت، رسیدند؛ در آنجا خیمه زدند و آن‌حضرت به عنوان یک تاکتیک جنگی به سپاه اسلام دستور دادند تا هریک از آنان در آن صحرا آتش افروزند تا از این طریق، رعب و وحشت در دل‌های کفار قریش ایجاد شود. چنانکه سپاه اسلام چنین کردند و تمام منطقه «مرّالظهران» را شعله‌های آتش فرا گرفت. خبر ورود سپاه اسلام به گوش کفار رسیده بود، ولی برای تحقیقات بیشتر، «حکیم بن حزام» (برادرزادۀ حضرت خدیجه) «ابوسفیان» و «بدیل ورقاء» را فرستادند، دسته‌ای که در کنار خیمه آن‌حضرت پاسداری می‌کردند ابوسفیان را مشاهده کردند.

حضرت عمر از فرط جذبه انتقام با شتاب به بارگاه رسالت حاضر شد و عرض کرد: وقت آن فرا رسیده که کفر ریشه‌کن شود و سردمدار بزرگ آن نقش بر زمین گردد، ولی حضرت عباس درخواست امان کرد. حضرت عمر دوباره اصرار ورزید، عباس اظهار داشت: عمر! اگر این شخص از قبیله تو بود، اینقدر سخت‌دل نمی‌شدی. حضرت عمر گفت: این گفته از شما بعید است! روزی که مشرف به اسلام شدی، آنقدر مسرور و خوشحال شدم که اگر پدرم «خطاب» مسلمان می‌شد، آنقدر خوشحال و شادمان نمی‌شدم.

عملکرد گذشتۀ ابوسفیان برای همه آشکار بود و هر عملی از اعمال او دستاویز محکمی برای کشتن وی به شمار می‌آمد، دشمنی دیرینه با اسلام، حملات مکرّر بر مدینه، تحریک قبایل عرب علیه مسلمانان و توطئه قتل آن‌حضرت هریک از این‌ها برای کشتنش کافی بود.

ولی بالاتر از این‌ها عفو نبوی و رأفت اسلامی قرار داشت که در گوش ابوسفیان طنین افکند که «جای بیم و هراس نیست». در صحیح بخاری مذکور است: به محض اینکه ابوسفیان دستگیر شد، مشرف به اسلام گشت. ولی در طبری و غیره تفصیل این اجمال و گفتگوی ابوسفیان با آن‌حضرت به شرح زیر است:

پیامبر اکرم خطاب به ابوسفیان اظهار داشت: آیا وقت آن فرا نرسیده که به یگانگی و وحدانیت خداوند متعال اعتراف کنی؟

ابوسفیان: اگر جز الله معبودی دیگر وجود می‌داشت، امروز به کمک ما می‌شتافت.

پیامبر اسلام: آیا در نوبت من شک و شبهه‌ای وجود دارد؟

ابوسفیان: من در رسالت شما فعلاً در فکر و اندیشه هستم.

به هرحال، پس از تشویق عباس، ابوسفیان به وحدانیت خداوند متعال و رسالت رسول اکرم ج ایمان کامل آورد و در سلک مسلمانان درآمد، و در جنگ‌های بعدی دوشادوش مسلمانان علیه دشمنان می‌جنگید؛ چنانکه در غزوۀ طائف یکی از چشمانش مجروح شد و در غزوۀ یرموک آن را نیز از دست داد.

سرانجام، رسول اکرم به حضرت عباس دستور داد تا او را در دره‌ای که در مسیر عبور لشکر اسلام قرار دارد، ببرد تا هنگام عبور ارتش اسلام از آنجا، عظمت، شکوه، قدرت و توان نظامی آن را مشاهده و درک کند.

ورود پیروزمندانه‌ى ارتش اسلام به شهر مکه

ارتش اسلام مانند دریایی خروشان متلاطم شده بود، دسته‌های مختلف قبایل عرب در زیر پرچم مخصوص خود به حرکت درآمدند. قبل از همه، پرچم قبیلۀ «غفار» به نظر رسید، سپس قبایل «جهینه»، «هذیم» و «سلیم» در حالی که سراپا مسلّح بودند تکبیر گویان نمودار شدند.ابوسفیان از مشاهده این وضع، سراسیمه و بهت‌زده شده بود. در نهایت، قبیلۀ انصار با چنان شکوه و جلالی ظاهر گردید که چشم آدمی خیره می‌شد. ابوسفیان متحیر گشته پرسید: این کدام قبیله است؟ حضرت عباس گفت: قبیله انصار است. ناگهان فرمانده آن قبیله، حضرت سعد بن عباده در حالی که پرچم به دست گرفته بود از مقابل ابوسفیان گذر کرد و فریاد برآورد: «اليَوْمَ يَوْمُ الـمَلْحَمَةِ، اليَوْمَ تُسْتَحَلُّ الكَعْبَةُ» «امروز روز جنگ و خونریزی است، امروز کعبه حلال گردیده است».

پس از عبور واحدهای نظامی قبایل مختلف، سرانجام، موکب نبوی که در آن، بخشی از سپاه بزرگ و مجهز اسلام با انواع ساز و برگ جنگی تجهیز گردیده بود، نمایان شد؛ پرچمدار آن‌حضرت ج زبیر بن العوام بود. چون نگاه ابوسفیان بر جمال مبارک آن‌حضرت ج افتاد، فریاد برآورد: ای رسول خدا! آیا شنیدید که سعد بن عباده چه گفت؟ آن‌حضرت فرمودند: سعد بن عباده اشتباه کرد. امروز روز عظمت خانه کعبه است. آنگاه پرچم را به فرزند سعد سپرد. وقتی وارد مکه شدند، دستور دادند پرچم نبوی در محل «حجون» نصب گردد. به خالد دستور دادند با جمعی از سربازان اسلام از جانب بالایی مکه وارد شوند.

اعلام عفو عمومی

سپس از جانب بارگاه رسالت اعلام گردید: هرکس اسلحه بر زمین بگذارد و تسلیم شود، مورد عفو قرار می‌گیرد. هرکس به خانۀ ابوسفیان پناهنده و یا وارد خانۀ خود شود و در را از داخل ببندد (به عنوان بی‌طرفی) مورد عفو قرار می‌گیرد و هرکس وارد خانۀ خدا شود عفو شامل حال او نیز خواهد شد. با وجود این، دسته‌ای از قریش به قصد مقاومت و جلوگیری از ورود ارتش اسلام قیام کردند و بر سپاه خالد تیراندازی نمودند، چنانکه سه نفر از سربازان اسلام به نام‌های «کرز بن جابر فهری»، «جیش بن اشعر»و «سلمه بن المیلا» شهید شدند.

حضرت خالد به ناچار بر آنان حمله کرد، آن‌ها با برجای‌گذاشتن سیزده جسد پا به فرار گذاشتند. پیامبر اکرم ج چون درخشش شمشیرها را مشاهده کرده بود، از خالد توضیح خواست؛ ولی وقتی معلوم شد که آغاز حمله از جانب کفار بوده، آن‌حضرت فرمودند: «تقدیر الهی چنین بوده است».

مردم از ایشان پرسیدند: در کجا رحل اقامت می‌افکنید؟ آیا در محل قدیمی خود و یا در جایی دیگر؟ از نظر شرعی، مسلمان از کافر ارث نمی‌برد. هنگامی که ابوطالب عموی آن‌حضرت وفات کرده بود، فرزندش، عقیل در آن موقع مسلمان نشده بود. لذا او وارث ابوطالب بود و منازل مسکونی را به ابوسفیان فروخته بود. بنابراین، آن‌حضرت فرمودند: عقیل خانه‌ای باقی نگذاشته که در آن اقامت کنیم. لذا در محل «خیف» جایی که کفار قریش علیه ما و به حمایت از کفر با یکدیگر پیمان بستند مقیم می‌شویم.

در آغوش خانۀ کعبه، پایگاه توحید و یادگار ابراهیم بت‌شکن، سیصد و شصت بت جای گرفته بود. پیامبر اکرم ج با چوب مخصوصی که در دست داشت، ضربه‌های محکمی بر پیکر آن‌ها می‌زد و آن‌ها را بر زمین انداخته، این آیه را تلاوت می‌کرد:

«جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ… جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ… إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا».

در داخل خانۀ کعبه بت‌های زیادی قرار داشت، آن‌حضرت ج قبل از این که وارد خانۀ کعبه شود دستور دادند تا آن‌ها را از خانۀ کعبه خارج کنند. نیز داخل خانۀ کعبه تمثال‌های زیادی به تصویر کشیده شده بود، حضرت عمر فاروق س پا در خانۀ کعبه گذاشت و همۀ آن‌ها را محو و نابود کرد. پس از این که خانۀ کعبه از لوث بت‌ها پاک گردید، آن‌حضرت از عثمان بن طحله که کلیددار خانه کعبه بود، کلید را گرفت و دروازه را باز کرد و با بلال و طلحه وارد خانۀ کعبه شد و در آنجا نماز گزارد. در یک روایت صحیح بخاری مذکور است که ایشان داخل کعبه فقط تکبیرهایی گفتند، نماز نخواندند.

خطبۀ فتح

این اولین مجمع و دربار عام فاتح بزرگ و پیامبر اسلام بود. آن‌حضرت به عنوان جانشین الله و به منظور استقرار وظیفۀ خلافت الهی، خطبه‌ای ایراد فرمودند که ظاهراً مخاطب آن اهل مکه بودند. ولی، در واقع تمام جهانیان تا قیامت مخاطب آن هستند:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ، لَا شَرِيكَ لَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ، أَلَا كُلُّ مَأْثُرَةٍ أَوْ دَمٍ أَوْ مَالٍ، فَهُوَ تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ إِلَّا سِدَانَةَ الْبَيْتِ وَسِقَايَةَ الْحَاجِّ… يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ، وَتَعَظُّمَهَا بِالْآبَاءِ، النَّاسُ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ تُرَابٍ». «جز الله دیگر معبودی نیست، برایش شریک و همتایی وجود ندارد، او آن ذاتی است که به وعدۀ خود عمل نمود و بندۀ خود را امداد کرد و دشمنان را به تنهایی سرکوب نمود. ای مردم! آگاه باشید و بدانید که تمام مفاخر، خونبهاهای قدیم و ادعاهای کهن در زیر قدم‌هایم مدفون اند. البته تولیت حرم کعبه و سقایت حجّاج از آن مستثنی هستند. ای قوم قریش! خداوند متعال در پرتو اسلام تمام افتخارات دوران جاهلیت و مباهات به نسب‌ها را از میان شما برداشت، همۀ شما از آدم به وجود آمده‌اید و آدم از خاک آفریده شده است».

سپس این آیه قرآن مجید را تلاوت کرد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾ [الحجرات: 13].

«إن الله ورسوله حرّما بيع الخمر».

«ای مردم! همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریده‌ایم و شما را به تیره‌ها و قبایل مختلف تقسیم کردیم تا یکدیگر را به خوبی بشناسید. همانا گرامی‌ترین شما نزد پروردگار پرهیزگارترین شماست. همانا خداوند دانا و آگاه است».

«همانا خداوند و پیامبرش خرید و فروش شراب را حرام نموده‌اند».

چون اساس و بنیاد تمام عقاید و اعمال و پیام اصلی دعوت اسلام، توحید است. از این جهت خطبه را با بیان توحید آغاز نمودند.

فرازهایی از خطبه رسول اکرم (ص)

1- محو مفاخر، انتقام و کینه‌های دیرینه

اعراب رسم بر این داشتند که چنانچه شخصی به قتل می‌رسید، گرفتن انتقام خون او از وظایف قبیله و خاندان به حساب می‌آمد. یعنی اگر قاتل در آن موقع به دست نمی‌آمد، در دفاتر مخصوص خاندان، نام مقتول و قاتل درج می‌گردید و پس از گذشت ده‌ها سال، نیز از گرفتن انتقام صرف‌نظر نمی‌شد. اگر قاتل می‌مرد، از قبیله و خانوادۀ او انتقام گرفته می‌شد و بدین‌صورت، درخواست خون‌بها نیز پشت در پشت منتقل می‌شد. گرفتن انتقام خون مقتول، در نزد عرب‌ها از بزرگترین افتخارات به حساب می‌آمد. همچنین موارد بسیاری از دوران جاهلیت وجود داشت که جزو مفاخر قومی و ملّی به حساب می‌آمدند و چون اسلام برای محو و نابودی امور نادرست آمده بود. بنابراین، آن‌حضرت ج در رابطه با گرفتن انتقام و سایر مفاخر غلط و نادرست فرمودند: همۀ این‌ها در زیر قدم‌هایم محو شده و بی‌پایگی و بی‌اساسی آن‌ها را اعلام می‌دارم.

2- طرد افتخار به نسب و اعلام مساوات اسلامی

در آن عصر، امتیاز طبقاتی شدیدی میان اعراب و خاندان‌های سایر اقوام و ملل وجود داشت. همچنانکه هندوها جامعۀ خود را به چهار طبقه تقسیم نموده و به «شودر» رتبه و مقامی در پایۀ حیوانات داده بودند.

بزرگترین منت و احسان اسلام بر جهانیان این است که اصول مساوات و برابری را برقرار نمود و ملاک برتری و مباهات را در پرتو تقوا و عمل صالح اعلام کرد. یعنی عرب و عجم، غنی و فقیر، سیاه و سفید همه برابرند. روی همین اساس، آن‌حضرت آیۀ قرآن مجید را تلاوت و سپس چنین فرمودند:

«شما همگی فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است».

نمونه‌ای از عفو و رأفت اسلامی

پس از خطبه، آن‌حضرت نگاهی به حضّار افکندند، گردن‌کشان قریش را مشاهده کردند که در جمع حضور دارند.

در آن میان کسانی بودند که در راه محو و نابودی اسلام پیشاپیش همه قرار داشتند. افرادی بودند که زبان‌شان پیوسته با طعن و تشنیع و ناسزاگویی به آن‌حضرت آلوده بود.

آن‌هایی نیز حضور داشتند که شمشیرها و نیزه‌هایشان علیه آن‌حضرتبه‌کار رفته بود.

خار افکنانی نیز بودند که در مسیر راه آن‌حضرت خار جفا و ستیز می‌افکندند. خونخوارانی به چشم می‌خوردند که رفع عطش خویش را فقط در ریختن خون آن‌حضرت ج احساس می‌کردند.

مهاجمانی وجود داشتند که دیوارهای مدینه را با یورش و حملات خویش به لرزه درآورده بودند.

سنگدلانی نیز حضور داشتند که مسلمانان ضعیف و مظلوم را روزگاری بر ریگ‌های داغ و تفتیدۀ مکه خوابانده سینه‌ها و بدن‌هایشان را با آتش داغ می‌دادند.

مشاهدۀ چنین چهره‌هایی و یادآوری خاطرات خون‌بار و جگرخراش آنان کافی بود تا همۀ آن‌ها از دم تیغ گذرانده شوند، اما شخصیتی که وجودش سراسر رحمت برای عالمیان است، بار دیگر به‌سوی آنان نظر افکند و با لهجۀ هیبتناکی از آنان پرسید: آیا می‌دانید سرنوشت شما چه خواهد شد؟ و با شما چگونه رفتار خواهم کرد؟

آن‌ها گرچه ستمگر، قسی القلب و شقی بودند، ولی روحیه‌شناس نیز بودند و مزاج و روحیه آن‌حضرت را به خوبی درک کرده بودند. از این جهت،در پاسخ اظهار داشتند:

«أَخٌ كَرِيمٌ، وَابْنُ أَخٍ كَرِيمٍ». «شما برادر گرامی و فرزند یک برادر گرامی هستید».

ناگهان از بارگاه رسالت این اعلامیه صادر شد:

«لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ، اذْهَبُوا فَأَنْتُمْ الطُّلَقَاءُ». «امروز بر شما نکوهشی نیست، همه شما آزادید (و مورد عفو قرار گرفتید)».

کفار مکه خانه‌های تمام مهاجرین را تصاحب کرده بودند و حالا زمان آن فرا رسیده بود که حقوق و اموال مهاجران به آنان بازگردانده شود، ولی رحمت عالمیان به مهاجرین دستور دادند که از اموال و ملک خویش در مکه صرف نظر کنند و دست‌بردار شوند. وقت نماز فرا رسید، حضرت بلال بر پشت بام کعبه رفت و اذان گفت. آتش غیرت سرکشانی که تازه رام شده بودند شعله‌ور شد. عتاب بن اسید گفت: خداوند پدرم را گرامی داشت که قبل از اینکه این صدا به گوشش برسد، او را از این جهان کوچ داد. یکی دیگر از سرداران اظهار داشت: حالا دیگر زنده‌ماندن نفعی ندارد. آن‌حضرت ج بر کوه صفا در محل مرتفعی نشستند، کسانی که مسلمان می‌شدند می‌آمدند و بر دست مبارک ایشان بیعت می‌کردند؛ پس از این که مردان بیعت نمودند، زنان آمدند. روش بیعت زنان اینگونه بود که از آن‌ها بر اسلام و محاسن اخلاق بیعت گرفته می‌شد و بر آن اعتراف می‌کردند. آنگاه رسول اکرم دست مبارک خود را در کاسه‌ای پر از آب فرو می‌برد و بیرون می‌آورد، سپس زنان در همان کاسه دست‌های خود را فرو می‌بردند و بدین صورت بیعت انجام می‌گرفت.

در میان زنان، هند نیز حضور داشت. هند دختر رییس عرب، «عتبه» و مادر حضرت امیر معاویه و همسر ابوسفیان بود. حضرت حمزه بر اثر تحریک وی به شهادت رسیده بود و سپس سینه‌اش را چاک کرده جگرش را بیرون آورده آن را جویده بود. او در حالی که نقاب بر چهره داشت (زنان عموماً نقاب می‌پوشیدند، ولی در این وقت هدفش این بود که کسی او را نشناسد) هنگام بیعت با نهایت جرأت و جسارت به شرح ذیل با آن‌حضرتسخن گفت:

پیامبر اکرم : احدی را با خدا شریک مگردان.

هند: این اعتراف را شما از مردان نگرفتید، ولی به هرحال، ما آن را قبول داریم.

پیامبر اکرم : از سرقت دوری و اجتناب کنی.

هند: من از مال شوهرم (ابوسفیان) مبالغ اندکی مصرف می‌کنم، معلوم نیست که این جایز است یا خیر؟

پیامبر اکرم : فرزندان خود را به قتل نرسانی.

هند: «ربيناهم صغاراً وقتلتهم كباراً فأنت وهم أعلم». «ما فرزندان خود را تربیت و بزرگ کردیم تا این که در جنگ بدر شما آنان را به قتل رساندید حالا شما و آن‌ها بدانید».

ده نفر از سران بزرگ عرب که جزو نخبگان قریش بودند، یکی از آنان صفوان بن امیه بود که به شهر جده فرار کرده بود، عمیر بن وهب به محضر رسول اکرم ج حضور یافت و عرض کرد: رییس عرب مکه جلای وطن شده و مکه را ترک کرده است. آن‌حضرت ج به عنوان علامت تأمین، عمامۀ خویش را برایش فرستاد. عمیر به جده رفت و او را بازگرداند، تا زمان جنگ «حنین» اسلام نیاورد، بعداً مسلمان شد. عبدالله بن زبعری شاعر معروف عرب که در آغاز علیه آن‌حضرت ج اشعار می‌سرود و بر قرآن مجید انتقاد می‌کرد به سرزمین نجران فرار کرد؛ ولی بعداً بازگشت و مسلمان شد. عکرمه فرزند ابوجهل به یمن رفت ولی همسر او أم حکیم از آن‌حضرت جبرایش امان گرفت و به یمن رفت و او را به مکه آورد.

افرادی که ریختن خون‌شان مباح اعلام شد

سیره‌نویسان می‌گویند: گرچه پیامبر اکرم به اهل مکه امان داده بود، ولی نسبت به ده نفر از آنان اعلام کرده بود: «هرکجا دستگیر شوند به قتل برسند». بعضی از آنان مانند: «عبدالله بن اخطل» و «مقیس بن صبابه»قاتل بودند و به‌طور قصاص کشته شدند. ولی بعضی دیگر کسانی بودند که در مکه مکرمه آن‌حضرت را آزار رسانده بودند و یا در مذّمت ایشان اشعاری سروده بودند. یکی از آنان زنی بود که به جرم اهانت به آن‌حضرتکشته شد؛ اما از نظر محدثین این مطلب صحیح نیست، زیرا این جرم شامل حال تمام اهل مکه بود و کفار قریش جز چند نفر همه به آن‌حضرت جآزار و اذیت رسانده بودند. با وجود این، نسبت به آن‌ها این نوید داده شد: که «أنتم الطلقاء». و کسانی که به قتل رسیدند مجرمانی بودند که جرم آن‌ها تقریباً سبک بود.

همچنین این روایت حضرت عایشه صدیقه در صحاح سته موجود است که آن‌حضرت برای خودش از هیچ‌کس انتقام نگرفتند. در خیبر، یکی از زنان یهود، آن‌حضرت ج را مسموم کرد. مسلمانان از آن‌حضرت اجازه خواستند تا او را به قتل برسانند، اما ایشان اجازه ندادند. وقتی یک زن یهودی در خیبر با وجود آن جنایت بزرگ، نجات یافته و مورد عفو قرار می‌گیرد، مجرمان مکه که جرم‌شان هم در این حد نبود، چگونه در حرم الهی مورد عفو نبوی قرار نمی‌گیرند؟! قطع نظر از لحاظ درایت، به لحاظ روایت نیز این واقعه غیر معتبر است. در صحیح بخاری فقط قتل ابن اخطل مذکور است. و این هم مسلّم است که او به عنوان قصاص به قتل رسید. کشته‌شدن «مقیس» هم به‌طور قصاص بود. نسبت به بقیه افراد که گفته می‌شود آن‌ها به جرم این که زمانی آن‌حضرت را اذیت و آزار رسانده بودند، کشته شدند. این روایات فقط به ابن اسحاق منتهی می‌شوند، یعنی از نظر اصول حدیث منقطع‌اند و روایات منقطع اعتباری ندارند. رتبه و مقام خود ابن اسحاق نیز در مقدمه کتاب بیان گردید.

معتبرترین روایات در این باره روایتی است که در سنن ابوداود ذکر شده است: پیامبر اکرم ج در روز فتح مکه نسبت به چهار نفر فرمودند: به آنان امان داده نمی‌شود هرکجا یافته شدند، کشته شوند. ولی ابوداود پس از نقل این حدیث مرقوم می‌دارد: سند صحیح این روایت تا به حال برایم میسر نشده است.

پس از آن، روایت ابن اخطل را نقل کرده است. روایتی که در آغاز ذکر شد، یکی از راویان آن «احمد بن المفضل» است که آن را ازدی، منکر الحدیث گفته است و یکی از راویان آن «اسباط بن نصر» می‌باشد که نسبت به او نسایی می‌گوید: قوی نیست. گرچه برای غیر معتبربودن یک روایت این مقدار جرح و نقد کافی نیست، ولی به لحاظ اهمیت واقعه برای غیر معتبربودن آن و مشکوک‌بودن روایت همین مقدار هم کافی است.

شکی در این نیست که بعضی از سران قریش که از مخالفان پیشقراول اسلام بودند با شنیدن خبر ورود آن‌حضرت ج به مکه از آنجا فرار کردند و طبق نظر ابن اسحاق علت فرار آن‌ها این بود که فرمان قتل آنان صادر شده بود.

ابن اسحاق در میان فراریانی که حکم اعدام آنان صادر شده بود، عکرمه فرزند ابوجهل را نیز ذکر کرده است. ولی در موطأ امام مالک که نسبت به آن، امام شافعی فرموده اند: در زیر آسمان علاوه بر قرآن هیچ کتابی صحیح‌تر از موطأ امام مالک نیست، این واقعه به شرح ذیل منقول است:

«ام حکیم دختر حارث بن حکیم و همسر عکرمه بن ابوجهل بود؛ او در روز فتح مکه مسلمان شد، ولی همسرش عکرمه از آنجا فرار کرد و به یمن رفت. ام حکیم به یمن رفت و او را به اسلام دعوت داد و او اسلام آورد و به مکه بازگشت. وقتی رسول اکرم ج او را مشاهده نمود، از فرط خوشحالی بلند شد و با چنان شتابی به‌سویش شتافت که بر بدن مبارک رداء نبود، آنگاه با وی بیعت کرد». (موطأ، کتاب النکاح)

این مطلب هم قابل توجه است کسانی که به آن‌ها امان داده می‌شد، مجبور به اسلام‌آوردن نمی‌شدند. تمام مورخین و سیره‌نگاران تصریح کرده‌اند که در جنگ حنین که بعد از فتح مکه پیش آمد، در سپاه اسلام تعداد زیادی از کفار مکه شرکت داشتند که تا آن موقع به اسلام نگرویده بودند و علّت شکست مسلمانان همین بود که در حمله اول، پایه‌های قدرت و توان کفاری که در سپاه اسلام بودند، متزلزل گردید و بعد از به وجودآمدن جوّ اضطراب و سراسیمگی، قدم‌های مسلمانان نیز متزلزل شد.

خزاین حرم

هدایا و نذورات حرم که از مدت مدیدی در حرم گرد آمده بود، محفوظ نگه داشته شد ولی مجسمه‌ها و تصویرها از میان برده شدند. در آن میان، مجسمه‌های حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما الصلوة والسلام و تصویر حضرت عیسی نیز وجود داشت که بیانگر این بود که زمانی آیین مسیحیت در آنجا غالب بوده است.

تصویرهای رنگی که بر دیوار خانه کعبه نقش بسته بودند، با وجود محو آن‌ها، آثارشان کاملاً محو نشد و تا زمانی که حضرت عبدالله بن زبیر خانه کعبه را تعمیر کرد، آن آثار باقی بودند. اقامت آن‌حضرت ج در مکه مکرمه به مدت پانزده روز بود، هنگامی که از آنجا کوچ نمودند، معاذ بن جبل را به عنوان معلّم در مکه منصوب کردند تا به مردم احکام و مسایل اسلام را تعلیم دهد.

شکستن بت‌ها و پاکسازی خانه کعبه

هدف اصلی فتح مکه، نشر دعوت توحید و اعلای کلمة الله بود. در کعبه صدها بت از آن جمله «هُبل» که به آن خدای خدایان می‌گفتند، نیز وجود داشت. این بت به شکل انسان و از یاقوت احمر ساخته شده بود. نخستین کسی که آن را به خانه کعبه آورده بود، «خزیمة بن مدرکة» نوه مضر و نتیجه عدنان بود.

در مقابل هُبل، هفت تیر قرعه وجود داشت که بر آن‌ها «لا» و «نعم»نوشته شده بود، زمانی که یکی از قریش می‌خواست عملی انجام دهد، نزد آن رفته و با آن تیرها قرعه می‌انداخت، هرچه پاسخ قرعه بود، بر آن عمل می‌کرد.

در جنگ احد ابوسفیان با ذکر و اعلام نام همین بت اظهار افتخار و فتح کرده بود. این بت داخل خانه کعبه قرار داشت. هنگامی که رسول اکرم جوارد خانۀ کعبه شد، همراه با سایر بت‌ها آن را نیز نابود کرد و از میان برد. در اطراف مکه نیز بت‌های متعددی وجود داشت که مراسم خاصی برای آن‌ها بجا آورده می‌شد. بزرگترین آن‌ها «لات»، «منات» و «عُزّی» بودند. عزّی معبود قریش و لات معبود اهل طائف بود. عزّی به فاصله یک منزل از مکه در محل «نخله» نصب شده بود و بنوشیبان متولّی آن بودند.

عرب‌ها عقیده داشتند که خدا در فصل زمستان نزد «لات» و در فصل تابستان نزد «عزّی» بسر می‌برد. تمام مراسمی را که برای خانۀ کعبه بجا می‌آوردند، برای «عزی» نیز بجا می‌آوردند. در اطراف آن، طواف و نزد آن قربانی می‌کردند.

«منات» در محل «مشلّل» نزدیک «قدید» به فاصلۀ هفت مایل از مدینه منوّره قرار داشت. منات یک سنگ ناتراشیده بود. ازد، غسّان، اوس و خزرج برای آن، مراسم حج بجا می‌آوردند. این بلندترین بت از بت‌های به جای‌مانده از عمرو بن لحی بود. اوس و خزرج وقتی مراسم حج بجا می‌آوردند، رسم خروج از احرام به وسیلۀ تراشیدن سر را نزد آن بجا می‌آوردند.

بت قبیلۀ هذیل «سواع» بود که در اطراف «ینبع» در محل «رهاط» قرار داشت. این بت از سنگ بود و متولی آن بنولحیان بودند. این‌ها همان طلسم‌های بت‌پرستی بودند که تمام عرب گرفتار بلای آن گردیده بود و در این روزها جبین این خدایان مصنوعی به خاک مذّلت کشیده و با خاک یکسان شدند.

 

بحث در مورد'فتح مكه'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است