فتح خيبر

فتح خيبر
  • 1400/9/24
  • گرداننده وبسايت
  • 15:44:46
اشتراک گزاری:

فتح خیبر

 (اوایل سال هفتم یا اواخر سال ششم هجری)

«خیبر» غالباً عبرانی و به معنای قلعه است و به فاصله هشت منزل از مدینه منوره قرار دارد. جهانگرد و مورخ معروف اروپایی، «داونی» در سال 1877 میلادی چندین ماه در آنجا اقامت داشت، وی فاصله خیبر را تا مدینۀ منوره دویست مایل (حدود سیصد و شصت کیلومتر) ذکر کرده است.

خیبر در کنار جلگه‌ای قرار دارد که بسیار حاصل‎خیز است. در آنجا یهودیان قلعه‌های محکمی ساخته بودند که آثار بعضی از آن‌ها تا به حال باقی است. خیبر بزرگترین مرکز قدرت یهود در سرزمین عرب بود. هنگامی که سران یهود بنونضیر، از مدینه تبعید و اخراج شدند، به خیبر رفتند و در آنجا سکونت گزیدند؛ تمام اعراب را علیه مسلمانان برانگیخته و شوراندند که اولین نتیجۀ آن، وحدت احزاب بود که به صورت جنگ احزاب خودنمایی کرد. «حُیَی بن اخطب» یکی از سران بزرگ یهود بود که در جنگ بنوقریظه به قتل رسید و پس از وی ابورافع، سلام بن ابی الحقیق جانشین وی تعیین گردید. او مرد بسیار ثروتمند و با نفوذی بود. قبیلۀ غطفان (با نفوذترینِقبایل عرب) نزدیک خیبر زندگی می‌کردند و حلیف و هم‌پیمان یهود خیبر بودند.

در سال ششم هجری، «سلام» نزد قبیله غطفان و قبایل اطراف آن رفت و آنان را برای مقابله با اسلام، تحریک و آماده نمود تا این که سپاهیبزرگ گرد آورد و قصد کرد به مدینه منوره حمله کند. در ماه رمضان سال ششم هجری، «عبدالله بن عتیک» در قلعه خیبر به دست یکی از انصار در حالی که خوابیده بود به قتل رسید. یهود بعد از سلام، «اسیر بن رزام» را رئیس و بزرگ خود قرار دادند، او تمام قبایل عرب را گرد آورد و در جمع آن‌ها سخنرانی نمود و اظهار داشت: سران شما قبل از من رویه‌های غلطی را در مقابله با محمد اختیار کرده بودند، روش و تدبیر صحیح این است که مستقیماً بر مرکز حکومت محمد حمله شود و من همین روش را در پیش می‌گیرم.

او برای این منظور نزد غطفان و سایر قبایل رفت و سپاهی بزرگ گرد آورد. وقتی خبر این شایعه به آن‌حضرت ج رسید، بر صحت آن اعتماد نکرد، بلکه عبدالله بن رواحه را به خیبر فرستاد تا در مورد این موضوعدرست تحقیق کند. چنانکه او با چند نفر به خیبر رفت و مخفیانه با «اسیر»ملاقات کرد و از تصمیم و برنامه‌هایش آگاه شد.

سپس به محضر رسول اکرم حضور یافت و او را از جریان آگاه نمود. آن‌حضرت، عبدالله بن رواحه را با سی نفر به خیبر فرستاد، آن‌ها نزد «اسیر» رفته به او گفتند: پیامبر ما را فرستاده است تا در صورتی که شما به محضرش حاضر شوید، ریاست خیبر را به شما بسپارد. او نیز با سی نفر از خیبر به قصد مدینه حرکت کرد، و بنابر احتیاط، هردو نفر، همرکاب یکدیگر بودند، به طوری که در کنار هر نفر مسلمان، یک نفر یهودی را قرار داد و با این وضع از خیبر حرکت نمود؛ وقتی به محل «قرقره» رسیدند، «اسیر» مشکوک شد و خواست تا شمشیر عبدالله بن انیس را برباید. او گفت: ای دشمن خدا! قصد پیمان‌شکنی داری؟.

آنگاه به «اسیر» نزدیک شد و با شمشیر بر وی حمله کرد به طوری که رانش قطع گردید. اسیر از اسب بر زمین افتاد و در همین حال عبدالله را نیز مجروح ساخت. سپس حملۀ همگانی شروع شد و مسلمانان بر یهودیان حمله‌ور شدند و آنان را به قتل رساندند بگونه‌ای که از یهود جز یک نفر کسی دیگر زنده باقی نماند. این واقعه مربوط به آخر سال ششم و یا ماه محرم سال هفتم هجری است.

بعد از رویداد این واقعه، خیبر بزرگترین و خطرناک‌ترین دشمن اسلام به حساب می‌آمد. یهود خیبر به مکه رفتند و با همکاری و معاونت قریش، میان تمام قبایل عرب قیام و حرکت همه‌جانبه‌ای علیه اسلام به راه انداختند که در شکل غزوۀ احزاب ظهور کرد و مرکز اسلام، مدینه منوره را متزلزل نمود.

این حرکت گرچه به شکست یهود خیبر منجر نشد، ولی ایادی و عواملی که باعث آن شده بودند، هنوز وجود داشتند و خطر توطئه مجدد آن‌ها از میان نرفته بود. بیشتر کسانی که در گردآوری و وحدت احزاب، علیه مسلمانان نقش داشتند، از خاندان ابن ابی الحقیق از قبیله بنی نظیر بودند که از مدینه اخراج شده و قلعه معروف خیبر، «قموص» را تصاحب کرده بودند.

«سلام بن ابی الحقیق» که تذکرۀ او بیان شد، رئیس قبیله بنی نضیر بود، پس از این که او کشته شد، برادرزاده‌اش «کنانة بن ربیع بن ابی الحقیق» ریاست قبیله را به عهده گرفت. یهود خیبر از یک سو از غطفانی‌ها برای مقابله با مسلمانان و نابودی آن‌ها کمک می‌گرفتند و از سوی دیگر، منافقین مدینه نیز از اوضاع و حرکات مسلمانان آن‌ها را مطلع کرده اخبار نظامی را به آنان می‌رساندند و برای حمله به مسلمانان آنان را تشویق و تشجیع می‌کردند.

پیامبر اکرم خواستند با قبیله بنی نضیر پیمانی منعقد کنند. بر همین اساس، عبدالله بن رواحه را به خیبر فرستاده بودند، ولی از یک طرف خود یهود، کینه‌توز و بدگمان بودند و از طرف دیگر، منافقین آنان را تحریک می‌کردند، در همان زمان عبدالله ابن ابی رئیس المنافقین به یهود خیبر پیام فرستاد که محمد قصد دارد بر شما حمله کند، ولی شما بیم و هراسی نداشته باشید؛ آنان هیچگونه نیرو و توانی ندارند، جمعیت‌شان اندک است و ابزار جنگی هم در اختیار ندارند.

یهود با شنیدن این پیام، «کنانه» و «هوده بن قیس» را نزد غطفان فرستادند و به آن‌ها پیشنهاد کردند که چنانچه شما با ما متحد شوید تا به مدینه حمله کنیم، هر سال نصف محصول مدینه را به شما خواهیم داد. (طبق یک روایت) غطفان این پیشنهاد را پذیرفتند. یکی از قبایل توانمند و قوی غطفان، «بنوفزاره» بود، وقتی مطلع شدند که یهود خیبر قصد حمله به آن‌حضرت ج را دارند، به خیبر آمدند و اظهار داشتند: ما نیز همراه با شما علیه وی خواهیم جنگید.

وقتی رسول اکرم ج از این امر باخبر شدند، به «بنوفزاره» نامه نوشتند که شما از یاری و کمک اهل خیبر خودداری کنید، خیبر فتح خواهد شد و شما در آن سهیم خواهید بود، ولی «بنوفزاره» آن را نپذیرفتند.

وقايع ديگر اين سال، قرار ذيل است:

غزوه ذی قرد

(محرم سال هفتم هجری)

مقدمه شرکت غطفان در جنگ این بود که چند نفر از آن قبیله به فرماندهی عبدالرحمن بن عیینه بر «ذی قرد» که چراگاه شتران رسول اکرم ج در حوالی مدینه بود، حمله کردند و بیست نفر شتر را غارت کرده، فرزند حضرت ابوذر غفاری را که شتربان بود به قتل رسانده و همسرش را اسیر کردند. مسلمانان آنان را تعقیب نمودند، ولی آن‌ها وارد درّه شدند و در آنجا در پناه «عیینه بن حصن» سپهسالار قبایل غطفان قرار گرفتند. «سلمه بن اکوع» یکی از سربازان فداکار و تیرانداز اسلام، قبل از همه از این خبر آگاه شد، فریاد و اصباحاه! برآورد و آن‌ها را تعقیب کرد، آنان مشغول آب‌دادن شتران بودند، سلمه شروع به تیراندازی نمود، همۀ آنان فرار و شتران را رها کردند.

سلمه به بارگاه نبوت حاضر شد و عرض کرد: من دشمنان را فرصت آب خوردن نداده‌ام، اگر یکصد نفر به من تحویل دهید تمام آنان را اسیر کردهخواهم آورد. آن‌حضرت فرمودند: «ملكت فاسجع» (هرگاه فرصت یافتی عفو کن!) سه روز بعد از این واقعه، جنگ خیبر روی داد.

در پایان بحث غزوه‌ها این مسأله مفصلاً ذکر خواهد شد که بسیاری از مردم (منافقان) جهاد را بر حسب عرف و مرام قدیم عرب، وسیلۀ معاش و به دست‌آوردن مال و منال می‌دانستند و این پندار غلط تا شروع این غزوه وجود داشت. این اولین غزوه‌ای بود که در آن این تصور از بین برده شد و آن‌حضرت ج با صراحت اعلام فرمودند: «فقط کسانی می‌توانند در این جنگ شرکت‌ کنند که قصدشان جهاد و اعلای کلمة الله باشد».

خلاصه، آن‌حضرت به منظور دفاع از حمله یهود و غطفان در ماه محرم سال هفتم هجری از مدینه خارج شدند و حضرت «سباع بن عرفطه» را نماینده و جانشین خود در مدینه قرار دادند. از ازواج مطهرات، ام سلمه را با خود بردند. تعداد سپاه اسلام یک هزار و ششصد نفر بود که دویست نفر از آن‌ها سوار و باقیمانده پیاده بودند، تا آن موقع حمل عَلَم در جنگ‌ها رواج نداشت، بلکه پرچم‌های کوچکی حمل می‌کردند، این اولین باری بود که سه پرچم تهیه شد. دو پرچم به «حباب بن منذر» و «سعد بن عباده» داده شد و پرچم نبوی که در آن از چادر حضرت عایشه نیز استفاده شده بود به حضرت علی سپرده شد. هنگامی که سپاه اسلام حرکت نمود، عامر بن اکوع که از شاعران معروف بود شروع به خواندن این سرود کرد:

     
     
     
 

«به خدا سوگند! اگر عنایات و الطاف الهی نبود، ما هدایت نمی‌شدیم. نه صدقه می‌دادیم و نه نماز می‌خواندیم. بار الها! ما فدای تو گردیم! اوامری که به جای نیاورده‌ایم، ما را مورد مغفرت قرار بده و پایداری نصیب‌مان فرما. ما ملتی هستیم که هرگاه برای جنگ و پیکار خوانده شویم، حاضر خواهیم شد و ما را در این راه ثابت‌قدم گردان! مردم با فریاد از ما کمک و یاری خواسته‌اند».

این اشعار در صحیح مسلم و صحیح بخاری ذکر شده‌اند، در مسند احمد بن حنبل نیز چند شعر به همین مضمون مذکور است، دو مصراع اول با اندک تفاوتی در صحیح مسلم و در مبحث خیبر مذکور اند.

     
 

«ما ملتی هستیم که هرگاه قومی بخواهد بر ما جور و جفا کند، و فتنه‌ای برپا سازد، زیر بار آنان نمی‌رویم. ای خدا! ما از الطاف و عنایات تو بی‌نیاز نیستیم».

سپاهیان اسلام در مسیر راه به میدانی رسیدند، صحابه با صدای بلند تکبیر گفتند. چون سلسلۀ تعلیم و تربیت و رعایت نکات دقیق شرعی همواره تداوم داشت. آن‌حضرت فرمودند: آهسته تکبیر گویید، زیرا شما یک آدم کر و یا کسی را که از شما دور است نمی‌خوانید، کسی را که شما صدا می‌کنید با شما همراه است.

در این غزوه تعدادی از زنان با میل خود شرکت کرده بودند، وقتی رسول اکرم ج مطلع شدند، آن‌ها را خواندند و با لهجۀ تند فرمودند: شما همراه باچه کسی و با اجازۀ چه شخصی آمده‌اید؟ آنان عرض کردند: ما برای این آمده‌ایم که از طریق اجرت نخ ریسی به مجاهدین کمک کنیم. همچنین برای مداوای مجروحان، وسایل و دارو همراه خود داریم. علاوه بر این، تیر حمل می‌کنیم و به مجاهدین می‌رسانیم. پس از فتح خیبر، وقتی آن‌حضرت ج مال غنیمت را تقسیم کردند، سهمیه آنان را نیز پرداختند، ولی این سهم چه بود؟ طلا و نقره و جواهرات نبود، مال و اسباب نبود، درهم و دینار نبود، فقط خرما بود که میان تمام مجاهدین تقسیم شده بود و زنان نیز از آن سهمی برده بودند.

این واقعه در ابوداود، باب فی المرأة والعبد یخدمان من العتیمة مذکور است.

از تمام کتب حدیث و سیره معلوم می‌شود که در اکثر غزوه‌ها زنان نیز شرکت داشتند که به مداوای مجروحان، آب رساندن به تشنگان می‌پرداختند. قبلاً ذکر شد که در غزوه احد حضرت عایشه ل نیز مشک را پر از آب می‌کرد و به مجروحان آب می‌داد.

ولی این امر که زنان در میدان نبرد تیرها را از میدان گردآوری کرده و به مجاهدین می‌رساندند، فقط در «ابوداود» با سند صحیح و متصل ذکر شده و این کمترین چیزی بود که از زنان عرب متوقع بود.

پیشاپیش معلوم شده بود که غطفان به کمک و یاری اهل خیبر می‌آیند، لذا آن‌حضرت ج در محل «رجیع» که میان غطفان و خیبر بود اردو زدند و اسباب، خیمه و خرگاه و زنان را در آنجا گذاشتند. سپاه اسلام به‌سوی خیبر حرکت کرد. وقتی غطفانی‌ها آگاه شدند که سپاه اسلام به‌سوی خیبر در حرکت است، مسلح شده و برای مبارزه خارج شدند. پس از این‌که مقداری به‌سوی خیبر رفته بودند، احساس کردند که خانه‌هایشان در خطر است، از این جهت برگشتند. خیبر شش قلعه محکم داشت: «سالم»، «قموص»، «نطاه»، «قصارة»، «شق» و «مربط».

طبق بیان تاریخ یعقوبی، بیست هزار مرد جنگجو در آنجا مستقر بودند. از تمام آن‌ها محکمتر، قلعه «قموص»، بود. «مرحب» پهلوان معروف عرب که قدرت شمشیر‌زنی وی برابر با هزار سوار تخمین زده می‌شد، رئیس همین قبیله بود.

خاندان ابن ابی الحقیق که از مدینه اخراج شده بودند در خیبر اقامت گزیدند و جزو سران خیبر قرار گرفتند. وقتی سپاه اسلام به محل «صهباء»(محلی در نزدیکی خیبر) رسید، وقت نماز عصر فرا رسیده بود، پیامبر اکرم نماز عصر را در همانجا خواندند، سپس شام خوردند. شام عبارت از مقداری آرد جو بود که در آب خیس کرده بودند. شبانگاه سپاه اسلام به حوالی خیبر رسید، آبادی خیبر مشاهده شد، آن‌حضرت فرمان توقف دادند، آنگاه این دعا را خواندند:

«اللهم إِنَّا نَسْأَلُكَ خَيْرَ هَذِهِ الْقَرْيَةِ وَخَيْرَ أَهْلِهَا وَخَيْرَ مَا فِيهَا، وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ أَهْلِهَا وَشَرِّ مَا فِيهَا» (ابن هشام) «بار الها! ما از تو خیر این آبادی و خیر اهل آن و خیر آنچه در آن است را می‌خواهیم، و از شر آن و شر اهل آن و شر آنچه در آن هست، به تو پناه می‌آوریم».

ابن هشام نوشته است: عادت آن‌حضرت چنین بود که هرگاه وارد شهر و آبادی می‌شدند، نخست این دعا را می‌خواندند. روش و ضابطۀ آن‌حضرتاین بود که هیچگاه شبانه بر محلی حمله نمی‌کردند، از این جهت شب را در همانجا سپری نمودند و بامدادان وارد خیبر شدند. یهودیان، زنان را در یک قلعۀ مستحکم گرد آورده و مواد غذایی را در قلعۀ «ناعم» ذخیره کرده مردان جنگی در قلعه‌های «نطاة» و «قموص» تجمع کرده بودند. «سلام بن مشکم» بیمار بود، با وجود این، به قلعه «نطاة» آمد و به جنگ‌آوران پیوست.

هدف آن‌حضرت جنگیدن نبود، ولی چون یهود با ساز و برگ فوق العاده‌ای برای جنگیدن آماده شدند، پیامبر اکرم ج صحابه را به جهاد تشویق کردند و خطبه‌ای ایراد فرمودند. در تاریخ خمیس مرقوم است:

«ولـمـا تيقن النبي ج أن اليهود يتحارب وعظ أصحابه ونصحهم وحرّضهم على الجهاد». «هنگامی که پیامبر به یقین دانستند که یهود آماده جنگ شده‌اند، صحابه را موعظه کرده و به جهاد تشویق نمودند».

سپاه اسلام، نخست به قلعۀ «ناعم» حمله‌ور شد. «محمود بن مسلمه» با رشادت فوق العاده‌ای حمله کرد و تا دیر با آنان جنگید، ولی بر اثر شدت گرما به منظور رفع خستگی اندکی در سایۀ دیوار قلعه نشست. «کنانه بن ربیع» از بالای قلعه سنگ بزرگ آسیای دستی را بر سرش پرتاب کرد که بر اثر آن به شهادت رسید. ولی قلعه به زودی فتح گردید، پس از فتح قلعۀ«ناعم» سایر قلعه‌ها با سهولت و آسانی فتح شدند.

البته قلعه «قموص» مقر فرماندهی «مرحب» بود. رسول اکرم، حضرت ابوبکر و حضرت عمر را برای فتح آن اعزام نمود، ولی آنان موفق به فتح آن نشدند. طبری روایت کرده است که وقتی اهل خیبر برای مبارزه از قلعه خارج شدند، حضرت عمر تاب مقاومت نیاورد و به محضر آن‌حضرتحضور یافت و از عدم ثبات و مقاومت همراهان لب به شکایت گشود. اما همراهان، خود وی را به این امر متهم کردند. طبری این روایت را با سندی نقل کرده که یکی از راویان سلسلۀ آن «عوف» است. بسیاری از علما روایات او را مورد اعتماد قرار داده‌اند، ولی هنگامی که محدث «بندار» از وی روایت می‌کرد، نسبت به او اظهار داشت: او رافضی و شیطان است، گرچه جمله بسیار سنگینی است، ولی در رافضی‌بودن وی شکی نیست و این امر هم به نظر ما دلیل بی‌اعتباری روایت نمی‌شود. اما بدیهی است واقعه‌ای که در آن بیان فرار و عدم ثبات حضرت عمر ذکر شود، و راوی آن رافضی هم باشد، چنین روایتی چه رتبه و مقامی خواهد داشت؟ علاوه بر این، یکی از راویان این واقعه عبدالله بن بریده است که از پدر خود روایت می‌کند. لیکن محدثین در این امر تردید دارند که روایات او که از پدرش منقول اند، صحیح اند یا خیر؟

البته اینقدر صحیح است که برای فتح قلعۀ «قموص» نخست، بزرگان صحابه اعزام شده بودند، ولی نیل افتخار این فتح برای آنان مقدر نبود، بلکه مشیت الهی چنان قرار گرفته بود که این فتح به دست کس دیگری انجام شود. هنگامی که فتح خیبر به طول انجامید، یک شب پیامبر گرامی فرمودند: فردا پرچم جهاد را به دست کسی خواهم سپرد که خداوند بر دست وی فتح نصیب خواهد کرد. او خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. این جمله افتخارآمیز آرزو و امیدهای زیادی در میان مسلمانان ایجاد کرد و این شب با امیدها و آرزوهای زیادی سپری شد. اصحاب کرام تمام شب را با شادی توأم با دلهره و اضطراب سپری کردند و همه منتظر این بودند که این نشان و مدال بزرگ افتخار، نصیب چه کسی می‌شود.

حضرت عمر بر اثر تواضع، قناعت و نظر والایی که داشت، هیچگاه تصور سیادت و فرماندهی در قلبش خطور نکرد، اما همچنانکه در صحیح مسلم «باب فضایل علی» مذکور است، خودش اعتراف می‌کند که در آن شب، ضبط و تحمل این امور از دستم رفت و آرزو کردم که فردا این فضیلت بزرگ نصیب من گردد و پرچمدار اسلام و فاتح خیبر من باشم.

بامدادان صدای آشنای پیامبر به گوش رسید که فرمودند: علی کجاست؟ این سخن بسیار غیر منتظره بود، زیرا علی با بیماری درد چشم دچار بود و همه می‌دانستند که وی از جنگیدن معذور است. در هرحال، حضرت علی حاضر شد. پیامبر اکرم ج لعاب دهان مبارک خود را در چشمش کشید و در حقش دعا نمود، آنگاه پرچم را به او سپرد. علی عرض کرد: آیا با یهود بجنگم و آن‌ها را مسلمان کنم؟ آن‌حضرت فرمودند: «اسلام را با ملایمت بر آنان عرضه کن! اگر یک نفر از آن‌ها هم با دعوت تو به اسلام مشرف شود، از شتران سرخ‌رنگ برایت بهتر خواهد بود.

اما یهود تصمیم خود را گرفته بودند و برای مسلمان‌شدن و یا انعقاد پیمان صلح و آشتی حاضر نشدند، وقتی سپاه اسلام به قلعه نزدیک شد، «مرحب» در حالی که طبق رسم قهرمانان عرب این رجز را می‌خواند، از قلعه بیرون آمد:

     

«در و دیوار خیبر گواهی می‌دهد که من مرحب، قهرمانی کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم».

«مرحب» غرق در سلاح بود. زره یمانی بر تن داشت و کلاهی که از سنگ تراشیده شده بود و به عنوان «کلاه خود» از آن استفاده می‌شد، بر سر نهاده بود. در این موقع، حضرت علی در پاسخ به رجز وی، این رجز را سرود:

     

«من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدر «شیر» نام نهاده. مرد دلاور و شیر مهیب بیشه‌ها هستم».

رجزهای دو قهرمان پایان یافت و دو قهرمان کفر و اسلام رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. چکاچک شمشیرها و نیزه‌ها آغاز شد و صدای عجیب و مهیبی محیط نبرد را فرا گرفت. ناگهان شمشیر برندۀ قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و کلاه خُود او را شکافت و سر را تا دندان دو نیم ساخت. این ضربت چنان سنگین و سخت بود که صدای آن به گوش سپاه اسلام رسید.

به خاک و خون غلتیدن مرحب، قهرمان بزرگ یهود، یک حادثۀ بزرگ و اعجاب برانگیزی بود. از این جهت، نقل آن با شایعات و سخنان اغراق‌آمیزی همراه بوده است. در «معالم التنزیل» مذکور است: وقتی حضرت علی با شمشیر به مرحب حمله نمود، او خواست با سپر خود حمله را دفع کند، ولی ذوالفقار بر فرق سرش فرود آمد و خُود و سرش را شکافته تا دندان‌ها آن را دو نیم کرد، چون مرحب به قتل رسید، یهود بر حضرت علی یورش آوردند، اتفاقاً سپر از دست علی بر زمین افتاد، ایشان بلادرنگ دروازۀ قعله را که تمام آن از سنگ ساخته شده بود، از جا برکند و به عنوان سپر از آن استفاده کرد. بعد از این جریان، ابورافع با هفت نفر خواست دروازه خیبر را از جایش بردارد، اما نتوانست آن را از جایش تکان دهد. این روایات را ابن اسحاق و حاکم روایت کرده‌اند، ولی افسانه و مجعول اند، واقعیت ندارند.

علامه سخاوی در مقاصد حسنه می‌گوید: «كُلُّهَا وَاهِيَةٌ» (تمام این روایات پوچ و دور از واقعیت اند). علامه ذهبی در میزان الاعتدال در بیان حال علی بن فروخ این روایات را نقل نموده و می‌نویسد: این روایات منکر است. ابن هشام از طرقی که این روایات را نقل کرده، در یکی از آن روایات نام یکی از راویان را ترک کرده است و در روایاتی دیگر با وجود این نقص مشترک، بریده بن سفیان وجود دارد که او را امام بخاری، ابوداود و دارقطنی معتبر نمی‌دانند.

طبق روایت ابن اسحق و موسی بن عقبه و واقدی، مرحب را محمد بن مسلمه به قتل رسانده بود. در مسند احمد ابن حنبل و نووی شرح مسلم نیز چنین روایتی مذکور است. ولی در صحیح مسلم و حاکم (2 / 39) حضرت علی قاتل مرحب و فاتح خیبر معرفی شده و همین اصح الروایات است.

خلاصه، قلعه «قموص» بعد از بیست روز محاصره فتح گردید. در این غزوه نود و سه نفر از یهود که معروف‌ترین آن‌ها مرحب، حارث، اسیر، یاسر و عامر بودند، کشته شدند و پانزده نفر از مسلمانان که اسامی آن‌ها را ابن سعد مفصلاً ذکر کرده است، به شهادت رسیدند. بعد از فتح، زمین‌های خیبر را مسلمانان به تصرف خود درآوردند، ولی یهود درخواست کردند که زمین‌ها را در اختیار ما بگذارید، ما نصف محصولات را به شما می‌دهیم، درخواست آن‌ها مورد قبول واقع شد. هنگام جمع‌آوری محصولات آن‌حضرت ج عبدالله بن رواحه را می‌فرستادند، او محصولات را به دو قسمت تقسیم می‌کرد و به یهود می‌گفت: یکی از این دو قسمت را بردارید. یهود از این عدالت متحیر شده می‌گفتند: «زمین و آسمان با همین عدالت استوارند».

زمین‌های خیبر میان مسلمانانی که در آن غزوه شرکت داشتند، تقسیم شدند و یک پنجم آن‌ها به رسول اکرم ج تعلق گرفت. طبق عوم روایات، علاوه بر خمسی که از مال غنیمت به آن‌حضرت تعلق می‌گرفت، سهمی دیگر به نام «صفی» نیز به‌طور اختصاصی برای ایشان در نظر گرفته می‌شد. روی همین اساس، حضرت صفیه (همسر کنانه بن ربیع) را انتخاب نموده آزاد و سپس با وی ازدواج کردند.

تحقیقی پیرامون واقعه‌ى حضرت صفیه

نسبت به حضرت صفیه در بعضی از کتب حدیث آمده است: صفیه کنیزی بود که پیامبر اکرم او را به دحیه کلبی داده بود. سپس تذکرۀحسن و زیبایی او در محضر رسول اکرم ج به میان آمد. آن‌حضرت او را به منظور نکاح از دحیه برای خود طلبیدند و در عوض به وی هفت کنیز دادند. معاندین و مخالفین، این روایت را آب و تاب بسیار داده و آن را در پیرایۀبدی بیان داشته‌اند. وقتی این مطلب در اصل روایت موجود است، بدیهی است که معاندین آن را در شک و رنگ خاصی جلوه می‌دهند. در حقیقت این واقعه از انس منقول است، ولی از خود انس روایات مختلفی که باهم تفاوت دارند نقل گردیده است.

روایتی که در بخاری در بحث غزوۀ خیبر ذکر شده آن تصریح شده است که وقتی قلعۀ خیبر فتح گردید، مردم جمال و حسن «صفیه» را برای آن‌حضرت بیان کردند و ایشان او را برای نکاح و همسری برای خود برگزیدند. الفاظ روایت چنین است:

«فَلَمَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ الحِصْنَ، ذُكِرَ لَهُ جَمَالُ صَفِيَّةَ بِنْتِ حُيَيِّ بْنِ أَخْطَبَ، وَقَدْ قُتِلَ زَوْجُهَا وَكَانَتْ عَرُوسًا، فَاصْطَفَاهَا النَّبِيُّ ج لِنَفْسِهِ».

«هنگامی که خداوند قلعه را به دست مسلمانان فتح کرد، مسلمانان حسن و جمال صفیه را برای آن‌حضرت بیان کردند. (شوهر صفیه در جنگ کشته شده بود) آن‌حضرت ج او را برای همسری خود برگزیدند».

ولی در بخاری، کتاب الصلوة (باب ما یذکر ما فی الفخذ) و صحیح مسلم (باب فضل عتق الأمة) این روایت انس اینگونه منقول است که پس از جنگ، اسیران گرد آورده شدند. دحیۀ کلبی از آن‌حضرت ج درخواست یک کنیز کرد. آن‌حضرت به وی اختیار دادند تا هر کنیزی که می‌خواهد از میان اسیران انتخاب کند، او صفیه را انتخاب نمود، ولی مردم اعتراض کردند. شخصی نزد پیامبر گرامی آمد و شکایت کرد که:

«يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَعْطَيْتَ دِحْيَةَ صَفِيَّةَ بِنْتَ حُيَيٍّ، سَيِّدَةَ قُرَيْظَةَ وَالنَّضِيرِ، لاَ تَصْلُحُ إِلَّا لَكَ». «ای پیامبر خدا! شما به دحیه صفیه را دادید، حال آنکه وی بانوی قریظه و بنی نظیر است و او فقط شایسته شما است».

آنگاه آن‌حضرت صفیه را آزاد کرد و با وی ازدواج نمود. در ابوداود و هردو روایت از انس نقل شده‌اند. در شرح ابوداود قول محدث «مازری» نقل گردیده که رسول اکرم ج صفیه را از دحیه گرفت و با وی ازدواج کرد، زیرا:

«لما فيه من انتهاكها مع مرتبتها وكونها بنت سيدهم». «چون رتبه و منزلت وی عالی بود و دختر رئیس یهود بود. از این جهت، ماندن او نزد دیگری در خور شأن وی نبود».

حافظ ابن حجر نیز در فتح الباری اینچنین بحث نموده است:

بدیهی است که پس از تار و مارشدن خانوادۀ صفیه، او یا به صورت کنیز در دست کسی قرار می‌گرفت و یا با کسی ازدواج می‌کرد. در هر صورت او دختر رئیس خیبر و همسرش نیز رئیس قبیله بنونضیر بود. پدر و همسرش هردو به قتل رسیده بودند. در چنین حالی برای طیب و تسلّی خاطر و رعایت موقعیت اجتماعی و رفع غم و اندوهش، جز این دیگر چاره‌ای نبود که آن‌حضرت ج او را به عقد و نکاح خود درآورد. این امکان نیز وجود داشت که او به صورت کنیز آن‌حضرت ج باقی بماند. ولی آن‌حضرت ج به لحاظ عظمت و احترام خانوادۀ او، وی را آزاد و سپس با او ازدواج کردند.

در مسند احمد ابن حنبل مذکور است: آن‌حضرت ج به او اختیار دادند که پس از آزادی نزد خانوادۀ خود برود و یا در نکاح آن‌حضرت قرار گیرد، او راه دوم را قبول کرد، یعنی این که در عقد و نکاح آن‌حضرت قرار گیرد. علاوه بر حسن خلق، ترحم و تسلّی خاطر، این اقدام به لحاظ جنبۀ سیاسی و مذهبی نیز یک امر مهم و بجایی بود، زیرا که باعث جذب و رغبت اعراب به‌سوی اسلام می‌شد و همۀ آن‌ها درک می‌کردند که اسلام با وارثان دشمنان خود، چگونه رفتار و سلوک خوب و قابل تحسینی دارد. در غزوةبنی المصطلق با «جویریه» نیز اینگونه رفتار شد که اثرات مطلوبی بر جای گذاشت. پس از فتح خیبر، پیامبر اکرم ج چند روزی در آنجا ماندند و سپس به مدینه برگشتند.

گرچه به یهود امان کامل داده شد و با آنان به خوبی رفتار می‌شد، ولی طرز عمل آنان پیوسته باغیانه و شرارت‌انگیز بود. مقدمه این امر، نخست این بود که روزی زینب همسر «سلام بن مشکم»، رسول اکرم و چند نفر از یاران او را دعوت کرد. آن‌حضرت دعوتش را پذیرفتند. زینب در غذای پیامبر ج زهر قرار داده بود. رسول اکرم یک لقمه خوردند و از خوردن بیش از آن خودداری کردند، ولی «بشر بن برار» به خوردن غذا ادامه داد و سرانجام بر اثر آن، وفات نمود. رسول اکرم زینب را احضار و از وی تحقیقاتی به عمل آورد، او به جرمش اعتراف کرد. یهود اظهار داشتند: ما به این خاطر غذا را مسموم نمودیم که اگر شما پیامبر بر حق هستید، زهر بر شما تأثیر نخواهد کرد و اگر پیامبر نیستید ما از شر شما رهایی خواهیم یافت.

آن‌حضرت هیچگاه برای امور شخصی خود از کسی انتقام نمی‌گرفتند. بنابراین، هیچ تعرضی به زینب نکردند، ولی پس از دو سه روز که حضرت «بشر» بر اثر زهر وفات کرد، زینب به‌طور قصاص به قتل رسید. یک بار «عبدالله بن سهیل» و «محیصه» در دوران قحط‌سالی به خیبر رفتند، یهود عبدالله را با فریب به قتل رساندند و جسدش را در جوی نهری افکندند. «محیصه» به محضر رسول اکرم ج حضور یافت و ماجرا را بیان کرد. آن‌حضرت فرمودند: تو سوگند یاد می‌کنی که یهود او را به قتل رسانده‌اند؟ او اظهار داشت: آنان پنجاه نفر را به قتل می‌رسانند و سوگند یاد می‌کنند. آنگاه رسول اکرم خون‌بهای او را از بیت المال پرداخت کرد و به یهود تعرضی ننمود. یهود در دوران خلافت حضرت عمر فاروق س عبدالله بن عمر را از بالای خانه در حالی که خوابیده بود، پایین انداختند به طوری که دست و پایش شکستند. یهود همواره شرارت و فساد برپا می‌کردند، تا اینرکه حضرت عمر به ناچار آن‌ها را به سرزمین شام تبعید نمود.

در بیان وقایع خیبر، سیره‌نویسان مرتکب خطای بزرگی شده و روایت بسیار غلطی را نقل کرده‌اند که در بیشتر کتب نقل شده و شهرت یافته است. واقعه از این قرار است که پیامبر اکرم ج به یهود امان دادند، مشروط بر این‌که هیچ چیزی را مخفی نکنند. ولی وقتی «کنانه بن ربیع» از نشان‌دادن یک خزانه خودداری کرد، آن‌حضرت به زبیر دستور دادند تا از وی تحقیق به عمل آورد و محل اختفای گنج را پیدا کند. سرانجام، کنانه به دستور آن‌حضرت به محمد بن مسلمه سپرده شد تا در عوض برادرش محمود، او را به قتل برساند. بعد از قتل او، تمام یهودیان غلام و کنیز قرار داده شدند.

فقط این قسمت از روایت صحیح است که کنانه کشته شد، ولی علت کشتن وی، خودداری از بیان محل گنج نیست، بلکه علت آن این است که وی یکی از افسران رشید اسلام، محمود بن مسلمه را به قتل رسانده بود. در طبری تصریح شده که:

«ثُمَّ دَفَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ، فَضَرَبَ عُنُقَهُ بِأَخِيهِ مَحْمُودِ بْنِ مَسْلَمَةَ».

«پس رسول اکرم او را به محمد بن مسلمه سپرد و او در عوض برادرش محمود، وی را به قتل رساند».

روایت مربوط به کشتن کنانه به علت نشان ندادن گنج را طبری و ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده‌اند، ولی ابن اسحاق نام راویان مافوق خود را ذکر نکرده است. محدثین در کتب رجال تصیح کرده‌اند که ابن اسحاق وقایع مغازی را از یهود نقل می‌کرد و این روایت نیز از همان دسته است و به همین دلیل، نام راویان مافوق را ذکر ننموده است. بعضی از راویان مغرض نوشته‌اند که او به خاطر این که محل گنج را نشان نداد شکنجه شد و به قتل رسید؛ در حالی که شکنجه و آزار یک شخص به صرف این که به محل قرارداشتن گنج اعتراف نکند، دور از شأن رسول اکرم ج و خلاف مروّت و اخلاق حسنۀ ایشان است! شخصیتی که کسی را که به او زهر داده است، مورد آزار قرار نمی‌دهد، چگونه برای حصول درهم و دینار، فرمان شکنجه یک یهودی را برای گرفتن اعتراف از او، صادر می‌کند؟!

اصل جریان در این حد بود که به «کنانه بن ابی الحقیق» امان داده شده بود مشروط بر این که شرارت و نقض عهد نکند. بلکه در یک روایت مذکور است که وی پذیرفته بود که اگر مرتکب شرارت و فریب شود، مستحق قتل خواهد بود. کنانه نقض عهد و شرارت کرد و پیمانی که بسته بود نقض شد. او محمود بن مسلمه را به قتل رساند و حالا به عنوان قصاص می‌بایست کشته می‌شد، همچنانکه در سطرهای گذشته به نقل از طبری ذکر گردید.

حالا توجه کنیم که مغرضین و ناآگاهان چه وقایعی بر این روایت افزوده‌اند:1- «کنانه» متهم به پنهان‌کردن محل گنج بود و قاتل محمود بن مسلمه و مستحق قتل بود، در صورتی که ابن سعد از بکر بن عبدالرحمن روایتی که به‌طور متصل نقل کرده در آن مذکور است: همراه با کنانه برادرش نیز به قتل رسید: «فضرب أعناقهما وسبيء أهليهما»(آن‌حضرت هردو را به قتل رسانده خانوادۀ آن‌ها را اسیر کردند).2- ابن سعد در روایتی دیگر که از «عفان بن مسلم» نقل کرده، از این هم فراتر رفته اظهار می‌دارد: علاوه بر آن دو برادر، تمام یهود اسیر شده و غلام و کنیز قرار گرفتند:

«فلما وجد المال الذي غيبوه في مسك الجمل سبيء نساءهم».

«هنگامی که آن گنج یافته شد و آن را در پوست شتر مخفی کرده بودند، زنان آن‌ها اسیر شده کنیز قرار گرفتند».

ولی وقتی این روایات با اصول و معیارهای محدثین سنجیده شوند حقیقت روشن می‌شود.

در این باره در صحیح بخاری تصریح شده که برادر «کنانه» کشته نشد،بلکه تا زمان خلافت عمر فاروق س در قید حیات بود:

«فَلَمَّا أَجْمَعَ عُمَرُ عَلَى ذَلِكَ أَتَاهُ أَحَدُ بَنِي أَبِي الحُقَيْقِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ، أَتُخْرِجُنَا وَقَدْ أَقَرَّنَا مُحَمَّدٌ ج، وَعَامَلَنَا عَلَى الأَمْوَالِ».

«آنگاه چون عمر قصد اخراج یهود از سرزمین حجاز را کرد، یکی از فرزندان ابوالحقیق نزد وی آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! شما ما را اخراج می‌کنید، حال آن که ما را محمد اجازه اقامت داده و جزیه بر ما تعیین کرده بودند».

حافظ ابن حجر در فتح الباری تصریح کرده است که این شخص همان برادر «کنانه ابن ابی الحقیق» بود. حافظ ابن قیم در زاد المعاد چنین اظهار نظر کرده است:

«وَلَمْ يَقْتُلْ رَسُولُ اللَّهِ ج بَعْدَ الصُّلْحِ إِلَّا ابْنَيْ أَبِي الْحُقَيْقِ».

«آن‌حضرت ج بعد از صلح علاوه بر دو فرزند ابن ابی الحقیق دیگر کسی را به قتل نرساند».

ولی چنانچه عبارت فوق از کتاب صحیح بخاری، به رؤیت ایشان می‌رسید، احتمالاً چنین اظهار نظر نمی‌کرد. در ابوداود جایی که از «ارض خیبر» بحث شده است، فقط کشته‌شدن «ابن ابی الحقیق» را نوشته است. این نکته نیز قابل به یادآوری است که در ابوداود مرقوم است: رسول اکرم از «سعیه» (عموی حُیی بن أَخْطَب) پرسیده بود: آن گنج را چه کردی؟ وی گفت: صرف جنگ‌ها شد. با وجود این، آن‌حضرت ج فقط به کشتن کنانه دستور داد. این امر دلیل بر این است که کنانه بر جرم قتل محمود بن مسلمه قصاص شد و گرنه چنانچه جرم عدم اعتراف به محل اختفای گنج، قتل او بود، افراد دیگری نیز در این جرم ملوّث بودند. اولین اشتباهی که مورخان مرتکب شدند این است که علت قتل «کنانه» را اختفای محل گنج قرار دادند و چون در این جرم کسانی دیگر نیز شرکت داشتند، خود به خود این امر عمومیت پیدا کرد که تمام افراد خاندان کنانه به قتل رسیدند.

تذکر: اینقدر مسلّم است که واقعه خیبر در ماه محرم رخ داد، یعنی زمانی که پیامبر اکرم از مدینه حرکت کردند، اواخر ماه محرم بود. در محرم جنگ و جدال از نظر شرعی ممنوع است. لذا محدثین و فقها برای این امر توجیهات متعددی ذکر کرده‌اند. بسیاری از فقها می‌گویند: در بدو اسلام، جنگیدن در این ماه‌ها حرام بود، ولی بعداً این حکم منسوخ شد.

علامه ابن قیم نوشته است: برای نخستین بار حکم ممنوعیت جنگ در این آیه نازل شد:

﴿قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 217].

سپس در سورۀ مائده این آیه نازل گردید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ﴾ [المائدة: 2].

این آیه هشت سال بعد از آیۀ اول نازل شد، در طی این مدت حکم حرمت باقی بود. آنگاه می‌گوید:

«وَلَيْسَ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَلَا سُنَّةِ رَسُولِهِ نَاسِخٌ لِحُكْمِهِمَا».

«در کتاب الله و سنت رسول الله ناسخی برای این حکم وجود ندارد».

اما کسانی که قایل به جواز هستند، استدلال آنان این است که فتح حرم، محاصره طائف و بیعت رضوان، همۀ این‌ها در ماه‌های حرام به وقوع پیوسته‌اند، لذا چنانکه در ماه‌های حرام جنگیدن مشروع نبود، آن‌حضرت جبر چه مبنایی آنان را جایز قرار می‌داد؟

حافظ ابن القیم در پاسخ این شبهه اظهار می‌دارد: آغاز جنگ در ماه محرم جایز نیست، اما اگر هدف، دفاع در مقابل دشمن باشد، به اتفاق جایز است و تمام این وقایع جنبۀ دفاعی داشتند و آن‌حضرت ج برای آغاز جنگ پیش‌دستی نکرده بودند، بلکه دفاع کرده بودند. بیعت رضوان به دنبال شایعه قتل حضرت عثمان (سفیر و نماینده آن‌حضرت) انجام گرفته بود. محاصرۀ طایف، جنگ مستقلی نبود، بلکه دنبالۀ جنگ حنین بود که در آن، خود کفار از هرسو گرد آمده حمله کردند و فتح مکه نتیجۀ شکست «حدیبیه»بود که آغازگران کفار قریش بودند.

ابن قیم در این موارد پاسخ مستند و معقول داده است، اما در بحث غزوۀ خیبر این گره را نگشوده است و بحث به صورت ناقص باقی مانده است. علامه ابن تیمیه استاد ابن قیم، نیز در اینجا مرتکب اشتباهی شده است، وی در کتاب «الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح» مرقوم داشته: تمام جنگ‌های آن‌حضرت حالت دفاعی داشتند، فقط جنگ‌های بدر و خیبر از این قاعده مستثنی هستند. لکن اگر ایشان بیشتر توجه و تدبر می‌کردند، ثابت می‌شد که بدر و خیبر نیز حالت دفاعی داشتند. چگونگی وقوع غزوه بدر قبلاً بیان شد و از ترتیب وقایع گذشته خیبر و توجه به آن، به خوبی معلوم می‌شود که یهود و غطفان برای حمله به مدینه آمادگی‌های لازم را کرده بودند.

تقسیم زمین‌های خیبر

زمین‌های خیبر به دو قسمت مساوی تقسیم شدند، نصف آن به بیت المال و تأمین هزینه‌های حکومت اسلامی و نصف دیگر به مجاهدان اختصاص یافت. مجاهدینی که در آن غزوه شرکت داشتند تعداد آنان یک هزار و چهارصد نفر بود که دوصد نفر از آنان سواره بودند. سهم سواران دو برابر سهم پیاده‌ها است. از این جهت، نصف زمین‌ها به یک هزار و هشتصد سهم برابر تقسیم شدند و به هر مجاهد یک سهم داده شد. به رسول اکرم نيز مانند سایر مجاهدین یک سهم اعطا گردید «ولرسول اللهج مثل سهم واحدهم».

حالات سیاسی و احکام فقهی

بعد از فتح خیبر، دور جدیدی از تحولات سیاسی اسلام آغاز شد. دشمنان واقعی اسلام دو گروه بودند: مشرکین و یهود، آن‌ها گرچه به لحاظ مذهب با یکدیگر اختلاف داشتند، ولی از نظر سیاسی به خصوص از جهت مخالفت با مسلمانان با همدیگر متحد بودند. یهود مدینه عموماً هم‌پیمان انصار و یهود خیبر و غطفان بودند. برای مقابله با آن‌حضرت ج مشرکان مکه و مدینه و منافقین همگی متحد شده بودند. پس از فتح خیبر توان و اقتدار یهود به‌طور کلی از بین رفت و یکی از بازوهای مشرکین قطع شد.

تا آن موقع، اسلام از چهار سو در محاصره قرار گرفته بود. بنابراین، به جز عقاید و عبادات ضروری شریعت، موقعیت بیان و نزول دیگر احکام شریعت وجود نداشت. احکام شریعت (همچنانکه حضرت عایشه ل اظهار داشته) طبق اقتضای زمان و حالات اجتماعی به تدریج نازل شده‌اند، تفصیل آن‌ها بعداً ذکر خواهد گردید. فتح خیبر باعث از بین‌رفتن توطئه‌ها و فتنه‌انگیزی‌های یهود شد و از سوی دیگر صلح حدیبیه باعث حصول اطمینان خاطر از جانب مشرکان گشت.

روی این اساس، مسلمانان برای نزول احکام جدید شریعت، آمادگی پیدا کرده بودند. سیره‌نگاران نوشته‌اند که هنگام فتح خیبر احکام متعدد فقهی جدید نازل شدند و آن‌حضرت ج آن‌ها را تبلیغ و اعلام فرمودند. تفصیل آن‌ها به شرح ذیل است:1- خوردن گوشت پرندگانی که با چنگال خود شکار می‌کنند حرام شد؛2- خوردن گوشت و شیر حیوانات درنده حرام گردید؛3- خوردن گوشت و شیر الاغ و قاطر حرام شد؛4- تا آن موقع معمول بود که آمیزش با کنیزان پس از تملک آنان فوراً جایز بود، در فتح خیبر استبراء لازم شد، یعنی چنانچه حامله باشند تا وضع حمل و در غیر این صورت تا مدت یک ماه آمیزش جایز نیست؛5- معامله طلا و نقره به‌طور غیر مساوی حرام گردید؛6- در بعضی روایات مذکور است که «متعه» نیز در همین غزوه حرام شد؛

وادی القری و فدک

بین «تیماء» و «خیبر» درّه‌ای قرار دارد که در آنجا آبادی‌های بسیاری هست و به آن «وادی القری» می‌گویند. در دوران باستان، اقوام «عاد» و «ثمود» در همانجا زندگی می‌کرده‌اند. «یاقوت حموی» در «معجم البلدان»مرقوم داشته که آثار «عاد» و «ثمود» هنوز در آنجا باقی است. پیش از اسلام، یهودیان در آنجا اقامت گزیده و از نظر زراعت و کشاورزی آن منطقه را رونق خاصی داده بودند و آن محیط به عنوان مرکز یهود تلقی می‌شد.

پس از فتح خیبر، آن‌حضرت ج به‌سوی وادی القری عزیمت کردند، ولی هدف جنگیدن نبود. یهود از قبل آمادۀ جنگ بودند و فوراً شروع به تیراندازی کردند. «مدعم» غلام رسول اکرم ج که مشغول پایین‌آوردن پالان مرکب آن‌حضرت بود مورد اصابت تیری قرار گرفت و به شهادت رسید. عموم مورخان آمادگی یهود را برای جنگ ذکر نکرده‌اند، ولی امام بیهقی تصریح کرده است که:

«وَقَدِ اسْتَقْبَلَتْنَا يَهُودُ بِالرَّمْيِ وَلَمْ نَكُنْ عَلَى تَعْبِيَةٍ».

«یهود به مبارزۀ ما برخاستند و شروع به تیراندازی کردند در حالی که ما آماده جنگ نبودیم».

به هرحال، جنگ درگرفت و یهودیان پس از اندک زد و خوردی تسلیم شدند و بر حسب قرارداد خیبر با مسلمانان پیمان صلح بسته شد.

ادای عمره

طبق قراردادی که در صلح حدیبیه میان مسلمانان و مشرکان مکه منعقد شده بود، مسلمانان یک سال بعد از آن قرارداد می‌توانستند برای ادای عمره به مکه بیایند و پس از سه روز اقامت و انجام عمره، مکه را ترک کنند. بنابراین، رسول اکرم ج به قصد عمره اعلام آمادگی نموده و فرمودند: «تمام کسانی که در قضیه صلح حدیبیه شرکت داشتند برای ادای عمره آمادۀحرکت شوند».

بدین ترتیب تمام کسانی که در قید حیات بودند، برای ادای عمره شرکت داشتند. یکی از بندهای قرارداد این بود که به هنگام ورود به مکه، مسلمانان با خود اسلحه نیاورند. از این جهت، اسلحه‌ها را در محل «بطن باحج» که هشت مایل از مکه فاصله داشت، گذاشتند و دویست نفر سوار برای حفاظت از آن‌ها تعیین شدند. پیامبر گرامی اسلام ج لبیک‌گویان به‌سوی حرم حرکت کردند. عبدالله بن رواحه، در حالی که زمام شتر پیامبر را در دست داشت، این سرود را می‌خواند:

     
     

«ای کافران! از سر راه دور شوید، اگر امروز از ورود به مکه جلوگیری کنید، ما با شمشیر حمله خواهیم کرد، حمله‌ای که سر از تن جدا می‌کند، و دوست را از فکر و خیال دوست فراموش سازد».

جمعیت بزرگ صحابه در رکاب آن‌حضرت بودند و آرزوی دیرینۀ آن‌ها در انجام یکی از فرایض بزرگ مذهبی، در حال برآورده‌شدن بود. اهل مکه می‌پنداشتند که آب و هوای مدینه با مسلمانان ناسازگار شده و آنان را ضیف کرده است. بنابراین، آن‌حضرت دستور دادند تا مسلمانان در سه شوط اول طواف، «رمل» کنند، یعنی مانند پهلوانان حرکت نموده و شانه‌های خود را تکان دهند. چنانکه این سنت تا امروز استمرار دارد. قریش مکه گرچه با دل ناخواسته به مسلمانان اجازه ادای عمره را دادند، ولی چشم‌هایشان تحمل مشاهدۀ آن منظر زیبا را نداشت. لذا بزرگان قریش شهر را تخلیه کرده به کوه‌های اطراف رفتند و پس از سه روز نزد حضرت علی آمده اظهار داشتند: به محمد ج بگو که شرط کامل شده و بر آن عمل گردیده است، لذا مکه را ترک کنید.

علی پیام آنان را به آن‌حضرت ابلاغ کرد و ایشان در همان لحظه مکه را ترک کردند. هنگام حرکت از مکه، دختر خردسال حمزه س به نام «امامه»در حالی که «عمو! عمو!» می‌گفت به‌سوی آن‌حضرت شتافت، حضرت علی س او را در آغوش گرفت، ولی حضرت جعفر و زید بن حارثه مدعی وی شدند. جعفر گفت: این دختر عموی من است. زید گفت: حمزه برادر دینی من بوده است. از این جهت، این دختر برادرزادۀ من است. حضرت علی اظهار داشت: همشیرۀ من است و لذا سرپرست او من هستم. پیامبر اکرم ج همۀ آنان را به لحاظ ادعا در یک رتبه قرار داد و او را به «اسماء که خاله‌اش بود تحویل داد و فرمود: «خاله به منزلۀ مادر است».

بحث در مورد'فتح خيبر'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است