دعوت رهبران جهان به اسلام

دعوت رهبران جهان به اسلام
  • 1400/9/24
  • گرداننده وبسايت
  • 15:43:15
اشتراک گزاری:

دعوت رهبران جهان به اسلام

﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ﴾

[النحل: 125].

  (اواخر سال ششم یا آغاز سال هفتم)

پیمان حدیبیه فکر پیامبر اکرم را از جانب کفار قریش آسوده ساخت. آن‌حضرت تصمیم گرفتند تا با توجه به فرصت پیش آمده، دعوت اسلام به گوش تمام جهانیان رسانده شود؛ برای این منظور یک روز تمام اصحاب را به حضور طلبید و مسأله دعوت زمامداران جهان را به اسلام مانند سایر مسایل مهم برای مشورت با آنان در میان گذاشت. آنگاه خطبه‌ای به شرح زیر ایراد فرمود:

«ای مردم! خداوند مرا برای تمام جهانیان، پیامبر رحمت مبعوث کرده است؛ مواظب باشید مانند شاگردان عیسی با من مخالفت نکنید. برخیزید و از جانب من پیام دعوت اسلام را به گوش جهانیان برسانید».

سپس برای قیصر روم، کسری، شاه ایران، عزیز مصر و دیگر زمامداران عرب نامه‌هایی نوشت و آنان را به آیین توحید دعوت داد. شش نفر از افراد زبده و خبره را برای ابلاغ دعوتنامه‌ها به شرح ذیل انتخاب فرمودند:

   
   
   
   
   
   

چند سال قبل، ایرانیان بر حکومت شام حمله‌ور شده رومیان را شکست داده بودند که تذکره این امر در سوره روم بیان شده است. هرقل شاه روم برای گرفتن انتقام با ساز و برگ تمام لشکری بزرگ آماده کرد و بر ایرانیان حمله نمود و آنان را شکست بزرگی داد. او برای شکرانه این امر از «حمص» به بیت المقدس با چنان ابهت و شوکتی آمده بود که تمام مسیر حرکت او با فرش مفروش و بر فرش‌ها گل پاشیده شده بود.

خاندان «غسان» از اعراب در سرزمین شام تحت سلطۀ حکومت قیصر قرار داشت و پایتخت آن در بصری نزدیک دمشق بود که امروز به نام «حوران» معروف است. در آن موقع رئیس این خاندان «حارث غسانی»بود. دحیۀ کلبی نامۀ آن‌حضرت ج را به وی تسلیم کرد، او نامه را نزد قیصر به بیت المقدس فرستاد. وقتی نامه به دست قیصر رسید، فرمان داد: سراسر سرزمین شام مورد بررسی قرار گیرد و چنانچه کسی را از خویشاوندان و یا از کسانی که از وضع محمد آگاهی دارند، یافتید، نزد من بیاورید تا در بارۀ محمد اطلاعاتی به دست آورم.

اتفاقاً ابوسفیان همراه با تجار قریش در آن روزها در «غزه» بسر می‌برد. مأموران قیصر او را با همراهان وی نزد قیصر احضار کردند. قیصر مجلس با شکوهی ترتیب داد که در آن جمعی از بزرگان، راهبان و کشیش‌ها حضور داشتند.

قیصر رو به عرب‌ها نمود و پرسید:

کدام یک از شما با این شخص که ادعای نبوت دارد، نسبت خویشاوندی دارد؟

ابوسفیان اظهار داشت: من خویشاوند ایشان هستم.

آنگاه قیصر به شرح ذیل سؤالاتی مطرح کرد:

قیصر: نسب و خاندان محمد چگونه است؟

ابوسفیان: از خانوادۀ شریف و اصیلی است.

قیصر: آیا کسی دیگر در این خاندان هم ادعای نبوت کرده است؟

ابوسفیان: نه، هرگز!.

قیصر: آیا در این خانواده پادشاهی هم وجود داشته است؟

ابوسفیان: خیر.

قیصر: کسانی که به آیین وی گرویده‌اند از افراد عادی هستند یا از اشراف و طبقه بالا؟

ابوسفیان: از افراد عادی و ضعیف هستند.

قیصر: پیروان او روز به روز افزایش می‌یابند و یا کاهش می‌یابند؟

ابوسفیان: افزایش می‌یابند.

قیصر: هیچگاه از وی دروغ شنیده‌اید؟

ابوسفیان: خیر.

قیصر: هیچگاه خلاف وعده و نقض عهد کرده است؟

ابوسفیان: تا به حال خیر، ولی جدیداً میان ما و او پیمان صلحی منعقد شده و نتیجه‌اش در آینده معلوم می‌شود که بر پیمان خود استوار می‌ماند یا خیر.

قیصر: آیا شما هیچگاه با وی جنگیده‌اید؟

ابوسفیان: آری.

قیصر: جنگ به نفع چه کسی بوده است؟

ابوسفیان: گاهی به نفع ما و گاهی به نفع وی بوده است.

قیصر: او چه چیزهایی می‌آموزد؟

ابوسفیان: می‌گوید: یک خدا را پرستش کنید، برای خدا شریک و همتا قرار ندهید، نماز بخوانید، عفت و پاکدامنی را اختیار کنید، راستگو باشید و صلۀ رحمی را پیشه کنید.

پس از این گفتگو، قیصر توسط مترجم به ابوسفیان گفت:

شما نسب محمد را عالی و خوب توصیف کردید، پیامبران همواره از خانواده‌های شریف و نجیب برمی‌خیزند، شما گفتید هیچکس در خاندان وی ادعای نبوت نکرده است. اگر چنین بود من فکر می‌کردم شاید این امر انگیزۀ موروثی دارد.

شما گفتید: در این خاندان کسی به عنوان پادشاه نبوده است اگر چنین بود، فکر می‌کردم حال و هوس پادشاهی او را وادار به چنین ادعایی کرده است. شما قبول دارید که او هیچگاه دروغ نگفته است. کسی که با آدمیان دروغ نمی‌گوید، چگونه دروغی را به خدا نسبت می‌دهد؟!.

شما می‌گویید: پیروان و هواداران او از افراد ضعیف و طبقه پایین هستند. نخستین پیروان و هواداران پیامبران همواره افراد ضعیف و عادی بوده‌اند.

شما پذیرفتید که آیین او پیوسته رو به رشد و ترقی است، مذهب حق پیوسته در حال رشد و ترقی خواهد بود. شما قبول دارید که او هیچگاه از فریب و حیله کار نگرفته است. پیامبران هرگز فریبکار و حیله‌باز نبوده‌اند.

شما می‌گویید: او به‌سوی نماز، تقوا، عفت و پاکدامنی دعوت می‌دهد. اگر این گفتار راست است به همین زودی‌ها قدرت و شوکت او این سرزمین روم را نیز فرا خواهد گرفت.

من اطلاع داشتم که به زودی پیامبری مبعوث می‌شود. من در مقابل او خاضع هستم و در صورت امکان حاضرم به عنوان ادای احترام پاهای او را بشویم پس از این گفتگو، فرمان داد تا نامه آن‌حضرت قرائت شود.

متن نامه مبارک بدین شرح بود:

«بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مِنْ مُحَمَّدٍ عَبْدِ الله وَرَسُولِهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِيمِ الرُّومِ: سَلاَمٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدَى، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أَدْعُوكَ بِدِعَايَةِ الإِسْلاَمِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، يُؤْتِكَ الله أَجْرَكَ مَرَّتَيْنِ، فَإِنْ تَوَلَّيْتَ فَإِنَّ عَلَيْكَ إِثْمَ دعوت سران بزرگ جهان به اسلامالأَرِيسِيِّينَ» وَ ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِتَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٦٤﴾[آل عمران: 64]». «نامه‌ای از محمد بنده و رسول خدا به «هرقل» رهبر بزرگ روم. درود بر پیروان هدایت! من تو را به آیین اسلام دعوت می‌کنم، اسلام بیاور تا در امان باشی. خداوند به تو دو پاداش می‌دهد (پاداش ایمان خودت و پاداش ایمان کسانی که زیر دست تو هستند) اگر از آیین اسلام روی برگردانی گناه زیر دستانت بر تو است. ای اهل کتاب! ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می‌کنیم: غیر خدا را نپرستیم، کسی را با او همتا و شریک قرار ندهیم، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی و الهوهیت نپذیرد، هرگاه آنان از آیین حق سرپیچی کردند، بگو: گواه باشید که ما مسلمانیم».

علما و درباریان موجود در دربار قیصر، از گفتگوی قیصر با ابوسفیان سخت مضطرب شده بودند، پس از این‌که نامه قرائت شد، بیشتر ناراحت شدند. چون این وضع را قیصر مشاهده نمود، عرب‌ها را از دربار خود مرخص کرد. گرچه نور اسلام در قلب قیصر وارد شده بود، اما مشاهده وضع درباریان و محبت تاج و تخت و مقام، آن نور را خاموش کرد.

سفیر اسلام در دربار ایران

یکی از زمامدارانی که رسول خدا ج برایش نامه نوشتند و او را به دین مبین اسلام دعوت دادند، خسرو پرویز شاه ایران بود.

آن‌حضرت یکی از افسران ارشد خویش یعنی عبدالله بن حذافه را مأمور کرد تا نامۀ ایشان را به خسرو پرویز شاه ایران برساند. متن نامه بشرح ذیل بود:

«بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ الله إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ، سَلَامٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى، وَآمَنَ بِالله وَرَسُولِهِ وَشَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَن مُحَمَّد عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَدْعُوكَ بِدُعَاءِ الله، فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ الله إِلَى النَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ. فَإِنْ تُسْلِمْ تَسْلَمْ وَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَيْكَ». «به نام خداوند بخشاینده و مهربان. از محمد پیامبر خدا به کسری رهبر بزرگ ایران. درود و سلام بر آن کس که از حق و حقیقت پیروزی کند و به الله و رسول او ایمان آورد و گواهی دهد که جز او معبودی نیست و شریک و همتایی ندارد و معتقد باشد که محمد بنده و پیامبر خدا است! من به دستور خدا تو را به‌سوی او دعوت می‌دهم، او مرا برای هدایت همۀ مردم فرستاده است تا آنان را از خشم او بترسانم. اسلام بیاور تا در امان باشی، و چنانچه از ایمان و اسلام روی برتافتی، گناه ملت مجوس بر گردن توست».

خسرو پرویز از شاهان باعظمت و باشکوه ایران بود و در دربار او شوکت و شکوه خاصی وجود داشت. رسم عجم بر این بود: نامه‌هایی که به سلاطین و حکّام می‌نوشتند، در سر لوحۀ آن نام سلطان و حاکم را می‌نوشتند، نامۀ آن‌حضرت ج نخست با نام خدا آغاز شده و سپس طبق رسم عرب‌ها نام فرستندۀ نامه، یعنی رسول اکرم مکتوب بود. هنگامی که نامه باز شد و توسط مترجم قرائت گردید، خسرو این امر را اهانتی به خود تلقی کرد و سخت برآشفت و اظهار داشت: «این مرد که غلام من است به من چنین نامه‌ای می‌نویسد»، آنگاه نامۀ مبارک را پاره نمود. ولی پس از چند روط طعم تلخ این عمل احمقانۀ خود را چشید و رشتۀ سلطنت وسیع وی درهم گسیخت و به دست پسرش، «شیرویه» به قتل رسید. شاعر شیرین‌سخن پارسی‌گوی «حکیم نظامی گنجوی» این داستان را به‌طور مفصل و با شور و شوق اسلامی به نظم درآورده است که ما در اینجا قسمتی از اشعارش را ذکر می‌کنیم:

     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     
     

تفصیل این اجمال چنین است: پس از این‌که نامۀ مبارک آن‌حضرت به دربار خسرو رسید، وی به حاکم یمن «باذان» فرمانی نوشت که افرادی را به سرزمین حجاز فرست تا این مدعی جدید نبوت را دستگیر کرده به محضر من بیاورند. «باذان» دو نفر را به مدینه منوره گسیل داشت که نام یکی از آنان «بابویه» و نام دیگری «خرخسره» بود، آن‌ها به بارگاه رسالت حضور یافته عرض کردند: کسری شاه ایران شما را احضار کرده است، اگر فرمان ایشان را بجا نیاورید تو را با مملکت تو نابود خواهد کرد.

رسول اکرم ج فرمودند: «شما برگردید و بگویید: حکومت اسلام تا پایتخت کسری توسعه پیدا خواهد کرد، آن‌ها پس از ابلاغ پیام به یمن بازگشتند و در آنجا مطلع شدند که شیرویه فرزند خسرو پرویز، خسرو پرویز را به قتل رسانده است.

نامه‌ای که آن‌حضرت به نجاشی زمامدار حبشه نوشته بود، در پاسخ به آن نجاشی چنین نوشت: «من گواهی می‌دهم که شما پیامبر بر حق هستید». حضرت جعفر طیار که به حبشه هجرت کرده بود، در آنجا بود. نجاشی بر دست او بیعت اسلام کرد. ابن اسحاق روایت کرده است که نجاشی فرزند خود را با شصت نفر نماینده از طرف خود برای عرض سلام به بارگاه رسالت اعزام داشت؛ ولی کشتی در دربار غرق شد و همگی آنان غرق گردیدند.

عموم سیره‌نویسان نوشته‌اند: نجاشی در سال نهم هجری وفات کرد،رسول اکرم در مدینه بودند، وقتی از وفات وی آگاه شدند، نماز جنازۀ غایبانه بر وی خواندند؛ اما این روایت صحیح نیست. در صحیح مسلمتصریح شده است: آن نجاشی که آن‌حضرت بر ایشان نماز جنازه غایبانه خواندند، غیر از این نجاشی بود.

(ولی ابن قیم روایت سیره‌نویسان را تأیید کرده و این قطعه از روایت مسلم را وهم وی دانسته است).

ام حبیبه خواهر حضرت امیر معاویه نیز در میان هجرت‌کنندگان به حبشه بود، همسرش در حبشه وفات کرد. پیامبر گرامی ج به نجاشی نامه‌ای نوشت و در آن به نجاشی فرمود: از طرف من از ام حبیبه خواستگاری کن. نجاشی خالد ابن سعید بن‌العاص را برای این امر مأمور ساخت. وی پیام آن‌حضرت را به ام حبیبه رساند که مورد استقبال ام حبیبه قرار گرفت. آنگاه از سوی رسول اکرم ج ایجاب و قبول انجام گرفت. نجاشی از جانب خود مبلغ چهارصد اشرفی مهریه او را ادا کرد. پس از عقد و نکاح ام حبیبه را با کشتی به مدینه منوره فرستاد. رسول اکرم در آن روزها در خیبر تشریف داشتند و همواره حال و احوال نجاشی را از ام حبیبه می‌پرسیدند.

پاسخ عزیز مصر به نامۀ آن‌حضرت (ص)

مقوقس عزیز مصر به نامۀ آن‌حضرت چنین پاسخ نوشت:

«لِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الله مِنَ الـْمُقَوْقِسِ عَظِيمِ الْقِبْطِ، سَلامٌ، أَمَّا بَعْدُ: فَقَدْ قَرَأْتُ كِتَابَكَ، وَفَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فِيهِ، وَمَا تَدْعُو إِلَيْهِ، وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ نَبِيًّا بَقِيَ، وَكُنْتُ أَظُنُّ أَنَّهُ يَخْرُجُ بِالشَّامِ، وَقَدْ أَكْرَمْتُ رَسُولَكَ، وَبَعَثْتُ إِلَيْكَ بِجَارِيَتَيْنِ لَهُمَا مَكَانٌ فِي الْقِبْطِ عَظِيمٌ، وَبِكِسْوَةٍ، وَأَهْدَيْتُ لَكَ بَغْلَةً لِتَرْكَبَهَا، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ». «نامه‌ایست به محمد بن عبدالله از مقوقس بزرگ قبط، سلام بر تو! من نامه تو را خواندم و از هدف تو آگاه شده و حقیقت دعوت تو را دریافتم. من می‌دانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد، ولی تصور می‌کردم که از منطقۀ شام برانگیخته خواهد شد. من مقدم سفیر تو را گرامی داشتم و با وی دو دختر که در میان قبطی‌ها از مقام و منزلت خاصی برخوردارند و لباس و یک استر برایت به عنوان هدیه فرستادم».

با وجود این عزیز مصر مشرف به اسلام نشد. یکی از آن دو دخترهایی که برای آن‌حضرت ج فرستاده بود، «ماریه قبطیه» بود که جزو ازواج مطهرات آن‌حضرت قرار گرفت. دومی «سیرین» بود که به حضرت حسان داده شد. نام استر «دُلدُل» بود که در اکثر کتب حدیث نام آن ذکر گردیده و در جنگ «حنین» مرکب آن‌حضرت بود. طبق روایت طبری ماریه و سیرین باهم خواهر بودند و با دعوت حاطب بن ابی بلتعه که سفیر آن‌حضرت و مأمور ابلاغ نامه به مقوقس بود، قبل از شرفیابی به محضر آن‌حضرت جمشرف به اسلام شده بودند.

لازم به یادآوری است که این دو دختر کنیز نبودند و رسول اکرم ج با ماریه ازدواج کردند، نه این‌که به عنوان کنیز در اختیار ایشان قرار گرفته بود.

نامه‌هایی که آن‌حضرت ج به سران عرب نوشته بود، جواب‌های مختلفی به آن‌حضرت داده بودند.

«هوذه بن علی» فرماندار یمامه در پاسخ چنین نوشت:

«آنچه شما مرقوم فرموده‌اید و به آن دعوت داده‌اید، بسیار خوب و عالی است و در صورتی که من نیز در آن حکومت سهمی داشته باشم، حاضرم از شما اتباع و پیروی کنم».

ولی اسلام برای اشباع غرایز حکومتی و مملکت‌داری نیامده است. از این جهت آن‌حضرت فرمودند: «چنین چیزی ممکن نیست و من هرگز این پیشنهاد را قبول نخواهم کرد». حارث غسانی که فرماندار شامات و تحت سلطۀ رومیان بود، بر اعراب آن منطقه حکومت می‌کرد، وقتی نامه آن‌حضرتبه وی رسید، سخت برآشفت و به سپاه خود دستور آماده‌باش داد. مسلمانان پیوسته در انتظار حملۀ وی بودند. سرانجام، در همین راستا جنگ موته، تبوک و غیره روی داد.

ساير رویدادهای پراکنده سال ششم هجری:

اسلام آوردن خالد بن ولید و عمرو بن العاص

خداوند متعال صلح حدیبیه را فتح اعلام فرموده است، ولی فتح دل‌ها، نه فتح اجسام، برای گسترش اسلام نیاز به امنیت و آرامش بود که در پرتوصلح حدیبیه حاصل گردید، این صلح را حتی دشمنان اسلام فتحی بزرگ می‌دانستند. در تمام کارزارها و جنگ‌هایی که تا آن موقع میان قریش و مسلمانان روی داده بود، خالد بن ولید در صف قریش ممتاز و یکه‌تاز میدان نبرد بود.

فرماندهی دسته پیشقراول در دوران جاهلیت به او سپرده شده بود. در جنگ «اُحد» بر اثر رشادت و حماسۀ او نیروهای سراسیمه‌شدۀ قریش، روحیه تازه‌ای به دست آوردند. در صلح حدیبیه نیزی نیروهای پیشتاز قریش تحت فرماندهی وی قرار داشت. ولی سرانجام، این فرمانده حماسه‌ساز نیز اسیر کمند تابناک اسلام گشت و این بار در ردیف سرداران بزرگ اسلام قرار گرفت. پس از صلح حدیبیه حضرت خالد از مکه خارج شد و عازم مدینه گشت. در میان راه با عمرو بن العاص ملاقات کرد. عمرو پرسید: به کجا می‌روی؟ وی اظهار داشت: قصد دارم مسلمان شوم، آخر تا کی در این وضع بسر بریم؟ عمرو بن العاص گفت: من نیز همین قصد را دارم. چنانکه هردوی آن‌ها به بارگاه رسالت باریاب و مشرف به اسلام شدند.

از آن پس، آن گوهر شهامت که در مقابل اسلام قرار داشت، به تسخیر اسلام آمد و در راه اعتلا و سربلندی آن درخشید. در فتح مکه هنگامی که حضرت خالد به عنوان یک افسر ارشد، پیشاپیش دسته‌ای از مسلمانان از مقابل پیامبر گرامی اسلام ج رژه می‌رفت، آن‌حضرت پرسیدند: این کیست؟ اصحاب عرض کردند: خالد است، آن‌حضرت فرمودند: «شمشیر خدا است».

در غزوۀ موته، وقتی پس از شهادت حضرت جعفر، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه، پرچم اسلام را به دست گرفت، سپاه اسلام از شکست و خطر رهایی یافت. در دوران خلافت راشده، حضرت خالد مملکت شام و حضرت عمرو بن عاص مملکت مصر را فتح نمودند. «رضي الله عنهماوأرضاهما عنه».

بحث در مورد'دعوت رهبران جهان به اسلام'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است