

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !صلح حدیبیه و بیعت رضوان
صلح حدیبیه و بیعت رضوان
(ذی القعده سال ششم هجری)
به فاصلۀ یک منزل از مکۀ معظمه چاهی وجود دارد که به آن «حدیبیه»میگویند و دهکدۀ آن محل نیز به همین نام معروف است و چون پیمان صلح در آن محل نوشته شده بود، از این جهت به آن واقعه «صلح حدیبیه»میگویند.
این واقعه در تاریخ اسلام بسیار مهم و مقدمهای برای تمام موفقیتهای آینده شد. بر همین اساس، با وجود اینکه ظاهراً فقط یک پیمان صلح بود و علی الظاهر صلح تحمیلی به نظر میرسید، خداوند متعال در قرآن مجید به آن لقب «فتح» داده است. کعبه مرکز اصلی اسلام بود و بنیانگذار آنحضرت ابراهیم است و لقب اسلام را نیز او تعیین نموده است. ﴿هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [الحج: 78].
شریعت رسول اکرم ج شریعت جدیدی نبود، بلکه همان شریعت ابراهیمی بود. ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَۚ﴾ [الحج: 78]. گرچه با گذر زمان، نسلهای بعدیِابراهیم ÷ بتپرست شده بودند، ولی کعبه که یادگار ابراهیم بود، جایگاه خاصی میان عرب داشت و قبلۀ آنان به شمار میآمد. تمام عرب آن را میراث مشترک پدری خود تصور میکردند، نه فقط کسانی که از خاندانحضرت ابراهیم بودند، بلکه آنهایی که قحطانی بودند و سلسلۀ نسب آنان از این خاندان جدا بود، نیز چنین تصور میکردند. قبایل عرب در تمام سال باهم جنگ و ستیز داشتند و همین غارتگریها منبع امرار معاش آنان بود. با وجود این در چهار ماه از سال که به نام «اشهر حرم» (ماههای حرام) خوانده میشدند، تمام جنگها متوقف میگردید.
قبایل عرب از اطراف و اکناف سفر کرده به خانه کعبه میآمدند و آداب و رسوم عبادی خود را بهجای میآوردند. قبایلی که دشمن خون آشام یکدیگر بودند، در این زمان گرد هم جمع میشدند، بهطوری که گویا برادران یکدیگرند. مسلمانان با زور از مکه اخراج شده بودند، ولی این تصور از دل آنان بیرون نشده بود که خانه کعبه نیز حداقل همان حقی را بر آنان دارد که بر سایر قبایل دارد. علاوه بر این، مسلمانان با مکه ارتباط گوناگونی داشتند و مکه وطن محبوب و قدیمی آنان بود.
یاد و خاطرۀ مکه همواره در دلهای آنان جای داشت. حضرت بلال در مکه بینهایت مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود، با وجود این وقتی به یاد مکه میافتاد، فریاد برمیآورد و میگریست و این اشعار را میخواند.
«آه! آیا آن روز فرا میرسد که بر کنار چشمههای مجنه فرود آیم و شامه و طفیل در معرض دیدگانم قرار گیرند»؟
بیشتر مهاجرین برای حفظ جان خود مکه را ترک نموده زنان و فرزندان را همانجا رها کرده بودند؛ نیز حج یکی از ارکان بزرگ فرایض چهارگانه اسلام است.
خلاصه بنا به دلایل مختلف، رسول اکرم ج قصد مکه را کردند و برای اینکه به قریش تفهیم کنند که قصد جنگ و حمله به آنان را ندارند، احرام عمره بستند و شتران هدایا را با خود همراه بردند()، و دستور دادند هیچ کس با اسلحه مسلح نشود. البته شمشیر را که از وسایل ضروری سفر اعراب است با خود بردارد مشروط بر اینکه در نیام باشد.
عموم مهاجرین و بیشتر انصار از قبل برای چنین سفر مقدسی آماده بودند، از این جهت هزار و چهارصد نفر در این سفر در رکاب رسول اکرم ج به محل «ذو الحلیفة» رسیدند و اولین مراسم قربانی را بهجای آوردند، یعنی بر گردن شتران بهطور نشانی قلاده بستند.
یکی از افراد قبیلۀ خزاعه که قریش از اسلام آوردن وی اطلاعی نداشتند، قبلاً بهطور احتیاط نزد آنان فرستاده شد تا اوضاع و احوال قریش را بررسی کند، هنگامی که کاروان پیامبر ج نزدیک منطقه عسفان رسید، او برگشت و خبر داد: قریش تمام قبایل را گردآورده و اعلام داشته است که محمد ج به هیچ وجه نمیتواند به مکه بیاید.
خلاصه قریش با شور و توان فوق العادهای آمادۀ مبارزه گردید، نزد قبایل اطراف پیام فرستاد؛ همۀ آنان با جمعیت عظیمی حاضر شدند؛ در محل «بلدح» بیرون از مکه سپاه عظیمی گرد آمد، خالد بن ولید که تا آن موقع مسلمان نشده بود، با دویست سوار که عکرمه فرزند ابوجهل نیز جزو آنها بود، به عنوان مقدمة الجیش به محل «غمیم» که بین «رابغ» و «جحفه» واقع است وارد شد. آنحضرت ج فرمودند: قریش خالد را به عنوان طلایهدار فرستاده و او به محل «غمیم» رسیده است، لذا شما از سمت راست حرکت کنید. وقتی سپاه اسلام به «غمیم» نزدیک شد، خالد گرد و غباری را که از حرکت سپاه اسلام برمیخاست، مشاهده کرد. با سرعت نزد قریش رفت و آنها را از ورود سپاه اسلام به «غمیم» آگاه ساخت.
رسول اکرم ج به پیش رفتند و در محل «حدیبیه» خیمه زدند. در آنجا آب اندک بود، یک حلقه چاهی وجود داشت که در اولین مرحله آبش تمام شد. ولی بر اثر معجزۀ رسول اکرم ج آنقدر آب در آن جریان پیدا کرد که همۀ مردم سیراب شدند. قبیلۀ خزاعه تا آن موقع اسلام نیاورده بود، ولی همپیمان و رازدار اسلام بود. به همین جهت، آنحضرت را از هر اقدام و توطئهای که قریش میخواستند علیه مسلمانان اجرا کنند، آگاه میکردند. رئیس بزرگ این قبیله «بدیل بن ورقاء» بود (بعداً در فتح مکه مسلمان شد). هنگامی که از تشریفآوری رسول اکرم ج مطلع گردید، با چند نفر به محضر آنحضرتج حضور یافت و عرض کرد:
«سیل عظیمی از سپاه کفار بهطرف شما به حرکت درآمده و آنها شما را برای زیارت خانۀ کعبه نخواهند گذاشت».
آنحضرت ج فرمودند:
«بروید به قریش بگویید ما به قصد عمره آمدهایم؛ برای جنگ نیامدهایم، جنگ قریش را به ستوه درآورده و آنان را سخت ضرر رسانده است. برایشان مصلحت این است که تا مدت معینی معاهدۀ صلح بین ما و آنان برقرار شود و کار مرا به عرب واگذارند، اگر بر این پیشنهاد راضی نشوند، سوگند به آن خدایی که جانم در اختیار اوست! چنان با آنان بجنگم که سرم از تنم جدا شود و آنچه خدا بخواهد داوری کند».
بدیل نزد قریش رفت و اظهار داشت:
من حامل پیامی از جانب محمد برای شما هستم. اگر اجازه میدهید آن را ابلاغ میکنم. چند نفر شرور با پرخاشگری گفتند: نیازی به شنیدن پیام محمد نداریم. ولی افراد سنجیده و متین اجازه دادند، «بدیل» شرایط آنحضرت را بیان نمود.
عروة بن مسعود ثقفی اظهار داشت: ای جماعت قریش! آیا من به منزلۀ پدر و شما به منزلۀ فرزند برایم نیستید؟ آنها گفتند: آری!.
عروه گفت: آیا بر من اعتماد کامل دارید؟ همۀ آنان گفتند: آری!.
عروه گفت: پس به من اجازه دهید تا خودم بروم با محمد مذاکره کنم، زیرا وی شرایط معقولی مطرح کرده است.
عروه به محضر آنحضرت حضور یافت و پیام قریش را ابلاغ کرد و سپس اظهار داشت: ای محمد! اگر فرضاً شما قریش را از بین ببرید آیا جز این مقوله که شخصی قوم و قبیلهاش را به دست خود نابود ساخته است، دیگر مقوله و مثالی وجود دارد؟ علاوه بر این، من بیم دارم این افرادی که گرد تو جمع شدهاند، در صورت بروز جنگ تو را تنها رها کنند و پراکنده شوند.
حضرت ابوبکر که در این موقع پشت سر پیامبر ایستاده بود، از این سخن و گمان بد عروه، ناراحت شد و به وی ناسزا گفت و فرمود: اشتباه میکنی! ما هرگز دست از حمایت او برنخواهیم داشت.
عروه از پیامبر اکرم پرسید: این کیست؟ آنحضرت فرمود: ابوبکر است.
عروه گفت: من پاسخ کلام خشن او را میگفتم، ولی مدیون یک احسان وی هستم که بر ذمهام باقی است و تا به حال نتوانستهام آن را جبران کنم.
عروه با آنحضرت ج بدون تعارف و بهطور صریح سخن میگفت و همچنانکه عرف و رسم عرب است هنگام سخنگفتن بر محاسن مبارک آنحضرت دست میگذاشت. مغیره بن شعبه که در کنار آنحضرت مسلح ایستاده بود، این جسارت عروه به ساحت پیامبر را نتوانست تحمل کند و خطاب به وی گفت: دستت را دور کن و گرنه آن را قطع خواهم کرد. عروه مغیره را شناخت و گفت: ای حیلهگر! من تا دیروز از تو دفاع و حمایت میکردم. (مغیره چند نفر را به قتل رسانده بود و عروه خونبهای آنان را پرداخته بود).
وقتی عروه عشق و علاقۀ فوق العادۀ اصحاب را به آنحضرت مشاهده کرد، سخت متأثر شد و به محفل قریش رفت و اظهار داشت: من به دربار شاهان بزرگ، مانند: قیصر، کسری و نجاشی حضور یافتهام. این ارادت و از جانگذشتگی را در هیچیک از یاران و اقوام آنها ندیدهام. دربار آنها از وجود چنین منظرههایی خالی بود. چون محمد سخن میگوید، بر تمام اهل مجلس سکوت و خاموشی حکمفرما میشود. احدی نمیتواند به خوبی بهسویش نگاه کند، من خودم مشاهده کردم که وقتی وضو میگرفت، یاران او نمیگذاشتند قطرههای آب وضو بر زمین ریزد، بلکه برای تبرک آن را میان خود تقسیم میکردند. اگر آب دهان میانداخت، ارادتمندان وی قبل از اینکه آب دهانش بر زمین بیفتد آن را با دست خود گرفته بر چهرههای خود میمالیدند.
سرانجام، رسول اکرم خراش بن امیه را نزد قریش فرستاد تا با آنان مذاکره کند، ولی قریش شتر وی را که مرکب خاص آنحضرت بود پی کرده و خواستند خراش را نیز به قتل برسانند. اما سایر قبایل مانع از این اقدام شدند و او جان سالم به در برد. آنگاه قریش عدهای را فرستادند تا بر مسلمانان حمله کنند، ولی مسلمانان آنان را به اسارت گرفتند. گرچه عمل قریشیان فوق العاده شرارتآمیز بود، لکن دایرۀ عفو رحمتِ عالمیان بسیار وسیع و گسترده بود، از این جهت همۀ آنها را رها کرده مورد عفو قرار دادند. در قرآن مجید به همین واقعه اشاره شده است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡأَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [الفتح: 24].
«اوست آن که بازداشت دست کافران را از شما و دست شما را از آنان در میان مکه بعد از اینکه شما را بر آنان پیروز ساخت».
بیعت رضوان
با این همه پیامبر گرامی میخواست مشکل از طریق مذاکره و بهطور صلحآمیز حل شود؛ لذا برای این هدف حضرت عمر را انتخاب کرد تا نزد قریش رود و با آنان مذاکره کند، ولی وی از پذیرفتن این مأموریت پوزش طلبید و اظهار داشت: قریش دشمن سرسخت من هستند و کسی از فامیل من در مکه وجود ندارد تا از من حمایت کند.
رسول اکرم عثمان بن عفان را برای این کار مأمور کرد. او در پناه و حمایت یکی از افراد فامیلش به نام «ابان بن سعید» وارد مکه شد و پیام آنحضرت ج را به قریش ابلاغ کرد. قریش او را تحت نظر قرار داده از بازگشت وی جلوگیری کردند. آنگاه خبر و شایعه قتل حضرت عثمان انتشار یافت. وقتی این خبر به پیامبر اکرم ج رسید، ایشان اعلام داشتند: «گرفتن انتقام خون عثمان بر ما فرض است». سپس در زیر سایه درختی نشستند و تمام اصحاب چه مرد و چه زن برای تجدید پیمان و فداکاری تا سرحد جان دادن با جوش و خروش تمام با ایشان بیعت کردند.
این رویداد یکی از وقایع مهم تایخ اسلام است و این بیعت در صفحات تاریخ با نام «بیعت رضوان» ثبت گردیده و قرآن کریم در این باره چنین اعلام نموده است:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾ [الفتح: 18].
«همانا خداوند از مؤمنان راضی شده است، هنگامی که در زیر درخت با تو بیعت میکردند پس دانست آنچه در دلهایشان وجود داشت، پس سکینۀ رحمت را بر آنان فرو فرستاد و فتح نزدیکی را به آنان پاداش داد».
بعداً معلوم شد که خبر شهادت حضرت عثمان صحیح نبوده است.
اعزام نمایندهای دیگر توسط قریش
قریش سهیل بن عمرو را به عنوان نماینده نزد آنحضرت فرستادند؛ او یک فرد باتجربه، فصیح و بلیغ بود، بهطوری که قریش به وی لقب «خطیب قریش» داده بودند. قریش به او گفته بودند، صلح فقط در صورتی ممکن خواهد بود که محمد این بار بدون ورود به مکه از همانجا برگردد.
سهیل به محضر آنحضرت حضور یافت و تا دیر دربارۀ شرایط صلح با یکدیگر گفتگو و مذاکره کردند. بالاخره با چند شرط توافق حاصل شد و رسول اکرم به حضرت علی فرمان دادند تا صلحنامه را بنویسند.
حضرت علی در ابتدای پیمان «بسم الله الرحمن الرحیم» را نوشت. عرب از قدیم عادت داشتند که در آغاز نامهها «بسمك اللهم» مینوشتند. سهیل با این عنوان آشنا نبود و اظهار داشت: به جای این همان جمله نوشته شود. آنحضرت پذیرفتند. سپس به علی دستور دادند که بنویسد: «هذا ما قاضى عليه محمد رسول الله» «یعنی این پیمانی است که محمد پیامبر خدا با سهیل نمایندۀ قریش بسته است». سهیل گفت: اگر ما رسالت و نبوت تو را میپذیرفتیم با تو از در جنگ و جدال وارد نمیشدیم، لذا ما تو را به رسمیت نمیشناسیم. فقط نام خود و پدرت را بنویس. آنحضرت فرمودند: «گرچه شما مرا تکذیب میکنید ولی سوگند به خدا! من پیامبر خدا هستم». آنگاه به حضرت علی دستور دادند که فقط نام مرا بنویس و لقب رسول الله را پاک کن.
اطاعت و فرمانبری حضرت علی از رسول اکرم یک امر واضح و روشن است، اما در اینجا با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست که رسالت و نبوت تو را از کنار نامت پاک و محو کنم. آنحضرت فرمودند: «پس انگشت مرا روی آن بگذار تا خودم آن را پاک کنم». چنانکه حضرت علی انگشت مبارک ایشان را بر آن گذاشت و آنحضرت با دست خود آن را پاک کرد. (پیامبر گرامی خواندن و نوشتن را نمیدانستند و به همین جهت،به ایشان «امّی» میگویند) و به جای آن «ابن عبدالله» نوشتند. لیکن حقیقت این است که وقتی آدمی روزمره با امر خواندن و نوشتن سر و کار پیدا میکند، با وجود اینکه درس نخوانده است، با حروف نام خود آشنا میشود. از این جهت، امی بودن آنحضرت با نوشتن این کلمه هیچ منافاتی ندارد. بدون تردید امی بودن یکی از افتخارات پیامبر اکرم ج است و در قرآن کریم این وصف به عنوان شرف و افتخار برای ایشان بیان شده است:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ﴾ [الأعراف: 157].
سرانجام با توافق طرفین میان پیامبر و قریش پیمانی بسته شد که شرایط و مواد آن به شرح ذیل میباشد:1- مسلمانان در این سال از همینجا برگردند؛2- سال بعد برای ادای عمره بیایند و فقط سه روز در مکه بمانند و بازگردند؛3- اسلحه با خود نیاروند جز شمشیر که آن هم در نیام باشد؛4- مسلمانانی که در مکه مقیم هستند نباید به مدینه بروند و اگر کسی از مسلمانان بخواهد در مکه زندگی کند، مانع او نشوند؛5- اگر فردی از کفار یا مسلمانان به مدینه رود، باید او را برگردانند، ولی چنانچه مسلمانانی به مکه بیایند، بازگردانده نمیشوند()؛6- قبایل عرب آزادند، با هریک از طرفین که بخواهند پیمان منعقد کنند.
این شرایط در ظاهر شدیداً بر علیه مسلمانان بودند. زمانی که معاهده نوشته میشد، ابوجندل فرزند سهیل که از مدتها به جرم مسلمانشدن در مکه زندانی بود، در حالی که زنجیر به پای داشت وارد شد؛ او از زندان فرار کرده بود. به محض این که سهیل او را مشاهده کرد، رو به آنحضرتکرد و گفت: این اولین موردی است که محتوای پیمان به مرحله اجرا درآید و طبق پیمان باید ابوجندل را به ما تحویل دهی. رسول اکرم ج فرمودند: «هنوز متن پیمان کاملاً روی کاغذ نیامده و به امضای طرفین نرسیده است». سهیل گفت: پس با این وضع ما چنین صلحی را نخواهیم پذیرفت. آنحضرت فرمودند: «پس او را همینجا رها کن تا نزد ما باشد». سهیل نپذیرفت. آنحضرت چند بار اصرار کرد، ولی سهیل لجاجت فوق العادهای از خود نشان داد و حاضر به قبول آن نشد.
سرانجام، به ناچار آنحضرت قبول کردند که ابوجندل با پدر خود به مکه بازگردد. کفار به ابوجندل چنان شکنجه و آزار داده بودند که علایم شکنجه بر بدنش نمودار بود. وی زخمهای بدنش را به تمام مسلمانان نشان داد و خطاب به آنان گفت: ای برادران مسلمان! آیا میخواهید با همین وضع مرا مشاهده کنید؟ من مسلمان شدهام، آیا مرا دوباره به دست کفار میسپارید؟ تمام مسلمانان احساساتی و برآشفته شدند. حضرت عمر تاب نیاورد، به محضر آنحضرت حضور یافت و اظهار داشت: یا رسو الله! آیا شما پیامبر بر حق نیستی؟ ایشان فرمودند: «آری! هستم». عمر عرض کرد: آیا ما بر حق نیستیم؟ ایشان فرمودند: «آری، هستیم». عمر گفت: پس چگونه در دین این ذلت را تحمل کنیم؟ آنحضرت فرمودند: «من پیامبر خدا هستم و نمیتوانم از فرمان الهی سرپیچی کنم، خداوند مرا یاری خواهد کرد». عمر اظهار داشت: شما فرموده بودید که ما خانه کعبه را طواف خواهیم کرد؟ ایشان فرمودند: «البته این را نگفته بودم که در همین سال طواف میکنیم».عمر بلند شد و نزد ابوبکر رفت و همین سخنانش را تکرار کرد. ابوبکر گفت:او پیامبر خدا است آنچه انجام میدهند به فرمان الهی انجام میدهند.
حضرت عمر نسبت به این عرایض خود که در حالت فوق العاده و احساسی اظهار داشته بود، همواره احساس کدورت و اضطراب میکرد و برای جبران و کفاره آن نمازهای زیادی خواند، روزهها گرفت، صدقات داد و غلامانی آزاد نمود.
این موارد در صحیح بخاری مجملاً ذکر شدهاند، لیکن ابن اسحق با تفصیل آنها را ذکر کرده است. این صحنه یک آزمایش و امتحان سختی برای صحابه کرام بود. از یک سو (ظاهراً) به اسلام اهانت میشود، ابوجندل در قید زنجیرها قرار دارد و از یک هزار و چهارصد صحابه درخواست یاری و نصرت میکند. دلهای مسلمانان از شدت غیظ و خشم جوشان و خروشان اند و چنانچه رسول اکرم ج اشارهای بکنند، شمشیرهابرای حل و فصل قاطع مسئله آمادهاند. از سوی دیگر معاهده به امضای طرفین رسیده است و باید بر عهد و پیمان عمل شود. در این لحظه حساس، پیامبر گرامی اسلام رو به ابوجندل کرد و گفت:
«يا أبا جندل! اصبر واحتسب فإن الله جاعل لك ولمن معك من المستضعفين فرجاً ومخرجا إنا عقدنا بيننا وبين القوم صلحاً وإنا لا نغدر بهم». (ابن هشام)«ای ابوجندل! صبر و شکیبایی را اختیار کن، خداوند برای تو و سایر مظلومان چاره و فرجی به وجود میآورد؛ حالا صلح انجام گرفته و ما نمیتوانیم با آنها نقض عهد کنیم».
خلاصه ابوجندل در حالی که در قید زنجیر بود، به ناچار با پدرش بازگشت.
رسول اکرم فرمان دادند تا مردم قربانیهای خود را در همانجا ذبح کنند، ولی آنان چنان شکستهخاطر و مضطرب بودند که احدی جرأت نکرد این عمل را انجام دهد. همچنانکه در صحیح بخاری مذکور است که آنحضرت ج تا سه بار این مطلب را تکرار کردند، بازهم کسی بلند نشد و اقدام به ذبح قربانی نکرد. آنحضرت به خیمه تشریف بردند و این مسأله را با ام المؤمنین ام سلمه در میان گذاشتند. وی اظهار داشت: شما با کسی صحبت نکنید، بلکه نخست خودتان اقدام به ذبح قربانی کنید و برای خروج از احرام موهای سر را بتراشید. آنحضرت چنین کردند. وقتی مردم یقین نمودند که در این تصمیم هیچگونه تغییری پدید نمیآید، همگی قربانیهای خود را ذبح کرده از احرام خارج شدند. پس از انعقاد صلح تا مدت سه روز در حدیبیه ماندند، سپس از آنجا حرکت کردند. در طی راه سوره فتح نازل گردید:
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١﴾ [الفتح: 1].
و آنچه را مسلمانان شکست تلقی میکردند، خداوند فتح و پیروزی اعلام نمود. آنحضرت ج عمر را احضار کرد و گفت: «این آیه نازل شده است».وی با تعجب پرسید: آیا حقیقتاً این یک فتح و پیروزی است؟ ایشان فرمودند «آری»! در صحیح مسلم مذکور است که حضرت عمر س مطمئن گردید و تسکین خاطر برایش حاصل شد.
نتایج بعدی از این راز سربسته پرده برداشتند. مسلمانان و کفار تا آن موقع با یکدیگر تماس و برخوردی نداشتند، حالا رفت و آمد میان آنها شروع شد؛ بر اثر روابط فامیلی و تجاری کفار به مدینه میآمدند، ماهها در آنجا میماندند و با مسلمانان اختلاط و همنشینی داشتند. روی هر مسألهای هنگام گفتگو از مسایل اسلامی بحث میشد. هریک از مسلمانان نیز مظهر کاملی از اخلاص، حسن عمل، نیکوکاری و پاکیزگی اخلاقی بود. مسلمانانی که به مکه میرفتند، تصویر زندهای از همین فضایل بودند. این موارد باعث شد که قلوب کفار خود به خود بهسوی اسلام گرایش پیدا کنند.
طبق نظر مورخان از زمان انعقاد پیمان صلح تا فتح مکه مردم بیش از حد به اسلام پیوستند. بهطوری که در هیچ زمانی با چنان سرعت و شتابی، مردم جذب اسلام نشده بودند.
حضرت خالد فاتح شام، حضرت عمرو بن العاص فاتح مصر نیز در همان دوران مشرف به اسلام شدند. یکی از شرایط صلح حدیبیه این بود: هر مسلمانی که از مکه برود، باید دوباره به مکه برگردانده شود. این شرط فقط شامل مردها بود، زنها را شامل نمیشد. در مورد زنان این آیه نازل گردید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُبِإِيمَٰنِهِنَّۖ فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡكُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ يَحِلُّونَ لَهُنَّۖ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّۚ وَلَا تُمۡسِكُواْ بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾ [الممتحنة: 10].
«ای مؤمنان! وقتی زنان مؤمن به قصد هجرت نزد شما آیند آنان را مورد امتحان قرار دهید، خداوند خوب ایمان آنان را میداند، پس اگر شما آنان را مؤمن تشخیص دادید پس بهسوی کفار باز نگردانید. نه آنان برای کافران حلال اند و نه کافران برای آنان، و آنچه کفار بر آنان خرج کردهاندبه آنان بدهید و گناهی بر شما نیست که آنان را نکاح کنید، وقتی مهر آنان را ادا کردید و زنان کافر را در نکاح خویش قرار ندهید».
مسلمانانی که ناگزیر بودند در مکه بمانند بر اثر شکنجه و آزار از مکه فرار کرده به مدینه آمدند. قبل از همه حضرت عتبه بن اسید (ابو بصیر) فرار کرد و به مدینه آمد. قریش نزد آنحضرت ج دو نفر را اعزام داشتند که ابو بصیر را به ما برگردانید. پیامبر گرامی به ابوبصیر گفت: به مکه باز گرد! وی اظهار داشت: آیا شما مرا نزد کفار میفرستید تا مرا بر کفر اجبار کنند؟ آنحضرت فرمودند: «خداوند تو را از دست آنان رهایی میدهد». عتبه ناگزیر با آن دو نفر بازگشت. هنگامی که به محل «ذو الحلیفه» رسیدند، یکی از آن دو نفر را به قتل رسانید، نفر دوم خود را به مدینه رساند و نزد آنحضرت شکایت کرد. ابوبصیر نیز به محضر آنحضرت حضور یافت و اظهار داشت: شما طبق معاهده مرا برگرداندید، حالا دیگر مسئولیتی ندارید. آنگاه به محل «عیص» که نزدیک به محل «ذومروة» در ساحل دریا بود رفت و در آنجا اقامت گزید.
وقتی مسلمانان مظلوم و ستمدیده مکه مطلع شدند که پناهگاهی برای آنان وجود دارد، بهطور مخفیانه از مکه فرار کرده به ابوبصیر ملحق میشدند. پس از چند روز جمعیت قابل توجهی در آنجا گرد آمد. آنها به قدری نیرومند و قوی شدند که بر کاروان تجارتی قریش که از آن حول و حوش به مقصد شام گذر میکرد، حمله و آن را غارت میکردند و از این طریق امرار معاش مینمودند.
قریش به ناچار به آنحضرت ج نامه نوشتند که ما از این شرط قرار داد بازمیآییم و هرکس از مسلمانان میخواهد به مدینه برود، اشکالی ندارد،ما با او کاری نداریم. آنحضرت به مسلمانان آوارهای که در کنار ساحل گرد آمده بودند، نامه نوشتند و دستور دادند تا به مدینه بیایند. چنانکه ابوجندل و یاران وی به مدینه آمدند و کاروان قریش از حمله و تعرض آنان نجات یافت.
ام کلثوم دختر رئیس مکه «عقبة بن ابی معیط» که مسلمان شده بود، به مدینه آمد. عماره و ولید دو برادر وی نیز با وی آمدند و از آنحضرت درخواست کردند تا او را برگرداند، آنحضرت درخواست آنها را نپذیرفتند. آن دسته از مسلمانها که زنانشان در مکه بودند و اسلام نیاورده بودند، آنها را طلاق دادند.
بحث در مورد'صلح حدیبیه و بیعت رضوان'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید