

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !تداوم غزوات و عقد معاهدات
تداوم غزوات و عقد معاهدات
(سال چهارم هجری)
تمام قبایل عرب جز یکی دو قبیله، دشمن اسلام بودند. علت دشمنی بیشتر این بود که هر قبیلهای بتپرستی را آیین و دین خود قرار داده بود و اسلام آیین بتپرستی را محو و نابود میکرد. قریش نیز بر تمام قبایل عرب نفوذ و سلطه داشت. در دوران حج تمام قبایل در مکه جمع میشدند و قریش آنها را علیه اسلام تحریک میکرد. علت بزرگ دیگر این بود که منبع امرار معاش و درآمد تمام قبایل راهزنی و غارتگری بود. اسلام نه فقط قولاً بلکه عملاً نیز با آن به مخالفت پرداخت. از این جهت آنها میدانستند که اگر اسلام غلبه پیدا کند، تمام این منابع نادرست درآمد آنها مسدود خواهد شد.
پیروزی مسلمین در جنگ بدر تمام کافران را مرعوب کرده بود، به گونهای که هریک از آنان از توطئه علیه مسلمانان و مخالفت با آنان بازآمده مشغول کار خود بودند. ولی شکست مسلمانان در جنگ احد اوضاع را دگرگون کرد و به کفار جرأت داد تا دوباره علیه اسلام قیام کنند. سلسلۀ وسیعی از سرایا (جنگهای کوچکی) که در سیرۀ نبوی به چشم میخورد، حلقههایی از همین زنجیره هستند. گرچه عامۀ مورخان بر حسب ذوق و سلیقۀ خود از علل و اسباب این جنگها بحث نکردهاند، ولی ابن سعد در طبقات و بعضی دیگر از سیرهنویسان اسباب و علل هر جنگ و سریه را ذکر کردهاند. یعنی قبیلۀ خاصی حمله بر مدینه را کرده و رسول اکرم ج به منظور دفاع سپاه اسلام را به آن سو گسیل داشته است.
سریه ابوسلمه
در اوایل محرم سالهای چهارم هجری، سفیان بن خالد از قبیلۀ لحیان (که در منطقه کوهستانی «فید» در محل «قطن» زندگی میکردند) خود را برای حمله به مدینه منوره آماده کرد. وقتی رسول اکرم ج مطلع گردید، حضرت ابوسلمه را با یکصد و پنجاه نفر از مهاجرین و انصار به آن سو فرستاد. سفیان از این خبر آگاه گشت و از تصمیم خود منصرف شد.
سریه ابن انیس
بار دیگر در همان ماه و سال سفیان بن خالد لحیانی قصد حمله به مدینه کرد. برای مبارزه با او رسول اکرم ج عبدالله ابن انیس س را فرستاد،وی با حیلههای ظریفی موفق شد تا سفیان را به قتل برساند.
فاجعه بئرمعونه
در سال چهارم هجری، ماه صفر، ابوبراء کلابی که رییس قبیله کلاب بود به محضر آنحضرت حاضر شد و درخواست کرد تا مبلّغانی با وی برای تبلیغ و تعلیم قوم او فرستاده شوند. آنحضرت فرمودند: من از جانب نجدیها هراس دارم. ابوبراء گفت: «من ضامن آنان هستم». آنحضرتپذیرفتند و هفتاد نفر از انصار را با وی اعزام کردند. آنان بینهایت افراد پارسا و درویش و بیشتر آنان از اصحاب صفّه بودند. روش معمول آنها چنین بود که روز هیزم میآوردند و میفروختند و از بهای آن مقداری به اصحاب صفّه میدادند و مقداری برای خود میگذاشتند.
مبلغین اسلام به «بئرمعونه» رسیدند و در آنجا اقامت گزیده، نامۀ آنحضرت را به حرام بن ملحان دادند و او را نزد «عامر بن طفیل بن جعفر کلابی عامری» که از سران قبیله نجد بود، فرستادند. عامر که رییس قبیلۀ خود بود، «حرام» را به قتل رساند و به تمام قبایل اطراف پیام فرستاد تا همگی گرد آیند. چنانکه «عُصیّه»، «رَعل» و «ذَکوان» با سپاه بزرگی گرد آمدند و به فرماندهی عامر حرکت کردند. صحابه کرام منتظر بازگشت حرام بودند، وقتی از بازگشت او خبری نشد، خود آنها حرکت نمودند، در مسیر راه با سپاه عامر برخورد کردند. کفار آنان را محاصره کرده و همگی را به قتل رساندند. فقط عمرو بن امیه را عامر آزاد کرد و اظهار داشت: چون مادرم به آزادی یک غلام نذر کرده است، از این جهت من تو را آزاد میکنم. آنگاه موهای سرش را تراشید و او را رها کرد. وقتی رسول اکرم جاز این واقعه اطلاع یافت، به قدری ناراحت و اندوهگین شد که در تمام عمر آنقدر ناراحت نشده بود؛ یک ماه تمام علیه آن جنایتکاران و ظالمان دعای بد میکرد. حضرت عمرو بن امیه وقت بازگشت در مسیر راه دو نفر از بنیعامر را که رسول اکرم ج آنها را امان داده بود و او اطلاعی نداشت به قتل رساند. وقتی رسول اکرم ج مطلع شدند، اظهار ناخشنودی کردند و خونبهای آنان را پرداخت نمودند.
کشتار بیرحمانهى مبلغین اسلام در «رجیع»
گروهی به عنوان نمایندگان قبایل معروف «عضل» و «قاره» به محضر رسول اکرم شرفیاب شده و عرض کردند: «قبایل ما به اسلام گرایش پیدا کردهاند، لذا چند نفر مبلغ را با ما اعزام کنید تا احکام و عقاید اسلام را به ما بیاموزند». آنحضرت ج ده نفر از مبلغین اسلام را انتخاب کرده با آنها اعزام نمودند و حضرت عاصم بن ثابت س را به عنوان سرپرست این گروه تبلیغی تعیین نمودند. هنگامی که این گروه همراه با نمایندگان دو قبیلۀ مزبور به محل «رجیع» که یک آبگیر بود، رسیدند، نمایندگان قبایل نیات پلید خود را ظاهر کردند و از قبیلۀ بنو لحیان کمک گرفتند تا گروه مبلغین را دستگیر و به قتل رسانند. بنی لحیان با دویست نفر که یکصد نفر از آنها تیرانداز بودند، آنان را تعقیب کردند؛ مسلمانان به پناهگاهی که برفراز تپهای بود، پناه بردند و آمادۀ دفاع از خود شدند. تیراندازان به آنها گفتند: پایین بیایید و خود را تسلیم کنید ما به شما امان خواهیم داد؛ حضرت عاصم اظهار داشت: من در پناه کافر و مشرک نمیآیم، آنگاه چنین فریاد برآورد: خداوندا! پیامبرت را از حال ما آگاه کن. سپس همراه با هفت نفر از یاران خود به نبرد با کفار پرداخت و سرانجام همۀ آنها به شهادت رسیدند.
قریش چند نفر را فرستادند تا قطعه گوشتی از بدن عاصم بریده برای آنها بیاورند؛ اما قدرت الهی مانع از تحقیر و بیحرمتی یک شهید به دست کافران پلید شد و تعداد زیادی زنبور عسل را فرستاد تا از پیکر پاک آن شهید مظلوم نگهبانی و محافظت کنند؛ افراد قریش آمدند، ولی موفق به عمل شوم خود نشدند و ناکام برگشتند. سه نفر دیگر که یکی از آنها حضرت «خبیب» و دیگری حضرت «زید بن دثنه» است به وعده و تعهد کفار اعتماد نموده و خود را تسلیم کفار کردند. کفار عهدشکنی نموده و آنان را با خود به مکه بردند و به قریش فروختند.
حضرت خبیب در جنگ احد «حارث بن عامر» را به قتل رسانده بود، فرزندان حارث او را خریدند تا به انتقام خون پدر، وی را به قتل رسانند. خبیب چند روزی در خانۀ آنان بود، یک روز در حالی که چاقویی در دست داشت، با نوۀ حارث بازی میکرد، مادر کودک وارد شد و دید که در دست خبیب چاقویی است و کودک نیز در جلویش قرار دارد. او با مشاهده این منظره، بیمناک و مبهوث شد.
حضرت خبیب اظهار داشت: «آیا چنین پنداشتی که من این را به قتل میرسانم؟ این اخلاق و روش ما نیست». خانوادۀ حارث او را بیرون از محدودۀ حرم بردند تا به قتل برسانند، وی درخواست کرد تا اجازه دهند که دو رکعت نماز بگزارد، قاتلان اجازه دادند و او دو رکعت نماز با کمال اختصار خواند و گفت: اگر گمان نمیکردید که من از مرگ، ترس و واهمه دارم، بیش از این نماز میگذاردم؛ آنگاه اشعار زیر را سرود و سپس توسط خونخواران مکه به دار کشیده شد:
هنگامی که مسلمان بمیرم غصهای ندارم که بر کدام پهلو کشته شوم. این مرگ رقت بار من فقط برای خدا است و اگر او بخواهد بر اعضای قطعه قطعه شدۀ من برکت نازل خواهد کرد.
از همان زمان رسم بر این است که چون بخواهند کسی را بکشند، مقتول پیش از مرگ دو رکعت نماز میخواند، و این امر مستحب تلقی میشود.
نفر دوم حضرت زید بود که صفوان بن امیه به قصد کشتن، او را خریداری کرده بود و قرار شد اعدامش در اجتماع خاصی صورت گیرد. چنانکه برای این منظور سران بزرگ قریش جمع شدند و حضرت زید برای حضور به محضر حق آماده شد. هنگامی که قاتل دست به شمشیر برد، ابوسفیان که در آنجا بود، رو به زید کرد و گفت: راست بگو! آیا دوست نداری که به جایت محمد کشته میشد و تو نجات مییافتی؟ وی اظهار داشت: به خدا سوگند! من به این هم راضی نیستم که خاری در پای رسول اکرم ج فرو رود، گرچه به قیمت جانم تمام شود! آنگاه «نسطاس»، غلام صفوان او را گردن زد.
سلسلۀ این جنگها به جنگ با یهود منتهی میشود و چون وقایع و سرگذشتهای قوم یهود ارتباطهای گوناگونی با تاریخ اسلام دارد، از این جهت وقایع آنها را بهطور مستقل بیان میکنیم و برای این منظور باید اندکی به بررسی دوران گذشته بپردازیم.
****
ساير وقایع پراکنده سال چهارم هجری:
در ماه شعبان سال چهارم هجری، حضرت حسین متولد شد و حضرت زینب بنت خزیمه از ازواج مطهرات که رسول اکرم در همان سال با وی ازدواج کرده بود، وفات کرد.
در همین سال، آنحضرت به زید بن ثابت دستور داد تا زبان عبرانی را فرا گیرد و فرمودند: من بر گفتار و کردار یهود اعتماد و اطمینانی ندارم. در کتب تاریخ مرقوم است که زید در مدت پانزده روز زبان عبرانی را فرا گرفت. پس معلوم میشود که در مدینه منوره مردم کم و بیش با زبان عبرانی آشنایی داشتند. در ماه شوال این سال، آنحضرت با ام سلیمه ازدواج کردند. در همین سال یهود علیه یک نفر از خودشان به محضر آنحضرتشکایت کردند و ایشان طبق تورات، حکم به رجم آن شخص صادر کردند. (تفصیل این وقایع در جلدهای بعدی ذکر خواهد شد).
از نظر بعضی از مورخان حرمت شراب نیز در همین سال نازل گردید، ولی در این باره روایات شدیداً باهم متناقض هستند؛ تحقیق و بررسی کامل تحت عنوان «احکام شرعی» ذکر خواهد شد.
معاهده با یهود و جنگ با آنان
(سال دوم، سوم و چهارم هجری)
قبلاً بیان شد که یهود از مدت مدیدی بر مدینه حکومت میکردند. زمانی که انصار به مدینه آمدند، با آنان روابط دوستانه برقرار کردند، ولی رفته رفته رقیب آنها شدند و اقتدار حاصل کردند.
جنگ «بعاث» قدرت قبیلهای انصار را درهم شکست و آنان دیگر نمیتوانستند خود را رقیب و حریف یهود قلمداد کنند.
یهود سه قبیله بودند: «بنی قینقاع»، «بنی نضیر» و «بنی قریظه». این هرسه قبیله در اطراف مدینه زندگی میکردند و اغلب آنها کشاورز، ثروتمند، بازرگان و صنعتگر بودند. بنی قینقاع پیشۀ زرگری داشتند و به سبب شجاعت و دلاوریای که بیش از دیگران داشتند، همیشه دارای تسلیحات و قدرت نظامی بودند. انصار همواره به آنان بدهکار بوده و زیر بار قرض آنان قرار داشتند. و آنها با وجود قدرت سیاسی و مالی از اثر و نفوذ مذهبی و علمی نیز برخوردار بودند. انصار عموماً بتپرست و بیسواد بودند.
بنابراین، آنها به یهود با دیدۀ احترام و عظمت مینگریستند و آنان را بیش از خود دارای فرهنگ و تمدن میدانستند، بهطوری که اگر برای فردی از انصار فرزندی زنده نمیماند، نذر میکرد که در صورت زندهماندن فرزند، او را به آیین یهود درخواهد آورد. چنانکه در مدینه افراد زیادی وجود داشتند که به تازگی به آیین یهود درآمده بودند.
با گذر زمان در جامعۀ یهود اخلاق زشت بسیاری رواج یافته بود. یکی از ویژگیهای زندگی آنان این بود که گسترش معاملات و داد و ستد آنها همه جا را فرا گرفته و تمام مردم آن منقطه به آنان بدهکار بودند، و چون زمام امور مالی و اقتصادی اعراب مدینه فقط در دست آنها بود و آنان صاحب ثروتهای کلان بودند، از این جهت با نهایت بیرحمی و قساوت، سود و بهرۀ زیادی بر عهدۀ بدهکاران قرار میدادند و فرزندان و زنان مردم را در قبال وامهای خود گرو میگرفتند.
کعب ابن اشرف نیز از دوستان انصار خود، همین درخواست را کرده بود و با روشهای گوناگون بر مال و ثروت مردم تصرف میکرد، حرض و آزمندی آنها به جایی رسیده بود که کودکان معصوم را در قبال بهای اندک زیورآلات، با زدن سنگ به قتل میرساندند. بر اثر کثرت مال و ثروت، زنا و فحاشی فراگیر شده بود و چون بیشتر، امیران و ثروتمندان مرتکب آن میشدند، سزا و کیفری برای آنها در نظر گرفته نمیشد.
یک بار رسول اکرم از یک یهودی پرسیدند: «آیا در شریعت شما کیفر زنا فقط زدن شلاق است»؟ وی گفت: خیر، بلکه رجم و سنگسار است، ولی چون اشراف ما مرتکب عمل زنا میشدند و هنگام دستگیری، مجازات نمیشدند. فقط طبقۀ پایین جامعه و عامه مردم مجازات میشدند. سرانجام مقرر گردید مجازات رجم به شلاق تبدیل شود تا اشراف و عامه مردم بهطور یکنواخت مجازات شوند.
هنگامی که اسلام به مدینه آمد، یهودیان درک کردند که حالا دیگر حکومت جابرانه و مستبدانه آنها پا برجا نخواهد ماند و زمان افول آن فرا رسیده است و هرقدر که اسلام در مدینه گسترش و استقرار مییافت همان اندازه ابهت و شوکت مذهبی یهود که از مدتها پیش آن را به دست آورده بودند، روز به زوال مینهاد.
گرایش به آیین یهودیت که میان مشرکین مدینه به وجود آمده و روز به روز گسترش مییافت، یک باره متوقف شد. و به میمنت فتوحات روزافزون اسلام، انصار دارای مال و ثروت شده و از زنجیر وامهای کمرشکن یهود رهایی مییافتند.
راز اخلاق و عادات رذیلهای که دامنگیر جامعۀ یهود شده بود و رعب ثروت و پیشوای مذهبی بر آن سایه افکنده و در زیر پرده قرار داده شده بود، افشا میشد. گرچه رسول اکرم ج با آنان پیمان بسته بود که به جان و مال آنها تعرضی نخواهد شد و از آزادی مذهبی برخوردار خواهند بود، اما به عنوان منصبدار مقام نبوت، تذکر و موعظه بر اخلاق پست و رذیله آنها از وظایف نبوت به حساب میآمد و قرآن مجید از عادات زشت و اخلاق پست آنان به وضوح پرده برداشت:
﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡكَذِبِ أَكَّٰلُونَ لِلسُّحۡتِۚ﴾ [المائدة: 42].
﴿وَتَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ﴾ [المائدة: 62].
﴿وَأَخۡذِهِمُ ٱلرِّبَوٰاْ وَقَدۡ نُهُواْ عَنۡهُ وَأَكۡلِهِمۡ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِۚ﴾ [النساء: 161].
«آنان شنونده دروغ و سودخوار هستند – و بسیاری از آنان را میبینی که بهسوی گناه و تعدی از قوانین الهی با شتاب به پیش میروند – (و از عادات زشت آنان) گرفتن سود است، در حالی که از گرفتن آن منع شده بودند. و اینکه مال مردم را به ناحق میخورند».
این اسباب و علل یهود را نسبت به اسلام سخت خشمگین و ناخشنود کرد و آنان به شکلهای مختلفی اذیت و آزار رسول اکرم ج و توطئه علیه اسلام را شروع نمودند، ولی آنحضرت ج موظف بودند تا هرنوع آزار آنان را تحمل کنند.
﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ أَذٗىكَثِيرٗاۚ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ١٨٦﴾ [آل عمران: 186].
«و شما خواهید شنید از اهل کتاب پیش از خود و از مشرکان آزار زیادی و اگر صبر و تقوا را پیشۀ خود سازید پس این از امور محکم و پخته است».
عادت یهودیان چنین بود که وقتی به آنحضرت سلام میکردند، به جای جملۀ «السلام علیکم»، «السّام علیک» که به معنای «مرگ بر تو باد»است، میگفتند. یک بار حضرت عایشه آن را شنید و سخت خشمگین شد و بیاختیار گفت: «ای بدبختها! مرگ بر خودتان باد!» شما شنیدید که اینها چه گفتند؟ آنحضرت ج فرمودند: آری، ولی همین کافی است که من در جواب آنها «علیک» گفتم.
پیامبر اکرم ج نه فقط از گذشت و بردباری استفاده میکردند، بلکه در بیشتر امور معاشرت، با یهودیان هماهنگ و برای آیین و مذهب آنان احترام قایل بودند. عربها عادت داشتند که موهای سرشان را «فرق» میکردند، ولی یهودیان چنین نمیکردند و آنها را به حال خود میگذاشتند؛ آنحضرتج نیز با یهودیان در این امر موافق بودند. در صحیح بخاری مذکور است:
«وَكَانَ يُحِبُّ مُوَافَقَةَ أَهْلِ الكِتَابِ فِيمـَا لَـمْ يُؤْمَرْ فِيهِ بِشَيْءٍ».
و آنحضرت موافقت با یهود را در آنچه که نسبت به آن حکم خاصی نازل نمیشد، میپسندیدند.
زمانی که پیامبر اکرم ج به مدینه آمدند، دیدند که یهودیان روز عاشورا را روزه میگیرند، لذا ایشان دستور دادند تا مسلمانان نیز آن روز را روزه گیرند.
اگر جنازۀ یک نفر یهودی تشییع و از کنار آنحضرت عبور داده میشد، ایشان به عنوان ادای احترام نسبت به آن از جایش بلند میشدند. یک بار یک نفر یهودی فضایل حضرت موسی را به گونهای بیان کرد که تصور میشد رتبه و مقام حضرت موسی از رسول اکرم ج بالاتر است، فردی از انصار خشمگین شد و یک سیلی به او زد، شخص یهودی به محضر آنحضرت ج شکایت کرد، آنحضرت ج فرمودند: «مرا بر پیامبران دیگر طوری برتری ندهید که مستلزم نوعی اهانت به آنها باشد». در روز قیامت تمام انسانها بیهوش میشوند و من اولین کسی خواهم بود که به هوش میآیم، آنگاه میبینم که موسی ÷ پایۀ عرش را گرفته و ایستاده است.
تمام احکام الهی که در قرآن مجید نازل میشدند، به مدارا و معاشرت با اهل کتاب تشویق میکردند:
﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ﴾ [المائدة: 5].
«و طعام اهل کتاب برای شما حلال است».
و در بعضی جاها قدر و منزلت آنان بیان و گوشزد میشد:
﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ وَأَنِّي فَضَّلۡتُكُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٢٢﴾ [البقرة: 122].
«ای بنیاسرائیل! نعمت مرا بر خود به یاد آورید و اینکه شما را بر جهانیان برتری دادم».
آنچه در موضوع تبلیغ اسلام در آن موقع بر آنها عرضه میشد، فقط در این حد بود:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤﴾ [آل عمران: 64].
«بگو ای اهل کتاب! بیائید بهسوی کلمهای که ما و شما آن را قبول داریم و آن اینکه جز الله دیگر کس و یا چیزی را پرستش نکنیم و با او شرک نورزیم و هیچ کدام از ما خدا را رها نکنیم و پروردگاری دیگر برای خویش قرار ندهیم. پس اگر آنان اعراض کردند، پس بگوئید گواه باشید بر اینکه ما مسلمانیم».
هیچیک از این موارد برخلاف معتقدات و تصورات آنها نبود، ولی با وجود تمام این مهربانیها و اظهار لطف و مدارا، عکس العمل و پاداش آنان این بود که به شیوههای مختلف شروع به توطئه علیه مسلمانان و براندازی و نابودی اسلام میکردند، و به منظور پایینآوردن ابهت اسلام و پایینآوردن عظمت و وقار آن به مشرکان میگفتند: مذهب شما از مسلمانان بهتر است.
﴿وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [النساء: 51].
همچنین برای بیاعتبارکردن دین اسلام و کماهمیت جلوهدادن آن در افکار عمومی، مسلمان و سپس مرتد میشدند و از اسلام برمیگشتند تا مردم تصور کنند که اگر دین اسلام حق و راست بود، چرا اینها پس از قبول آن از آن خارج میشدند؟
﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامِنُواْ بِٱلَّذِيٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱكۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ ٧٢﴾ [آل عمران: 72].
علاوه بر این موارد برای از بینبردن اسلام و تضعیف مسلمانان، دست به توطئههای دیگر نیز میزدند. آنان به خوبی میدانستند که یکی از نقاط قوت مسلمانان این است که اختلافات بین دو قبیلۀ انصار «اوس» و «خزرج» که از مدتها باهم میجنگیدند، به وسیلۀ اسلام برطرف شده و وحدت و یگانگی اسلامی بین آنان برقرار گردید و چنانچه بتوان دوباره به آن اختلافات دیرینه دامن زد و جنگ و کشتار را میان آنها راه انداخت، اسلام خود به خود از بین رفته و نابود میشود. تجدید کینهها و خاطرات تلخ کشتارهای گذشته در میان اعراب و تحریک احساسات قبیلهای آنها امری بینهایت سهل و ساده بود.
یک بار تعداد بسیاری از افراد دو قبیلۀ مزبور در جلسهای نشسته و مشغول صحبت با یکدیگر بودند. چند نفر یهودی به آنجا رفته و خاطرۀ جنگ «بعاث» را به میان آوردند. (این همان جنگی بود که دو قبیلۀ انصار، اوس و خزرج در آن باهم جنگیده بودند و تمام قدرت و توان آنها درهم شکسته شده بود). یادآوری آن جنگ خاطرات تلخ گذشته را در اذهان آنان زنده و احساساتشان را تحریک کرد و یک باره آتش خاموش عداوت و کینه شعلهور شد و پس از طعن و تشنیع علیه یکدیگر شمشیر کشیدند. از حسن اتفاق رسول اکرم ج از جریان آگاه شدند و بیدرنگ به آنجا رفته با پند و موعظه، آتش خشم و عداوت دو گروه را فرو نشاندند. آنگاه آیۀ ذیل بهعنوان هشدار به مسلمانان نازل شد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِيعُواْ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ يَرُدُّوكُمبَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ كَٰفِرِينَ ١٠٠﴾ [آل عمران: 100].
«ای مؤمنان! اگر شما از گروهی از اهل کتاب پیروی کنید آنان شما را بعد از ایمان بهسوی کفر باز خواهند گرداند».
گروه منافقین نیز وجود داشتند که گرچه ظاهراً مسلمان شده بودند، ولی در حقیقت از دشمنان سرسخت اسلام به شمار میآمدند. رئیس این گروه «عبدالله بن ابی بن سلول» بود. یهودیان در پشت پرده به آنها دست دوستی داده و با یکدیگر شروع به توطئه ÷ نمودند. اتفاقاً «عبدالله بن ابی»از قبل تحت الحمایه و همپیمان «بنی نضیر» بود؛ قریش نیز پیش از غزوه بدر به عبدالله بن ابی، نامه نوشته بودند که مسلمانان را از مدینه اخراج کن، در غیر این صورت شما را نیز نابود خواهیم کرد، ولی وقتی برای این منظور موفق نشدند، (همچنانکه قبلاً ذکر شد)، پس از غزوۀ بدر طی نامهای به یهود چنین نوشتند:
«إِنَّكُمْ أَهْلُ الْحَلْقَةِ وَالْحُصُونِ وَإِنَّكُمْ تُقَاتِلُنَّ صَاحِبَنَا أَوْ لَنَفْعَلَنَّ كَذَا وَكَذَا وَلَا يَحُولُ بَيْنَنَا وَبَيْنَ خَدَمِ نِسَائِكُمْ شَيْءٌ». «شما دارای اسلحه و دژهای محکم هستید، از این جهت با حریف ما محمد بجنگید وگرنه با شما چنین و چنان خواهیم نمود و هیچ چیزی ما را از دسترسی پیدا کردن به گوشوارههای زنان شما منع نخواهد کرد».
ابوداود در بیان واقعه بنو نضیر این امر را ذکر کرده است، لذا فقط نام بنو نضیر را برده است و گرنه، نامۀ قریش به عنوان تمام یهود نوشته شده بود. بنابراین، محدث حاکم، واقعه بنو نضیر و بنو قینقاع را یکی دانسته است.
خلاصه وضعیت طوری بود که شب، هنگامی که آنحضرت ج از خانه بیرون میشدند؛ خطر ترور ایشان توسط یهود وجود داشت. حضرت طلحه بن براء یکی از صحابه وقت وفات وصیت کرد که اگر من در شب وفات کنم، آنحضرت ج را اطلاع ندهید، زیرا از جانب یهود خطر وجود دارد، مبادا به خاطر من آنحضرت با حادثه ناگواری مواجه شوند، چنانکه حافظ ابن حجر در اصابه به نقل از ابوداود و غیره تمام این واقعه را بیان نموده است.
بحث در مورد'تداوم غزوات و عقد معاهدات'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید