غزوه اُحُد

غزوه اُحُد
  • 1400/9/24
  • گرداننده وبسايت
  • 15:30:11
اشتراک گزاری:

غزوه اُحُد

﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩﴾

[آل عمران: 139].

 کشته‌شدن یک نفر از عرب‌ها برای افروختن آتش جنگ که تا سالیان دراز تداوم داشت، کافی بود. هریک از طرفین که شکست می‌خورد، غریزه و حس انتقام‎جویی برای شکست خورده، فریضه‌ای ابدی به حساب می‌آمد و هر زمانی می‌بایست آن فریضه ادا می‌شد. در غزوۀ بدر هفتاد نفر که اکثر آن‌ها از سران و بزرگان قریش بودند، به قتل رسیده بودند. بنابراین، حس انتقام‎جوییِ تمام اهل مکه غلیان می‌کرد، کاروان تجارت قریش که در دوران جنگ بدر از شام باز گشته و سود زیادی عایدش شده بود، سرمایۀ اصلی آن بین سهامداران تقسیم شد و سود آن به‌طور امانت باقی مانده بود. وقتی قریش از ماتم و عزای کشته‌شدگان بدر فارغ شدند، چند نفر از بزرگان قریش که عکرمه فرزند ابوجهل نیز با آنان بود، همراه کسانی که عزیزان و خویشاوندان خود را در جنگ بدر از دست داده بودند، نزد ابوسفیان رفته و اظهار داشتند: محمد ج قبیلۀ ما را نابود کرده، حالا وقت گرفتن انتقام است. لذا آن نفع و درآمدی که از مال تجارت تا به حال به دست آمده است، برای همین منظور خرج شود. این پیشنهادی بود که قبل از این‎که مطرح شود، به تصویب ابوسفیان رسیده بود؛ ولی قریش از نیرو و قدرت مسلمانان نیز آگاهی کامل داشتند. آن‌ها به خوبی می‌دانستند که با تجهیزات و سر و سامانی که برای جنگ بدر رفته بودند، حالا بیش از آن مورد نیاز است.

بزرگترین وسیله تحریک عرب و ایجاد احساسات و شور و شوق جنگی میان آنان شعر و سخنوری بود، در میان قبیله قریش دو شاعر به شعرگویی معروف بودند: یکی «عمرو جمحی» و دیگری «مسافع». عمرو جمحی در غزوۀ بدر اسیر شده بود، ولی رسول اکرم ج به‎خاطر صلۀ رحم او را آزاد کرد. طبق درخواست قریش او و مسافع از مکه خارج شده و در میان قبایل مختلف قریش رفته با شعرهای آتشین خود احساسات آنان را تحریک نمودهو برای گرفتن انتقام کشته‌شدگان بدر بیش از پیش آماده کردند.

براساس رسوم اعرابِ جاهلیت، بزرگترین وسیلۀ پایمردی و مقاوت در میدان نبرد، وجود و همراهی زنان در جنگ است. در هرجنگی که زنان شرکت داشتند، عرب‌ها باشجاعت و از خودگذشتگی فوق العاده‌ای پیکار می‌کردند؛ زیرا می‌دانستند که در صورت شکست و مغلوب‌شدن، زنان آن‌ها اسیر گشته و با آنان بد رفتاری می‌شود. بسیاری از زنان، آن‌هایی بودند که فرزندان خود را در جنگ بدر از دست داده بودند. از این جهت برای گرفتن انتقام بی‌تابی و بی‌قراری می‌کردند و بسیاری از آنان نذر کرده بودند که از خون قاتلان فرزندان خود بیاشامند.

خلاصه، هنگامی که سپاه کفر آماده شد، زنانی از خاندان‌های بزرگ قریش نیز با آنان همراه و آمادۀ حرکت شدند. اسامی بعضی از آن‌ها به شرح ذیل است:1- هند دختر عتبه و مادر حضرت امیر معاویه س؛2- ام حکیم همسر عکرمه فرزند ابوجهل؛3- فاطمة بنت ولید خواهر حضرت خالد بن ولید؛4- برزة دختر مسعود ثقفی سردار طائف؛5- ریطة همسر عمرو بن العاص؛6- خناس مادر مصعب بن عمیر؛

حضرت حمزه، عتبه پدر هند و عموی جبیر بن مطعم را در جنگ بدر به قتل رسانده بود. هند، وحشی را که غلام جبیر بود و در فن پرتاب نیزه مهارت خاصی داشت، مأمور به قتل حضرت حمزه کرد و به او وعده داد که در صورت موفقیتش در این مأموریت او را آزاد خواهد ساخت. حضرت عباس عموی گرامی رسول اکرم ج گرچه مسلمان شده بود، ولی تا آن موقع در مکه زندگی می‌کرد، وی تمام جریان و تصمیم قریش را طی نامه‌ای به دست یک پیک سریع السیر برای آن‌حضرت ج فرستاد و به پیک توصیه کرد که ظرف سه روز باید خود را به مدینه برساند. هنگامی که رسول گرامی اسلام ج از این امر آگاه شد، دو مخبر را به نام‌های انس و مونس مأموریت داد تا از اوضاع و احوال قریش کسب اطلاع کنند. آنان پس از انجام مأموریت خود،به آن‌حضرت ج اطلاع دادند که سپاه قریش نزدیک مدینه آمده و مرکب‌های خود را در کشت‎زارهای مدینه (در منطقه عریض) رها کرده‌اند. آن‌حضرت«حباب بن منذر» را فرستاد تا از تعداد افراد لشکر قریش خبری بیاورد، چنانکه وی پس از ارزیابی تعداد تخمینی لشکر را برای آن‌حضرت گزارش داد؛ چون بیم آن وجود داشت که کفار به مدینه حمله کنند. از این جهت در جاهای مختلف افراد مسلح مستقر شدند و حضرت سعد بن عباده و سعد بن معاذ مسلح شده و تمام شب را برای حفاظت از آن‌حضرت ج در اطراف مسجد النبی نگهبانی می‌دادند.

مشورت پیرامون شیوۀ دفاع از مدینه

صبح روز بعد آن‌حضرت ج در بارۀ شیوۀ دفاع، با صحابه به مشورت پرداخت. اغلب مهاجرین و نیز بزرگان انصار پیشنهاد کردند که زنان به قلعه‌های اطراف مدینه برده شوند و مردان در داخل مدینه قرار گرفته و از شهر دفاع کنند. عبدالله بن ابی که تا آن موقع در هیچ مجلس مشورتی شرکت نداشت، نیز همین رأی را پیشنهاد داد. ولی آن گروه از جوانان که موفق نشده بودند تا در جنگ بدر شرکت کنند، با این پیشنهاد مخالفت کردند و اصرار ورزیدند تا از مدینه بیرون رفته دشمن را مورد حمله قرار دهند. رسول اکرم ج به خانه رفته لباس رزم پوشید و آماده حرکت شد. مسلمانان که آن‌حضرت را مسلح و در لباس نظامی مشاهده کردند، پشیمان شدند و فکر کردند که آن‌حضرت را با دل ناخواسته وادار به این امر نموده‌اند. از این جهت نادم شده و عرض کردند: ما پیرو نظر شما هستیم و از نظر خود اعلام انصراف می‌کنیم، آن‌حضرت فرمودند: برای پیامبر مناسب نیست که زره بپوشد و آن را از تن بیرون آورد بدون این‎که با دشمن نبرد کند؛ قریش روز چهارشنبه نزدیک مدینه رسیدند و در دامنۀ کوه احد مستقر شدند.

حرکت سپاه اسلام از مدینه

پیامبر اکرم در روز جمعه، نماز جمعه را ادا کردند و با یک هزار صحابی از مدینه بیرون رفتند، عبدالله بن ابی که با سیصد نفر شرکت کرده بود، به دلیل این‎که پیشنهادش مورد قبول واقع نشد، از سپاه مسلمین جدا شد و به مدینه بازگشت. حالا تعداد هفتصد نفر که یکصد نفر از آن‌ها زره‌پوش بودند با آن‌حضرت باقی ماندند. آن‌حضرت در بیرون از مدینه سپاه اسلام را مورد ارزیابی قرار داد و افراد کم‌سن و سال را به مدینه بازگرداند که از آن جمله: حضرت «زید بن ثابت»، «براء بن عازب»، «ابوسعید خدری»، «عبدالله بن عمرو» و «عرابه اوسی» نیز بودند؛ ولی عشق و شوق فداکاری و شهادت در حدی بود که وقتی به «رافع بن خدیج» گفته شد: سن تو پایین است لذا باید برگردی؛ او بر سر انگشتان پای خود ایستاد تا قدش بلند به نظر آید. بالاخره حیله‌اش کارساز و اجازۀ شرکت به وی داده شد. «سمره» که هم‌سن وی بود چنین استدلال کرد و اظهار داشت: من در کشتی «رافع» را مغلوب می‌کنم، لذا اگر به او اجازۀ شرکت داده می‌شود، به من نیز اجازه داده شود. آنگاه میان آن دو مسابقه کشتی برگزار شد و سمره بن رافع غلبه کرد و از این جهت به او نیز اجازۀ شرکت داده شد.

رسول اکرم ج کوه احد را در جانب پشت سرسپاه اسلام قرار داده صف‌آرایی کردند. پرچمدار مسلمین «مصعب بن عمیر» تعیین شد و «زبیر بن العوام» فرمانده دستۀ سواره نظام مقرر گردید. حضرت حمزه به عنوان فرمانده آن دسته از سپاه اسلام که زره‌پوش نبود، تعیین شد. این احتمال وجود داشت که دشمن از پشت سر مسلمانان از جانب دره‌ای که در وسط کوه احد قرار داشت بر مسلمانان حمله کند. لذا آن‌حضرت دسته‌ای از تیراندازان را به فرماندهی عبدالله بن جبیر در آنجا مستقر و توصیه کردند که به هیچ وجه آنجا را ترک نکنند.

سپاه کفر صفوف خود را منظم کرد

قریش از جنگ بدر این تجربه را به دست آورده بودند که به لشکر خویش باید نظم و ترتیب بدهند. از این جهت، با نظم و تربیت خاصی صف‌آرایی کردند. فرمانده جانب راست لشکر، خالد بن ولید و فرمانده جانب چپ، عکرمه فرزند ابوجهل و فرمانده دستۀ سواره نظام، صفوان بن امیه که از سران معروف قریش بود، تعیین گردیدند. فرمانده دسته تیراندازان عبدالله ابن ابی‌ربیعه و طلحه به عنوان پرچمدار سپاه مقرر شدند. دویست اسب «ذخیره» وجود داشت که هنگام نیاز از آن‌ها استفاده شود.

آغاز نبرد

زنان قریش به جای زدن طبل جنگ با نواختن اشعار و سرود و زدن دف و دایره، احساسات جنگجویان را در گرفتن انتقام کشته‌شدگان بدر تحریک می‌کردند. هند همسر ابوسفیان پیشاپیش زنان حرکت می‌کرد و چهارده زن با وی همراه بودند و اشعار ذیل را می‌سرودند:

     
     

یعنی ما دختران طارقیم که بر فرش‌های گران‎بها راه می‌رویم. اگر رو به دشمن کرده با آن‌ها بجنگید شما را در آغوش خواهیم گرفت و اگر پشت به دشمن کنید، از شما جدا خواهیم شد.

نبرد اینگونه آغاز شد که ابوعامر (که یکی از معتمدان مدینه بود و مدینه را ترک کرده به مکه آمده بود) با یکصد و پنجاه نفر قدم به میدان گذاشت. پیش از اسلام به لحاظ زهد و پارسایی‌ای که داشت، همه مردم از وی تجلیل و تکریم می‌کردند. او با این پندار به میدان آمد که چون انصار او را مشاهده کنند، آن‌حضرت ج را رها کرده به وی خواهند پیوست، پس از این‎که به میدان آمد، فریاد برآورد: «ای مردم! مرا می‌شناسید؟ من ابوعامر هستم». انصار در پاسخ گفتند: «آری، ای مرد خبیث؟ ما تو را می‌شناسیم، خداوند آرزوهایت را برنیاورد». آنگاه طلحه پرچمدار قریش، از صف خارج شد و اعلام کرد: ای مسلمانان! آیا از شما کسی هست که هرچه زودتر مرا به دوزخ برساند و یا توسط من به بهشت وارد شود؟

حضرت علی مرتضی از صف خارج شد و اظهار داشت: «من حاضرم».آنگاه با شمشیر به طلحه حمله کرد و وی را نقش زمین ساخت. سپس عثمان برادر طلحه، در حالی که زنان پشت سر وی اشعار می‌سرودند، به میدان وارد شد و پرچم را به دست گرفت و این شعر را خواند و حمله نمود:

     

یعنی وظیفۀ پرچمدار است که نیزه را با خون رنگین کند و یا این‎که آن نیز شکسته شود.

حضرت حمزه برای مبارزه به میدان آمد و چنان شمشیری بر شانه‌اش زد که تا کمرش فرو رفت، همزمان از زبانش این جمله خارج شد: «من فرزند ساقی حجاج هستم» آنگاه جنگ آغاز گردید. حضرت حمزه، حضرت علی و حضرت ابودجانه به قلب سپاه کفر حمله‌ور شدند. ابودجانه از پهلوانان معروف عرب بود. رسول اکرم ج به دست مبارک خود شمشیر گرفته فرمودند: «چه کسی حق این را دا می‌کند»؟ برای حصول این سعادت دست‌های زیادی بالا رفت، ولی این افتخار نصیب ابودجانه گشت. این تجلیل و افتخار غیر منتظره او را از بادۀ شجاعت سرمست کرد. پارچه سرخ رنگی بر سر بست و با غرور و ابهت تمام از صف لشکریان خارج شد. رسول اکرم جفرمودند: این روش خداپسندانه‌ای نیست، اما در این موقع مورد پسند خداوند متعال است. ابودجانه صف‌ها را شکافته کفار را یکی پس از دیگری به قتل رسانده و آنان را نقش بر زمین می‌ساخت و به پیش می‌رفت تا این‎که «هند» در مقابلش نمودار شد؛ شمشیر را بر فرق سرش قرار داد ولی بلادرنگ از سرش برداشت و فرمود: شمشیر رسول اکرم ج شایستۀ این نیست که با خون یک زن آلوده شود.

شهادت حضرت حمزه سید الشهدا

حضرت حمزه با هردو دست شمشیر می‌زد و به پیش می‌شتافت، به طوری که مسیر نبرد وی انباشته از اجساد کفار شده بود. در همین اثناء «سباغ غبثانی» ظاهر شد. حضرت حمزه ندا کرد: ای فرزند ختانة النساء! کجا می‌روی؟ وحشی یک غلام حبشی بود و آقایش جبیر بن مطعم به او وعده داده بود که اگر حمزه را به قتل برساند، آزادش خواهد کرد. او در کمین حضرت حمزه نشسته بود. چون حمزه از کنارش گذشت، «زوبین»مخصوص خود را که از سلاح‌های مخصوص حبشی‌هاست، به‎سوی او پرتاب کرد، زوبین بر تهیگاه حضرت حمزه اصابت نمود. حضرت حمزه خواست به وحشی حمله کند، ولی از شدت زخم بر زمین افتاد و روحش به ملکوت اعلی پیوست.

پرچمداران قریش یکی پس از دیگری کشته می‌شدند، ولی هرگز نمی‌گذاشتند پرچم آنان بر زمین افتد؛ یکی کشته می‌شد، دیگری بلادرنگ آن را برمی‌افراشت. یکی از آن‌ها به نام «صواب» پرچم را به دست گرفت،یکی از مسلمانان بر وی حمله برد و با شمشیر هردو دست او را قطع نمود،او بر زمین افتاد ولی برایش گوارا نبود که پرچم غرورآفرین ملی خود را بر خاک مشاهده کند. از این جهت وقتی پرچم به زمین افتاد، او با سینه خودش را بر آن انداخت و در حالی که می‌گفت: من وظیفه‌ام را به جای آوردم، جان داد. پرچم تا مدتی بر زمین افتاده بود. سرانجام یکی از زنان شجاع به نام «عمرة بنت علقمة» شجاعانه به پیش رفت و آن را به دست گرفت و برافراشت. مردان قریش از هرسو گرد آن جمع شدند و با غرور مجدد آماده حمله شدند. ابوعامر از جانب کفار می‌جنگید، ولی فرزندش حنظله مسلمان شده بود. او از رسول اکرم ج اجازه خواست تا برای مبارزه با پدرش به میدان جنگ برود، ولی رحمت عالمیان ج این را گوارا نفرمودند که فرزند علیه پدر شمشیر کشد و بر او حمله کند. حضرت حنظله به‎سوی سپه‌سالار کفار، ابوسفیان حمله برد و نزدیک بود که او را به قتل برساند. ناگهان شداد بن الاسود بر وی حمله کرد و او را به شهادت رساند. با وجود این هنوز برتری از سپاه اسلام بود و کشته‌شدن پرچمداران قریش و حمله‌های برق آسای حضرت علی و حضرت ابودجانه پای ثبات ارتش کفار را لرزانده و روحیۀ آنان را سخت تضعیف کرده بود. زنانی که با خواندن و سرودن اشعار روحیه آنان را تقویت می‌کردند، با سراسیمگی عقب‌نشینی کردند و میدان نبرد خالی گردید؛ مسلمانان شروع به جمع‌آوری مال غنیمت کردند.

متأسفانه آن دسته از تیراندازان که به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر دره‌ای از کوه احد از جانب پشت مقرر شده بودند، با مشاهدۀ این وضع، موضع‌شان را ترک گفته به منظور جمع‌آوری مال غنیمت به‎سوی مسلمانان حرکت کردند. حضرت عبدالله بن جبیر آنان را از این کار منع کرد و به ترک آن موضع رضایت نداد، ولی آنان به حرف وی توجهی نکردند و او را با چند نفر دیگر از سربازان اسلام تنها گذاشته و از بالای تپه پایین آمدند.

وقتی خالد بن ولید مشاهده کرد که جایگاه تیراندازان خالی شده و آن‌ها از آنجا پایین آمده‌اند، فرصت را غنیمت دانست و از پشت کوه احد خود را به آنجا رساند. عبدالله بن جبیر و همراهان او مقاومت و جانبازی کردند، ولی همگی به شهادت رسیدند. خالد با دسته‌ای از سواران با بی‌رحمی تمام از پشت بر سپاهیان اسلام حمله کرد. مسلمانان مشغول جمع‌آوری مال غنیمت بودند که ناگهان با صدای چکاچک شمشیرها مواجه شدند. هردو سپاه درهم آمیختند و چنان سراسیمگی بر مسلمانان چیره شده بود که بر اثر عدم فرصت شناسایی توسط یکدیگر کشته می‌شدند. حضرت مصعب بن عمیر که پرچمدار سپاه اسلام و با آن‌حضرت ج به لحاظ قیافه بسیار شبیه بود، به دست «ابن‌قمئه» به شهادت رسید؛ و این خبر میان مردم شایع شد که رسول اکرم ج شهید شده است. مسلمانان با شنیدن این خبر بسیار مضطرب و آشفته شدند به طوری که مردان و شجاعان بزرگ هم در تزلزل قرار گرفتند و از شدت سراسیمگی صف‌های جلو بر صف‌های پشت سر خود حمله بردند؛ بگونه‌ای که نیروهای خودی از نیروهای دشمن تشخیص داده نمی‌شدند. «یمان» پدر حضرت حذیفه در همین گیر و دار مورد حمله مسلمانان قرار گرفت. حذیفه فریاد برآورد که این پدر من و از سپاه مسلمانان است، ولی مسئله غیر قابل کنترل بود و در نتیجه او به شهادت رسید و حضرت حذیفه در قالب ایثار اظهار داشت: «مسلمانان! خداوند شما را بیامرزد».

رسول اکرم ج متوجه شدند که فقط یازده نفر در کنار ایشان مانده‌اند از آن جمله: حضرت علی، حضرت ابوبکر، حضرت سعد بن ابی‌وقاص، حضرت زبیر بن العوام، حضرت ابودجانه و حضرت طلحه بودند. در صحیح بخاری مذکور است که با آن‌حضرت ج فقط حضرت طلحه و حضرت سعد باقی مانده بودند. در اثر این اضطراب و سراسیمگی کمر همت اغلب مسلمانان شکسته شده بود. فداکاری، جانبازان هم سودی نداشت. هریک در جای خود مبهوت شده و از رسول اکرم ج هیچگونه اطلاعی در دست نبود. حضرت علی س با رخنه در میان کفار و نبرد شجاعانه صفوف آنان را درهم می‌شکست ولی از آن‌حضرت اطلاعی نداشت. انس ابن نضر عموی حضرت انس بن مالک مشغول نبرد بود، چشمش به حضرت عمر افتاد که مأیوس گشته و اسلحه بر زمین گذاشته بود. نزدیک آمد و پرسید: اینجا چکار می‌کنی؟ چرا نمی‌جنگی؟ وی اظهار داشت: بعد از این‎که رسول اکرم ج شهید شده، جنگیدن چه مفهومی دارد؟ ابن نضر گفت: بعد از ایشان زندگی هم برای ما مفهومی ندارد. آنگاه بر سپاه کفر حمله برد و شجاعانه پیکار کرد تا این‎که به شهادت رسید.

پس از پایان جنگ وقتی جسدش را پیدا کردند، بیش از هشتاد زخم تیر، شمشیر و نیزه بر بدنش وجود داشت، به گونه‌ای که بر اثر کثرت زخم‌ها شناسایی نمی‌شد. سرانجام خواهرش به وسیلۀ علائمی که بر انگشتانش بود، او را شناسایی کرد.

فدائیان اسلام از یک سو جانانه مشغول نبرد بودند، از سوی دیگر نگاه‌های‌شان به تلاش و جستجوی رسول اکرم ج معطوف بود. قبل از همه کعب بن مالک آن‌حضرت را مشاهده کرد، بر سر و صورت مبارک کلاه «خُود» قرار داشت ولی چشم‌های ایشان ظاهر بودند. حضرت کعب با صدای بلند فریاد برآورد: «ای مسلمانان! رسول اکرم ج در اینجاست»، با این فریاد سربازان از جان گذشته و فداکار اسلام از هرسو هجوم آوردند. در این هنگام کفار هم به‎سوی آن‌حضرت حمله کردند، ولی مقاومت مسلمانان به ویژه ضد حمله‌های ذوالفقار حمله آن‌ها را دفع نمود.

یک بار کفار حملۀ شدیدی را آغاز کردند، رسول اکرم ج فرمودند: چه کسی خود را فدای من می‌کند؟ «زیاد بن سکن» با پنج نفر از انصار به محضر آن‌حضرت ج حاضر شد و تک تک آن‌ها به دفاع جانانه از ایشان پرداخته و به درجۀ رفیع شهادت نایل شدند. شرف و افتخار بزرگی که در آن روز نصیب «زیاد» گردید، این بود که آن‌حضرت فرمودند: او را نزدیک بیاورید، چنانکه او را نزد آن‌حضرت بردند و در حالی که آخرین رمق حیات باقی بود، صورت خویش را بر قدم‌های مبارک آن‌حضرت گذاشته و در همان حال جان به جان آفرین تسلیم نمود.

     

یکی از سربازان اسلام مشغول خوردن خرما بود به آن‌حضرت نزدیک شد و اظهار داشت: یا رسول الله! اگر من کشته شوم جایم کجا خواهد بود؟ آن‌حضرت ج فرمودند: در بهشت. از این نوید و بشارت از خود بی‌خود شد و بر کفار حمله برد و به شهادت رسید. عبدالله بن قمیّه که از قهرمانان معروف قریش بود، صف‌ها را شکافته خود را به آن‌حضرت ج رساند و بر چهرۀ مبارک ایشان با شمشیر حمله کرد که بر اثر آن دو حلقه از کلاه‎خُود، بر چهرۀ مبارک فرو رفت. از هرسو صدای چکاچک شمشیر به گوش می‌رسید و تیر بسانِ باران می‌بارید. سربازان فداکار آن‌حضرت گِرداگرد ایشان حلقه زدند. «ابودجانه» خود را سپر ایشان قرار داد و هر تیری که به‎سوی آن‌حضرت پرتاب می‌شد، بر پشت وی اصابت می‌کرد. حضرت طلحه شمشیرها را با دست خود می‌گرفت، یک دست او قطع گردید. دشمنان با قساوت و بی‌رحمی تمام، به‎سوی آن حضور تیر پرتاب می‌کردند، ولی بر زبان مبارک این جمله جریان داشت: «رَبِّ اغْفِرْ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُون» (بار الها! قوم مرا بیامرز، زیرا که آن‌ها نمی‌دانند).

حضرت طلحه از تیراندازان معروف و ماهر بود و در آن روز آنقدر تیر به‎سوی دشمن پرتاب کرد که دو سه کمان از دست وی شکست و خود را در مقابل چهره مبارک آن‌حضرت ج سپر قرار داده بود تا از اصابت تیر به ایشان جلوگیری کند. آن‌حضرت گاهی سر را بالا برده و سپاه کفر را ملاحظه می‌کرد، طلحه می‌گفت: ای رسول خدا! سر را بالا نیاورید تا تیری به شما اصابت نکند، این سینۀ من سپر شماست.

حضرت سعد بن ابی‌وقاص نیز از تیراندازان معروف سپاه اسلام بود و در رکاب آن‌حضرت قرار داشت. رسول اکرم چره(تركش) خود را در مقابلش قرار داد و فرمود: «پدر و مادرم فدای تو! خوب تیراندازی کن. در همین حال از زبان مبارک آن‌حضرت این جمله خارج شد: «آن قوم چگونه رستگار می‌شود که پیامبر خود را مجروح ساخته است؟» این جمله مورد پسند خداوند متعال قرار نگرفت و آیه ذیل نازل گردید:

﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ﴾. چنانکه در صحیح بخاری، غزوۀ اُحد این واقعه مذکور است.

رسول اکرم ج همراه با یاران فداکار و مقاوم خود بر بالای کوه رفتند تا دشمن نتواند به آنجا راه یابد. وقتی ابوسفیان مشاهده کرد با گروهی از سپاه خود قصد آنجا را نمود، ولی حضرت عمر و چند نفر دیگر از اصحاب با پرتاب سنگ مانع از رفتن آن‌ها شدند. هنگامی که خبر وفات آن‌حضرتبه مدینه رسید، مخلصان و فدائیان نبوت با بی‌تابی و بی‌قراری تمام، به‎سوی کوه احد حرکت کردند. حضرت فاطمه زهرا آمد و دید که بر چهرۀ مبارک آن‌حضرت خون جاری است. حضرت علی با سپر آب آورد و حضرت زهرا خون‌های چهره آن‌حضرت ج را می‌شست، ولی خون منقطع نمی‌شد. قطعه‌ای از حصیر را سوزانده خاکستر آن را بر محل زخم قرار داد، آنگاه جریان خون باز ایستا.

ابوسفیان بر کوهی که روبروی مسلمانان قرار داشت بالا رفت و فریاد برآورد: آیا محمد در همین‌جا حضور دارد؟

آن‌حضرت فرمودند: کسی جواب ندهد. ابوسفیان نام حضرت ابوبکر و حضرت عمر را گرفته آن‌ها را صدد کرد، وقتی جوابی نشنید، فریاد برآورد:

«همگی کشته شده‌اند».

حضرت عمر تاب نیاورد و در پاسخ اعلام داشت: ای دشمن خدا! ما زنده هستیم.

ابوسفیان گفت:

«اُعلُ هبل» «ای هبل! سربلند باش!».

صحابه به دستور آن‌حضرت ج اظهار داشتند:

«الله أعلى وأجل» «خداوند از هرچیز برتر و بالاتر است».

ابوسفیان گفت:

«لنا العزى ولا عزى لكم» «ما عُزّی داریم و شما عُزّی ندارید».

صحابه در پاسخ گفتند:

«الله مولانا ولا مولى لكم» «خداوند مولا و آقای ما است و شما مولا و آقایی ندارید».

ابوسفیان گفت: امروز در مقابل روز بدر است، لشکریان ما گوش و بینی مردگان شما را قطع کرده‌اند، من چنین دستوری نداده‌ام، ولی وقتی از این عمل آگاه شدم، ناراحت و متأسف نشدم.

رسول اکرم ج زنان و کودکان را در مدینه به سرپرستی حضرت ثابت و حضرت «یمان» به قلعه‌ها و پناه‌گاه‌های اطراف مدینه انتقال داده بود. زمانی که خبر شکست مسلمانان به گوش آن‌ها رسید، آنان را رها کرده و خود را به احد رساندند. حضرت ثابت به دست مشرکان به شهادت رسید و حضرت یمان بر اثر عدم شناسایی توسط مسلمانان شهید شد. فرزندش حضرت حذیفه هرچند فریاد برآورد که این پدر من است، ولی وضعیت طوری بود که از کنترل خارج شده بود. در آخر حضرت حذیفه با تأسف اظهار داشت: «ای مسلمانان! خداوند این گناه شما را بیامرزد». رسول اکرم ج خواستند تا دیه او را از جانب مسلمانان ادا کنند، ولی حضرت حذیفه آن را عفو کرد. ابن هشام این واقعه را مفصلاً بیان کرده است. در صحیح بخاری نیز به‌طور مختصر بیان گردیده است.

قساوت در گرفتن انتقام

زنان قریش چنان در غیظ و خشم قرار داشتند که از پیکرهای پاک شهیدان نیز انتقام گرفتند. اعضاء، گوش و بینی آن‌ها را قطع می‌کردند. هند (مادر حضرت معاویه که تا آن موقع هنوز مسلمان نشده بود) گردنبندی از آن گل‌های مبارک و پَر پَر تهیه و در گردن خود آویزان کرده بود. شکم سردار رشید اسلام حضرت حمزه را پاره کرد و جگرش را بیرون آورد و هرچه سعی نمود که آن را بخورد نتوانست. در کتب تاریخ که از وی با لقب «جگرخوار» یاد شده به همین مناسبت است. هند در فتح مکه مسلمان شد. داستان چگونگی اسلام‌آوردن او بعداً ذکر خواهد شد.

در این غزوه اکثر زنان مسلمان شرکت کرده بودند. حضرت عایشه و ام سلیم مادر حضرت انس به مجروحان آب می‌دادند. در صحیح بخاری از انس منقول است که من حضرت عایشه و ام سلیم را دیدم که پاچه‌ها را بالا زده، مشک‌ها را پر از آب می‌کردند و می‌آوردند و به مجروحین آب می‌دادند. وقتی مشک‌ها خالی می‌شدند دوباره می‌رفتند آن‌ها را پر از آب کرده می‌آوردند. در روایت دیگری مذکور است که ام سلیط مادر حضرت ابوسعید خدری نیز همین خدمات را انجام می‌داد.

در عین لحظه‌ای که کفار حمله کردند و با آن‌حضرت ج فقط چند نفری باقی مانده بودند، ام عماره نزد آن‌حضرت رسید و شروع به دفاع از ایشان کرد، چون کفار به‎سوی آن‌حضرت هجوم می‌بردند او با شمشیر و تیر به دفاع می‌پرداخت. ابن قمیّه به‎سوی آن‌حضرت ج حمله برد، ناگهان ام عماره به پیش رفت و با شمشیری که در دست داشت، او را از نزدیک‌شدن به آن‌حضرت باز داشت؛ وی شمشیری بر شانۀ ام عماره زد و او را مجروح ساخت؛ ام عماره نیز چند ضربه بر وی نواخت، ولی چون دو زره بر تن داشت، تأثیری نکرد.

وقتی حضرت صفیه (خواهر حضرت حمزه) خبر شکست مسلمین را شنید، از مدینه به‎سوی احد حرکت کرد. رسول اکرم ج به فرزند وی زبیر فرمود: مواظب باش جسد حمزه را نبیند. زبیر پیام آن‌حضرت را به مادرش ابلاغ کرد، او اظهار داشت: من از حال و وضع برادرم آگاه شده‌ام، ولی در راه الله این یک فداکاری بزرگی نیست. آن‌حضرت اجازه دادند تا پیکر پاک حمزه را نظاره کند. چون به آنجا رفت، دید که برادر در خون‌های خود غلتیده و اعضای بدنش قطعه قطعه شده‌اند، با خویشتن‌داری و سکوت «إنا لله وإنا إليه راجعون» و دعای مغفرت خواند.

یکی از زنان انصار پدر، برادر و همسرش به شهادت رسیده بودند. خبر این حوادث تکان‌دهنده در مواقع مختلف به گوشش رسید، ولی او هربار فقط اظهار می‌داشت: رسول اکرم ج در چه حالی قرار دارند؟ مردم در پاسخ گفتند: آن‌حضرت در خیر و عافیت هستند، هنگامی که به آن‌حضرت نزدیک شد و چهرۀ انور ایشان را زیارت کرد، بی‌اختیار فریاد برآورد: «كل مصيبة بعدك جلل». با وجود عافیت برای تو هر مصیبتی سهل و آسان است. من،پدر، برادر و همسرم همگی فدای تو شویم.

جنگ به پایان رسیده بود، هفتاد نفر از مسلمانان که اغلب آنان از انصار بودند، به فیض شهادت نایل آمدند. مسلمانان در چنان حال و وضعی قرار داشتند که لباس کافی برای کفن‌کردن شهیدان نداشتند. سر حضرت «مصعب بن عمیر» را می‌پوشاندند، پاهایش لخت می‌ماندند، و چون پاها را می‌پوشاندند، سرش لخت می‌ماند؛ سرانجام پاهایش را با گیاه «اذخر»پوشاندند و این منظره چنان رقت‌آور و مورد ترحم بود که بعد از مدت‌ها هرگاه مسلمانان به یاد آن می‌افتادند، اشک در چشم‌هایشان حلقه می‌زد. هردو نفر از شهیدان را بدون غسل در یک قبر به خاک سپردند، کسانی که قرآن را بیشتر حفظ داشتند، آنان را بر دیگران مقدم می‌کردند و در آن موقع موفق نشدند تا بر آن‌ها نماز جنازه بخوانند.

بعد از هشت سال (حدود دو سال قبل از وفات)، آن‌حضرت ج از اینجا گذر کردند، بی‌اختیار بر ایشان رقّت قلب مستولی شد و سخنان پرسوزی ایراد فرمودند، به طوری که گویا دارند با آن‌ها خداحافظی می‌کنند. آنگاه خطبه‌ای ایراد کردند و در آن فرمودند: «ای مسلمانان! نسبت به شما این بیم را ندارم که دوباره به‎سوی شرک بازمی‌گردید. البته این بیم را دارم کهدر دام مادیات دنیا گرفتار شوید».

هنگامی که هردو سپاه موجود در میدان نبرد، از یکدیگر جدا شدند و مسلمانان جراحات سنگینی برداشته بودند، این خطر احساس شد که ابوسفیان با این تصور که مسلمانان شکست خورده و روحیه خود را از دست داده‌اند، دست به حمله مجدد بزند. از این جهت رسول اکرم ج خطاب به مسلمانان فرمودند: چه کسانی آن‌ها را تعقیب می‌کنند؟ بلادرنگ یک دستۀ هفتادنفری برای تعقیب ابوسفیان اعلام آمادگی کرد که در آن میان‌حضرت ابوبکر صدیق و حضرت زبیر نیز حضور داشتند.

ابوسفیان از احد حرکت کرد و به محل «روحاء» رسید. در آنجا فکر کرد که مسئله تمام نشده است و دوباره باید برآن‌ها حمله برد. آن‌حضرت ج از قبل این را پیش‌بینی کرده بودند. چنانکه روز بعد اعلام فرمودند: هیچ کس حق بازگشت به مدینه را ندارد. آنگاه به‎سوی «حمراء الاسد» که در فاصله هشت مایلی از مدینه قرار دارد حرکت کرد. قبیلۀ «خزاعه» تا آن موقع اسلام نیاورده بود، ولی مخفیانه از طرفداران مسلمانان بود. «معبد خزاعی» رییس آن قبیله که از شکست مسلمانان اطلاع یافته بود به محضر آن‌حضرت ج حضور یافت، سپس نزد ابوسفیان رفت، ابوسفیان تصمیم حمله مجدد را با وی در میان گذاشت. معبد گفت: من حالا از نزد محمد می‌آیم. ایشان با چنان ساز و برگی برای نبرد با شما حرکت کرده‌اندکه جنگیدن با وی غیر ممکن است.

خلاصه ابوسفیان از تصمیم خود منصرف شد و به قصد مکه حرکت نمود. این واقعه را مورخان با اشتیاقی که در امر تکثیر غزوه‌ها دارند، یک غزوه جدیدی با عنوان «غزوۀ حمراء الاسد» قلمداد کرده‌اند.

آن‌حضرت ج به مدینه بازگشتند، سراسر مدینه ماتم و عزا بود. از هرجایی که آن‌حضرت گذر می‌کردند، صدای ماتم به گوش می‌رسید. ایشان متأسف شدند که عزیزان و خویشاوندان هریک از شهیدان احد برای آن‌ها ماتم و عزاداری می‌کنند ولی کسی نیست که برای حمزه عزاداری کند، بر اثر شدت عاطفه و احساسات، این جمله بی‌اختیار بر زبان جاری شد: «أما حمزة فلا بواكي له» «ولی برای حمزه گریه‌کننده‌ای نیست». وقتی انصار این را شنیدند اندوهگین شدند، همگی به خانه‌های خود رفتند و به زنان خود دستور دادند تا به خانه آن‌حضرت رفته برای حضرت حمزه عزاداری و نوحه‌خوانی کنند. رسول اکرمج به خانه رفتند و دیدند که انبوه زیادی از زنان انصار در آنجا گرد آمده‌اند و برای حمزه عزاداری و نوحه‌خوانی می‌کنند. آن‌حضرت برای آنان دعا کرد و از همدردی آن‌ها تشکر و تقدیر نمود و فرمود: نوحه‌خوانی برای مردگان جایز نیست. (عرب‌ها رسم بر این داشتند که زنان آنان بر مردگان با صدای بلند گریه و نوحه سر می‌دادند و لباس‌های خود را پاره می‌کردند و بر سر و صورت خود می‌زدند) این رسم بد از همان روز متوقف شد و آن‌حضرت را اعلام فرمودند: از امروز به بعد نوحه‌خوانی برای مردگان جایز نیست(). و بعداً هم فرمودند که اینگونه ماتم و عزاداری کردن در شأن یک مسلمان نیست.

در قرآن مجید در سورۀ آل عمران، غزوۀ احد به‌طور مفصل ذکر شده است.

برخی دیگر از رویدادهای سال سوم هجری به شرح زیر است:1- در سال سوم هجری پانزدهم ماه مبارک رمضان، حضرت امام حسن س متولد شد.2- در همین سال رسول اکرم ج با حفصه دختر حضرت عمر که شوهرش را در غزوۀ بدر از دست داده بود، ازدواج کرد.3- حضرت عثمان س با ام کلثوم دختر آن‌حضرت ج پیمان زناشویی بست.4- قوانین ارث نیز در همین سال نازل شد، تا آن موقع برای ذوی الارحام سهم ارث حقیقی تعیین نشده بود. حقوق آن‌ها نیز به‌طور مفصل بیان گردید.5- نکاح مرد مسلمان با زن مشرکه تا آن موقع جایز بود و در همین سال حرمت آن نازل شد.

بحث در مورد'غزوه اُحُد'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است