

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !غزوه بدر
غزوه بدر
﴿وَلَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٢٣﴾ [آل عمران: 123].
(رمضان سال دوم)
«بدر» یکی از بازارهای معروف عرب بود که هر سال افراد قبایل مختلف اعراب در آنجا برای خرید و فروش و مفاخره و مشاعره گرد هم میآمدند، این محل در مسیر راه شام به مدینه و جایی که منطقه کوهستانی و صعب العبور است واقع شده و تقریباً از مدینه منوره هشتاد مایل (حدود 130 کیلومتر) فاصله دارد. همچنانکه قبلاً ذکر شد، قریش همزمان با هجرت رسول اکرم ج خود را برای حمله به مدینه آماده کرده بودند و نامهای به عبدالله بن ابی بدین مضمون نوشتند: یا محمد را به قتل برسان و یا اینکه ما به مدینه حمله آورده و تو را نیز با او به قتل خواهیم رساند. دستههای کوچکی از قریش بهطور متناوب جهت گشتزنی بهسوی مدینه اعزام میشد، «کرز فهری» به چراگاههای مدینه حمله برده و غارتگری کرده بود.
برای یک حمله تمام عیار، نیز به تأمین هزینه و مخارج کافی جنگ بود، لذا کاروان بازرگانی قریش که به منظور تأمین هزینه جنگ به شام حرکت نمود، با چنان سرو سامانی رخت سفر بست که هرکس از اهل مکه با مقدار کالایی که در اختیار داشت، در آن شرکت کرد(). نه تنها مردان، بلکه زنان نیز که خیلی کم در امور بازرگانی نقش و دخالت مستقیم دارند، در آن کاروان شرکت داشتند؛ کاروان هنوز از شام حرکت نکرده بود که حادثۀ قتل «حضرمی» روی داد، و آتش خشم و کینۀ قریش را بیش از پیش برافروخت. در همین اثناء این خبر نادرست در مکه شایع شد که مسلمانان به منظور غارت کاروان حرکت کردهاند، این خبر باعث ایجاد طوفانی از غیظ و خشم قریش گردید و دامنهاش تمام اعراب را فرا گرفت.
وقتی رسول اکرم ج از این جریان آگاه شد، مسلمانان را برای مشورت گرد آورد و جریان را با آنان در میان گذاشت. نخست حضرت ابوبکر و جمعی دیگر از مهاجرین خطابههای شورانگیزی ایراد کردند، ولی آنحضرت منتظر عکس العمل انصار بود، زیرا آنان در وقت بیعت متعهد شده بودند، فقط در صورتی که دشمنان به مدینه حمله کنند، برای دفاع از آن به پا خیزند. در این هنگام حضرت سعد بن عباده (رئیس قبیله خزرج) از جایش بلند شد و اظهار داشت:
«آیا منظور حضرت عالی ما هستیم؟ سوگند به خدا! اگر شما فرمان دهید ما به دریا وارد خواهیم شد»!.
این روایت صحیح مسلم است و در صحیح بخاری مذکور است: حضرت مقداد اعلام داشت: «ما، مانند قوم حضرت موسی نیستیم که بگوییم: شما و خدایت بجنگید، بلکه ما از جانب راست، چپ، روبرو و پشت سرِ شما خواهیم جنگید».
از این کلام مقداد، آنحضرت ج سخت شادمان گشت، به گونهای که رخسار مبارک از شدت خوشحالی میدرخشید.
خلاصه آنحضرت در دوازدهم ماه رمضان المبارک سال دوم هجری با حدود سیصد نفر از فدائیان اسلام از مدینه حرکت کردند؛ بعد از اینکه یک مایل از راه را پیمودند، سپاه اسلام را مورد بررسی و ارزیابی قرار دادند و نوجوانانی را که سن آنها پایین بود، برگرداندند؛ زیرا در چنین مواقعی آنهایی که سنشان پایین هست، نمیتوانند کاری انجام دهند. عمیر بن ابی وقاص نوجوان خردسالی بود، وقتی به او گفته شد تا بازگردد، گریه کرد. آنگاه رسول اکرم به او اجازه داد و برادرش حضرت سعد بن ابی وقاص در گردن سرباز کم سن و سال اسلام، شمشیر آویزان نمود.
حالا تعداد دقیق سپاه اسلام سیصد و سیزده نفر بود که شصت نفر از آنان مهاجر و باقی از انصار بودند. چون از جانب منافقین و یهود، خطر حمله به مدینه میرفت، لذا آنحضرت «ابو لبابة بن عبدالمنذر» را فرماندار مدینه تعیین کرد و به مدینه فرستاد. بر قسمت بالایی مدینه عاصم بن عدی را تعیین فرمود. پس از ترتیب این برنامهها بهسوی بدر حرکت نمود، جایی که خبر ورود اهل مکه به آنجا رسیده بود، دو نفر را به منظور تجسس و گردآوری اطلاعات، به نامهای «بسیبه» و «عدی» جلوتر فرستاد تا هرگونه نقل و انتقال قریش را تحت نظر قرار دهند و اطلاعات جمعآوری شده را به آنحضرت منتقل کنند. سپاه اسلام از مسیرهای «روحاء»، «منصرف»، «ذات»، «اجلال»، «معلات» و «ایثل» گذر کرده، در تاریخ هفدهم ماه رمضان نزدیک بدر رسیدند. مخبران و پیشقراولان سپاه اسلام گزارش دادند که قریش تا آن سوی وادی آمدهاند، آنحضرت با سپاه اسلام در همانجا مستقر گردید.
قریش از مکه با ساز و برگ زیادی حرکت کرده بودند. یک هزار جنگجو، یکصد سوار و حضور تمام سران قریش. ابولهب بنا به عذری نتوانست شرکت کند، لذا یک نفر را به نیابت از خود فرستاد. برنامۀ غذا و آذوقه طوری تنظیم شده بود که سران قریش مانند عباس بن عبدالمطلب، عتبه بن ربیعه، حارث بن عامر، نضر بن الحارث، ابوجهل، امیه و غیره به نوبت، روزانه ده شتر ذبح میکردند. عقبة بن ربیعه بزرگترین و گرامیترین رئیس قریش بهعنوان سپهسالار تعیین شده بود. هنگامی که قریش نزدیک بدر رسیدند و مطلع شدند که کاروان ابوسفیان از تعرض مسلمانان نجات یافته و گریخته است، سران قبیله زهره و عدی گفتند: حالا نیازی به جنگیدن نیست، ولی ابوجهل با این پیشنهاد مخالفت کرد. افراد قبیلۀ زهره و عدی از آنان جدا شده و به مکه بازگشتند، بقیه قریش به پیش حرکت کردند و چون قبل از مسلمانان به آنجا رسیده بودند، در مواضع مناسب و سوق الجیشی مستقر شدند. برخلاف این، در جانب مسلمانان حتی چشمه و یا چاه آبی وجود نداشت. زمین چنان ریگزار و شنزار بود که پاهای شتران در ریگها فرو میرفت. حباب بن منذر به محضر آنحضرت ج حضور یافت و عرض کرد: انتخاب این محل براساس وحی بوده و یا به لحاظ موقعیت نظامی آن؟ ایشان فرمودند: «براساس وحی انتخاب نشده است». حباب اظهار داشت: پس بهتر است پیشروی نموده و چشمه آب را تصرف کرده، چاهها و چشمههای اطراف آن را از بین ببریم. آنحضرت این نظر را پسندیده و بر آن عمل فرمودند. از حسن اتفاق و با تأیید خداوند متعال باران خوبی بارید و زمین سفت شد و در جاهای مختلف، حوضچههایی برای جمعشدن آب در آنها ساخته شد تا برای وضو و غسل از آنها استفاده شود. خداوند این احسان بزرگ خود را در آن شرایط سخت چنین بیان میکند:
﴿وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم﴾ [الأنفال: 11].
«و خداوند از آسمان آبی نازل کرد تا شما را با آن پاک گرداند».
گرچه مسلمانان بر آب تسلط پیدا کردند، ولی فیض و بخشندگی ساقی کوثر عام بود، به طوری که دشمنان نیز مجاز بودند تا از آنجا برای خود آب ببرند. شب فرا رسید، تمام مسلمانان رحل افکنده تا صبح در عالم خواب و استراحت فرو رفتند، تنها ذات اقدس رسول اکرم تا صبح بیدار و مشغول دعا بودند. با طلوع صبح، مجاهدین را برای نماز بیدار کردند و بعد از ادای نماز در موضوع جهاد خطبهای ایراد فرمودند.
قریش برای جنگ و رو در رو قرارگرفتن با مسلمانان بیتاب و بیقرار بودند. با وجود این، افراد خیرخواهی نیز وجود داشتند که هرگز برای جنگ و خونریزی راضی نبودند. یکی از آنان حکیم بن حزام (که بعداً مسلمان شد) بود، او نزد فرمانده سپاه کفر «عتبه» رفت و اظهار داشت: اگر شما بخواهید امروز بهترین روزی است که جنابعالی میتوانید به عنوان یک فرد نیک نام و مصلح در تاریخ باقی بمانید و این روز یادگار جاودانهای برای شما قرار گیرد. عتبه گفت: چگونه؟ حکیم گفت: آنچه قریش میخواهند فقط خونبهای حضرمی است. او همپیمان تو بوده، لذا خونبهای او را از جانب خود به قریش بپرداز.
عتبه شخص نیکسیرتی بود، لذا با طیب خاطر از پیشنهاد حکیم استقبال کرد، ولی لازم بود که ابوجهل نیز به این امر رضایت دهد؛ حکیم پیام عتبه را به ابوجهل ابلاغ کرد. ابوجهل در حال بیرونآوردن تیر از ترکش و ترتیب آنها بود، چون پیام عتبه را شنید، گفت: آری! عتبه دارد عقبنشینی میکند و ارادهاش سست گردیده. ابوحذیفه فرزند «عتبه» مسلمان شده و با آنحضرت ج همراه بود. بنابراین، ابوجهل فکر میکرد شاید عتبه از این جهت که فرزندش را از دست ندهد، از جنگیدن تعلل میکند. ابوجهل،ابوعامر برادر حضرمی را خواست و گفت: مشاهده میکنی که خون برادرت دارد به هدر میرود، ابوعامر طبق رسم و عرف عرب لباسهای خود را پاره و شروع به خاکافشانی کرد و نوحه واعمّاه! واعمّاه! را سر داد. این عمل ابوعامر آتشی در دل سپاه کفر برافروخت، وقتی عتبه از طعن و تشنیع ابوجهل آگاه شد، غیرت تمام وجودش را فرا گرفت و سخت خشمگین شد و اعلام کرد: در میدان جنگ معلوم میشود چه کسی با داغ نامردی لکهدار میشود. آنگاه «خُود» خواست تا بر سر گذارد، ولی کلهاش به قدری بزرگ بود که هیچ خودی بر آن قرار نمیگرفت، در آخر به ناچار پارچهای بر سر پیچید و لباس رزم پوشید و مسلح شد.
از آنجایی که رسول اکرم نمیخواست دست مبارک خود را با خون کسی آلوده کند، اصحاب کرام در گوشهای برای آنحضرت سایبانی درست کردند تا در آنجا مستقر شوند و مجاهدین را فرماندهی کنند. حضرت سعد بن معاذ شمشیر به دست گرفته بر در سایبان نگهبان شد تا کسی به آنجا نفوذ نکند.
گرچه از بارگاه الهی وعدۀ فتح و نصرت داده شده بود، تمام عناصر عالم آماده یاری بودند و سپاه فرشتگان نیز در رکاب آنحضرت قرار داشت؛ با وجود این به لحاظ اسباب و براساس اصول و مقررات جنگ، سپاه مجاهدین را نظم و ترتیب دادند. مصعب بن عمیر را پرچمدار مهاجرین، حباب بن منذر را علمدار خزرج و سعد بن معاذ را پرچمدار قبیله اوس مقرر فرمودند. صبح روز بعد سپاه اسلام صف کشید و آنحضرت با تیری که در دست مبارک داشت صفها را منظم و مرتب میکردند؛ به گونهای که ذرهای از خط صف، جلو و یا عقب نباشند. شور و غوغا در جنگ یک امر عادی است، ولی آنحضرت اعلام فرمودند: هیچ کس حق صحبت و حرف زدن ندارد، سکوت کامل حکمفرما بود.
در لحظهای که سپاه عظیمی از کفار در مقابل مسلمانان قرار گرفته بود، ورود و شرکت یک نفر نیز در جمع سپاه اسلام مایۀ دلگرمی و مسرت به حساب میآمد. ولی بنگریم که آنحضرت در چنین حالی نیز چقدر باوفا و پایبند به وعده بودند! «حذیفة بن الیمان» و «حسیل» دو نفر از اصحاب از جایی به قصد شرکت در جهاد میآمدند، در میان راه کفار مانع از آمدن آنها شدند و گفتند: شما به یاری و کمک محمد میروید، آنها منکر شدند و تعهد نمودند که در جنگ شرکت نخواهند کرد. سپس نزد آنحضرت آمده و جریان را بیان کردند. آنحضرت فرمودند: ما در هرحال، به وعدههای خود وفا میکنیم و ما را فقط یاری و کمک خدا کافی است.
دو صف در مقابل یکدیگر قرار گرفتند که یکی از آنها مظهر حق، نور، اسلام و عدالت بود و دیگری مظهر باطل، ظلمت، کفر و ستم:
﴿قَدۡ كَانَ لَكُمۡ ءَايَةٞ فِي فِئَتَيۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَأُخۡرَىٰكَافِرَةٞ﴾
[آل عمران: 13].
«برای شما نشان عبرتی است در آن دو گروهی که یکی در راه خدا و دیگری در راه کفر با یکدیگر میجنگیدند».
منظرۀ عجیبی بود، جهان با تمام وسعت خویش شاهد نور توحید در همان وجودهای معدود بود. در صحیحین روایت است که رسول اکرم خضوع و خشوع شدیدی طاری شده بود. هردو دستها را به بارگاه الهی گسترده و فرمودند: «بار الها! آنچه با من وعده فرمودهای امروز به آن وفا کن»، از بس که محو در نیایش و راز و نیاز با پروردگار و از خود بیخود بودند، شال از روی شانههای مبارک به زمین میافتاد و ایشان متوجه آن نبودند؛ گاهی سر به سجده میساییدند و میفرمودند: «بار الها! اگر این چند نفر امروز کشته و نابود شوند، تا قیامت تو مورد پرستش قرار نخواهی گرفت».
وقتی مسلمانان وضع و حال بیتابی و بیقراری آنحضرت را مشاهده کردند، سخت متأثر شدند. حضرت ابوبکر اظهار داشت: یا رسول الله! خداوند به وعده خود وفا خواهد کرد.
سرانجام، ضمن اینکه آرامش و سکون روحی حاصل شده بود، با خواندن این آیه:
﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ [القمر: 45].
«به زودی این جمع شکست خواهند خورد و پشت به شما خواهند کرد».
نوید و فتح پیروزی را دادند. سپاه قریش به مسلمانان بسیار نزدیک شده بود، با وجود این آنحضرت مجاهدین را از حرکت به جلو و پیشروی منع کرده فرمودند: «در جایتان قرار گیرید» و چون دشمن نزدیک آید با تیر آنها را از پیشروی بازدارید. این معرکه حیرتآورترین منظرۀ ایثار و فداکاری بود. هردو سپاه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند و طرفین شاهد این بودند که عزیزان و جگرگوشههای آنان در مقابل شمشیر قرار دارند. فرزند حضرت ابوبکر (که تا آن موقع کافر بود) در میدان قدم گزارد، حضرت ابوبکر در مقابل او شمشیر کشید و از صف بیرون شد. عتبه به میدان آمد، فرزندش حضرت حذیفه برای مبارزه با او شتافت. شمشیر حضرت عمر با خون داییاش رنگین شد.
جنگ اینگونه آغاز گردید که نخست «عامر حضرمی» که در صدد گرفتن انتقام خون برادرش بود، پا به میدان گذاشت. «مهجع» غلام حضرت عمر برای مقابله با وی به میدان آمد و کشته شد. عتبه فرمانده سپاه که از طعن و تشنیع ابوجهل سخت خشمگین شده بود، قبل از دیگران همراه با برادر و پسر خود به میدان آمد و درخواست مبارزه کرد. میان اعراب رسم بر این بود که شخصیتهای معروف و نامدار با یک نشانِ امتیار به میدان جنگ میرفتند. بر سینۀ عتبه پَرِ شترمرغی به عنوان نشان قرار داشت، برای مبارزه با آنان حضرت عوف، حضرت معاذ و حضرت عبدالله بن رواحه از صف خارج شده به میدان رفتند. عتبه نام آنان را پرسید، وقتی فهمید که از انصار هستند، گفت: ما با شما کاری نداریم. سپس بهسوی رسول اکرم جمتوجه شد و صدا کرد: محمد! اینها همشأن ما نیستند. آنگاه به دستور آنحضرت ج انصار عقبنشینی کردند و حضرت حمزه، حضرت علی و حضرت عبیده به میدان قدم گذاشتند، و چونکه کلاه خُود بر سر گذاشته بودند، چهرههایشان پوشیده بود. عتبه پرسید: شما که هستید؟ آنان نام و نسب خود را گفتند: «آری! اینها همشأن ما هستند».
عتبه در مقابل حضرت حمزه و ولید در مقابل حضرت علی قرار گرفتند و هردو به قتل رسیدند، ولی شیبه برادر عتبه، حضرت عبیده را زخمی ساخت. حضرت علی حمله کرد و شیبه را نیز به قتل رساند و عبیده را بر دوش گرفت و به محضر رسول اکرم آورد. عبیده از آنحضرت ج پرسید: «آیا من از نعمت شهادت محروم شدم؟ آنحضرت فرمودند: خیر، تو رتبه شهادت را حاصل کردی». عبیده گفت: اگر امروز ابوطالب در قید حیات میبود، قبول میکرد که مصداق این شعر او من هستم:
(ما محمد را زمانی به دشمنان میسپاریم که در اطراف او جنگیده بمیریم و از فرزندان و زنان خود فراموش شویم).
عبیده فرزند سعید بن العاص که از سر تا پا زرهپوش بود از صف خارج شد و اعلام کرد: من «ابوکرش» هستم. حضرت زبیر برای مبارزه با وی بیرون آمد تمام بدن عبیده در زره قرار داشت، فقط چشمهایش نمایان بودند، لذا حضرت زبیر «زوبین» بر چشمهایش زد که بر اثر آن به زمین افتاد و به قتل رسید(). زوبین چنان در چشمش فرو رفته بود که حضرت زبیر پاهای خود را بر بدنش گذاشت و آن را با مشکل بیرون آورد، ولی هردو طرف آن خم شد. این زوبین به عنوان یادگار باقی ماند و از حضرت زبیر، رسول اکرم ج آن را تحویل گرفت. سپس به خلفای راشدین یکی پس از دیگری منتقل شد و در آخر به دست حضرت عبدالله بن زبیر رسید.
حضرت زبیر در آن معرکه زخمهای عمیقی برداشت و زخمی که بر روی شانه وی بود چنان عمیق بود که بعد از بهبودی، انگشتی در آن جای میگرفت و پسرش عروه در زمان کودکی با آن بازی میکرد؛ شمشیری که با آن میجنگید پس از جنگ شدید به زمین افتاد؛ هنگامی که عبدالله بن زبیر شهید شد، عبدالملک به عروه گفت: شمشیر زبیر را میشناسی؟ وی گفت: آری! عبدالملک پرسید: چگونه؟ وی گفت: در جنگ بدر دندانهدار شده. عبدالملک تأیید کرد و این مصراع شعر را خواند: «بـهن فلول من قراع الكتائب» آنگاه شمشیر را به عروه داد، عروه آن را از نظر قیمت ارزیابی کرد. سه هزار درهم قیمتگذاری شد، دستۀ آن با نقره تزیین شده بود.
سپس حملۀ عمومی آغاز شد، مشرکین بر اعتماد به قدرت و ساز و برگ خود میجنگیدند. ولی در سویی دیگر، رسول اکرم ج سر به سجده گذاشته بود و فقط از خداوند متعال نصرت و یاری میخواست. شرارت ابوجهل و دشمنی و کینهتوزی وی با اسلام زبانزد خاص و عام بود. بنابراین، دو برادر جوان از انصار به نامهای معاذ و معوذ تصمیم قاطع گرفته بودند که هرجا آن شقی و بدبخت را بیابند یا او را نابود کنند و یا در این راه کشته شوند. حضرت عبدالرحمن بن عوف میگوید: من در صف ایستاده بودم که ناگهان در سمت راست و چپ خود، دو نوجوان را مشاهده کردم. یکی از آنان آهسته در گوشم گفت: ابوجهل کجاست؟ من گفتم: عمو جان! با ابوجهل چه کاری داری؟ گفت: من با خدا عهد بستهام که هرجا او را بیابم یا او را بکشم و یا چنان در این راه بجنگم که کشته شوم. من هنوز به او جوابی نداده بودم که نفر دوم نیز آهسته در گوشم همین را گفت. من به هردو با اشاره گفتم: آن شخص ابوجهل است. با گفتن این، هردو مانند شاهین بهسوی او حمله برده، او را نقش زمین ساختند؟ هردو نوجوان فرزند «عفراء» بودند. عکرمه پسر ابوجهل از پشت بر معاذ حمله کرد و بر بازویش شمشیر زد که دستش قطع شد. معاذ عکرمه را تعقیب کرد ولی او جان سالم به در برد. معاذ در همان حال میجنگید، اما چون دستش آویزان و مانع جنگیدن بود، دست خود را زیر پایش قرار داد و او را از تن جدا نمود.
رسول اکرم ج قبلاً گفته بود: با کفار افرادی همراهاند که با طیب خاطر برای جنگ نیامدهاند، بلکه بر اثر تحمیل و اجبار قریش آمدهاند. آنحضرتاسامی آنها را نیز بیان کرد. یکی از آنان ابوالبختری بود. «مجذر» (که همپیمان انصار بود) او را دید. مجذر گفت: چون رسول اکرم ج از قتل تو منع کرده است، لذا تو را رها میکنم. با وی یک نفر دیگر همراه بود. ابوالبختری گفت: این را هم رها میکنی؟ مجذر گفت: «خیر». ابوالبختری گفت: من این طعنۀ زنان عرب را نمیتوانم تحمل کنم که: ابوالبختری برای حفظ جان خود رفیقش را رها کرد. آنگاه ابوالبختری این شعر را خواند و بر مجذر حمله برد و به قتل رسید:
(ابن حرّۀ، رفیق خود را تسلیم نمیکند مگر وقتی که کشته شود و یا راهی دیگر فرا رویش باز گردد).
از کشتهشدن عتبه و ابوجهل پای ثبات مشرکان متزلزل شد و افسردگی و پژمردگی خاصی بر سپاه کفر طاری گشت. دشمنِ سرسخت رسول اکرم ج امیه بن خلف نیز در جنگ بدر شرکت داشت. حضرت عبدالرحمن بن عوف زمانی با وی عهد بسته بود که چون به مدینه آید، از وی حفاظت خواهد کرد.در بدر فرصت خوب و مناسبی برای گرفتن انتقام از آن دشمن خدا بود، ولی چون پایبندی و وفای به عهد از شعائر اسلام است. عبدالرحمن بن عوف خواست تا بگونهای او را نجات دهد، لذا او را با خود به کوهی در همان حول و حوش برد؛ اتفاقاً حضرت بلال او را مشاهده کرد و به انصار اطلاعداد، آنان بهسوی وی هجوم بردند. عبدالرحمن، فرزند امیه را جلو کرد مردم او را به قتل رساندند و به این اکتفا نکردند؛ بلکه بهسوی خود امیه شتافتند.عبدالرحمن به امیه گفت: تا بر زمین بخوابد، آنگاه بر او دراز کشید تا مردم نتوانند او را به قتل برسانند، ولی آنان از زیر پاهای عبدالرحمن بر وی دسترسی پیدا کرده او را به قتل رساندند. یکی از زانوهای عبدالرحمن نیز زخمی گردید و اثر زخم تا مدتها باقی بود.
پس از کشتهشدن ابوجهل، عتبه و غیره، قریش سپر انداختند و مسلمانان آنان را به اسارت گرفتند. عباس، عقیل (برادر حضرت علی) نوفل، اسود بن عامر، عبدالله بن زمعه و بسیاری دیگر از افراد بزرگ و سران قریش جزو اسیرشدگان بودند. آنحضرت ج دستور دادند تا یکی از ابوجهل خبری بیاورد. عبدالله بن مسعود رفت و دید که ابوجهل در میان زخمیشدگان افتاده و در حال جاندادن است. عبدالله پرسید: تو ابوجهل هستی؟ او گفت: کسی را که قومش به قتل رسانده این چه افتخاری است؟! ابوجهل زمانی او را سیلی زده بود، او به عنوان انتقام پاهایش را بر گردن ابوجهل گذاشت، ابوجهل گفت: ای چوپان! مواظب باش! پاهایت را بر گردن چه کسی گذاشتهای! حضرت عبدالله بن مسعود بلافاصله سرش را از تنش جدا کرد و به محضر رسول اکرم ج برده بر قدمهای مبارکشان انداخت.
مورخان غربی که همه چیز را از بعد مادی و اسباب ظاهری ارزیابی میکنند، در حیرت و شگفت قرار گرفتهاند که چگونه یک سپاه بیسر و سامان سیصد نفری پیاده بر سپاه مجهزی که یکصد سوار داشت، غلبه پیدا کرد! ولی نصرت غیبی بارها چنین منظرههای عجیبی را به نمایش گذاشته است. با وجود این در قالب اسباب مادی برای تسکین خاطر ظاهر بینان نیز عواملی وجود دارد که آنها را مورد بررسی قرار میدهیم:1- قریش با یکدیگر وحدت نظر نداشتند، فرمانده لشکر، –عتبه – به جنگیدن راضی نبود.
از افراد قبیلۀ زهره تا بدر آمده و سپس بازگشتند.2- بر اثر بارندگی قریش از نظر موقعیت جغرافیایی در وضعیت بسیار نامطلوبی قرار گرفته بودند، زیرا محل تمرکز آنها کلاً گِل آلود و لجن بود، بهطوری که رفت و آمد بسیار مشکل بود.3- قریش مرعوب شده و تعداد سپاه مسلمانان را دو برابر سپاه خود تخمین زده بودند. چنانکه در قرآن مجید مذکور است: ﴿يَرَوۡنَهُم مِّثۡلَيۡهِمۡ رَأۡيَ ٱلۡعَيۡنِۚ﴾.4- در میان سپاه کفار هیچگونه نظم و ترتیبی وجود نداشت. برخلاف این رسول اکرم ج شخصاً به سپاه اسلام نظم و ترتیب خاصی داد و صفها بسیار مرتب و منظم بودند.5- مسلمانان آن شب را در آرامش و استراحت گذراندند، و صبح هنگامی که وارد میدان نبرد شدند، تازهنفس بودند. اما سپاه کفر از ترس و وحشت، شب را استراحت نکرده بودند. با وجود این اسباب، تأیید و نصرت الهی نیز شامل حال گردید.
از جهتی دیگر اگر به نظر ظاهر به سپاه اسلام و کفر بنگریم، اوضاعظاهری مقتضی و مساعد برای پیروزی مسلمانان نبود. در بین کفار افراد ثروتمندی وجود داشتند که آذوقه و امکانات تمام سپاه را تهیه میکردند، مسلمانان از این لحاظ چیزی نداشتند. تعداد قریش یک هزار نفر بود، مسلمانان فقط سیصد نفر بودند. در سپاه قریش یکصد سوار وجود داشت و مسلمانان فقط دو اسب داشتند. تعداد معدودی از مسلمانان بهطور کامل مسلح بودند، از طرف دیگر تمام افراد سپاه قریش از سر تا پا زرهپوش بودند.
با توجه به تمام این موارد، پس از پایان جنگ معلوم شد که از مسلمانان فقط چهارده نفر شهید شدهاند که شش نفر از آنان مهاجر و هشت نفر دیگر از انصار بودند. ولی از طرف دیگر، قدرت اصلی قریش درهم شکسته و تک تک سران قریش که در شجاعت، معروف و سپهسالار قریش بودند، به قتل رسیدند. از میان آنان، شیبه، عتبه، ابوجهل، ابوالبختری، زمعة بنالاسود، عاص بن هشام، امیة بن خلف و منبه بن الحجاج سرور و تاجِ سرِ قریش بودند. از لشکریان قریش نزدیک به هفتاد نفر کشته و هفتاد نفر به اسارت گرفته شدند، از اسرای جنگی، عتبه و نضر بن حارث کشته و بقیه به صورت اسیر به مدینه انتقال داده شدند. در میان آنان عباس، عقیل (برادر حضرت علی) و ابوالعاص داماد آنحضرت نیز وجود داشتند.
روش معمول آنحضرت در جنگها چنین بود که هرکجا جسدی مشاهده میشد و دستور میدادند تا به خاک سپرده شود. ولی به علت تعداد زیاد کشتهشدگان در این جنگ دفن هریک به صورت جداگانه کار مشکلی بود، لذا تمام اجساد را در چاه بزرگی که در آنجا بود، انداختند. اما جسد امیه چون باد کرده و گندیده بود و امکان انتقال آن نبود، در همانجا به خاک سپرده شد. هنگامی که اسرای جنگی به محضر آنحضرت ج در مدینه آورده شدند، سهیل بن عمر یکی از خویشاوندان حضرت سوده نیز در میان آنان بود، وقتی سوده او را دید بیاختیار به وی گفت: تو هم مانند زنان خود را در زنجیر قرار دادهای؟ نمیتوانستی بجنگی تا اینکه کشته شوی!
اسیران جنگی دوتا، دوتا یا چهارتا، چهارتا تقسیم شده و برای نگهداری به صحابه سپرده شدند و دستور داده شد تا با آنها به خوبی رفتار شود. صحابه به آنان غذا میدادند و خودشان بر تغذیه از خرما اکتفا میکردند. در میان آنها ابوعزیز برادر حضرت مصعب بن عمیر نیز وجود داشت. او میگوید: آن مرد انصاری که مرا به خانهاش برده بود هنگام شام و ناهار به من نان میدادند و خودشان خرما میخوردند. من از این برخورد خوب آنان شرمنده شده نان را به آنها میدادم، ولی آنها از گرفتن آن امتناع ورزیده و دوباره به من برمیگرداندند. و این بنا بر توصیه و تأکید رسول اکرم ج بود که با اسیران به خوبی رفتار شود.
یکی از اسراء، «سهیل بن عمرو» بود که فوق العاده فصیح و بلیغ بود و علیه آنحضرت ج در جلسات و مجامع عمومی لب به سخنهای اهانتآمیز میگشود. حضرت عمر اظهار داشت: یا رسول الله! اجازه دهید دو دندان زیرین او را درآوریم تا دوباره نتواند به خوبی سخن گوید. آنحضرت جفرمودند: «اگر من او را مثله کنم گرچه پیامبر هستم با وجود این، خداوند مرا نیز مثله خواهد کرد». حضرت عباس پیراهن نداشت، قامتش چنان بلند بود که پیراهن هیچکس اندازه تن او نبود. عبدالله بن ابی رئیس المنافقین همقد او بود، پیراهنش را خواست و به او داد. در صحیح بخاری مذکور است که رسول اکرم هنگام مرگ عبدالله، پیراهن مبارک خود را به جای کفن در عوض همان احسان به او پوشانده بودم.
عموماً چنین روایت شده است که وقتی رسول اکرم ج به مدینه آمدند با اصحاب دربارۀ اسرای بدر مشورت کردند که آنها را چکار کنیم؟ حضرت ابوبکر اظهار داشت: همۀ اینها خویشاوندان و عزیزان ما هستند، لذا از آنها فدیه گرفته و آنها را رها کنیم. اما حضرت عمر که به نظر وی در مقابل اسلام دوست و دشمن، خویشاوند و عزیز و نزدیک، هیچ فرقی نداشتند، چنین اظهار نظر فرمود که همۀ آنان کشته شوند و هریک از ما به کشتن خویشاوند و عزیز خود اقدام کند. رسول اکرم ج نظر حضرت ابوبکر را پسندیده فدیه گرفت و آنان را رها کردند. آنگاه بر این عمل، عتاب و تهدید الهی نازل شد که:
﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨﴾ [الأنفال: 68].
«گر نوشته قبلی تقدیر الهی نبود در مقابل آنچه فدیه گرفتید عذاب بزرگی بر شما نازل میشد».
رسول اکرم و حضرت ابوبکر عتاب الهی را شنیده گریه کردند. این روایت در تمام کتب تاریخ و در احادیث نیز مذکور است. ولی در بیان سبب و علت عتاب و تهدید، اختلاف نظر وجود دارد. روایتی که در ترمذی مذکور است، خلاصۀ آن چنین است: تا آن موقع دربارۀ مال غنیمت حکمی نازل نشده بود و طبق عرف و رسم معمول عرب، صحابه مشغول جمعآوری مال غنیمت شدند، لذا عتاب بر این امر نازل شد، ولی چون نسبت به آن قبلاً دستوری نازل نشده بود، لذا آن جرم مورد عفو قرار گرفت و دستور داده شد که آنچه از مال غنیمت به دست آمده است، حلال است. در قرآن مجید پس از ذکر عتاب، این جمله مذکور است:
﴿فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗاۚ﴾ [الأنفال: 69].
در این آیه به وضوح ثابت شده که آنچه از مال و منال کفار به دست آمده حلال و مال غنیمت بوده است.
خلاصه، از روایت صحیح مسلم و ترمذی معلوم میشود که این عتاب برگرفتن فدیه و یا جمعآوری مال غنیمت نازل گردید. در صحیح مسلم این الفاظ مذکور اند: وقتی آیۀ فوق نازل شد آنحضرت گریه کردند و چون حضرت عمر علت گریه را پرسید، فرمودند:
«أَبْكِي عَلَى الَّذِي عَرَضَ عَلَيَّ أَصْحَابُكَ مِنْ أَخْذِهِمِ الْفِدَاءَ». «یعنی بر آنچه از جانب خداوند در بارۀ فدیهگرفتن یارانت نازل گردیده، گریه میکنم».
عموماً مردم چنین فهمیدهاند که عتاب بر این نازل شد که چرا اسیران جنگی کشته نشدهاند. چنانکه آنها این آیه استدلال گرفتهاند:
﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [الأنفال: 67].
خلاصۀ این آیه چنین است: مادامی که در میدان نبرد، خوب جنگ و خونریزی نشود، گرفتن اسیر مناسب نیست. و از این معلوم نمیشود که اگر قبل از قتل و خونریزی اسیر شدند، پس از پایان جنگ باید کشه شوند.
به هرحال، از هریک از اسرای جنگی مبلغ چهار هزار درهم فدیه گرفته میشد و آنها را رها میکردند، و کسانی که توانایی پرداخت آن را نداشتند، بدون فدیه آزاد میشدند. البته کسانی از آنها که خواندن و نوشتن را یاد داشتند، به آنان دستور داده شد تا هرکدام از آنان به ده نفر از کودکان مسلمانان، خواندن و نوشتن را بیاموزد، آنگاه آزاد میشود. حضرت زید بن ثابت خواندن و نوشتن را از همین طریق یاد گرفته بود.
انصار به محضر آنحضرت عرض کردند: حضرت عباس خواهرزادۀ ما است، لذا ما از او فدیه نمیگیریم و بدون فدیه آزادش میکنیم. ولی رسول اکرم ج بر اساس اصل عدالت و مساوات این درخواست را نپسندیدند، و او نیز فدیه داد. مبلغ معمول فدیه چهار هزار درهم بود، ولی از ثروتمندان بیشتر گرفته میشد. حضرت عباس سرمایهدار بود، لذا از او مبلغ بیشتری فدیه اخذ گردید. عباس از اینکه از وی بیشتر فدیه گرفته شده به آنحضرت شکایت کرد، ولی نمیدانست که براساس اصل مساوات در اسلام، فرق و تفاوت دور و نزدیک، خویشاوند و بیگانه، عام و خاص از میان رفته است. از یک سو در انجام فرایض، مساوات اینگونه رعایت میشد. ولی از سوی دیگر، محبت طبیعی حضرت عباس چنان بر آنحضرت عارض شده بود که شبانگاه وقتی صدای نالۀ عباس بر اثر بستهشدن دست و پاهایش به گوش آنحضرت رسید، چنان مضطرب شدند که نتوانستند استراحت کنند. صحابه دست و پاهایش را باز کردند، آنگاه آنحضرت استراحت فرمودند.
ابوالعاص داماد آنحضرت نیز جزو اسیران جنگی بود، نزد او فدیه وجود نداشت، به همسر خود حضرت زینب دختر گرامی رسول اکرم ج در مکه پیام فرستاد که مبلغ فدیهاش را بفرستد. حضرت زینب گردن بندی را که هنگام ازدواج مادرش حضرت خدیجه به او داده بود، برایش فرستاد. هنگامی که آنحضرت آن را مشاهده کرد، خاطرات بیست و پنج سال پیش برایش تجدید شد، این گردنبند را که یادگار مادرش هست به او بازگردانید. صحابه با طیب خاطر پذیرفته و آن را بازگرداندند».
پس از اینکه ابوالعاص آزاد شد به مکه آمد و حضرت زینب را به مدینه فرستاد. ابوالعاص تاجر و بازرگان بزرگی بود، پس از چند سال با کالاهای بسیاری به قصد تجارت بهسوی شام حرکت کرد. هنگام بازگشت از شام، گشتیهای مسلمانان او را با تمام اسباب و کالاهایش اسیر کردند و کالاها را میان خود تقسیم کردند. خودش بهطور مخفیانه نزد حضرت زینب درآمد. حضرت زینب او را پناه داد. رسول اکرم ج به صحابه فرمود: اگر مصلحت میدانید کالاهای ابوالعاص را به او بازگردانید، آنان با طیب خاطر پذیرفته و تمام کالاهایش را به وی بازگرداندند. این بار ابوالعاص متأثر شد و به اسلام گرایید. او به مکه آمد و با تمام شریکان تجاری خود تسویه حساب کرد و گفت: من مشرف به اسلام شدهام و برای تسویه حساب با شما به اینجا آمدهام تا شما نپندارید که ابوالعاص کالاهای ما را خورد و از ترس طلبکاران مسلمان شد.
خبر شکست کفار و ممنوعیت گریه و نوحه
وقتی خبر جنگ بدر به مکه رسید، در تمام خانهها ماتم و عزا برپا شد، ولی به لحاظ غیرت منادی قریش ندا داد که هیچ کس حق گریهکردن را ندارد. در آن جنگ سه فرزند اسود کشته شده بودند و قلبش آکنده از غم و اندوه بود، اما بر اثر عزت و غیرت قبیلهای گریه نمیکرد. اتفاقاً یک روز صدای گریهای از یک طرف به گوشش رسید، فکر کرد شاید قریش اجازۀ گریهکردن را دادهاند. به نوکرش گفت: ببین چه کسی گریه میکند؟ آیا گریهکردن مجاز شده است؟ زیرا در سینهام آتش شعلهور است و میخواهم خوب گریه کنم تا اطمینان خاطر برایم حاصل شود. شخصی آمد و اظهار داشت: زنی شترش را گم کرده از این جهت گریه میکند. از زبان اسود بیاختیار این شعر خارج شد:
(بر گم شدن شتر گریه میکند، و او را خواب نمیآید. گریه مکن. بر بدر اشک بریز، جایی که قضا و تقدیر یاری نکرد، اگر گریه میکنی بر عقیل و حارث گریه کن که شیر شیران بودند).
عمیر بن وهب در میان قریش از دشمنان سرسخت اسلام بود، او و صفوان بن امیه در «حجر» نشسته و بر کشتهشدگان بدر عزاداری میکردند. صفوان گفت: «سوگند به خدا! حالا دیگر زندگی مزهای ندارد». عمیر گفت: راست میگویی، اگر بر من وام نمیبود و بیم بیسرپرستی فرزندان نبود، سوار بر اسب شده و میرفتم محمد را به قتل میرساندم و برمیگشتم. فرزندم نیز جزو اسیران در آنجا است. صفوان گفت: در فکر وامها و فرزندان نباش، من مسئولیت آنها را بر عهده میگیرم. عمیر به خانه آمد و شمشیر خود را زهرآگین کرد و به مدینه رفت. حضرت عمر قیافه و حال غیر طبیعی او را مشاهده کرد، گلویش را گرفت و فشرد و او را به محضر رسول اکرم ج برد. آنحضرت فرمود: عمر! رهایش کن. عمیر نزدیک بیا! آنگاه از وی پرسید: با چه قصدی آمدهای؟ وی اظهار داشت: به قصد آزادی فرزندم آمدهام. آنحضرت فرمودند: شمشیر را چرا حمایل کردهای؟ عمیر گفت: آخر شمشیرها در بدر چه عملی انجام دادند؟ آنحضرتفرمودند: تو و صفوان در «حجر» نشسته برای قتل من توطئه کردهاید؟ عمیر چون این کلام آنحضرت را شنید مبهوت و متحیر شد و بیاختیار گفت: محمد! بدون تردید تو پیامبر خدا هستی، سوگند به خدا! جز من و صفوان کسی دیگر از این تصمیم اطلاعی نداشته است. قریش که منتظر شنیدن خبر قتل آنحضرت بودند، خبر مسلمانشدن عمیر را شنیدند. عمیر مسلمان شد و شجاعانه به مکه آمد. جایی که هر فرد آن، در آن موقع تشنۀ خون مسلمانان بود. عمیر به قدری که قبلاً با دوستان اسلام دشمن بود، همانقدر حالا با دشمنان اسلام دشمنی داشت. در مکه دعوت اسلام را منتشر ساخت و جمع کثیری را با نور اسلام منور ساخت.
****
تصویر غزوۀ بدر در قرآن
یکی از امتیازاتی که این غزوه بر دیگر غزوهها دارد، این است که خداوند متعال در قرآن مجید بهطور مفصل داستان آن را بیان کرده است و سوره انفال را به منظور توضیح احسانات و انعامات خود و بیان پارهای از مسائل مربوطه اختصاص داده است. برای فهم صحیح داستان بدر، هیچ منبعی موثقتر از قرآن مجید بر صفحۀ گیتی وجود ندارد:
1- ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٤ كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥ يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَهُمۡ يَنظُرُونَ ٦ وَإِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ وَيُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَيَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧ لِيُحِقَّ ٱلۡحَقَّ وَيُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٨ إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ ٩ وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَلِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُكُمۡۚ وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ١٠ إِذۡ يُغَشِّيكُمُ ٱلنُّعَاسَ أَمَنَةٗ مِّنۡهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّيُطَهِّرَكُم بِهِۦ وَيُذۡهِبَ عَنكُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّيۡطَٰنِ وَلِيَرۡبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمۡ وَيُثَبِّتَ بِهِ ٱلۡأَقۡدَامَ ١١ إِذۡ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانٖ ١٢ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَمَن يُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ١٣ ذَٰلِكُمۡ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٤ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ ١٥ وَمَن يُوَلِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ١٦ فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ وَلِيُبۡلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡهُ بَلَآءً حَسَنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ١٧ ذَٰلِكُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مُوهِنُ كَيۡدِ ٱلۡكَٰفِرِينَ ١٨ إِن تَسۡتَفۡتِحُواْ فَقَدۡ جَآءَكُمُ ٱلۡفَتۡحُۖ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدۡ وَلَن تُغۡنِيَ عَنكُمۡ فِئَتُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَوۡ كَثُرَتۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٩﴾ [الأنفال: 2-19].
«جز این نیست که مؤمنان آنانند که هرگاه الله یاد شود دلهایشان بترسد و هرگاه بر آنان آیات او تلاوت شود ایمان آنان را زیاده میکند و آنان بر پروردگار خویش اعتماد میکنند. آنهایی که نماز را برپا میدارند و از آنچه به آنان رزق دادهایم خرج میکنند. آنان مؤمنان راستین اند، برای آنان نزد پروردگارشان درجات بلند، آمرزش و رزق نیکو هست. چنانکه بیرون آورد تو را پروردگار تو از خانه تو با حق و همانا گروهی از مؤمنان ناخشنود بودند. جدال میکردند با تو در امر حق پس از اینکه حق برای آنان ظاهر شد، گویا بهسوی مرگ رانده میشوند و آنان در آن مینگرند. و به یادآور نعمت الهی را آنگاه که خداوند به شما یکی از دو گروه را وعده داد که آن مال شما باشد و دوست داشتید که با گروه غیر جنگی روبرو شوید و خداوند میخواست که حق را ثابت کند با فرمان خویش و ریشۀ کافران را برکند. تا حق را ثابت کند و باطل را نابود کند، گرچه گناهکاران ناشخنود باشند. آنگاه که فریاد میخواستید از پرودگار خویش پس اجابت کرد دعای شما را اینکه کمک خواهم کرد شما را هزار فرشته که از پس خویش گروهی دیگر را میآورند. آنگاه که طاری کرد بر شما پینکی را بهطور آرامش از جانب خود و فرود آورد از آسمان آبی را بر شما تا پاک کند شما را با آن و آلودگی شیطان را از شما دفع کند و تا دلهای شما را محکم کند و قدمهای شما را استوار سازد. هنگامی که پروردگار تو بهسوی فرشتگان وحی فرستاد که من با شما هستم پس استوار سازید مؤمنان را به زودی در دلهای کافران رعب و وحشت خواهم انداخت. پس بزنید ای مسلمانان بر بالای گردنها و بزنید از آنان هر بند و مفصل را. این به سبب آن است که آنان با الله و رسولش مخالفت کردند و هرکس با الله و رسولش مخالفت کند پس همانا الله سخت عذابدهنده است. این را بچشید و بدانید که برای کافران عذاب دوزخ مهیاست. ای مؤمنان! هرگاه با انبوه کافران برخورد کردید پس پشت به آنان نکنید. و هرکس در آن روز پشت به آنان کند مگر به قصد حملۀ دوباره یا به گروه خودی پناه جوید،پس همانا با خشم الله بازگشته و جایگاهش آتش دوزخ است و بدجایی است. پس شما نکشتید آنان را، بلکه خداوند کشت آنان را و تو ای محمد!نزدی آنان را بلکه الله زد آنان را و تا عطا کند مسلمانان را از جانب خویش عطای نیکو، همانا الله شنوا و داناست. حال این است و بدانید که الله سستکننده حیله کافران است. ای کافران! اگر مطلب فتح و پیروزی میکردید پس آمد فتح نزد شما و اگر باز ایستید پس آن بهتر است برای شما و اگر بازگردید ماهم بازمیگردیم و دفع نمیکند از شما جماعت شما هیچ چیزی را گرچه بسیار باشد و بدانید که خداوند با مسلمانان است».
2- ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِيٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ ٤١ إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ وَٱلرَّكۡبُ أَسۡفَلَ مِنكُمۡۚ وَلَوۡ تَوَاعَدتُّمۡ لَٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡمِيعَٰدِ وَلَٰكِن لِّيَقۡضِيَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا كَانَ مَفۡعُولٗا لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖۗ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ ٤٢ إِذۡ يُرِيكَهُمُ ٱللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلٗاۖ وَلَوۡ أَرَىٰكَهُمۡ كَثِيرٗا لَّفَشِلۡتُمۡ وَلَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ سَلَّمَۚ إِنَّهُۥ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ٤٣ وَإِذۡ يُرِيكُمُوهُمۡ إِذِ ٱلۡتَقَيۡتُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِكُمۡ قَلِيلٗا وَيُقَلِّلُكُمۡ فِيٓ أَعۡيُنِهِمۡ لِيَقۡضِيَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا كَانَ مَفۡعُولٗاۗ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ ٤٤ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٤٥ وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٤٦ وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطٞ ٤٧﴾ [الأنفال: 41-47].
«و بدانید هرآنچه شما از کافران به غنیمت گرفتید پس یک پنجم آن برای الله و رسولش و برای خویشاوندان و یتیمان و مساکین و مسافران است،اگر شما به الله ایمان آوردهاید و به آنچه فرو فرستادیم بر بندۀ خویش روزی که حق از باطل جدا شد روزی که دو گروه باهم برخورد کردند و الله بر هرچیز تواناست. آنگاه که شما به کناره نزدیکتر بودید، و آنها بهکنارۀ دورتر بودند، و اگر با یکدیگر وعده جنگ میکردید البته اختلاف میکردید در معیاد، لیکن خداوند جمع کرد تا کاری را که میخواست به انجام برساند. تا هلاک شود کسی که هلاک شده است پس از حجت و زنده ماند کسی که زنده مانده است پس از حجت و همانا خداوند شنوا و داناست. هنگامی که خداوند آنان را در خواب به تو اندک نشان داد و اگر آنان را زیاد نشان میداد البته بزدل میشدید و در کار جنگ با یکدیگر نزاع میکردید و لیکن خداوند سلامت داشت و هرآیینه او به رازهای سینهها آگاه است. و آنگاه که با یکدیگر روبرو شدید آنان را در چشم شما اندک نشان داد و شما را در چشم آنان نیز اندک، تا به انجام برساند خداوند آنچه را که کردنی بود و بهسوی خدا همه کارها بازگردانده میشوند. ای مسلمانان! هرگاه روبرو شدید با گروهی پس ثابت باشید و الله را بسیار یاد کنید تا شاید شما رستگار شوید. و از الله و رسول او پیروی کنید و با یکدیگر نزاع نکنید پس در این صورت بزدل شوید و قوت و شوکت شما از بین میرود و صبر کنید همانا الله با صبرکنندگان است. و مباشید مانند کسانی که از خانههای خود از روی سرکشی و خودنمایی بیرون شدند و از راه خدا بازمیدارند و خدا به آنچه عمل میکنند در برگیرنده است».
3- ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَعَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨ فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٦٩﴾ [الأنفال: 67-69].
«سزاوار پیامبر نیست که اسیر بگیرد تا اینکه قتل بسیار در زمین به وجود بیاورد، شما کالای اندک دنیا را میخواهید و الله آخرت را میخواهد و الله غالب و با حکمت است. اگر حکم خداوند جلوتر صادر نشده بود، البته میرسید به شما در آنچه گرفتید عذاب بزرگ. پس بخورید از آنچه غنیمت گرفتید حلال پاکیزه و بترسید از خدا، همانا خدا بخشاینده و مهربان است».
4- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّمَن فِيٓ أَيۡدِيكُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن يَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِيقُلُوبِكُمۡ خَيۡرٗا يُؤۡتِكُمۡ خَيۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٧٠وَإِن يُرِيدُواْ خِيَانَتَكَ فَقَدۡ خَانُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ فَأَمۡكَنَ مِنۡهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ٧١﴾ [الأنفال: 70-71].
«ای پیامبر! بگو: آنان را که در دست شما اند از اسیران اگر بداند خداوند در دلهای شما نیکی، البته میدهد به شما بهتر از آنچه از شما گرفته شده است و بیامرزد شما را و الله آمرزندۀ مهربان است. و اگر آنان قصد خیانت با تو را داشته باشند پس هرآیینه به الله خیانت کردهاند پیشتر،پس غالب کرد بر آنان و خدا دانا و باحکمت است».
هنگام غزوه احد، خداوند این احسان خود را چنین بیان کرده است:
﴿وَلَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٢٣﴾[آلعمران: 123].
«همانا خداوند در بدر شما را یاری کرد زمانی که شما ناتوان بودید؛ پس از الله بترسید تا سپاسگذار باشید».
بررسی تحلیلی غزوۀ بدر
پس از بیان سادۀ وقایع بدر، وقت آن رسیده است که با تحقیق و تعمق بیشتر، این امر بررسی شود که هدف واقعی از غزوۀ بدر چه بوده است؟ آیا همچنان که عموم مورخان بیان کردهاند، هدف غارت کاروان قریش بود و یا دفاع و جلوگیری از حملۀ آنان؟ من بر این امر آگاهی کامل دارم که میان تاریخ و محکمۀ عدالت فرق و تفاوت وجود دارد، و این را هم میدانم که طرز داوری تاریخ با صادرکردن رأی در مورد یک پروندۀ اداری و یا نظامی کاملاً مغایر است. و این را هم میپذیریم که وظیفهام نگاشتن وقایع و مطالب است، قضاوت و داوری و صدور رأی نیست. ولی چه باید کرد، صورت مسئله چنین است که یک واقعۀ تاریخی وضعیت و حیثیت یک پروندۀ دادگاه را به خود گرفته است. از این جهت به ناچار از دایرۀ کاری خود بیرون رفته قلم را بهسوی نگاشتن یک پرونده و داوری در بارۀ آن سوق دادهام. و از این امر که در این باره عموم مورخان و سیرهنویسان طرف مقابل من هستند، هیچگونه باکی هم ندارم. بهزودی معلوم خواهد شد که حق به تنهایی تمام جهان را فتح میکند. به منظور اینکه سلسلۀ کلام در این رابطه به خوبی مدنظر ما قرار داشته باشد و از هم گسسته نشود. نخست باید بنگریم که براساس تحقیقات ما صورت اصلی واقعۀ «بدر» چه بوده است؟
جریان از این قرار است که قتل «حضرمی» در تمام مکه غوغای انتقام و خونخواهی را برپا کرد و در این رابطه درگیریهای محدودی نیز به وقوع پیوست. هردو گروه، یعنی قریش در مکه و مسلمانان در مدینه از یکدیگر بیمناک بودند و همچنانکه در چنین مواقعی خبرهای نادرست و غیر واقعی تبدیل به شایعه میشوند، (در همین اثنا کاروان بازرگانی ابوسفیان به شام رفته بود و هنوز در شام بود که) این خبر منتشر و شایع گشت که مسلمانان قصد حمله به کاروان ابوسفیان و غارت آن را دارند. ابوسفیان از همانجا پیکی را به مکه گسیل داشت تا به قریش اطلاع دهد. قریش خود را برای جنگ آماده کرد. از سویی دیگر در مدینه این خبر شایع شد که قریش با سپاه عظیمی قصد حمله به مدینه را دارد. رسول اکرم ج به قصد دفاع از مدینه حرکت کردند، و معرکۀ بدر پیش آمد.
برای داوری و اظهار نظر درست در این مورد لازم است وقایعی که نزد فریقین مسلّم و مورد قبول هستند، مرقوم شوند تا هنگام بحث از آنها به عنوان اصول موضوعه و مسلّم استفاده شود. وقایع مزبور به شرح زیر میباشند:1- چنانچه شرح واقعهای بهطور صریح در قرآن مجید مذکور است در مقابل آن هیچ روایت و کتاب تاریخی اعتبار ندارد.2- فرق و تفاوتی که میان کتب حدیث به لحاظ صحت وجود دارد باید ملحوظ گردد. اینقدر مسلّم است، هنگامی که رسول اکرم ج از این خبر آگاه شدند که قریش با ساز و برگ تمام از مکه خارج شده و قصد حمله به مدینه را دارند، آنحضرت با صحابه در این باره مشورت کردند. مهاجرین با ولوله و خروش فوق العادهای برای مبارزه و جنگیدن اعلام آمادگی کردند. ولی آنحضرت میخواستند نظر انصار را در این باره معلوم کنند. در آن موقع حضرت سعد و یا یکی دیگر از بزرگان انصار بلند شد و اظهار داشت: یا رسول الله! آیا روی سخن شما با ما است؟ ما از آنهایی نیستیم که به موسی ÷ گفتند: «تو و خدایت بروید بجنگید، ما اینجا نشستهایم». سوگند به خدا! اگر شما فرمان دهید ما به آتش و دریا هجوم خواهیم برد.
این هم مسلّم است که در میان صحابه کسانی بودند که در بارۀ شرکت در جنگ تردید داشتند. چنانکه در قرآن مجید تصریح شده:
﴿وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥﴾ [الأنفال: 5].
«یعنی برای جمعی از مؤمنان جنگ خوشایند نبود».
بسیاری از سیرهنگاران و محدثین تصریح کردهاند علت این امر که رسول اکرم ج بهطور خاصی نظر انصار را جویا شدند، این بود که وقتی انصار به مکه آمده و بر دست مبارک ایشان بیعت کرده بودند، فقط متعهد شده بودند که هرگاه دشمن بر مدینه حمله آورد، با او مبارزه خواهند کرد و این تعهد را نکرده بودند که خارج از مدینه نیز بجنگند.
بعد از این وقایع، آنچه قابل بحث است اینست که این وقایع در کجا پیشآمدند؟ سیرهنویسان مرقوم داشتهاند که وقتی آنحضرت از مدینه خارج شدند، قصدشان حمله به کاروان قریش بود، پس از اینکه سه چهار منزل دور رفتند، معلوم شد که قریش با سپاهی از مکه بهسوی مدینه خارج شده است. آنگاه مهاجرین و انصار را گرد آورد تا با آنها به مشورت بپردازد. وقایع بعدی در همانجا روی دادند. اما منبع قویتری از کتب سیره، تاریخ و سایر مدارک و شواهد نزد ما موجود است و آن قرآن مجید است که حقایق را برای ما چنین شرح میدهد:
﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥ يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَهُمۡ يَنظُرُونَ ٦ وَإِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ وَيُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَيَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧﴾ [الأنفال: 5-7].
ترجمه این آیات قبلاً ذکر شد.1- به لحاظ تجزیه و ترکیب نحوی «واو» در «و إنَّ فریقاً» حالیه است که معنایش چنین است: جمعی از مؤمنان نسبت به شرکت در جنگ تردید داشته و دو دل بودند، و این درست در زمانی بود که آنحضرت از مدینه خارج میشدند، نه اینکه آنان پس از خروج از مدینه دلهره و تردید داشتند؛ زیرا که به لحاظ مفهوم «واو» حالیه، زمان خروج «من البیت» و تردید و دلهرۀ آنها باید یکی باشد.2- در آیۀ فوق صریحاً مذکور است که هنگام واقعه بدر دو گروه در مقابل مسلمانان قرار داشتند. یکی کاروان بازرگانی قریش و دیگری سپاه قریش که از مکه خارج شده و بهسوی مسلمانان در حرکت بود. به نظر سیرهنویسان آیۀ فوق مربوط به زمانی است که رسول اکرم ج به مکان بدر رسیده بودند، اما این مطلب صحیح به نظر نمیرسد، زیرا وقتی به بدر رسیده بودند، کاروان قریش فرار کرده و نجات یافته بود. پس این چگونه صحیح است که: «وعده پیروزی بر یکی از آن دو برای شما داده شده است». بنابراین، طبق نص صریح قرآن مجید این واقعه مربوط به زمانی است که احتمال اینکه مسلمانان به هردو گروه دسترسی پیدا کنند، وجود داشته باشد. و این فقط در زمانی ممکن بوده که آنحضرت در مدینه بودند و از هردو گروه باخبر شده بودند، یعنی: از یک طرف ابوسفیان با کاروان بزرگ تجاری از شام بهسوی مکه در حرکت بود و از طرف دیگر قریش با تجهیزات و سازو برگ جنگی از مکه بهسوی مدینه حرکت کردهاند.3- این امر قابل توجه است که در آیۀ فوق قرآن مجید، خداوند دو گروه از کفار را بیان کرده است. یکی کاروان تجاری و دیگری سپاه مقتدر و صاحب شوکت، یعنی لشکریان کفار قریش که از مکه به قصد جنگیدن خارج شده بودند. این مفهوم هم در آیۀ مزبور تصریح شده که گروهی از مسلمانان این را میخواستند که به کاروان تجاری حمله شود و این امر مورد رضایت خداوند متعال نبود، لذا خداوند چنین فرمودند:
﴿وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ وَيُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّبِكَلِمَٰتِهِۦ وَيَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٧﴾ [الأنفال: 7].
«از یک سو کسانی هستند که قصد حمله به کاروان قریش را دارند و از سوی دیگر خداوند میخواهد حق را قائم کند و ریشۀ کافران را قطع نماید».
اکنون سؤال این است که رسول اکرم ج کدام یک از این دو امر را انتخاب کند؟ طبق عموم روایات، جواب این سؤال چه خواهد بود؟ از تصور این امر لرزه بر اندامم وارد میشود!.4- حالا بر نوعیت واقعه بیندیشیم، واقعه چنین است که آنحضرت ج از مدینۀ منوره با بیش از سیصد سرباز فداکار انصار و مهاجر حرکت میکنند، در آن میان فاتح خیبر و حضرت امیر حمزه سیدالشهداء نیز حضور دارند که هرکدام از آنها یک سپاه مستقلی به شمار میآید. با وجود این (همچنانکه در قرآن تصریح شده) تعدادی از صحابه طوری دچار تردید و هراسان میشوند که گویا کسی آنان را در کام مرگ قرار میدهد:
﴿وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥ يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَكَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ﴾ [الأنفال: 5-6].
«یعنی گروهی از مؤمنان آماده جنگ نیستند و با تو در این باره بحث و جدل میکنند، پس از اینکه حق واضح گشته تو گویی آنان بهسوی مرگ سوق داده میشوند».
اگر هدف فقط حمله به کاروان قریش بود، این ترس و اضطراب و دلهره و دودلی، روی چه اساسی بود؟ قبل از این طبق نظر سیرهنویسان و با توجه به اینکه افراد معدودی چندینبار به منظور حمله به کاروان قریش فرستاده شده بودند و هیچگاه با مشکلی مواجه نشده و به آنان گزندی نرسیده بود، این بار از کاروان قریش آنقدر ترس و وحشت داشته باشند که با وجود سپاه سیصد نفری که از جنگجویان ورزیده تشکیل شده است، بازهم در اضطراب و دلهره قرار گیرند! این خود دلیل قاطعی بر این امر است که در مدینه این خبر شایع شده بود که قریش با سپاهی عظیم به قصد حمله به مدینه از مکه حرکت کردهاند.5- آیهای دیگر در قرآن مجید در بارۀ واقعه بدر زمانی که آنحضرت در مدینه بودند نازل گردید؛ چنانکه در صحیح بخاری در تفسیر سورۀ نساء صریحاً مذکور است، آیه چنین است:
﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِيسَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ دَرَجَةٗ﴾ [النساء: 95].
«کسانی از مؤمنان که در خانه نشستهاند به جز معذوران و کسانی که در راه خدا با مال و جان خود میجنگند برابر نیستند. خداوند مجاهدان با مال و جان را بر خانهنشینها فضیلت و برتری داده است».
بخاری در بارۀ مفهوم این آیه، قول حضرت ابن عباس را نقل کرده، کسانی که در بدر شریک بودند و کسانی که شریک نبودند، برابر نیستند. در صحیح بخاری این هم مذکور است که وقتی این آیه نازل شد، نخست جمله «غیر أولى الضرر» در آن نبود. چون این آیه به گوش عبدالله بن ام مکتوم رسید، به محضر آنحضرت ج حضور یافت و عذر نابینایی خود را بیان داشت. آنگاه همانجا این جمله نازل شد. «غیر أولى الضرر» یعنی علاوه بر معذوران. و این دلیلی روشن است بر این امر که در مدینه معلوم شده بود هدف حمله به کاروان نیست، بلکه هدف جنگیدن و جاندادن است.6- قرآن مجید نسبت به کفار قریش که از مکه به قصد جنگیدن آمده بودند، میفرماید:
﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنسَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [الأنفال: 47].
«و مانند کسانی نباشید که از خانههای خود مغرورانه و نمایشی بیرون آمدهاند و مردم را از راه خدا بازمیدارند».
اگر کفار قریش فقط به قصد نجات کاروان تجاری خود بیرون آمده بودند، پس خداوند چگونه میفرماید: آنها به منظور مانور و اظهار شأن و شوکت خویش و بازداشتن مردم از دین خدا خارج شده بودند؟ در بیرون آمدن برای یاری و نجات کاروان اظهار شأن و شوکت و مانور جنگی و بازداشتن مردم از راه خدا معنایی ندارد؛ بلکه چون در واقع آنان به منظور حمله به مدینه خارج شده بودند و مقصود آنها نیز به نمایش گذاشتن قدرت و توان جنگی خود و جلوگیری از رشد و گسترش اسلام بود. از این جهت خداوند متعال این خروج آنان را با غرور و نمایش و بازداشتن از راه خدا تعبیر فرمودند.
پس از مفهوم آیات قرآن مجید رتبۀ شرح و بیان احادیث نبوی است. در کتابهای متعدد حدیث، غزوۀ بدر بهطور مجمل و مفصل ذکر شده است.ولی علاوه بر حدیث حضرت کعب در هیچ حدیث دیگری مشاهده نکردم که منظور آنحضرت، حمله به کاروان قریش بیان شده باشد، حدیث حضرت کعب چنین است: «عَنَّ عَبْدَ الله بْنَ كَعْبٍ قَالَ كَعْب لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ الله جفِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا إِلَّا غَزْوَةِ تَبُوكَ، غَيْرَ أَنِّي کُنْتُ تَخَلَّفْتُ في غَزْوَةِ بَدْرٍ، وَلَمْ يُعَاتَبْ أَحَدٌ تَخَلَّفَ عَنْهَا، إِنَّمَا خَرَجَ النبي ج يُرِيدُ عِيرَقُرَيْشٍ، حَتَّى جَمَعَ الله بَيْنَه وبَيْنَهُمْ عَلَى غَيْرِ مِیعَادٍ».
«کعب میگوید: در تمام غزوهها با پیامبر اکرم ج همراه بودم مگر در غزوه تبوک و غزوه بدر و بر شرکتنکنندگان غزوه بدر عتابی نازل نشده؛چون آنحضرت به قصد حمله بر کاروان تجاری قریش بیرون رفتند که خداوند ناگهان آنان را با سپاه قریش رو در رو قرار داد».
برخلاف مطالب این روایت، حدیث حضرت انس در صحیح مسلم مذکور است که هدف آنحضرت را جنگیدن با سپاه قریش بیان میدارد: «عَنْ أَنَسٍ أَنَّ رَسُولَ الله ِج شَاوَرَ حِينَ بَلَغَهُ إِقْبَالُ أَبِي سُفْيَانَ قَالَ: فَتَكَلَّمَ أَبُوبَكْرٍ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ ثُمَّ تَكَلَّمَ عُمَرُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَقَامَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ فَقَالَ: إِيَّانَا تُرِيدُ يَا رَسُولَ اللهِ؟ وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نُخِيضَهَا الْبَحْرَ لَأَخَضْنَاهَا وَلَوْ أَمَرْتَنَا أَنْ نَضْرِبَ أَكْبَادَهَا إِلَى بَرْكِ الْغِمَادِ لَفَعَلْنَا. قَالَ: فَنَدَبَ رَسُولُ الله ِجالنَّاسَ فَانْطَلَقُوا حَتَّى نَزَلُوا بَدْرًا».
«انس میگوید: پیامبر اکرم با صحابه مشورت کردند وقتی از حرکت ابوسفیان بهسوی مدینه آگاه شدند، ابوبکر و عمر صحبت کردند و اعلام آمادگی نمودند؛ ولی پیامبر اکرم به گفته آنان توجهی نکردند، تا اینکه سعد بن عباده بلند شد و اظهار داشت: ای رسول خدا! آیا روی سخن شما با ماست؟ سوگند به خدا، اگر فرمان دهید تا اسبها را در دریا بتازیم چنین خواهیم کرد و اگر بفرمائید تا به «برک الغماد» برویم خواهیم رفت. آنگاه آنحضرت مردم را به شرکت در جنگ تشویق نمودند و سپس حرکت کردند تا به بدر رسیدند». «وَوَرَدَتْ عَلَيْهِمْ رَوَايَا قُرَيْشٍ وَفِيهِمْ غُلَامٌ أَسْوَدُ لِبَنِي الْحَجَّاجِ فَأَخَذُوهُ فَكَانَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللهِ ج يَسْأَلُونَهُ عَنْ أَبِي سُفْيَانَ وَأَصْحَابِهِ فَيَقُولُ: مَا لِي عِلْمٌ بِأَبِي سُفْيَانَ وَلَكِنْ هَذَا أَبُو جَهْلٍ وَعُتْبَةُ وَشَيْبَةُ وَأُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ ضَرَبُوهُ فَقَالَ: نَعَمْ أَنَا أُخْبِرُكُمْ هَذَا أَبُوسُفْيَانَ فَإِذَا تَرَكُوهُ فَسَأَلُوهُ فَقَالَ: مَا لِي بِأَبِي سُفْيَانَ عِلْمٌ وَلَكِنْ هَذَا أَبُوجَهْلٍ وَعُتْبَةُ وَشَيْبَةُ وَأُمَيَّةُ بْنُ خَلَفٍ فِي النَّاسِ فَإِذَا قَالَ هَذَا أَيْضًا ضَرَبُوهُ وَرَسُولُ اللهِ ج قَائِمٌ يُصَلِّي وَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ انْصَرَفَ قَالَ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتَضْرِبُوهُ إِذَا صَدَقَكُمْ وَتَتْرُكُوهُ إِذَا كَذَبَكُمْ». (صحیح مسلم باب غزوةبدر).
«و دستهای از سپاه قریش آمد که در میان آنان غلام حبشی ازبنیحجاج بود، مسلمانان او را دستگیر نموده حال ابوسفیان را از وی جویا شدند، او حاضر نشد جواب درست بدهد ولی از ابوجهل، عتبه، شیبه و امیه بن خلف خبر داد. آنگاه او را زدند تا به حقیقت اعتراف کند. او گفت: مرا نزنید من نسبت به ابوسفیان اعتراف میکنم، وقتی از او پرسیدند باز همان جواب را داد، دوباره مسلمانان او را زدند و او همان حرف را تکرار کرد.پیامبر اکرم مشغول نماز بودند وقتی از نماز فارغ شدند فرمودند: به خدا سوگند! هرگاه راست میگوید او را میزنید و چون دروغ میگوید او را رها میکنید».
از قسمت اول حدیث معلوم میشود که وقتی آنحضرت از حرکت ابوسفیان آگاه شدند، با انصار و مهاجرین مشورت نموده، از انصار درخواست کمک و نصرت کردند. این هم ثابت است که خبر حرکت ابوسفیان در مدینه به آنحضرت رسیده بود. بنابراین، قطعاً ثابت گردید که آنحضرتدر مدینه از انصار درخواست شرکت در غزوۀ بدر را کرده بودند و اگر آنچنان که سیرهنویسان ذکر کردهاند، این درخواست و مشورت خارج از مدینه صورت گرفته باشد، در آنجا حضور انصار معنایی نداشته است! همچنین در این قسمت حدیث مذکور است که آنحضرت ج پس از مشورت، مردم را به شرکت در غزوه بدر دعوت دادند. حال آنکه طبق نظر سیرهنگاران چنین معلوم میشود که انصار خارج از معاهدۀ قبلی و برخلاف پیمانی که با آنحضرت بسته بودند، از مدینه خارج شدند، بعداً آنحضرت نظر آنان را جلب کرد و آنها برای شرکت در جنگ اعلام آمادگی کردند. هرکس میداند که این نظر، دور از حقیقت و منطق است.
از قسمت دوم حدیث به وضوح ثابت میشود که برای رسول اکرم از طریق وحی و یا از طریقی دیگر از همان ابتدا معلوم شده بود که مقصدشان، کاروان بازرگانی قریش نیست، بلکه هدف مبارزه و جنگیدن با سپاه قریش است، گرچه عموم مردم از این اطلاعی نداشتند، از این حدیث ابهام دیگری هم برطرف میشود و آن اینکه: اگر از همان ابتدا فقط از حرکت کاروان قریش به سرکردگی ابوسفیان باخبر شده بودند و از حملۀ قریش خبری نرسیده بود، پس رسول اکرم ج چگونه فقط برای حمله به یک کاروان آن همه اهتمام و تأکید میورزیدند. بنابراین، سیاق واقعه و جریان امر این را ثابت میکند و مناسب هم همین است که بگوییم: وقتی آنحضرتدر مدینه از قصد حملۀ کفار به مدینه آگاه شدند، برای مبارزه با آنان حرکت کردند. چنانکه واقعۀ مذکور را با همین الفاظ امام احمد بن حنبل در مسند خود و ابن ابیشیبه در مصنف و ابن جریر در تاریخ خود و بیهقی در کتاب «دلائل النبوة» روایت کرده و آن را «صحیح» گفتهاند(). راوی آن هم قهرمان معرکۀ بدر حضرت علی بن ابیطالب است: «عَنْ عَلِيٍّ قَالَ: لَمَّا قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ أَصَبْنَا مِنْ ثِمَارِهَا فَاجْتَوَيْنَاهَا وَأَصَابَنَا بِهَا وَعْكٌ وَكَانَ النَّبِيُّ ج يَتَخَبَّرُ عَنْ بَدْرٍ فَلَمَّا بَلَغَنَا أَنَّ الْمُشْرِكِينَ قَدْ أَقْبَلُوا سَارَ رَسُولُ الله ج إِلَى بَدْرٍ، وَبَدْرٌ بِئْرٌ فَسَبَقْنَا الْمُشْرِكِينَ إِلَيْهَا».
«حضرت علی میگوید: هنگامی که به مدینه آمدیم در آنجا میوههایی خوردیم که با (مزاج) ما سازگار نبودند، لذا مریض شدیم. آنحضرت ج از بدر میپرسیدند، تا اینکه از حرکت مشرکین آگاه شدیم. آنگاه رسول اکرم ج بهسوی بدر حرکت کردند؛ بدر نام چاهی است و ما قبل از مشرکان به آنجا رسیدیم».
در این حدیث تصریح شده که وقتی آنحضرت از حرکت مشرکین مکه بهسوی مدینه اطلاع یافتند، از مدینه خارج شدند و در بدر رحل اقامت افکندند. در این حدیث حتی نامی از کاروان تجاری ابوسفیان برده نشده است. پس از بیان این نصوص قطعی و تصریحات آشکار، گرچه به استدلال دیگری نیازی نیست ولی برای اطمینان بیشتر به وقایع ذیل نیز توجه شود:1- قبل از واقعۀ بدر رسول اکرم ج چند «سریه» مشتمل بر بیست تا دویست نفر برای حمله به کاروانهای قریش فرستادند که همه از مهاجرین بودند و انصار در میان آنان حضور نداشتند. سیرهنویسان با صراحت این امر را مرقوم داشته و علت آن را چنین بیان کردهاند که انصار هنگام بیعت، برای خروج از مدینه تعهد نکرده بودند. بنابراین، در مورد قضیه بدر هم اگر هدف خروج از مدینه فقط حمله به کاروان قریش بود، انصار را با خود نمیبردند؛ در حالی که در این واقعه تعداد انصار از مهاجرین بیشتر بوده است، یعنی فقط هفتاد و چهار نفر مهاجر و مابقی از انصار بودند. این دلیل واضحی بر این امر است که آنحضرت در مدینه از حملۀ قریش آگاه شده بودند و روی این اساس، انصار را مورد خطاب قرار دادند، زیرا بر مبنای عهدنامهای که هنگام بیعت گرفته بودند، انصار در این موقع باید برای مبارزه با کفار قریش بیرون میرفتند.2- کاروانی که از مکه به شام میرفت، از نزدیک مدینه گذر میکرد و قبایلی که بین مکه و مدینه زندگی میکردند، عموماً تحت تأثیر و تسلط قریش بودند. برخلاف آن،قبایلی که بین مدینه و شام زندگی میکردند، تحت نفوذ قریش نبودند. بنابراین، اگر هدف حمله به کاروان قریش بود، آنحضرت به سمت شام حرکت میکردند و این برخلاف منطق و دور از قیاس است که کاروان از شام میآید و آنحضرت به جای اینکه بهسوی شام بروند، بهسوی مکه میروند و پس از اینکه پنج منزل را بهسوی مکه طی میکنند، خبر برسد که کاروان فرار کرده و درگیری با سپاه قریش پیش آید!
ترتیب وقایع به شرح ذیل است:
الف– قریش به عبدالله بن ابی نامهای نوشتند که: محمد و یاران او را از مدینه اخراج کن و گرنه ما به مدینه حمله آورده و شما را نیز از پای درخواهیم آورد. (به نقل از سنن ابیداود)
ب– ابوجهل به سعد بن معاذ گفت: تو دشمنان ما را پناه دادهای، اگر لحاظ امان امیه به تو نبود، من تو را به قتل میرساندم.
ج– کرز بن جابر فهری در جمادی الثانی سال دوم هجری بر چراگاه مدینه حمله آورد و شترهای آنحضرت ج را غارت کرد.
د– در رجب سال دوم هجری، آنحضرت، عبدالله بن جحش را برای تجسس فرستاد تا تحرکات قریش را زیر نظر گیرد.
هـ– عبدالله بن جحش برخلاف دستور رسول اکرم ج کاروان کوچکی از قریش را دید، به آنان حمله نمود که یک نفر را به قتل رساند و دو نفر را به اسارت گرفت.
آنچه قریش در مکه با مسلمانان انجام دادند، معلوم و هویدا است. بازهم، عطش انتقامجویی آنان فروکش نمیکرد و به عبدالله بن ابی نامهای نوشتند که تو را همراه با محمد نابود خواهیم کرد. کرز فهری به مدینه حمله و شتران آنحضرت را غارت میکند. در همین اثناء آتش خشم قریش شعلهور میشود، زیرا عبدالله بن جحش کاروان آنان را مورد حمله قرار داده یک نفر را کشته و دو نفر از بزرگان و متنفذان آنان را به اسارت گرفته بود؛با وجود این همه شواهد و قرائن و دلائلی که ذکر گردید آیا قابل قبول است که قریش صبر و خویشتن داری میکنند و در صدد گرفتن انتقام برنمیآیند؟ وقتی رسول اکرم ج به قصد حمله بر کاروان قریش که تمام دارایی اهل مکه را دربر میگرفت، از مدینه حرکت میکنند؛ آنگاه آنان نیز برای دفاع از آن خارج میشوند، با وجود این وقتی نزدیک بدر میرسند، و اطلاع حاصل میکنند که کاروان از دستبرد مسلمانان نجات یافته، سردار بزرگ و سپهسالار لشکر آنها، عتبه پیشنهاد میدهد که حالا نیازی به جنگیدن نیست باید برگردیم. آیا این برنامه و ترتیب وقایع، با توجه به شدت عداوت قریش با شأن و با نبوت رسول اکرم ج موافقت دارد؟1- اغلب سیرهنگاران مرقوم میدارند که وقتی رسول اکرم ج در مدینه منوره، صحابه را برای حمله به کاروان قریش تشویق کرد، آنان چندان اعلام آمادگی نکردند؛ زیرا میدانستند که نبرد و جهاد بزرگی در پیش نیست، بلکه مسئله فقط به دستآوردن مال غنیمت است. لذا کسانی که به مال غنیمت نیاز داشتند، شرکت کردند.
اما برعکس این نظریات میبینیم با وجودی که انصار به مال غنیمت نیازی نداشتند، بلکه فقط مهاجرین نیازمند آن بودند، بازهم تعداد انصار شرکتکننده در جنگ خیلی بیشتر از مهاجرین بود. در پاسخ به کسب نظر آنحضرت ج کسانی که اظهار رشادت و آمادگی کردند، از مهاجرین حضرت ابوبکر صدیق، حضرت عمر و حضرت مقداد و از انصار حضرت سعد بن عباده بودند. حضرت سعد بن عباده موفق نشد تا در غزوۀ بدر شرکت کند و از مدینه بیرون نشده بود. بنابراین، باید پذیرفت که حضرت سعد این جواب را در مدینه داده بود، و مسلمانان در مدینه از احتمال حملۀ قریش آگاه شده بودند. از این جهت قطعاً در مدینه این نیاز پیش آمد که آنحضرت با صحابه مشورت کنند و بهخصوص نظر انصار را در اینباره جویا شوند.2- عموم سیرهنگاران نوشتهاند (و در کتب احادیث نیز منقول است) که در غزوۀ بدر، هنگامی که رسول اکرم مردم را به خروج از مدینه و حرکت به جانب بدر تشویق کردند، تعدادی از آنان آماده نشدند و تعلل ورزیدند. علت این امر این بود که آنها میدانستند هدف اصلی، جهاد یا غزوه نیست، بلکه مصادرۀ کالاهای کاروان است و برای این هدف هرکس مختار است که شرکت کند و یا شرکت نکند. در تاریخ طبری منقول است:
«قالوا لـمـا سمع رسول الله ج بأبي سفيان مقبلاً من الشام، ندب الـمسلمين إليهم وقال هذه عير قريش فيها أموالهم، فأخرجوا إليها لعل الله أن ينفلكموها،فانتدب الناس فخف بعضهم وثقل بعضهم وذلك أنهم لم يظنوا أن رسول الله يلقى حربا» (تاریخ طبری، ص /1292). «هرگاه رسول اکرم ج مطلع شدند که کاروان ابوسفیان از شام حرکت کرده است، مسلمانان را به حضور طلبیدند و فرمودند: این کاروان قریش میآید که حاصل ثروت و دارایی قریش است، حرکت کنید شاید خداوند آن را نصیب شما کند. مردم آماده شدند، ولی بعضی شانه خالی کردند. چون میدانستند که قصد آنحضرت شرکت در جنگی نیست».
اما بیان این وقایع برخلاف نص صریح قرآنی است. در قرآن مجید تصریح گردیده: کسانی که برای خروج از مدینه آمادگی نداشته و تمایل نشان نمیدادند، به لحاظ عدم نیاز نبود، بلکه علت آن این بود که میپنداشتند شاید در کام مرگ فرو میروند.
﴿وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥ يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ﴾ [الأنفال: 5-6].3- در تمام کتب احادیث و کتب سیره تصریح شده که چون آنحضرت ج از مدینه به فاصلۀ یک مایل (به محل بیر ابی عنبة) رسیدند، سپاه اسلام را مورد بررسی و ارزیابی قرار دادند و عبدالله بن عمر را که به سن پانزده سالگی و یا به سن بلوغ نرسیده بود، برگرداندند. اگر فقط غارت کاروان منظور بود، این کار را نوجوانان بهتر میتوانستند انجام دهند، ولی چون در واقع هدف جهاد بود که فریضۀ بزرگ الهی است، و فقط کسانی که بالغ شده باشند میتوانند در آن شرکت کنند، از این جهت افراد غیر بالغ را که اهل آن نبودند، بازگرداندند.4- حافظ ابن عبدالبر در استیعاب روایت کرده که وقتی آنحضرت ج مردم را برای حمله به کاروان قریش تشویق کردند، «خیثمه» که یکی از انصار است به فرزند خود سعد گفت: من میروم و تو در خانه از خانواده مراقبت کن. سعد گفت: پدر جان! اگر دیگر مسئلهای بود من تو را ترجیح میدادم، ولی چون مسئله، مسئله شهادت است، نمیتوانم از آن صرفنظر کنم. چنانکه بین آن پدر و پسر قرعهکشی شد و قرعه به نام سعد بیرون آمد. سعد در جنگ شرکت کرد و به شهادت رسید. از این مطلب بهصراحت ثابت است که هدف غارت کاروان نبوده؛ بلکه جهاد مد نظر بود و مردم آرزومند حصول نعمت شهادت بودند.
سبب اصلی وقوع غزوۀ بدر
یکی از خصوصیتهای قومی و ملی اعراب این بود که هرگاه شخصی از افراد قبیله به طریقی به قتل میرسید، هنگامه و شورش شدیدی درمیگرفت و کشتار و خونریزی برپا میشد. سلسلۀ جنگ تا مدتها تداوم پیدا میکرد، چه بسا افراد زیادی از دو طرف از بین میرفتند و جنگ همچنان به قوت خود باقی میماند، از سویی دیگر اعراب مردمی باسواد و تحصیلکرده نبودند؛ با وجود این، نام مقتول بر کاغذ یادداشت میشد و به نسلهای بعدی خاندان مقتول بهطور ارث منتقل میگشت. بهخاطر سپردن این نام به کودکان تلقین میشد تا پس از اینکه به سن جوانی رسیدند، انتقام خون آن را بگیرند، علت جنگهای ویرانگر و وحشتناک «واحس» و «بسوس» که تا چهل سال ادامه داشت و هزاران نفر به خاک و خون کشیده شدند، نیز همین امر بود. در زبان عربی به این نوع انتقامگیری «ثأر»میگویند و این کلمه، مهمترین و باافتخارترین شعار تاریخ ملی اعراب به حساب میآید.
همچنانکه قبلاً نوشته شد، در سریه «عبدالله بن جحش»، «عمرو بن حضرمی» کشته شد، حضرمی مورد حمایت و همپیمان عتبه بن ربیعه سردار بزرگ قریش بود، سرمنشأ و انگیزه غزوۀ بدر و سایر غزوهها گرفتن انتقام خون حضرمی توسط قریش بود، عروه بن زبیر خواهرزادۀ حضرت عایشه این واقعه را با صراحت چنین بیان کرده است:
«وكان الذي هاج وقعة بدر وسائر الحروب التي كانت بين رسول الله وبين مشركي قريش فيمـا قال عروة بن الزبير ما كان من قتل واقد بن عبدالله عمرو بن الحضرمي». «آنچه جنگ بدر و جنگهای دیگر را که میان آنحضرت ج و مشرکان به وقوع پیوست، بوجود آورد. طبق نظر عروه بن زبیر، کشتهشدن عمرو بن حضرمی به دست واقد بن عبدالله تمیمی بود».
یکی دیگر از اشتباهات تاریخی که در واقعه بدر نیز اشتباه به وجود آورده، این است که شایع شده است: اولین جنگی که با کفار انجام گرفته، جنگ بدر است. حال آنکه قبل از غزوۀ بدر جنگهای دیگری نیز بهوقوع پیوسته بود. نامه عروه ابن زبیر که به عبدالملک درباره غزوۀ بدر نوشته چنین آغاز میشود:
«إن أبا سفيان بن حرب أقبل من الشام في قريب من سبعين راكبا من قبائل قريش فذكروا لرسول الله ج وأصحابه وقد كانت الحرب بينهم فقتلت قتلى وقتل ابنالحضر في أناس بنخلة وأسرت أسارى من قريش وكانت تلك الوقعة هاجت الحرب بين رسول الله ج وبين قريش وأول ما أصاب به بعضهم بعضاً من الحرب وذلك قبل مخرج أبي سفيان وأصحابه إلى الشام». (طبری/1285). «ابوسفیان بن حرب تقریباً با هفتاد سوار که همه آنها قریشی بودند، از شام میآمد؛آنحضرت ج با صحابه در این باره مشورت کردند. و قبلاً میان دو طرف جنگهایی رخ داده بود، و چند نفر از کفار از جمله: ابن حضرمی به قتل رسیده و تعدادی اسیرشده بودند. همین جریان باعث جنگ میان آنحضرتج و قریش گردید و اولین حادثهای بود که فریقین به یکدیگر ضرر و زیان رساندند، و این جنگ قبل از حرکت ابوسفیان از شام واقع شده بود».
در اینجا تصریح شده که پیش از اینکه ابوسفیان از شام حرکت کند، آن جنگ آغاز شده بود و غزوۀ بدر پس از بازگشت از شام روی داد.
بزرگترین وسیلۀ تحقیق کیفیت واقعی یک واقعه این است که اظهارات و گفتههای طرفین درگیر در جنگ مورد بررسی قرار گیرند. این نوع اظهارات بسیار اندک به دست میآیند، ولی خوشبختانه در این واقعه اینگونه اظهارات در حد کافی وجود دارند. حضرت حکیم بن حزام برادرزادۀ حضرت خدیجه در غزوۀ بدر شرکت داشت و تا آن موقع مسلمان نشده بود؛ او به لحاظ سنی پنج سال از رسول اکرم بزرگتر بود و اگرچه در دوران جاهلیت با آنحضرت بینهایت محبت میکرد و بعد از بعثت نیز این محبت تداوم داشت، ولی تا فتح مکه ایمان نیاورد. وی از سران قریش بود، منصب «رفاده» (اطعام زیارتکنندگان) از مناصب بزرگ حرم در اختیار او قرار داشت. او مالک و سرپرست دارالندوه نیز بود.
حکیم بن حزام تا زمان حکومت مروان بن حکم در قید حیات بود. یک بار به ملاقات مروان رفت، مروان از وی تکریم و تعظیم به عمل آورد و از جایگاه خود بلند شد و در کنارش نشست و اظهار داشت: واقعه بدر را بیان کنید. وی شروع به بیان واقعه بدر کرد و گفت: هنگامی که سپاه ما در میدان بدر قرار گرفت من نزد عتبه رفتم و به او گفتم:
«يا أبا الوليد! هل لك أن تذهب بشرف هذا اليوم ما بقيت، قال: أفعل ماذا؟ قلت:إنكم لا تطلبون من محمد إلا دم ابن الحضرمي وهو حليفك فتحمل ديته فترجع بالناس». «ای ابوالولید! آیا میخواهی که در تمام عمر خوشنام باشی؟ عتبه گفت: چگونه؟ من گفتم: شما قریشیها غیر از خونبهای ابن حضرمی چیز دیگری از محمد طلبکار نیستید و ابن حضرمی در پناه تو بوده است، از این جهت خونبهای او را بپرداز تا همه مردم بازگردند».
عتبه این پیشنهاد را پسندید، ولی ابوجهل موافقت نکرد و برادر حضرمی، «عامر حضرمی» را طلبید و به او گفت: فرصت خوبی برای گرفتن انتقام است، بلند شو و به مردم اعلان کن. عامر طبق عرف عرب خود را عریان کرد و فریاد برآورد: واعمراه! واعمراه!.
در آغاز جنگ کسی که قبل از همه وارد میدان جنگ شد، همین عامر حضرمی بود. حکیم بن حزام و عامر حضرمی تا هنگام غزوۀ بدر کافر بودند. عتبه و ابوجهل که از سران بزرگ قریش بودند، تا دم مرگ بر کفر باقی و استوار ماندند. این گروه غزوۀ بدر را نبرد انتقام خون حضرمی میدانستند. گرچه کسانی که صدها سال بعد آمدند، علت وقوع غزوۀ بدر را نجات کاروان قریش دانسته و بیان کردهاند، ولی این نظرشان غیرمعتبر و غیرقابل توجه است.
توضیح یک نکته مهم
گرچه این امر بهطور قطع ثابت گردید که علت غزوۀ بدر حمله به کاروان تجاری قریش نبود، با وجود این، توضیح این مطلب نیز ضروری به نظر میرسد که چرا تمام سیرهنویسان نسبت به چنین واقعۀ صریح و آشکاری بهطور دستهجمعی مرتکب خطا شدهاند؟ و چرا در صحیح بخاری و غیره اینگونه تصریح شده که: غزوۀ بدر با حمله به کاروان قریش آغاز شده است؟ حقیقت این است که براساس اصول و موازین جنگی در اکثر غزوهها اعلام نمیشد که مقصد کجا است و چه هدفی در پیش است. در صحیح بخاری در بیان چگونگی غزوۀ تبوک این قول کعب بن مالک که یکی از اصحاب معروف است، نقل گردیده: «ولم يكن رسول الله يريد غزوة إلا ورّى بغيرها»(یعنی هنگامی که رسول اکرم ج قصد غزوهای میکردند، محل دیگری را بهطور توریه ذکر میکردند). «توریه» را شارحین بخاری چنین توضیح دادهاند که آنحضرت در چنین مواقعی الفاظ مبهم و دو پهلو بر زبان میآوردند. گرچه به نظر بنده ثبوت این امر به عنوان قاعدۀ کلی صحیح نیست، ولی از بررسی و تحقیق وقایع معلوم میشود که در بعضی مواقع جریان طوری مبهم گذاشته میشد که مردم حدس و گمانهای مختلفی میزدند. به همین علت در جنگ بدر برای «سعد بن خیثمه» از همان اول معلوم بود که هدف، حمله به کاروان نیست، بلکه مبارزه با سپاه کفر است.
برخلاف این، در صیحیح بخاری از همین کعب بن مالک منقول است که در بدر، هدف مسلمانان حمله به کاروان قریش بود. در مقدمۀ کتاب توضیح دادیم که بسا اوقات راوی (گرچه صحابی هم باشد) برداشت و استنباط خود را در قالب واقعه بیان میکند، در حالی که آن امر در حقیقت عین واقعه نیست؛ بلکه برداشت شخصی راوی است. یعنی او چنین فهمیده است. در بدر نیز همین جریان روی داده است و این جای تعجب نیست که صحابه حدس و گمانهای مختلفی مطرح کرده و برداشتهای مختلفی بیان داشتند که بعداً طبق ذوق عامه مردم شیوع پیدا کرد.
نتایج جنگ بدر
غزوۀ بدر بر روی مسایل مذهبی و ملی تأثیرهای مختلفی بر جای گذاشت و در واقع این اولین قدم رشد و ترقی اسلام بود. تمام سران و بزرگان قریش که مانند سدّی آهنین در مقابل رشد اسلام قرار داشتند، از بین رفته و نابود شدند. با کشتهشدن عتبه و ابوجهل، تاج ریاست قریش بر سر ابوسفیان گذاشته شد و از آن زمان در حقیقت، حکومت اموی آغاز گردید، ولی قدرت و توان واقعی قریش از میان رفته بود. عبدالله بن ابی بن سلول تا آن موقع در مدینه علناً کافر بود، اما بعد از غزوۀ بدر ظاهراً اسلام آورد. گرچه تمام عمر به صورت منافق بهسر برد و در همان حالت نیز وفات کرد. قبایل عرب با مشاهدۀ این وقایع و پیروزی مسلمانان، گرچه تسلیم نشدند، ولی تکان خورده و مرعوب گشتند. همزمان با این تحولات مثبت، یک سری تحولات منفی نیز روی داد.
با یهودیان پیمان بسته شده بود که آنها در هرحال، همیشه بیطرف خواهند ماند، ولی این فتح بزرگ آتش کینه را در سینههایشان شعلهور ساخت و نتوانستند آن را تحمل کنند. چنانکه شرح این مطلب در بیان تفصیل وقایع یهود ذکر خواهد شد. قریش قبلاً فقط برای «حضرمی» ماتم و عزا میگرفتند، ولی بعد از غزوۀ بدر، تک تک خانههای قریش ماتمکده شد و برای گرفتن انتقام خون کشتهشدگان بدر، کودکان مکه نیز بیتاب و بیقرار بودند. چنانکه غزوۀ «سویق» و غزوۀ «اُحُد» مظهر همین جوششِگرفتن انتقام بودند.
ساير اتفاقات بعد از غزوه بدر:
غزوۀ سویق
ابوسفیان به عنوان سردار بزرگ قریش انتخاب شد و اولین و بزرگترین وظیفهاش، گرفتن انتقام کشتهشدگان بدر بود. او هنگام بازگشت مشرکان از بدر سوگند یاد کرده بود تا زمانی که انتقام مقتولین بدر را نگیرد، با همسرش آمیزش نکند و بر سرش روغن نمالد. چنانکه با دویست شتر سوار بهسوی مدینه حرکت کرد. در مورد یهود اطمینان داشت که در مقابل مسلمانان از وی حمایت خواهند کرد. از این جهت نخست به نزد «حُیی بنأَخْطَب» رفت، ولی او در را برایش نگشود، با ناامیدی نزد «سلام بن مشکم» که سردار یهود بنینضیر و مسئول امور تجارتی یهود نیز بود،رفت او از ابوسفیان با گرمی استقبال و پذیرایی کرد، و اسرار و موقعیت جغرافیایی مدینه را برایش توضیح داد. صبح روز بعد ابوسفیان به محل «عریض» که به فاصله سه مایلی مدینه قرار داشت، حمله کرد و یک نفر از انصار را به نام «سعد بن عمرو» به قتل رساند و تعدادی خانه و انبار علوفه را به آتش کشید. به نظر وی با این اقدامها او به سوگندش وفا نمود. وقتی آنحضرت ج مطلع شدند، او را تعقیب کردند. آذوقۀ ابوسفیان و همراهانش «سویق» بود. از شدت ترس، کیسههای سویق را در مسیر راه انداخت و خودش فرار کرد. مسلمانان آن را جمعآوری کردند و از این جهت این غزوه به «غزوۀ سویق» معروف شد.
ازدواج حضرت فاطمۀ زهرا (ذی الحجه سال دوم)
حضرت فاطمه خردسالترین دختر آنحضرت به سن هیجده سالگی رسیده بود، خواستگاران یکی پس از دیگری به خواستگاری میآمدند. طبق روایت ابن سعد قبل از همه حضرت ابوبکر صدیق به خواستگاری آمد، ولی آنحضرت فرمودند: هرچه دستور خدا باشد همان خواهد شد. سپس حضرت عمر فاروق خواستگاری کرد، آنحضرت به وی نیز همان جواب را دادند؛ اما ظاهراً این روایت صحیح به نظر نمیرسد. حافظ ابن حجر در اصابه در مورد خواستگاری از فاطمه اکثر روایات را بیان کرده، لیکن این روایت را ذکر نکرده است. به هرحال، حضرت علی نیز در صف خواستگاران قرار گرفت. آنحضرت این موضوع را با حضرت فاطمه در میان گذاشت. او بر اثر حجب و حیا سکوت کرد که این سکوت به منزله رضایت تلقی شد. آنحضرت از علی سؤال کردند که برای پرداخت مهریه نزد تو چیزی هست؟ وی اظهار داشت: خیر! آنحضرت فرمودند: آن زره کجاست؟ (زرهی که در جنگ بدر به دست آورده بود). وی عرض کرد: موجود است. حضرت فرمودند: همان کافی است.
شاید خوانندگان فکر کنند که آن یک زره گرانبهایی بوده است. در صورتی که اگر بدانند ارزش آن معادل حدود یکصد و بیست روپیه (با احتساب نرخ 170 ریال برای هرروپیه هند در حال حاضر قیمت زره حضرت علی میشود 204000 ریال) تعجب خواهند کرد، نیز دارایی دیگر حضرت علی که هنگام ازدواج به فاطمه زهرا تقدیم کرد، عبارت بود از: یک عدد پوست و یک شال یمنی. تا آن موقع حضرت علی در خانۀ پیامبر اکرم جزندگی میکرد، ولی پس از ازدواج نیاز به خانۀ مستقلی پیش آمد. حضرت حارثه بن نعمان انصاری خانههای متعددی داشت که تعدادی از آنها را به رسول اکرم ج اهداء کرده بود. حضرت فاطمه به پیامبر اکرم ج گفت: یکی از خانههای او گرفته شود. ولی آنحضرت ج فرمودند: تا چه حدی؟ حالا شرم دارم که خانهای دیگر از وی بخواهم. حارثه این مطلب را شنید و به محضر آنحضرت ج حضور یافت و عرض کرد: ای رسول خدا! خانۀ من مال شماست! سوگند به خدا! اگر خانۀ من در اختیار و ملک شما باشد، خوشحالتر از اینم که در اختیار و ملک من باشد. خلاصه، یکی از خانههای خود را به آنحضرت تقدیم کرد و حضرت فاطمه در آن سکنی گزید. آنچه رسول گرامی اسلام ج به عنوان جهیزیه به حضرت زهرا دادند عبارت بود از:
1- یک تخت عربی که از چوب و لیف خرما تهیه شده بود؛ 2- یک عدد تشک که داخل آن به جای پنبه لیف خرما قرار داشت؛ 3- ظرف پوستی برای آب؛ 4- مشکی از پوست؛ 5- آسیاب دستی؛ 6- دو کوزۀ گلی؛
هنگامی که فاطمه وارد خانۀ جدید شد، آنحضرت نزد وی رفت، کنار در ایستاد و اجازه طلبید؛ آنگاه وارد خانه شد و یک ظرف آب خواست و هردو دست را داخل آب فرو برد و بر سینه و بازوهای حضرت علی آب پاشید، سپس حضرت فاطمه را طلبید، او در حالی که سراسر وجودش را شرم فرا گرفته بود به آنحضرت نزدیک شد، آنحضرت بر وی نیز آب پاشید و فرمود: من تو را به ازدواج بهترین فرد خاندان خود درآوردهام.
رویدادهای متفرق سال دوم هجری
طبق بیان مورخین، روزۀ ماه مبارک رمضان در همین سال فرض گردید. دستور صدقه فطر نیز در همین سال اجرا شد. نخست آنحضرت خطبهای خواندند و در آن فضایل صدقه فطر را بیان فرمودند، سپس به ادای آن دستور دادند. نماز عید فطر در همین سال با جماعت برگزار شد. قبل از آن نماز عید خوانده نمیشد.
بحث در مورد'غزوه بدر'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید