هجرت مسلمانان به مدينه

هجرت مسلمانان به مدينه
  • 1400/9/24
  • گرداننده وبسايت
  • 15:22:42
اشتراک گزاری:

هجرت مسلمانان به مدينه

(سال اول هجری)

زمانی که صدای چکاچک شمشیرهای دشمنان اسلام، در پاسخ به دعوت حق، از هرسو به گوش می‌رسید، رهبر بشریت، به مسلمانان دستور داد تا راه مدینه را در پیش گیرند؛ ولی خودِ رسول اکرم ج که هدف اصلی جور و ستم آن ستمکاران بود، منتظر فرمان الهی ماند، افراد با نفوذی که از اطراف مکه مسلمان شده بودند، مفتخرانه و داوطلبانه می‌توانستند مسئولیت حفاظت آن‌حضرت را بر عهده گیرند. قبیلۀ «دوس» دارای دژ محکمی بود، رییس آن قبیله «طفیل بن عمرو» آن را در اختیار آن‌حضرتقرار داد و پیشنهاد کرد تا ایشان به آنجا هجرت کنند، ولی آن‌حضرتنپذیرفتند. همچنین شخصی از قبیلۀ بنی‌همدان این پیشنهاد را مطرح کرد و اظهار داشت: آن مسئله را با افراد قبیلۀ خود به مشورت گذاشته، سال آینده به محضر آن‌حضرت خواهد رسید، لیکن دست تقدیر، این فخر و شرف را برای انصار اختصاص داده بود، رسول اکرم قبل از هجرت خواب دید که «دار الهجرة» جایگاهی سرسبز و شاداب است، آن‌حضرتفکر می‌کردند آن جایگاه شهر «یمامه» و یا «هجر» خواهد بود، ولی این سعادت نصیب مدینه شد.

سال یازدهم بعثت آغاز شد و اکثر صحابه به مدینه هجرت کرده بودند، در همین حال فرمان الهی صادر شد و آن‌حضرت نیز رخت سفر هجرت بستند. این داستان بسیار جذاب و جالب است و به همین لحاظ امام بخاری / با وجود انتخاب اختصار در تألیفاتش آن را با شرح و تفصیل و به نقل از حضرت عایشه ل مرقوم داشته است. گرچه عایشه در آن موقع بیش از هفت، هشت سال سن نداشت ولی اظهارات او در واقع اظهارات رسول اکرم و حضرت ابوبکر است که از آن‌ها شنیده است، همچنین او در بدو واقعۀهجرت حضور داشت.

وقتی سران قریش مشاهده کردند که مسلمانان در مدینه تقویت می‌شوند و اسلام در آنجا روز به‌روز رو به گسترش است، در «دارالندوه»(که محل برگزاری جلسات مشورتی و تصمیم‌گیری قریش بود) جلسۀعمومی تشکیل دادند، در آن جلسه تمام سران قبایل قریش مانند: عقبه، ابوسفیان، جبیر بن معطم، نضر بن حارث بن کلده، ابوالبختری، ابن هشام، زمعة بن اسود بن مطلب، حکیم بن حزام، ابوجهل، نبیه و منبه، امیة بن خلف و غیره شرکت داشتند، پس از شور و تبادل نظر هرکدام نظری ارایه داد. یکی گفت: دست و پای محمد را با زنجیر بسته و او را زندانی کنیم. دیگری گفت: تبعیدش کنیم، ابوجهل گفت: از تمام قبایل افرادی انتخاب شوند و شبانه به‌طور ناگهانی با شمشیرها بر وی حمله برده او را از پای درآورند. در این صورت خون‌بهای او میان قبایل مختلف تقسیم می‌شود و بنی‌هاشم نمی‌توانند به تنهایی با قبایل متعدد به جنگ و مبارزه بپردازند، این پیشنهاد را همگی پسندیدند و به اتفاق آراء تصویب شد.افراد منتخب، شتاب‌زده خود را به خانۀ آن‌حضرت رسانده و آن را محاصره کردند، عرب‌ها ورود به مکانی را که زن در آنجا باشد، عیب و نادرست می‌دانستند، از این جهت بیرون خانه توقف کردند تا آن‌حضرت از خانه بیرون روند، آنگاه مأموریت‌شان را انجام دهند.

قریش با رسول اکرم عداوت دیرینه‌ای داشتند، با وجود این بسیاری از آنان بر اثر اعتمادی که بر آن‌حضرت داشتند، اموال و کالاهای خود را نزد ایشان امانت می‌گذاشتند. و از این جهت، امانت‌های زیادی نزد آن‌حضرتگِرد آمده بود. ایشان از تصمیم قریش آگاه شده بودند، روی این اساس حضرت علی را طلبیده فرمودند: به من فرمان هجرت داده شده است و من عازم مدینه هستم، امشب در بستر من بخواب و «بُرد» (شال) مرا که هنگام خواب روی خود می‌کشیدم، بر خود بکَش و فردا صبح تمام امانات را به صاحبان آنان بسپار. شب بسیار خطرناکی بود، حضرت علی اطلاع یافته بود که کفار تصمیم به قتل آن‌حضرت گرفته‌اند و امشب بستر خواب ایشان، مورد هجوم پَست طینتان مکه واقع خواهد شد، و ممکن است به قربانگاهی تبدیل شود، ولی در نظر فاتح خیبر، آن قربانگاه گُل‌خانه‌ای جلوه کرده بود.

دو یار همسفر در وادی عشق

رسول اکرم دو سه روز پیش از هجرت، هنگام ظهر به خانۀ حضرت ابوبکر رفت و بر حسب معمول در را زد، پس از کسب اجازه وارد خانه شد و به ابوبکر گفت: در مورد امری باهم مشورت می‌کنیم، لذا خانه را تخلیه کن! ابوبکر عرض کرد: در اینجا جز اهل بیت شما دیگر کسی نیست، (در آن موقع عایشه به عقد آن‌حضرت درآمده بود). آن‌حضرت فرمودند: به من اجازۀهجرت داده شده است، حضرت ابوبکر با نهایت مسرت اظهار داشت: پدرم فدایت باد! آیا شرف مصاحبت و هم‌رکابی شما نصیبم می‌شود؟ آن‌حضرتفرمودند: آری! ابوبکر از چهار ماه قبل دو شتر را برای سفر هجرت آماده کرده بود، به آن‌حضرت عرض کرد: یکی از آن‌ها را شما انتخاب کنید. مُحسِنِ عالَم گوارا نمی‌کرد که مورد احسان کسی قرار گیرد، لذا فرمود: با پرداخت قیمت حاضرم آن را قبول کنم؛ ابوبکر به ناچار پذیرفت. عایشه در آن موقع خردسال بود، خواهرش حضرت اسماء مادر عبدالرحمن بن زبیر توشۀ سفر را مهیا کرد و غذای دو سه روز را در کیسه‌ای قرار داد و «نِطَاقِ» (کمربند) خود را پاره کرد و با آن دهانۀ کیسه را بست. این همان افتخاری است که تا به امروز به همان مناسبت از او با لقب «ذَاتُالنِّطَاقَین» یاد می‌شود.

وقتی کفار خانۀ آن‌حضرت را محاصره کردند و پاسی از شب گذشت، در عالم خواب فرو رفتند و آن‌حضرت در حالی که آنان در خواب بودند، از خانه بیرون شد. خانۀ کعبه را مشاهده کرد و چنین گفت: «ای مکه! تو از تمام جهان برایم عزیزتر هستی، ولی فرزندان تو به من اجازۀ اقامت در تو را نمی‌دهند». با حضرت ابوبکر از قبل قرار گذاشته بودند. آنگاه هردو به غاری که در «کوهِ ثَور» بود پناه بردند و این غار امروز نیز وجود دارد و زیارتگاه مسلمانان جهان است.

عبدالله فرزند حضرت ابوبکر که نوجوان بود، شب‌ها در غار می‌خوابید و بامدادان، زمانی که هوا تاریک بود، به مکه می‌رفت و از تصمیم و اقدامات قریش اطلاع حاصل کرده شامگاه نزد آن‌حضرت ج و پدرش می‌آمد و به آن‌ها اطلاع می‌داد. غلام و چوپان ابوبکر شب‌ها گوسفندان را برای چرا به همان حول و حوش می‌برد و مسیرشان را طوری قرار می‌داد که از نزدیکی غار عبور کنند تا آن‌حضرت و ابوبکر از شیر آن‌ها استفاده کنند؛ غذای آن‌ها تا سه روز همین شیر بود. ولی ابن هشام نوشته است که «اسماء»دختر ابوبکر هر شب غذا تهیه کرده به غار می‌رساند؛ اینگونه سه شبانه‌روز را در غار سپری کردند.

بامدادان وقتی کفار به‌جای رسول اکرم حضرت علی را بر رختخوابمشاهده کردند، او را دستگیر و به حرم برده اندکی زندانی و سپس رهایش کردند. آنگاه به تلاش رسول اکرم و یار غار او مشغول شدند. به هرسو افرادی را فرستادند تا اینکه نزدیک به غار آمدند، حضرت ابوبکر صدای پای آن‌ها را شنیده اندوهگین شد و به آن‌حضرت عرض کرد: دشمن آنقدر نزدیک شده که اگر زیر پای خود را بنگرد، ما را خواهد دید. آن‌حضرتفرمودند: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ [التوبة: 40]. «اندوهگین مباش الله با ماست».

معروف است هنگامی که کفار نزدیک غار آمدند و خواستند وارد غار شوند، خداوند دستور داد تا در دهانۀ غار درختی رویید و شاخه‌های آن، دهانۀ غار را پوشاندند و دو کبوتر به دهانۀ غار آمده آشیانه ساختند و تخم گذاشتند و کبوتران حرم از نسل همان دو کبوترند. (همچنین عنکبوت آمد و بر دهان غار تارهایی تنید) این روایت را «مواهب لدنیه» مفصلاً ذکر کرده است. زرقانی، بزاز و غیره مأخذ آن را نیز بیان داشته‌اند. ولی تمام این روایات بی‌اساس اند. راوی اصلی این روایت، «عون بن عمرو» است. نسبت به وی یحیی بن معین امام فن اسماء الرجال می‌گوید: «لا شيء» (یعنی پوچ و هیچ) است. امام بخاری می‌گوید: او منکر الحدیث و مجهول است. راوی دیگر این روایت «ابومصعب مکی» است و او نیز مجهول الحال است. چنانکه علامه ذهبی در میزان الاعتدال در تذکره «عون بن عمرو» تمام این اقوال را نقل کرده و خود این روایت را نیز بیان نموده است.

خلاصه روز چهارم از غار بیرون آمدند، «عبدالله بن اریقط» را که یکی از کفار و مورد اعتماد بود، به‌عنوان راهنما در قبال اجرت با خود بردند، او در جلو بود و آن‌ها را به‌سوی مدینه راهنمایی می‌کرد. یک شبانه‌روز کامل راه رفتند، روز دوم هنگام ظهر، گرمای سختی پیش آمد، حضرت ابوبکر خواست تا رسول اکرم ج در سایه‌ای استراحت کنند، به اطراف نگاه کرد تخته سنگی دید که سایه‌ای داشت، از مرکب پایین آمده آنجا را جارو زد و شال خود را گستراند. آن‌حضرت مشغول استراحت شدند، حضرت ابوبکر به قصد میسرشدن غذایی به تلاش افتاد، در همان نزدیکی چوپانی به نظر رسید به او گفت: تا پستان گوسفندی را تمیز کند؛ آنگاه مقداری شیر از او گرفت و نزد آن‌حضرت ج آورد و مقداری آب با آن مخلوط کرده به آن‌حضرتتقدیم نمود. آن‌حضرت نوشیده فرمودند: وقت حرکت فرا رسیده است، آفتاب متمایل شده بود، لذا از آنجا حرکت کردند.

قریش اعلام کرده بودند: هرکس محمد ج و یا ابوبکر را دستگیر کرده بیاورد یکصد شتر جایزه به او داده خواهد شد. «سراقه بن جعشم» از این مژدگانی آگاه شد به دام حرص افتاد و آنان را تعقیب کرد. وقتی که آن‌حضرت و ابوبکر حرکت کرده بودند، سراقه آنان را مشاهده کرد و در حالی که سوار بر اسب بود، با شتاب خود را به آنان رساند؛ ولی اسب به زمین افتاد، تیری از ترکش بیرون آورد و فال گرفت که حمله کند یا خیر؟ جواب، «خیر» درآمد، اما یکصد شتر در نظر وی چنان ارزش داشت که به نتیجۀ «تیر فال» اعتنایی نکرد، دوباره بر اسب سوار شد و به‌پیش تاخت، این بار هم دست‌های اسب تا زانوها در زمین فرو رفت، از اسب پایین آمد و دوباره فال گرفت، مجدداً همان پاسخ قبلی را از «تیرِ فال» دریافت کرد، عزم و همتش پست گردید و یقین دانست که دست‌غیبی در کار است و سوءقصدش به جایی نخواهد رسید، نزد آن‌حضرت آمد و اعلامیه و تصمیم قریش را برای ایشان بیان نمود و درخواست امان کرد. آن‌حضرت به «عامر بن فهیره» غلام ابوبکر دستور داد تا برایش امان نامه‌ای بنویسد، عامر بن فهیره بر قطعه‌ای از چرم، امان‌نامه را نوشت.

از حسن اتفاق، حضرت زبیر در حالی که از شام کالای تجارت خریداری کرده بود به طرف مدینه باز می‌گشت؛ در میان راه با آن‌حضرت و ابوبکر ملاقات کرد و چند دست لباس گران‌بها که در آن سفر غربت، نعمت غیر مترقبه‌ای بود به آنان هدیه نمود. ابن سعد در طبقات، تمام منازل و مراحل آن سفر مقدس را یادداشت کرده است. گرچه در نقشۀ امروزی نشانی از آن‌ها یافت نمی‌شود ولی ارادتمندان از گرفتن نام آن‌ها لذت می‌برند:

«حزار»، «ثنیة المرة»، «لقف»، «مدلجة»، «مرحج»، «حدائد»، «اذاخر»، «رابغ» (این محل امروز نیز بر سر راه حجاج قرار دارد، در آنجا آن‌حضرت نماز مغرب را خواندند) «ذاسلم»، «عثانیه»، «قاحه»، «عرج»، «جدوات»، «رکوبة»، «عقیق»، «حجّابة».

طلوع ماه چهارده از افق مدینه

از مدت‌ها قبل خبر حرکت آن‌حضرت به‌سوی مدینه به اهل مدینه رسیده بود، شهر مدینه کاملاً چشم انتظار و غرق در سرور و شادی بود، اطفال معصوم با افتخار و شور و شوق فوق العاده‌ای با یکدیگر می‌گفتند: پیامبر اکرم می‌آیند! مردم هرروز با بی‌تابی از شهر خارج شده در محلی جمع می‌شدند و تا نیمروز انتظار کشیده با حسرت برمی‌گشتند. یک روز منتظر ماندند و سپس برگشتند، فردی از یهودیان از بالای قلعه، موکب آن‌حضرترا مشاهده کرد و با قرائن تشخیص داد که این مسافر تازه وارد، محمد می‌باشد، فریاد برآورد: «ای اعراب! کسی که در انتظار بودید آمد» بانگ بلند تکبیر از تمام شهر مدینه برخاست، انصار خود را مسلح نموده به استقبال ایشان شتافتند؛ در سه مایلی مدینه، محله‌ای بود که به آن «عالیه»و «قباء» می‌گفتند، در آنجا قبایل زیادی از انصار زندگی می‌کردند، از همۀآنان مهم‌تر قبیلۀ «عمرو بن عوف» و رئیس آن «کلثوم بن الهدم» بود. وقتی آن‌حضرت ج به آنجا وارد شد، تمام افراد قبیله از فرط مسرت و شادی ندای «الله اکبر» سر دادند و این افتخار نصیب «کلثوم» شد که سرور دو جهان میزبانی او را پذیرفت و میهمان وی شد. انصار از هرسو، گروه گروه به ملاقات ایشان می‌آمدند و عرض سلام می‌کردند().

اکثر بزرگان صحابه که پیش از آن‌حضرت به مدینه هجرت کرده بودند، به خانۀ او فرود آمده بودند. چنانکه ابوعبیده، مقداد، خباب، سهیل، صفوان، عیاض، عبدالله بن مخرمه، وهب بن سعد، معمر بن ابی‌سرح و عمیر بن عوف ش هنوز میهمان او بودند. حضرت علی س سه روز بعد، از سفر آن‌حضرتاز مکه حرکت کرد، او نیز به آنجا آمد.

تمام مورخین و سیره‌نویسان، نوشته‌اند که آن‌حضرت فقط چهار روز در آنجا ماندند، ولی در صحیح بخاری چهارده روز مذکور است. و همین مقرون به صحت است. در آنجا پیامبر اکرم ج برای اهل قبا مسجدی بنیاد گذاشت. قطعه زمینی که در آن خرما خشک می‌کردند مربوط به حضرت کلثوم بود. در همان زمین شالودۀ مسجد با دست مبارک آن‌حضرت ریخته شد، و در شأن همین مسجد قرآن می‌گوید:

﴿لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِۚ فِيهِ رِجَالٞيُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ ١٠٨﴾ [التوبة: 108].

«البته مسجدی که از روز اول بر تقوا بنیان نهاده شده شایسته‌تر است که تو در آن قیام کنی. در آن مسجد مردانی هستند که پاکیزگی را دوست دارند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد».

آن‌حضرت نیز در ساختن مسجد همراه با کارگران کار می‌کرد. هنگام برداشتن سنگ‌های سنگین، کمر مبارک خم می‌شد. ارادتمندان و یاران می‌آمدند و می‌گفتند: پدر و مادر ما قربانت باد! شما خود را زحمت ندهید ما آن‌ها را حمل می‌کنیم؛ آن‌حضرت درخواست آن‌ها را قبول می‌کرد، ولی دوباره سنگی دیگر حمل می‌نمود. حضرت عبدالله بن رواحه شاعر بود، او نیز با گارگران کار می‌کرد، و چون خسته می‌شد، این اشعار را می‌سرود:

     

«ولا يبيت الــليل عــنه راقـــداً». «کسانی که مسجد می‌سازند و در هر حال قرآن می‌خوانند و شب‌ها بیدار می‌مانند، رستگارند».

رسول اکرم ج نیز در قافیۀ اشعار با وی هم‌خوانی می‌کرد.

ورود اسلام به «قبا» سرآغاز شکوفایی دوران جدیدی از اسلام است، از این جهت مورخین با اهتمام خاصی تاریخ آن را یادداشت کرده‌اند، اکثر مورخین متفق‌اند که آن‌حضرت در هشتم ربیع الاول سال سیزدهم بعثت مطابق با 20 سپتامبر سال 622 میلادی وارد قبا شدند؛ محمد بن موسی خوارزمی نوشته است که روز پنجشنبه چهارم تیرماه مطابق با دهم ماه ایلول سال 923 اسکندری بود.

مورخ یعقوبی از دانشمندان هیئت و ریاضی چنین نقل کرده است:

خورشید در برج سرطان: 23 درجه و 6 دقیقه

زحل در برج اسد: 2 درجه.

مشتری در برج حوت: 6 درجه.

زهره در برج اسد: 13 درجه.

عطارد در برج اسد: 15 درجه.

پس از چهارده روز (در روز جمعه) آن‌حضرت به‌سوی شهر مدینه حرکت کردند، در مسیر راه در محله بنی‌سالم وقت نماز فرا رسید، در همانجا نماز جمعه را خواندند، قبل از نماز، خطبه‌ای ایراد فرمودند.

این اولین نماز جمعه و اولین خطبۀ آن‌حضرت در تاریخ اسلام بود، هنگامی که مردم مدینه، از تشریف‌فرمایی آن‌حضرت آگاه شدند، از هرسو با شور و شادی فوق العاده‌ای هجوم آوردند. بنی‌نجار خویشاوندان آن‌حضرت، مسلح شده به استقبال آمدند، فدائیان اسلام از قبا تا مدینه در دو طرف راه، صف کشیده بودند. قبایل مختلف انصار در مسیر راه قرار داشتند، هر قبیله‌ای به آن‌حضرت عرض می‌کرد: «ای رسول خدا! این خانه، این مال، همگی در اختیار شماست». آن‌حضرت تشکر کرده دعای خیر می‌کردند، وقتی موکب آن‌حضرت به «تثنیة الوداع» نزدیک مدینه رسید، مدینه حال و هوایی دیگر به خود گرفت. زنان، مردان، جوانان، کودکان، همگی به استقبال آن‌حضرت بیرون آمده بودند، زنان بر پشت بام‌ها رفته این اشعار را می‌سرودند:

     
     

دخترکان خردسال طبل می‌زدند و این سرود را می‌خواندند:

     

آن‌حضرت خطاب به آن دخترکان فرمودند: «آیا شما مرا دوست دارید؟ آنان گفتند: آری! ایشان نیز فرمودند: من هم شما را دوست دارم».

افتخار میزبانی

خانۀ حضرت ابوایوب انصاری جایی که امروزه جزو مسجد نبوی است، متصل به مسجد بود. وقتی موکب نبوی به آنجا رسید، کشمکش شدیدی میان مردم وجود داشت و هرکس می‌خواست آن‌حضرت به خانۀ او رحل اقامت افکند. سرانجام، قرعه‌کشی شد و این شرف و افتخار بزرگ، نصیب ابوایوب انصاری گردید.

خانۀ ابوایوب دو طبقه بود، طبقه بالایی را برای آن‌حضرت آماده کرد، ولی آن‌حضرت برای سهولت ملاقات‌کنندگان، طبقه پایین را انتخاب نمود.ابوایوب در شبانه روز دو بار به محضر آن‌حضرت غذا می‌فرستاد و آنچه بعد از تناول آن‌حضرت باقی می‌ماند، او و همسرش می‌خوردند. جایی که نشان انگشتان آن‌حضرت در غذا وجود داشت، ابوایوب به‌طور تبرک انگشتان خود را در همانجا قرار می‌داد. یک روز به‌طور اتفاقی کوزۀ آب در طبقه فوقانی شکست و این خطر احساس شد که مبادا آب به طبقه پایین نفوذ کند و باعث اذیت آن‌حضرت ج شود، در خانه فقط یک لحاف برای پوشیدن وجود داشت، ابوایوب آن را روی آب‌ها انداخت تا آب‌ها را جذب کند.

رسول اکرم ج به مدت هفت ماه در آنجا اقامت داشتند و پس از اینکه مسجد نبوی و حجره‌های اطراف آن آماده شد، به آنجا نقل مکان کردند.تفصیل این مطلب بعداً ذکر خواهد شد. زمانی که آن‌حضرت به مدینه آمدند، به زید و ابورافع «غلام خود» دو شتر و مبلغ پانصد درهم داده و آن‌ها را به مکه فرستادند تا خانوادۀ آن‌حضرت را به مدینه بیاورند. حضرت ابوبکر نیز به فرزند خود «عبدالله» نامه‌ای نوشت تا مادر و خواهران خود را به مدینه بیاورد، از دختران پیامبر ج رقیه با حضرت عثمان در حبشه زندگی می‌کرد، زینب به وی اجازۀ مهاجرت به مدینه را نداد، زید توانست فقط فاطمه، ام کلثوم و ام‌المؤمنین «سوده» را با خود به مدینه بیاورد. حضرت عایشه لهمراه با برادر خود، عبدالله به مدینه آمد.

بنای مسجد نبوی و حجره‌های ازواج مطهرات

بعد از اقامت رسول اکرم در مدینه اولین کاری که می‌بایست انجام می‌گرفت، ساختن مسجد برای عبادت و انجام فرایض دینی مسلمانان بود، تا آن زمان محل خاصی برای نماز و عبادت تعیین نشده بود. هرجا که میسر می‌شد، آن‌حضرت و یارانش نماز را اقامه می‌کردند. زمینی که قرار بود مسجد نبوی در آنجا احداث شود، متعلق به بنی‌نجار بود که در آن تعدادی قبر و چند درخت خرما وجود داشت، آن‌حضرت ج آن‌ها را به حضور طلبید و آنان درخواست نمودند تا آن قطعه زمین را صدقه کنند، ولی پیامبر ج نپذیرفتند؛ آنگاه ابوایوب قیمت زمین را به آن‌ها پرداخت کرد؛ قبرها نبش شدند و زمین هموار گردید؛ نقشۀ مسجد پیاده شد و کار ساخت آن آغاز گردید؛ سرور کونین ج نیز هم‌دوش با یاران خود کار می‌کرد؛ اصحاب سنگ می‌آوردند و این سرود را می‌خواندند:

     

آن‌حضرت نیز سرود فوق را با آنان زمزمه می‌کردند.

این مسجد تصویر کاملی از ساده‌زیستی در اسلام بود، و به‌دور از هرگونه تکلف با دیوارهایی از خشت خام، سقفی از لیف و شاخه‌های درخت خرما و ستون‌هایی از تنۀ درخت خرما ساخته شد! قبله به سمت بیت المقدس قرار داده شد؛ ولی وقتی به دستور خداوند قبله از بیت المقدس به‌سوی بیت الله تغییر پیدا کرد، در قسمت شمالی مسجد، دری باز کردند.چون داخل مسجد چیزی جز خاک نبود، هنگام باران، گِل آلود می‌شد. یک بار صحابه از بیرون با خود سنگریزه‌هایی آورده و هریک در محل نماز خود آن‌ها را فرش کرد؛ آن‌حضرت ج آن را پسندید و فرمود: بهتر است تمام مسجد با سنگریزه‌ها فرش شود، در گوشه‌ای از مسجد، «صفه‌ای» ساخته شد که در آنجا کسانی که مکان و مأوایی نداشتند زندگی می‌کردند. پس از اینکه ساختمان مسجد نبوی تکمیل گردید، متصل با آن حجره‌هایی برای ازواج مطهرات در نظر گرفته شد، تا آن زمان فقط حضرت سوده و حضرت عایشه ب به ازدواج آن‌حضرت درآمده بودند. از این جهت فقط دو حجره بنا گردید، بعداً که سایر ازواج شرف همسری با آن‌حضرت را حاصل کردند، حجره‌هایی به تعداد آنان از خشت خام و پنج حجره با چوب و لیف درخت خرما ساخته شد؛ ترتیب ساخت حجره‌ها از این قرار بود: حجره‌های ام سلمه، ام حبیبه، زینب، جویریه، میمونه و زینب بنت جحش (رضی الله عنهن)، در قسمت شمالی و حجره‌های عایشه، صفیه و سوده (رضی الله عنهن) روبروی آن‌ها قرار داشتند.

حجره‌ها طوری با مسجد اتصال داشتند که وقتی آن‌حضرت در مسجد به اعتکاف می‌نشستند، سر مبارک را از مسجد بیرون می‌آوردند و ازواج مطهرات که در حجره‌ها نشسته بودند، آن را می‌شستند. طول حجره‌ها ده ذراع (حدود پنج متر) و عرض آن‌ها شش تا هفت ذراع (حدود سه تا سه و نیم متر) بود، سقف آن‌ها به قدری پایین بود که دست آدمی به آن می‌رسید، بر دروازه‌ها پرده آویزان بود، چراغی نبود که شب‌ها در آن‌ها روشن شود، از سران و ثروتمندان انصار، حضرت سعد بن عباده، سعد بن معاذ، عمارة بن حزام و ابوایوب همسایه آن‌حضرت بودند. آن‌ها برای آن‌حضرت ج شیر می‌فرستادند و ایشان بر همان شیرها اکتفا می‌کردند. حضرت سعد بن عباده، هر شب وقت شام، ظرف بزرگی از غذا که گاهی در آن خورشت،گاهی شیر و گاهی روغن وجود داشت به محضر آن‌حضرت می‌فرستاد.

مادر حضرت انس «ام انس» تمام دارایی خود را به آن‌حضرت ج اهدا کرد، پیامبر ج قبول کرده و آن‌ها را به دایۀ خود «ام ایمن» بخشیدند و خود، زندگی در فقر و فاقه و ساده‌زیستی را ترجیح دادند.

مشروعیت اذان

مرکز و محور اصلی تمام عبادات در اسلام، وحدت قلبی و اجتماع مسلمانان است، تا آن هنگام به دلیل نبودن نشانی خاصی برای تعیین وقت و زمان معین (مانند ساعت)، نماز با جماعت از نظر اوقات نماز و برنامه‌ریزی، نظم و ترتیب خاصی نداشت. مردم با تخمین وقت، برای ادای نماز به مسجد می‌آمدند. این بی‌برنامگی مورد پسند آن‌حضرت جنبود، لذا قصد فرمودند تا افرادی تعیین شوند که مردم را در وقت مقرر برای برگزاری نماز از خانه‌هایشان فرا خوانند، اما انجام این امر نیز باعث زحمت و مشکل بود، پیامبر اکرم ج صحابه را برای مشورت در این باره فرا خواندند. نظریات مختلفی مطرح شد، یکی گفت: هنگام نماز، پرچمی روی مسجد برافراشته شود تا مردم با مشاهدۀ آن به‌سوی بشتابند، روش اعلام مسیحیان و یهودیان برای نماز نیز پیشنهاد شد، ولی آن‌حضرت این پیشنهادات را نپسندیدند. حضرت عمر فاروق س پیشنهاد «اذان» را داد،آن‌حضرت این پیشنهاد را مورد قبول قرار دادند و به حضرت بلال دستور دادند تا اذان گوید.

اذان از یک سو اعلام مناسبی برای ادای نماز و از سویی دیگر، پنج بار دعوت علنی در شبانه‌روز، به دین اسلام بود.

در بعضی از کتب صحاح سته مذکور است که پیشنهاد اذان را عبداللهبن زید داد، که چگونگی آن را در خواب دیده بود. در روایتی دیگر مذکور است که برای حضرت عمر نیز اذان در خواب تلقین شده بود، اما در مقابل روایت صحیح بخاری، روایتی دیگر قابل ترجیح نیست. در صحیح بخاری فقط آمده است که پیشنهاد استفاده از صدای بوق و صدای زنگ ناقوس به محضر آن‌حضرت عرضه شد، ولی حضرت عمر اذان را پیشنهاد داد و آن‌حضرت بنابر مشورت او به بلال دستور دادند تا اذان گوید، و از موضوع دیدن خواب ذکری به میان نیامده است.

مؤاخات یا پیمان برادری

مهاجرین هنگام هجرت از مکه بی‌سر و سامان آماده بودند، گرچه بعضی از آن‌ها ثروتمند و مرفّه نیز بودند، ولی به‌طور مخفی از مکه خارج شده و نتوانسته بودند چیزی از مایحتاج اولیه زندگی را با خود بیاورند، با آنکه خانه‌های انصار در اختیار مهاجرین قرار داشت، اما نیاز به یک برنامه‌ریزی مستقل بود. مهاجرین دوست نداشتند که زندگی خود را در مدینه با نذر و صدقه به‌سر برند، با کار و کسب خوگرفته و امرار معاش می‌کردند، ولی چون کاملاً دست خالی بودند. از این جهت پیامبر اکرم جاراده فرمودند تا میان آن‌ها و انصار رابطۀ اخوت و برادری ایجاد کنند.

بنابراین، وقتی کار ساخت مسجد در شُرُف تکمیل و اتمام بود، انصار را احضار نمودند، و جلسه‌ای مرکب از انصار و مهاجرین در خانۀ حضرت انس بن مالک که آن موقع ده ساله بود، تشکیل شد. تعداد مهاجرین چهل و پنج نفر بود، آن‌حضرت ج خطاب به انصار فرمودند: این‌ها برادران مسلمان شما هستند، آنگاه یک نفر از انصار و یک نفر از مهاجرین را دوتا دوتا با یکدیگر برادر دینی قرار دادند، و آنان به منزلۀ برادر حقیقی یکدیگر قرار گرفتند، هریک از انصار برادر مهاجر خود را به خانه خویش برد و تمام دارایی خود را بر او عرضه کرد و اظهار داشت: نصف این‌ها مال تو و نصف دیگر مال من است. سعد بن ربیع که با عبدالرحمن بن عوف برادر قرار گرفته بود، دو زن داشت، او به عبدالرحمن گفت: من یکی از آن‌ها را طلاق می‌دهم تا شما با وی ازدواج کنید، ولی عبدالرحمن با تقدیر و تشکر، از انجام این امر امتناع ورزید.

مال و دارایی انصار، زمین و نخلستان بود، درهم و دیناری نداشتند، آن‌ها به رسول اکرم ج عرض کردند که باغ‌ها نیز میان ما و برادران ما تقسیم شوند، مهاجرین تاجر و بازرگان بودند و از این جهت با شغل کشاورزی آشنایی نداشتند. به همین لحاظ آن‌حضرت این پیشنهاد آن‌ها را رد کرد، انصار گفتند: کار و زحمت کشاورزی را خود ما متحمل می‌شویم و آنچه محصول از آن‌ها حاصل شود، میان ما و برادران مهاجر ما تقسیم گردد، مهاجرین این را پذیرفتند.

این اخوت و رابطه برادری صورت واقعی و عملی به‌خود گرفت، به‌طوری که اگر یک نفر انصاری وفات می‌کرد، مال و دارایی او به برادر مهاجرش می‌رسید و برادران تنی فرد فوت شده از آن محروم می‌شدند، و این در واقع عمل‌کردن به این فرمان الهی بود که:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾ [الأنفال: 72].

«همانا کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد کردند با مال‌های خویش و جان‌های خویش در راه الله و آنانی که مسلمانان را پناه دادند و یاری کردند، بعضی از آنان ولی بعضی دیگر هستند».

پس از جنگ بدر، وقتی مهاجرین از نظر مالی و مایحتاج خودکفا شده و دیگر نیازی به کمک انصار نداشتند، این آیه نازل شد:

﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ﴾ [الأنفال: 75].

از آن به بعد ضابطه تقسیم مال انصار از میان رفت، چنانکه در کتب تفسیر و حدیث با صراحت مذکور است.

در سال چهارم هجری زمانی که افراد قبیله بنی‌نضیر از سرزمین خود بیرون رانده شدند و زمین‌ها و نخلستان‌هایشان در اختیار مسلمان‌ها قرار گرفت، رسول اکرم ج انصار را خواست و به آن‌ها فرمود: مهاجرین افراد بی‌بضاعتی هستند، اگر شما رضایت دارید زمین‌هایی را که از بنی‌نضیر به غنیمت گرفته‌ایم به آن‌ها بدهیم و شما زمین‌ها و باغ‌های نخل خود را پس بگیرید. انصار اظهار داشتند: زمین‌های ما مال آن‌هاست و این زمین‌ها را نیز به آنان بدهید!

جهان، پیوسته بر این ایثار و از خودگذشتگی انصار افتخار خواهد کرد، حالا بنگریم مهاجرین در مقابل این همه گذشت و ایثار انصار چه واکنشی از خود نشان دادند؟ هنگامی که سعد بن ربیع اموال و دارایی خود را بر عبدالرحمن بن عوف عرضه داشت و درخواست کرد که نصف آن‌ها را قبول نماید، وی اظهار داشت: خداوند در دارایی تو برکت عنایت کند، مرا به بازار مدینه راهنمایی کن! سعد بن ربیع او را به «قینقاع» بازار معروف مدینه راهنمایی کرد، عبدالرحمن به آنجا رفت و مقداری روغن و پنیر خرید و با آن تجارت می‌کرد. طی چند روز، درآمدی حاصل شد که توانست با آن هزینه‌های ازدواج خود را بپردازد و رفته رفته چنان در شغل تجارت پیشرفت کرد و در کسب مال و ثروت موفق گردید که (به قول خودش: اگر بر خاک دست بگذارم، طلا می‌شود) کالاها و اموال تجارت او بر هفتصد شتر حمل و روزی که وارد مدینه می‌شد، غوغایی در شهر برپا می‌گشت.

بعضی از صحابه مغازه دایر کردند، محل کار حضرت ابوبکر صدیق در «سنح» بود و در آنجا بزازی (پارچه فروشی) می‌کرد. حضرت عثمان در بازار «بنی‌قینقاع» به خرید و فروش خرما می‌پرداخت. حضرت عمر نیز مشغول تجارت شد. و دامنۀ تجارت و بازرگانی‌اش تا ایران نیز گسترش یافته بود. سایر صحابه نیز به تجارت‌های کوچک و بزرگ مشغول شدند.

در صحیح بخاری مذکور است: وقتی مردم دربارۀ کثرت روایت حدیث به حضرت ابوهریره اعتراض کردند و گفتند: چرا دیگر اصحاب اینقدر حدیث روایت نمی‌کنند؟ او در پاسخ اظهار داشت: تقصیر من در این مورد چیست؟ آن‌ها مشغول تجارت و کسب و کار در بازار بودند و من شب و روز در بارگاه نبوت حضور داشتم.

وقتی خیبر فتح گردید، تمام مهاجرین نخلستان‌های انصار را به آنان برگرداندند.

در صحیح مسلم، باب الجهاد روایت است که:

«أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج لَمَّا فَرَغَ مِنْ قِتَالِ أَهْلِ خَيْبَرَ، وَانْصَرَفَ إِلَى الْمَدِينَةِ، رَدَّ الْمُهَاجِرُونَ إِلَى الْأَنْصَارِ مَنَائِحَهُمُ الَّتِي كَانُوا مَنَحُوهُمْ مِنْ ثِمَارِهِمْ».«وقتی آن‌حضرت ج از جنگ خیبر فارغ شد و به مدینه باز گشت، مهاجرین نخلستان‌های انصار را که به آن‌ها هدیه کرده بودند، مسترد نمودند».

مشکل مسکن مهاجرین به این صورت حل شد که انصار زمین‌های خالی از مسکن و بدون زراعت خود را که در جوار خانه‌هایشان قرار داشت به آنان واگذار کردند و آن‌هایی که زمین نداشتند، از خانه‌های مسکونی خود چند اتاق را به مهاجرین دادند. قبل از همه، حارثة بن نعمان، زمین متصل به منزل خود را تقدیم کرد. افراد قبیله بنی‌زهره در پشت مسجد نبوی سکنی گزیدند، حضرت عبدالرحمن بن عوف قلعه‌ای در آن‌جا ساخت، به حضرت زبیر بن عوام یک قطعه زمین بزرگ رسید، به حضرت عثمان، مقداد و عبید، نیز جنب خانه‌های انصار، زمین‌هایی واگذار شد. اسامی بعضی از کسانی که بر اثر پیمان مؤاخات و برادری، با یکدیگر برادر دینی قرار گرفتند، به شرح ذیل می‌باشد:

   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   

رابطۀ اخوت به نظر می‌رسد به‎منظور سر و سامان دادن به مهاجران بی‌خانمان و به‎عنوان یک ضرورت مقطعی برقرار شده بود؛ اما در حقیقت انجام این عمل وسیله‌ای برای تکمیل اهداف بزرگ اسلامی قرار گرفت، اسلام عبارت از حاکمیت تهذیب اخلاق و تکمیل فضایل است؛ و بدین منظور نیاز به وزراء، صاحبان تدبیر و اندیشه و سپه‌سالاران میدان نبرد می‌باشد، به برکت و میمنت شرف صحبت و همنشینی با رسول اکرم ج این قابلیت‌ها و استعدادها در مهاجرین پدید آمده بود، و این صلاحیت را داشتند که از مکتب تربیت آنان دیگر صاحبان استعداد هم تربیت شده، جامعه بشری را به‌سوی هدایت و تعالی سوق دهند.

بنابراین، در ایجاد رابطۀ اخوّت اسلامی این امر ملاحظه شده بود که میان استاد و شاگرد، آن هماهنگی رفتاری و سلیقه‌ای که برای تربیت پذیری لازم است، مراعات شود. با بررسی و تحقیق بیشتر در مورد قضیۀعقد اخوت بین مهاجرین و انصار معلوم می‌شود، میان هردو نفری که باهم برادر قرار داده شدند، امر تفاهم سلیقه‌ای و رفتاری و خانوادگی نیز ملحوظ گردیده بود. هرگاه به این امر از دیدگاه سطحی و نظری توجه کنیم شاید چنین پنداریم که در چنین مدت کوتاهی هماهنگی صحیح طبایع و سلیقه‌های ده‌ها نفر غیرممکن به نظر برسد، اما باید بپذیریم که این از ویژگی‌ها و خصوصیات مقام نبوت به‎حساب می‌آید.

حضرت سعید بن زید از عشرۀ مبشره است، پدر او «زید» قبل از بعثت آن‌حضرت ج پیرو آیین ابراهیمی و گویا مقدمۀ جیش اسلام بود، سعید در آغوش وی تربیت یافته بود، از این جهت به محض شنیدن دعوت اسلام به آن لبیک گفت، مادرش نیز همراه با او یا قبل از او مسلمان شده بود.حضرت عمر س در خانۀ سعید بن زید و با تشویق او به اسلام گرایش حاصل نمود، سعید و ابی بن کعب با یکدیگر برادر قرار داده شدند؛ سعید به لحاظ علم و فضل از فضلای صحابه بود، ابی بن کعب به مقامی رسید که حضرت عمر به او «سيد المسلمين» می‌گفت، از منشیان بارگاه نبوت و در فن قرائت، پیشوا و صاحب نظر بود().

ابوحذیفه فرزند عتبة بن ربیعه رییس قبیلۀ قریش بود، به‎همین جهت با عباد بن بشر سردار قبیلۀ اشهل، برادر قرار داده شد. حضرت ابوعبیدة بنجراح که رسول اکرم ج به وی لقب «امين الامة» داده بودند، از یک سو فاتح آینده شام بود و از طرف دیگر عاطفۀ پدری و فرزندی در مقابل اسلام، او را تحت تأثیر قرار نمی‌داد، چنانکه در غزوۀ بدر وقتی پدرش در مقابلش قرار گرفت، نخست حقوق پدری را رعایت کرد. ولی سرانجام، پدر را فدای اسلام نمود، رابطۀ اخوت وی با سعد ابن معاذ رییس قبیلۀ اوس برقرار شد، سعد ابن معاذ نیز مظهر کاملی از ایثار و جان‌نثاری در راه اسلام بود، بنی قریظه حلیف و هم‌پیمان او بود و از نظر عرب‌ها رابطۀ هم‌پیمانی با رابطۀ اخوّت و ابوّت برابر است، با وجود این هنگامی که بنی قریظه در مقابل اسلام قرار گرفتند، وی چهارصد نفر از حلیفان و هم‌پیمانان خود را فدای اسلام کرد.

میان بلال و ابو رویحه، سلمان فارسی و ابودرداء، عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان، مصعب و ابوایوب انصاری چنان وحدت و یکدلی وجود داشت که بر اثر آن نه فقط شاگرد از استاد بلکه استاد از شاگرد کسب فیض می‌کرد؛ حضرت عبدالرحمن بن عوف در مدینه ظرف پر از پنیر بر سر گذاشته و می‌فروخت، و در کنار سعد بن ربیع برادر دینی خود که ثروتمند بود، به چنان ثروت و دارایی دست یافت که شرح آن قبلاً بیان شد. انصار به قدری از مهاجرین پذیرایی نموده و حق برادری و مهمان‌نوازی را ادا کردند که در تاریخ، نظیری برای آن نمی‌توان یافت. وقتی بحرین فتح گردید، رسول اکرم ج انصار را طلبیده فرمودند: «قصد دارم تا آن را میان شما تقسیم کنم». انصار گفتند: نخست همان مقدار زمین به برادران مهاجر ما داده شود آنگاه ما قبول خواهیم کرد.

در یکی از روزها شخصی به محضر آن‌حضرت ج حاضر شد و عرض کرد: شدیداً گرسنه هستم، آن‌حضرت از اهل بیت پرسیدند: «آیا چیزی برای خوردن هست»؟ جواب رسید: فقط آب موجود است، آن‌حضرت رو به حضار کرد و فرمود: «آیا کسی هست که از این شخص میزبانی کند؟» حضرت ابوطلحه عرض نمود: «من حاضرم». سپس او را به خانۀ خود برد، همسرش گفت: فقط غذای بچه‌ها هست چیزی دیگر نیست، ابوطلحه به همسرش گفت: چراغ را خاموش کن و همان غذا را جلوی مهمان قرار بده، هرسه نفر سر سفرۀ غذا نشستند. ابوطلحه و همسرش فقط دست را تا کاسه می‌بردند و خالی بر دهان می‌گذاشتند تا به میهمان وانمود کنند که دارند غذا می‌خورند، در بارۀ همین واقعه این آیه نازل گردید:

﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ﴾ [الحشر: 9].

«دیگران را بر خود ترجیح می‌دهند گرچه دچار فقر باشند».

صُفّه، اولین دانشگاه علوم اسلامی

«اصحاب صُفّه» در فرهنگ و تاریخ اسلام اصطلاحی معروف و متداول است، گرچه مردم از حقیقت آن به خوبی آگاه نیستند. «صفه» به سایبان گفته می‌شود، و آن سایبانی بود که در گوشه‌ای از مسجد نبوی، متصل به مسجد ساخته شده بود، اکثر صحابه با داشتن مشاغل دینی، مشغله‎های دنیوی از قبیل: تجارت، کار و زراعت را نیز داشتند. ولی افرادی نیز وجود داشتند که زندگی خود را فقط وقف عبادت و فراگیری از مکتب حیات بخش اسلام و دانشگاه رسالت کرده بودند، آنان زن و فرزند نداشتند و هرگاه یکی از آن‌ها ازدواج می‌کرد، از مجموعۀ آن گروه خارج می‌شد؛ دسته‌ای از آنان روزها به بیابان رفته و هیزم جمع کرده، به شهر می‌آوردند و می‌فروختند و برایی خود و همراهان‌شان آذوقه‌ای تهیه می‌کردند؛ آنان در روز به بارگاه رسالت حضور یافته و به شنیدن کلام الهی و احادیث آن‌حضرت گوش فرا می‌دادند، و شب‌ها به همان «صفه» می‌رفتند و استراحت می‌کردند.

حضرت ابوهریره نیز از افراد همین گروه بود، به دلیل عدم توانایی مالی برای هیچ‎یک از آنان تهیه همزمان، ازار و رداءی (دو شالی که به جای پیراهن و شلوار می‌پوشیدند) میسر نمی‌شد، رداء را طوری به گردن می‌بستند که تا بالای زانوهای آنان آویزان می‌شد، انصار خوشه‌های خرما را آورده بر سقف آویزان و اصحاب صفه از آن استفاده می‌کردند، گاهی تا دو روز پیاپی غذایی برای آنان میسر نمی‌شد. بسا اوقات رسول اکرم ج به مسجد می‌آمدند و نماز اقامه می‌کردند، آن‌ها نیز در جماعت شریک می‌شدند ولی در میان نماز بر اثر شدت گرسنگی از حال رفته بر زمین می‌افتادند؛ کسانی که از بیرون مدینه می‌آمدند، آن‌ها را دیوانه می‌پنداشتند.

وقتی نزد آن‌حضرت ج صدقه‌ای می‌آوردند، تمام آن را برای آن‌ها می‌فرستاد، و چون به عنوان دعوت و هدیه طعامی آورده می‌شد، آنان را احضار می‌نمود و با آن‌ها می‌نشست و آن طعام را تناول می‌کرد. اغلب اوقات، شب‌ها رسول اکرم ج آن‌ها را میان مهاجران و انصار تقسیم می‌کردند، یعنی هرکس بر حسب توان خود یک یا دو نفر از اصحاب صفه را به خانه خود می‎برد و غذا می‎داد. حضرت سعد بن عباده مال و ثروت زیادی داشت، گاهی هشتاد نفر از آنان را به خانۀ خود برده غذا می‌خوراند، رسول اکرم چنان حال آنان را مراعات می‌کرد که یک‎بار حضرت فاطمۀ زهرا از آن‌حضرت درخواست کرد که بر اثر چرخاندن سنگ‌های آسیاب، دست‌های من زخمی شده‌اند، لذا کنیزی به من عنایت فرمایید، آن‌حضرت فرمودند: «چگونه من به تو کنیزی بدهم در حالی که اصحاب صفه گرسنه به سر می‌برند؟»

«اصحاب صفه» عموماً شب‌ها عبادت و قرآن مجید را تلاوت می‌کردند، برایشان معلمی تعیین شده بود که نزد او قرآن را فرا می‌گرفتند و می‌خواندند. به همین جهت به بیشتر این اصحاب «قاری» گفته می‌شد، بسیاری از آنان برای دعوت اسلام به جاهای مختلف فرستاده می‌شدند، در غزوۀ معونه هفتاد نفر از آنان برای تعلیم اسلام اعزام شدند؛ تعدادشان همواره کم و زیاد می‌شد، مجموع اصحاب صفه چهارصد نفر بودند؛ ولی این تعداد در یک وقت و همزمان در صفه حضور نداشتند، چون «صفه»ظرفیت اسکان همۀ آن‌ها را نداشت. شرح حال مفصل آن‌ها را ابن الاعرابی احمد بن محمد البصری (متوفای سال 304 هجری) که استاد ابن منده بود، در کتاب مستقلی نوشته است. «سَلْمی» نیز در بیان حالات آن‌ها کتاب مستقلی نگاشته است.

انعقاد پیمان با یهود مدینه

بر اساس نظر مورخان عرب، یهود مدینه از نژاد عرب نبودند، بلکه از نژاد یهود بودند. حضرت موسی ÷ آن‌ها را برای مبارزه با «عمالقه» فرستاده بود، ولی این نظریه با قرائن و شواهد تاریخی اسلام تأیید نمی‌شود، گرچه یهود در تمام جهان منتشر شدند، اما آنان در هیچ جای دنیا نام و فرهنگ خود را تغییر ندادند، امروز نیز در هرکجای دنیا زندگی می‌کنند، نام‌های اسرائیلی دارند، برخلاف فرهنگ عمومی آن‌ها یهودیانی که از نسل عرب بودند با نام‌های «قینقاع»، «مرحب»، «حارث» و غیره شهرت داشتند و این نام‌ها، نام‌های عربی خالص هستند. مردم یهود عموماً افرادی ترسو و پست خصلت اند، چنانکه وقتی حضرت موسی ÷ به آن‌ها دستور داد تا جهاد کنند، در پاسخ گفتند:

﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ ٢٤﴾ [المائدة: 24].

«تو و پروردگارت به جنگ بروید ما اینجا نشسته‌ایم».

برعکس آن‌ها، یهود مدینه بی‌نهایت شجاع، جسور و دلیر بودند. علاوه بر این، قرائن و شواهدی که بیان گردید، یعقوبی مورخ بزرگ نیز تصریح کرده که از نژاد عرب، افراد قبایل عرب بنی‌قریظه و بنی‌نضیر یهودی شده بودند: «ثم كانت وقعة بني النضير وهم فخذ من جذام إلا أنهم تهودوا وكذلك قريظة»، مسعودی در «کتاب الأشراف والتنبیه» روایاتی نقل کرده با این مضمون که یهودیان ساکن در مدینه از قبیلۀ «جذام» بودند، و زمانی از «عمالقه» و بت‌پرستی آن‌ها بیزار شده، به حضرت موسی ایمان آورده و از شام به سرزمین حجاز کوچ کرده بودند. یهودیان در قالب سه قبیله به نام‌های «بنی‌قینقاع»، «بنی‌نضیر» و «بنی‌قریظه» در اطراف مدینه سکونت داشته، دژها و قلعه‌های محکمی ساخته بودند.

دو قبیلۀ «اوس» و «خزرج» از انصار، بر اثر جنگ‌های خونین، مخصوصاً جنگ «بعاث» که به‎عنوان آخرین جنگ میان آن‌ها درگرفته بود، نیرو و قدرت رزمی و اجتماعی خود را کاملاً از دست داده بودند. یهود ساکن مدینه همیشه در صدد این بودند که شرایطی فراهم شود تا انصار هیچ‎گاه وحدت و انسجامی باهم نداشته باشند. بنابراین، زمانی که رسول اکرم ج به مدینه تشریف آوردند، نخستین برنامۀ مهم ایشان این بود که رابطه مسلمانان و یهود با یکدیگر خوب و دوستانه شود، لذا در اولین فرصت انصار و یهود را فرا خواندند و میان آنان پیمانی منعقد ساختند، فریقین این معاهده را پذیرفته و امضاء نمودند، «ابن هشام» مفاد کامل این معاهده را مفصلاً ذکر کرده که خلاصه و چکیدۀ آن چنین است:1- رسمی که برای دادن خون‎بها و یا فدیه در مقابل قتل و یا اسیرشدن کسی از قدیم رواج داشته، بر همان صورت سابق خود باقی خواهد ماند.2- یهود در مسائل مذهبی خود آزادند و هیچ‎کس در امور دینی آنان دخالت نخواهد کرد.3- یهود و مسلمان‌ها با یکدیگر روابط حسنه خواهند داشت.4- اگر کسی با یهود و یا مسلمان‌ها به جنگ بپردازد، بر هریک از آنان لازم است که به کمک و یاری یکدیگر بشتابند.5- هیچ‎یک از فریقین حق ندارد افراد قبیله قریش را امان و پناه دهد.6- در صورت حمله به مدینه بر فریقین لازم است که مشترکاً از آن دفاع کنند.7- در صورتی که یکی از فریقین با دشمن صلح و آشتی کند، بر فریق دیگر لازم است که بر آن پایبند باشد. البته جنگ‌های مذهبی از این قاعده مستثنی خواهند بود.

وقایع و رویدادهای متفرقه

(سال اول هجری)

در این سال دو شخصیت مهم از انصار که از مقربان بارگاه رسالت بودند، وفات یافتند: حضرت «کلثوم بن هدم» و حضرت «اسعد بن زراره»، کلثوم آن شخصیتی است که وقتی رسول اکرم ج به دهکدۀ قبا تشریف آوردند، در خانۀ وی رحل اقامت افکندند. بیشتر بزرگان صحابه نیز در خانۀ وی اقامت داشتند و اولین مسجد مسلمانان در جوار منزل وی ساخته شد.اسعد بن زراره کسی است که قبل از همه از مدینه به مکه رفت و بر دست آن‌حضرت ج بیعت کرد، و طبق روایت ابن سعد، اولین فرد از آن شش نفر که در بیعت پیش‌قدم شدند، همین اسعد بن زراره بود، این افتخار هم مخصوص وی است که او اولین کسی بود که به مدینه آمد و نماز جمعه را برگزار نمود.

چون وی نقیب (بزرگ و سردار) قبیلۀ بنی‌نجار بود، از این جهت پس از مرگ وی، بنی‌نجار از آن‌حضرت  درخواست کردند که به جای او کسی دیگر را به‎عنوان رئیس قبیله برگزیند. بنابراین احتمال که شخصی که برای این منصب انتخاب شود، شاید مورد رشک و حسد دیگران واقع شود، لذا رسول اکرم فرمودند: «من خودم نقیب شما هستم». و به لحاظ اینکه میان آن‌حضرت و بنی‌نجار نسبت خویشاوندی وجود داشت()، قبایل دیگر بر این امر رشک نبردند و نسبت به ریاست پیامبر بر قبیله خود حسادت نکردند.

پیامبر اکرم از وفات اسعد بن زراره سخت متأثر شدند، منافقین و یهود شروع به خرده‌گیری کردند که: اگر محمد پیامبری بود، هرگز اینچنین متأثر و رنجیده‌خاطر نمی‌شد. وقتی آن‌حضرت این سخنان را شنید فرمود:

«لا أملك لنفسي ولا لصاحبي من الله شيئاً» طبری /1261 «برای خودم و برای رفیقم مالک هیچ چیز از جانب الله نیستم».

اتفاقاً در همان دوران دو نفر از سران بزرگ کفر نیز در کام مرگ قرار رفتند: یکی «ولید بن مغیره» پدر حضرت خالد و دیگری «عاص بن وائل سهمی» پدر حضرت عمرو بن عاص، (فاتح مصر) و نخست وزیر حضرت معاویه بود.

در همین سال حضرت عبدالله بن زبیر متولد شد، پدرش حضرت زبیر پسرعمۀ رسول اکرم ج و مادرش حضرت «اسماء» دختر حضرت ابوبکر و خواهر ناتنی حضرت عایشه بود، تا آن زمان هیچ‎یک از مهاجرین صاحب فرزند نشده بودند. از این جهت شایع شده بود که یهودی‌ها برای آن‌ها جادو کرده‌اند، وقتی عبدالله بن زبیر متولد شد، مهاجرین بانگ شادی و سرور سر دادند.

در همین سال نمازهای ظهر، عصر و عشاء از دو رکعت به چهار رکعت تغییر پیدا کردند، ولی در سفر همان دو رکعت نماز باقی ماند.

بحث در مورد'هجرت مسلمانان به مدينه'

نظریات خود را بنوسید

نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید

نظر شما قابل قدر است