

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !بعثت پيامبر اسلام (ص)
بعثت پيامبر اسلام (ص)
( طلوع خورشید رسالت )
زمانی که رسول اکرم به پیامبری مبعوث شدند، شهر مکه مرکز بزرگ شرک و بت پرستى بود. در داخل خانه كعبه سه صد و شصت بت نصب شده بود، امتیاز و افتخار خاندان آنحضرت فقط این بود که متولی و کلیددار آن بتکده بودند، با وجود این رسول اکرم هیچگاه در مقابل بتها سر تعظیم فرود نیاورد و در مراسم و مسایل خرافی جاهلیت هرگز شرکت نکرد؛ قریش به منظور اینکه در تمام مسایل از سایر مردم امتیاز بیشتری داشته باشند، این ضابطه را مقرر کرده بودند که در ایام حج، رفتن به عرفات برای قریش لازم نیست. همچنین کسانی که از بیرون برای طواف به خانه کعبه میآیند، باید لباس ویژۀ قریش را بپوشند، در غیر این صورت باید خانه کعبه را عریان طواف کنند! چنانکه بر همین اساس، طواف به صورت عریان رواج چشمگیری یافته بود، لیکن رسول اکرم ج در انجام این امور، هیچگاه از خاندان خود پیروی نکرد.
میان اعراب افسانهسرایی بسیار رواج داشت، شبها مردم از تمام کارها خود را فارغ کرده و در یک مکان جمع میشدند. یکی از آنان که در این باب از مهارت ویژهای برخوردار بود، داستانسرایی را آغاز میکرد.مردم با شور و شوق فوق العادهای تمام شب به داستانهایش گوش میدادند، در دوران کودکی یک بار آنحضرت ج قصد شرکت در چنین مجلسی را کردند، ولی اتفاقاً در مسیر راه، مجلس عروسی برپا شده بود، آنحضرت به قصد تماشا به آنجا رفتند و به خواب افتادند، هنگامی که بیدار شدند، دیدند صبح شده است. یک بار دیگر نیز چنین اتفاقی روی داد، در طول مدت چهل سال فقط دو بار چنین قصدی کرده بودند، ولی هردو بار دست توفیق الهی شامل حال گشته و تفهیم شدند که: «شأن و عظمت تو از این امور و مشغولیتها بالاتر است».
بیگمان این از مقتضیات یک فطرت سالم و سرشت نیکو بود، ولی برای بنیانگزاری یک شریعت بزرگ، پیریزی یک دین کامل و منصب عظیم رهبری دو جهان چیزی دیگر لازم بود؛ نزدیک به همان زمان جمعی از اهل حق و خداپرستان مانند (ورقه، زید، عثمان بن حویرث) بر این باور بودند که سر تعظیم فرود آوردن در مقابل جمادات بیشعور یک عمل احمقانه است؛چنانکه همگی آنان برای تلاش و جستجوی دین حق به تکاپو افتادند، ولی سرانجام سرگشته و متحیّر با دیوار یأس و ناکامی مواجه شده از رسیدن به سر منزل مقصود بازماندند، ورقه و عثمان آیین مسیحیت را پذیرفتند و زید در حالی که پیوسته اظهار میداشت: «پروردگارا! اگر برایم معلوم میبود که تو را چگونه باید پرستش کرد، همانگونه تو را پرستش میکردم»دارفانی را وداع گفت.
رسول اکرم ج مشغولیتهای دنیوی بسیار داشت، کار و کسب ایشان تجارت بود، فرزندان متعددی داشت، اغلب اوقات به منظور تجارت نیاز به سفر پیش میآمد، لیکن آنچه خداوند میخواست به ایشان بسپارد، بالاتر از تمام این مشاغل بود. دنیا و تمام امور و متاع آن در نظر ایشان هیچ و پوچ جلوه میکرد، ولی هنوز از مطلوب حقیقی خبری نبود.
غار حرا نخستین تجلّیگاه ظلمتکدۀ عالم
به فاصلۀ سه مایل از مکۀ مکرمه غاری وجود دارد که به آن «غار حراء»میگویند، آنحضرت ماهها در آنجا بهسر میبرد و خدا را عبادت میکرد و در جهان هستی، اندیشه و تفکر مینمود. مواد خوراکی را با خود به آنجا میبرد و چون تمام میشدند، دوباره به خانه بازگشته غذای مورد نیاز را فراهم میساخت و مشغول عبادت و تفکر میشد. در «صحیح بخاری»مذکور است که آنحضرت به غار «حراء» تشریف برده، «تحنّث» (عبادت)میکرد. نوعیت این عبادت آنحضرت ج در عینی شرح صحیح بخاری مذکور است:
«قيل: ما كان صفة تعبده؟ أأجيب بأن ذلك كان بالتفكر والإعتبار». «این سؤال پیش آمد که نوعیت عبادت آنحضرت چه بود؟ در پاسخ گفته شده که تفکر و عبرتپذیری بوده است».
این همان عبادتی بود که جد ایشان ابراهیم ÷ قبل از نبوت انجام میداد، و هنگامی که ستارگان، ماه و خورشید را مشاهده کرد، در شک و تردید قرار گرفت؛ ولی چون همگی از نظرها غایب شدند، ناگهان فریاد برآورد:
﴿لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ ٧٦ إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾[الأنعام: 76-79].
«من چیزهای فناشونده را دوست ندارم… من رخم را بهسوی آن ذاتی میکنم که آسمانها و زمین را آفرید».
یکی از مورخان غربی چگونگی عبادت آنحضرت ج را چنین بیان میکند: «در هرجا چه در سفر و چه در حضر، در دل محمد هزاران سؤال پیدا میشد» من چه هستم؟ این عالم نامتناهی چیست؟ نبوت یعنی چه؟ من به چیزهایی عقیده و باور داشته باشم؟ آیا تخته سنگهای کوه حرا، قلههای سر به فلک کشیدۀ کوه طور، ویرانهها و میادین، کسی به این سؤالات پاسخ داده؟ خیر، هرگز! بلکه گنبد گردان، گردش شب و روز، ستارگان درخشان، ابرهای بارانزا، و… کسی به این سؤالها پاسخ نداده است».
آغاز وحی
قبل از بعثت برای اینکه آنحضرت آمادگی و استعداد لازم را برای نزول وحی پیدا کنند، کشف اسرار عالم در خواب و رؤیا برای ایشان آغاز گردید، آنچه در خواب میدید، مانند روز روشن نمودار میشد. یک روز در حالی که مشغول عبادت و تفکر بود، فرشتۀ وحی نزد وی آمد و به او گفت:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾ [العلق: 1-5].
«(ای پیامبر) بخوان به نام پروردگارت که (هستی را) آفرید.* (همان پروردگار که) انسان را از خون بسته آفرید.* بخوان، و پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است.* (همان) کسیکه بوسیلۀ قلم (نوشتن) آموخت.* به انسان آنچه را که نمیدانست آموخت».
آنحضرت ج در حالی که از عظمت و جلال الهی مبهوت شده بود، به خانه بازگشت و آنچه را که برایش روی داده بود برای خدیجه بیان کرد.خدیجه ایشان را نزد «ورقه بن نوفل» که از دانایان عرب و عالِم به تورات و انجیل بود برد؛ «ورقه» چگونگی جریان را از آنحضرت شنید و اظهار داشت: جای نگرانی نیست، این پیش آمدِ آغازِ نبوت، و همان ناموسی است که بر موسی ÷ فرود آمده بود. در روایتی این مطلب هم مذکور است که رسول اکرم ج از این جریان مضطرب و وحشتزده شده بود. خدیجه اظهار داشت: مضطرب و نگران نباشید، خداوند همراه توست، سپس ایشان را نزد «ورقه» برد، «ورقه» نبوتش را تأیید کرد.
بدون تردید آنحضرت ج این جمله را بر زبان آورد: «من مضطرب و هراسانم» ولی این تردید، این هراس و این اضطراب، بر اثر پرتوِ عظمت و جلال الهی (و تصور عظمت بارِگرانِ نبوّت) بود، آنحضرت چه چیزی مشاهده کرد؟ ناموس اعظم به او چه گفت؟ در غار بر او چه گذشت؟ اینها مسایلی هستند که نمیتوان آنها را در قالب الفاظ توضیح داد. در صحیح بخاری کتاب «التعبیر» مذکور است: سپس تا چند روز، نزول مجدد وحی قطع شد، آنحضرت ج به قلۀ کوه میرفت و میخواست تا خود را از آنجا پایین اندازد، ناگهان جبرئیل روبرویش میآمد و اظهار میداشت: «ای محمد! تو پیامبر به حق خدا هستی» آنگاه در وجود وی آرامش خاطر حاصل میشد. دوباره وقتی نزول وحی قطع میشد، آنحضرت کما فی السابق، بر بالای کوه میرفت و میخواست تا خود را از آنجا به پایین اندازد، باز جبرئیل میآمد و او را تسلی و آرامش خاطر میداد و میگفت: تو پیامبر واقعی الله هستی.
حافظ ابن حجر در شرحِ بخشِ اولِ حدیث مزبور، این اعتراض معترضین را نقل کرده که: «چگونه یک پیامبر در رسالت و نبوتش شک و تردید میکند، و در حال شک و تردید، چگونه با تسلی یک مسیحی آرامش خاطر مییابد»؟
سپس در پاسخ به آن این جواب را از سوی یکی از محدثین معروف نقل کرده است:
«نبوت یک امر عظیم و بارگرانی است، و تحمل یک بارۀ آن ممکن نیست، به همین خاطر نخست آنحضرت ج از طریق خواب و رؤیاهای صالحه با آن مأنوس گشت و چون ناگهان برای اولین بار، با فرشتۀ وحی مواجه شد، طبعاً مضطرب و هراسان گردید، خدیجه ایشان را تسلی داد. سپس هنگامی که «ورقه» بعثت او را تأیید کرد، یقین و اطمینان کامل برایش حاصل شد. محدث مذکور میگوید:
«فلمـا سمع كلامه أيقن بالحق واعترف به». «هرگاه ورقه به سخنانش گوش داد، ایشان یقین کرد و به آن اعتراف نمود».
آنگاه محدث مذکور مینویسد: «سلسلۀ وحی پیوسته قطع میشد تا آنحضرت آمادگی لازم را برای حمل تدریجی بار نبوت پیدا کند».
ولی با توجه به روایتی که در «ترمذی» موجود است که:
«قبل از نبوت در سفر شام زمانی که در «بُصری» در زیر درختی نشسته بودند، تمام شاخههای آن درخت بهسوی آنحضرت خم شدند که بر اثر آن «بحیرا» به نبوت ایشان یقین حاصل کرد».
و در صحیح مسلم این حدیث مذکور است که آنحضرت ج فرمودند:
«من آن سنگی را میشناسم که قبل از نبوت به من سلام میکرد».
و در کتب «صحاح» مذکور است: پیش از نبوت فرشتگان سینۀآنحضرت را چاک کرده و آلودگیهای جسمی را خارج کردند.
پس برای روایتکنندگان این روایات چگونه قابل توجیه است که مشاهدۀفرشته وحی، چنان امری بود که آنحضرت از آن مضطرب و وحشتزده میشد، و پس از تسلی و تسکین خاطر بازهم، در نوبتهای متعدد، مضطرب و هراسان میشد و میخواست خود را از بالای کوه بیندازد و ضرورت احساس میشد تا جبرئیل چندین بار ایشان را اطمینان بدهد؟ آیا چنین شک و تردیدی برای دیگر پیامبران در ابتدای وحی پیش میآمد؟ حضرت موسی از درخت این آواز را شنید: «من خدا هستم» آیا او در شک و تردید قرار گرفت؟
نیازی نیست که در این باره از حافظ ابن حجر و دیگران پیروی کنیم، قبل از هرچیز باید این بررسی را به عمل آورد که اصل این روایت به لحاظ سند «مرفوع متصل» است یا خیر؟ این روایت از بلاغات «امام زهری» است، یعنی سلسله سند به «زهری» به انتها میرسد و بالاتر نمیرود، چنانکه شارحان بخاری این را تصریح کردهاند. بدیهی است که برای ثبوت چنین واقعۀ مهمی سند «منقطع» کافی نیست.
نخستین کسانی که مشرف به دین اسلام شدند
هنگامی که آنحضرت ج از جانب خدا مأموریت یافت تا به وظایف و رسالت پیامبری خود عمل کند، با مشکلات سختی مواجه گردید. اگر وظیفۀایشان به اندازۀ وظیفۀ حضرت مسیح میبود که فقط به دعوت و تبلیغ بسنده کند و یا مانند حضرت موسی همراه با قوم خود از سرزمینشان خارج شود، کار مشکلی نبود. لیکن مسئولیت و وظیفه حضرت محمد ج این بود که با وجود مسعود و مبارک خود، نه فقط سرزمین عرب، بلکه تمام عالَم را، با نور اسلام منور سازد. لذا با نهایت تدبیر و به صورت تدریجی حرکت خود را آغاز کرد، اولین مرحله این بود که این راز خطرناک و محرمانه نزد چه کسی افشا شود؟ برای این هدف فقط ممکن بود کسانی را انتخاب نمایند که قبلاً با همنشینی و مصاحبت با ایشان مستفیض شده و تمامی زوایای اخلاقی و عادات ایشان را تجربه نموده باشند و براساس تجربیات قبلی ادعای آنحضرت را صحیح و راست بدانند، این افراد عبارت بودند از: خدیجه همسر گرامی آنحضرت، حضرت علی کسی که تربیتیافته ایشان بود؛ «زید» غلام آزادشده و خاص ایشان، حضرت ابوبکر یار و همنشین قدیمی آنحضرت.
رسول اکرم ج این پیام را نخست به خدیجه ابلاغ کرد، (او از قبل مؤمنه بود) سپس با دیگران در میان گذاشت و همگی با صدق دل آن را پذیرفتند و باور کردند. حضرت ابوبکر فردی ثروتمند، عالِم انساب، با تدبیر و اهل جود و سخا بود. «ابن سعد» نوشته است: وقتی ابوبکر اسلام آورد، دارای چهل هزار درهم ثروت بود. خلاصه بنابراین اوصاف و کمالات در مکه اثر و نفوذ زیادی داشت و بزرگان شهر در هر امری با وی مشورت میکردند. راویان سیره اظهار میدارند: از بزرگان صحابه حضرت عثمان، حضرت زبیر، حضرت عبدالرحمن بن عوف، حضرت سعد بن ابی وقاص (فاتح ایران) و حضرت طلحه ش با تشویق و دعوت حضرت ابوبکر س اسلام را پذیرفتند. به واسطۀ او آوازۀ دعوت اسلام بهطور مخفیانه به گوش دیگران میرسید و روز به روز به تعداد مسلمانان افزوده میشد، از گروه سابقین اولین حضرت عمار، خباب بن ارت، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه، ارقم، سعید بن زید، عبدالله بن مسعود، عثمان بن مظعون، ابوعبیده و صهیب رومی ش معروفیت بیشتری دارند.
تا این هنگام فعالیت و دعوت به اسلام بهطور مخفیانه انجام میگرفت، بسیار احتیاط میشد تا علاوه بر محرمان خاص کسی دیگر از جریان نبوت پیامبر ج آگاه نشود، چون وقت نماز فرا میرسید، آنحضرت به درهای میرفت و همانجا نماز میگزارد. «ابن اثیر» مرقوم میدارد: «آنحضرتنماز ظهر را در حرم میخواند، زیرا این نماز در آیین قریش نیز جایز و مرسوم بود»، یک بار آنحضرت با علی در درهای نماز میخواند، ناگهان ابوطالب از آنجا گذشت و از روش جدید عبادت آنان تعجب کرد، بلافاصله توقف نمود و در اندیشه فرو رفت، پس از پایان نماز پرسید: این چه دینی است؟ آنحضرت فرمودند: دین جد ما ابراهیم همین بوده است، ابوطالب اظهار داشت: من این را نمیپذیرم، لیکن شما مجاز هستید و کسی برای شما ایجاد مزاحمت نخواهد کرد.
یکی از مسایل مهم تاریخ اسلام این است که اسلام چگونه منتشر شد؟ مخالفان و معاندان میگویند: علت آن اکراه و استفاده از نیروی قهریه و شمشیر بود، در این رابطه بحث و بررسی مفصلی در قسمتهای دیگر کتاب مطرح خواهد شد. ولی لازم است یکی از جنبههای خاص آن در همینجا مورد ارزیابی قرار گیرد، یعنی اینکه در ابتدای اسلام زمانی که مسلمان شدن به منزله از دست دادن جان و مال تلقّی میشد، کسانی که مشرف به اسلام شدند، از چه قشری و دارای چه خصوصیتهایی بودند؟ کسانی که پیش از همه اسلام آوردند، دارای ویژگیهای مشترکی بودند.همچنانکه این اشتراک در طرف مقابل آنان و کسانی که شدیداً با اسلام و مسلمانان مخالفت میکردند، نیز وجود داشت. تفصیل این مطلب بعداً ذکر خواهد شد.1- اغلب کسانی اسلام میآوردند که از قبل در راه تلاش و جستجوی حق و حقیقت سرگردان بوده و طبیعتاً افراد نیک اندیش و دارای اخلاقی پاکیزه بودند. مثلاً حضرت ابوبکر س در دوران جاهلیت نیز به عفت، پارسایی، راستگویی و امانتداری معروف بود. «عثمان بن مظعون»طبع زاهدانهای داشت، قبل از تشرف به دین اسلام نوشیدن شراب را ترک کرده بود و بعد از اسلام میخواست رهبانیت را اختیار کند، ولی رسول اکرم او را منع کرد. «صهیب» تربیتشدۀ خانۀ عبدالله بن جدعان بود، کسی که قبل از اسلام شراب را ترک و وفات نمود.«ابوذر» ششمین یا هفتمین کسی است که مشرف به اسلام شد، داستان اسلامآوردن او چنین است:
از قبل بتپرستی را ترک کرده بود و بر حسب دلخواه بدون تقیّد به یک روش خاص نام خدا را بر زبان میآورد و نماز میخواند. هنگامی که خبر بعثت رسول اکرم را شنید، برادرش را برای دریافت خبر صحیح به مکه فرستاد، او به مکه رفت و به محضر آنحضرت ج حاضر شد و به سورههایی از قرآن مجید گوش فرا داد، سپس باز گشت و به ابوذر گفت: من شخصی را مشاهده کردم که مردم او را مرتد میدانند؛ ولی او مردم را بهسوی مکارم اخلاق دعوت میدهد و کلامی بیان میکند که از قبیل شعر نیست، بلکه چیزی دیگر است، روش تو با او بسیار نزدیک است. ابوذر با شنیدن این سخنان مطمئن نشد، خودش به مکه رفت و سخنان آنحضرت را مستقیماً از ایشان شنید و مشرف به اسلام گردید. وی در تمام عمر از روابط و امور دنیوی دوری میجست و معتقد بود که گِردآوری مال و ثروت برای یک مسلمان جایز نیست، چنانکه بر اساس وجود همین انگیزه و بنا به مصلحتهای خاصی، حضرت عثمان در دوران خلافت خویش به او پیشنهاد کرد تا در «ربذه» خارج از مدینه سکونت کند.2- بعضی از صحابه کسانی بودند که تربیت شدۀ «احناف»بودند، احناف به کسانی گفته میشد که قبل از اسلام، پرستش بتها را ترک کرده و خود را پیرو دین حضرت ابراهیم میدانستند. لیکن جز این عقیده مجمل چیز دیگری نمیدانستند؛ لذا به منظور جستجو و تلاش حق، سرگردان و متحیر بودند. یکی از این افراد «زید» بود که ذکرش قبلاً گذشت و پنج سال پیش از بعثت آنحضرت جوفات کرد، فرزند او «سعید» در زمان بعثت پیامبر زنده بود. او راهنمائیهای پدر را شنیده بود، هنگامی که با آنحضرت ج ملاقات کرد، متوجه شد، گمشدهای را (که پدرش در تلاش و جستجوی آن بود و در همین حال رخت سفر از جهان بربست) به دست آورده است.3- همه مسلمانان در این ویژگی مشترک بودند که هیچیک از آنان عهدهدار منصبی از مناصب بزرگ قریش نبود، بلکه بیشتر آنها کسانی بودند که از ثروت و منصبهای سیاسی و اجتماعی محروم بودند، مانند عمار، خباب، ابوفکیهه، صهیب و غیره، چنانکه وقتی آنحضرت آنان را با خود به حرم میبرد، سران قریش با تمسخر و استهزا اظهار میداشتند:
﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآ﴾ [الأنعام: 53].
«آیا خداوند از میان ما فقط بر اینان منت نهاده است».
از نظر کفار و مشرکان، افلاس و تهیدستی آنان، موجب تحقیر آنها به شمار میآمد. لیکن همین امر باعث شد که آنان قبل از دیگران به نعمت اسلام مفتخر شوند، مال و مقام دلهای آنان را سخت و سیاه نکرده بود، عُجب و خودبینی، آنان را از پذیرش حق و تسلیم در مقابل آن نمیتوانست بازدارد، آنها از این بیم و هراسی نداشتند که اگر پرستش بتها را رها کنند، مسؤولیت و منصبی از مناصب بزرگ کعبه را از دست خواهند داد.
خلاصه دلهای آنان از هرنوع آلودگی پاک شده بود و انوار حق بر قلب آنها پرتو میافکند. به همین دلیل، اغلب پیروان نخستین پیامبران، پیوسته از طبقه مستضعف و محروم جامعه بودهاند، نخستین پیروان و پرچمداران آیین مسیحیت، ماهیگیران بودند و نسبت به پیروان حضرت نوح کفار بهطور علنی اظهار داشتند:
﴿مَا نَرَىٰكَ إِلَّا بَشَرٗا مِّثۡلَنَا وَمَا نَرَىٰكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِينَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِيَٱلرَّأۡيِ وَمَا نَرَىٰ لَكُمۡ عَلَيۡنَا مِن فَضۡلِۢ بَلۡ نَظُنُّكُمۡ كَٰذِبِينَ ٢٧﴾ [هود: 27].
«ما تو را جز بشری همانند خودمان نمیبینیم، و نمیبینیمکسانیکه از تو پیروی کردهاند؛ مگر (گروهی) ارازل (فرومایگان) سادهلوح (قوم) ما هستند، و ما برای شما فضیلتی بر خود نمیبینیم، بلکهشما را دروغگو میپنداریم».
این پیشتازان مکتب انسان ساز اسلام از ایمان بسیار قوی و مستحکمی برخوردار بودند؛ (همچنانکه تفصیل آن بعداً ذکر خواهد شد) به طوری که خونخواریهای شدید قریش مصایب و مظالم، تطمیع و تشویق فوق العاده به مال و مقام، هیچیک از اینها عقیده راسخ آنان را نسبت به اسلام متزلزل نساخت و سرانجام به دست همان افراد ضعیف، شأن و شوکت قیصر و کسری درهم شکسته شد.
آنحضرت ج تا مدت سه سال، بهطور سرّی و مخفیانه وظیفۀ تبلیغ و دعوت را انجام میداد، اما سرانجام زمانی که خورشید نبوت از اُفق گیتی بالا رفت، دستور صریح نازل شد:
﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٩٤﴾ [الحجر: 94].
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾ [الشعراء: 214].
«به آنچه امر شدهای آن را آشکارا بیان کن و از مشرکین دوری گزین – و خویشاوندان نزدیک خود را بیم ده».
چنانکه آنحضرت بر بالای کوه صفا رفت و ندا سر داد: یا معشر قریش! پس از این ندا، مردم گرد آمدند، آنحضرت فرمود: «اگر من به شما بگویم سپاهی بزرگ از پشت این کوه بهسوی شما میآید، شما باور میکنید؟»همگی اظهار داشتند: آری! چون همیشه تو را راستگو دیدهایم. آنحضرتفرمودند: «پس من اعلام میکنم چنانچه شما ایمان نیاورید، عذاب سختی بر شما نازل خواهد شد». با شنیدن این کلام تمام آنان (که ابولهب عموی آنحضرت ج نیز در میان آنان بود) شدیداً ناراحت شده از وی روی برگرداندند و به خانههایشان برگشتند.
پس از چند روز آنحضرت به علی دستور داد تا مقدمۀ یک دعوت طعام را فراهم کند. در واقع این اولین اقدام عملی در راستای دعوت به اسلام بود،تمام افراد خاندان عبدالمطلب دعوت شدند. حمزه، ابوطالب، عباس، همگی حضور داشتند. پس از صرف طعام رسول اکرم ج بلند شد و اعلام داشت: «من چیزی را آوردهام که دربردارنده سعادت و خوبیهای دین و دنیا است، چه کسی در تحمل این بار گران مرا یاری میکند»؟ مجلس را سکوتی فرا گرفته بود، ناگهان حضرت علی از جایش برخاست و اظهار داشت: گرچه به بیماری چشم مبتلا هستم و از نظر جسمی نحیف و لاغر و از همه خردسالترم، با وجود این از تو حمایت خواهم کرد.
این منظره برای قریش حیرتآور بود که دو نفر (که یکی از آنان نوجوان سیزده سالهای است) دارند درباره سرنوشت جهان تصمیم میگیرند! لذا حضار بدون اختیار شروع به خندیدن کردند، ولی بعداً تاریخ برای آنان ثابت کرد آنچه که مسلمانان تصمیم گرفته بودند، درست و راست بود. گروه قابل توجهی از مسلمانان که تعدادشان بیش از چهل نفر بود، تشکیل شده بود، آنحضرت به حرم خانه کعبه رفته و توحید را اعلام کردند، این امر از نظر کفار بزرگترین توهین به حرم بود. لذا ناگهان غوغایی برپا شد و مردم از هرسو بر آنحضرت هجوم آوردند، «حارث بن ابی هاله» ربیب آنحضرتدر خانه بود. وقتی از جریان آگاه شد، حرکت کرد و خواست آنحضرت را از دست کفار نجات دهد، ولی از هرسو مورد ضربات شمشیرها قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نایل گشت. این اولین خون در اسلام بود که سرزمین مکه با آن رنگین شد.
مخالفت قریش، اسباب و علل آن
شهر مکه به لحاظ وجود خانه کعبه در آن، مورد احترام زیاد تمامی قبایل بود. قریش بنابر تولیت و همجواری خانه کعبه بر تمام عربها سلطه و اقتدار مذهبی داشتند و به همین جهت به «آل الله» یعنی «عیال و خاندان خدا»معروف بودند. به سبب همین رابطه و امتیاز، مسئولیتها و منصبهای والا و متعددی دایر گشته و میان خاندانهای مختلف قریش تقسیم گردیده بود، تفصیل آن به شرح ذیل است:
در ابتدای اسلام کسانی که جزو سران و بزرگان قریش بوده و اهل مکه تحت تأثیر عظمت و اقتدار آنان قرار داشتند، عبارت اند از:
* ابوسفیان بن حرب (پدر حضرت معاویه)، پدر وی (حرب) در جنگ فجار فرمانده سپاه قریش بود.
* ابولهب (عموی آنحضرت ج)
* ابوجهل برادرزادۀ ولید بن مغیره و سردار قبیلۀ خود بود.
* ولید بن مغیره (پدر حضرت خالد) بزرگترین سردار قریش بود.
* عاص بن وائل سهمی (پدر حضرت عمرو بن العاص)، شخصی با اثر و بانفوذ و دارای ثروت و فرزندان زیادی بود.
* عتبه بن ربیعه (جد مادری امیر معاویه س) شخصی شریف و از بزرگان مکه بود.
علاوه بر اینها، اسود بن مطلب، اسود بن عبد یغوث، نضر بن حارث بن کلده، اخنس بن شریق ثقفی، أبی بن خلف و عقبه بن ابی معیط نیز از شخصیتهای متنفّذ و معتمد بودند. در آن موقع خاندان هاشم و بنیامیه رقیب یکدیگر بودند و از مدتها قبل رقابت شدیدی بین آنان وجود داشت. علت این رقابتها موارد زیر بود:1- رسم و عادت اقوام تربیت نشده و تندخو چنین است: هر قیام و حرکتی که بر علیه رسم و عقاید نیاکان آنها باشد، آنان را شدیداً تحریک و خشم آنها را برمیانگیزد، مخالفت آنها فقط زبانی نخواهد بود و عطش انتقام راجز خون چیز دیگری برطرف نمیکند. امروز کشور هند تا حدی بافرهنگ و متمدن شده است؛ لیکن با وجود این، اگر به یک مسئله مذهبی دامنزده شود، غوغایی برپا میشود. و چنانچه قدرت و سلطه و نظم حکومت فعلی نبود، بر این سرزمین خون میبارید، عربها از مدتها پیش به پرستش بتها مشغول بودند، خانه کعبه یادگار خلیل بتشکن، مرکز سیصد و شصت بت بود که بزرگترین آنها «هُبُل»، در آن قرار داشت. این بت مالک هرنوع خیر و شر بهشمار میرفت، (و به عقیدۀ مشرکان) باران میباراند، فرزند میداد، در معرکههای جنگ فتح و نصرت به ارمغان میآورد، گویا ذات گرامی خداوند (العیاذ بالله) اصلاً وجود نداشت یا وجودش بیاثر و معطل شده بود.2- وظیفۀ اصلی اسلام، نابودساختن و شکستن فوری این طلسم بود، نابودیای که همراه با آن عظمت اقتدار و سلطۀ فوق العاده قریش نیز نابود میشد، لذا قریش با سرسختی تمام در مقابل دعوت و حق و توحید، مقاومت و مخالفت میکرد، و کسانی که اندیشه و خطر زیان بیشتر از ناحیه اسلام را احساس میکردند، مخالفت آنان با مسلمین نیز بیشتر و شدیدتر بود. سردار بزرگ قریش «حرب بن امیه» در جنگ «فجار» فرمانده و سپهسالار لشکر بود، ولی بعد از مرگ «حرب» فرزند او ابوسفیان قابلیت و استعداد تصاحب این منصب بزرگ را نداشت.لذا ولید بن مغیره با لیاقت، اثر و نفوذ خود آن منصب را تصاحب کرد. ابوجهل، برادرزادۀ او و در میان قریش از امتیاز و اعتبار خاصی برخوردار بود، ابوسفیان گرچه نتوانست منصب پدر را به دست آورد، لیکن سردار بنیامیه شد.
سالخوردهترین فرد در خاندان بنیهاشم، «ابولهب» عموی حقیقی آنحضرت ج بود، با نفوذترین شخص قبیله سهم «عاص بن وائل» بود که ثروت و فرزندان زیادی داشت، زمام حکومت قریش در دست همین سرداران و سران بود و اینان بودند که در مقابل اسلام مخالفت شدیدی از خود نشان میدادند، دیگر بزرگان قریش مانند «اسود ابن مطلب»، «أسود بن عبد یغوث»، «نضر بن حارث»، «امیة بن خلف» و «عقبة بن ابی معیط» زیر نفوذ آنها قرار داشتند. و به همین جهت نام آنان در صف مخالفان اسلام در هرجا ظاهر و نمایان است.
قریش چنین تصور میکرد که منصبی همچون منصب بزرگ نبوت میبایست به یکی از سران و بزرگان مکه و یا طائف میرسید.
﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ ٣١﴾[الزخرف: 31].
«و میگفتند: چرا این قرآن بر یکی از مردان بزرگ این دو شهر «طائف و مکه» نازل نشده است».
میان عربها برای رسیدن به کرسی ریاست، اولین و ضروریترین شرط کثرت اولاد و ثروت بسیار بود، نسبت به اولاد بیشتر، اقوام وحشی (در هند نیز) بر این باور بودهاند که هرکس دارای فرزند نباشد، از برکات جهان آخرت محروم خواهد ماند. هندوها نیز چنین میپندارند که بدون فرزند نجات کامل نصیب انسان نمیشود، به لحاظ اوصاف و شرایط ذکر شده، کسانی از قریش که مستحق ریاست بودند، عبارتند از: ولید بن مغیرة، امیة بنخلف، عاص بن وائل سهمی و ابومسعود ثقفی.
رسول اکرم ج از این اوصاف خالی بودند، دامن مبارک ایشان از غبار مال و ثروت پاک بود، فرزندان پسر نیز از یکی دو سال بیشتر زنده نماندند.3- قریش طبعاً از مسیحیان تنفر و انزجار داشت، زیرا «ابرهه اشرم» (شاه حبشه) که به قصد انهدام خانه کعبه به مکه حمله کرده بود، مسیحی بود. و به همین دلیل قریش ایرانیان را در مقابل مسیحیان ترجیح میدادند، ایرانیان در جنگ ایران و روم، با رومیان غلبه کرده و فتح از آن ایرانیان گردید، قریشیان بینهایت خوشحال گشتند و مسلمانان اندوهگین و ناراحت شدند، آنگاه این آیه نازل شد:
﴿غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣ فِيبِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ﴾ [الروم: 2-5].
«رومیان در نزدیکی شما مغلوب شدند و آنان پس از مغلوب شدن، در سالهای آینده به زودی پیروز خواهند شد. اختیار تمام امور در قبل و آینده در دست الله است و در آن روز مؤمنان با کمک الله شادمان خواهند شد».
میان اسلام و مسیحیت وجوه مشترک زیادی وجود داشت، بالاتر از همه اینکه در آن زمان، قبلۀ مسلمین بیت المقدس بود و بعد از هجرت آنحضرتج در مدینه منوره نیز تا مدتی بیت المقدس قبله مسلمین بود، به همین جهت قریش فکر میکردند آنحضرتج قصد دارند آیین مسیحیت را رواج دهند.4- یکی از اسباب دشمنی خاندان بنیهاشم و بنیامیه، رقابتهای خاندانی بود. این دو قبیله از میان سایر قبایل قریش دارای موقعیت خاص اجتماعی بودند و با یکدیگر رقابت شدید داشتند که عبارتند از:
بنیهاشم و بنیامیه، تا زمانی که عبدالمطلب در قید حیات بود، بنیهاشم از موقعیت و جایگاه والایی برخوردار بود و بر حریفش بنیامیه برتری داشت. ولی پس از مرگ وی این خاندان از یک شخصیت ممتاز محروم شد.ابوطالب مال و ثروت فراوانی نداشت، عباس ثروتمند بود ولی اهل جود و سخا نبود؛ ابولهب ضعف اخلاقی داشت، از این جهت بنیامیه روزبهروزموقعیتش بهتر میشد و اقتدارش فزونی میگرفت، بنیامیه نبوت آنحضرتج را پیروزی بزرگی برای حریف و رقیب خود، بنیهاشم میدانست. لذا بیش از همه، سران آن با آنحضرت ج مخالفت میکردند، علاوه بر جنگ بدر، تمام جنگهای دیگر را ابوسفیان بهراه انداخته بود و فرماندهی آنها را نیز بر عهده داشت، «عقبة بن ابی معیط» که بیش از همه با آنحضرت جدشمنی میورزید و هنگام نماز، بر گردن آنحضرت شکمبه شتر میگذاشت، از خاندان بنیامیه بود.
پس از بنیامیه، قبیله «بنیمخزوم» نیز با قریش رقابت داشت، رئیس این قبیله، «ولید بن مغیره» بود. این قبیله نیز از مخالفان و دشمنان سرسخت آنحضرت ج بهشمار میرفت، در اثنای یک سخنرانی که ابوجهل ایراد کرد،دشمنی آنان به خوبی مشخص میشود. روزی «اخنس بن شریق» نزد ابوجهل رفت و اظهار داشت: نظر تو در باره محمد چیست؟ ابوجهل گفت: «ما و بنو عبدمناف (خاندان هاشم) همواره حریف و رقیب یکدیگر بودهایم، آنها ضیافت ترتیب دادند، ماهم ضیافت ترتیب دادیم، آنها خون بها دادند ما نیز دادیم؛ آنان کرم و بخشش کردند ما بیش از آنها کرم و بخشش نمودیم، تا اینکه ما دوشادوش آنان قرار گرفتیم. حالا بنیهاشم مدعی پیامبری و نبوت هستند! سوگند به خدا! ما هرگز به این پیامبر ایمان نخواهیم آورد».5- یک علت بزرگ دشمنی آنان این بود که رذائل اخلاقی بسیار زشتی در میان قریش به وجود آمده بود. مغروران و سران بزرگ قریش مرتکب اخلاق پست و رذیلی بودند. ابولهب که بزرگترین شخصیت ممتاز بنیهاشم بود، از حرم خانه کعبه یک آهوی زرّینی به سرقت برده و آن را فروخته بود. «اخنس بن شریق» که همپیمان بنیزهره و از بزرگان عرب بهشمار میآمد، سخنچین و دروغگو بود، «نضر بن حارث» سخت به دروغگویی عادت داشت، بدینگونه بیشتر سردمداران و بزرگان قریش گرفتار اعمال زشت و اخلاق رذیل مختلفی بودند.
رسول اکرم ج از یک سو بتپرستی را مورد نکوهش قرار میدادند، و از سوی دیگر رذالت و پستی آن اعمال و اخلاق بد را بیان میکرد که در نتیجه عظمت و اقتدار آنان روزبهروز متزلزل گشته و رفته رفته موقعیت اجتماعی خود را از دست میدادند؛ در قرآن مجید اعلامیهها و هشدارهای شدیدی علیه این رهبران کفر نازل میشد، گرچه طرز بیان آن جنبۀ عمومی داشت، ولی مردم میدانستند که روی سخن با چه کسانی است.
﴿وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ ١١ مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ مُعۡتَدٍ أَثِيمٍ ١٢ عُتُلِّۢ بَعۡدَ ذَٰلِكَ زَنِيمٍ ١٣ أَن كَانَ ذَا مَالٖ وَبَنِينَ ١٤﴾ [القلم: 10-14].
«و پیروی نکن از هر سوگندخورندۀ پست، عیبگوی سخنچین، بازدارنده خیر، از حد تجاوز کنندۀ گناهکار درشت خوی بدنام اینکه هست صاحب مال و پسران».
﴿كَلَّا لَئِن لَّمۡ يَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِيَةِ ١٥ نَاصِيَةٖ كَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ ١٦﴾ [العلق: 15-16].
«اگر باز نیاید (و دست از شرارت بر ندارد) محققاً ناصیهاش (مویپیشانیاش) را خواهیم گرفت و کشید. (همان) پیشانی دروغگویخطا کار را».
ممکن بود برای پند و اندرز، روش ملایمتری اختیار شود ولی وجود کبر و نخوت، افتخار به مال و مقام و تصور جاهطلبی، لازمهاش یک ضربۀ کاری بود تا آنان را آگاه کند؛ لذا بزرگترین سران و مستکبران قریش چنین مورد خطاب قرار میگرفتند:
﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا ١١ وَجَعَلۡتُ لَهُۥ مَالٗا مَّمۡدُودٗا ١٢ وَبَنِينَ شُهُودٗا ١٣ وَمَهَّدتُّ لَهُۥ تَمۡهِيدٗا ١٤ ثُمَّ يَطۡمَعُ أَنۡ أَزِيدَ ١٥ كَلَّآۖ إِنَّهُۥ كَانَ لِأٓيَٰتِنَا عَنِيدٗا ١٦﴾ [المدثر: 11-16].
«(ای پیامبر!) مرا با کسیکه او را تنها آفریدهام واگذار. ﴿11﴾ و (همانکه) مال فراونی برایش قرار دادم. ﴿12﴾ و فرزندانی که همیشه (در خدمت او و) با او هستند. ﴿13﴾ و همه وسایل (و امکانات) زندگی را در اختیارش قرار دادم. ﴿14﴾ باز (هم) طمع دارد که (برآن) بیفزایم. ﴿15﴾ هرگز، (چنین نخواهد شد) بیگمان او نسبت به آیات ما دشمنی (و عناد) دارد».
در این آیات مخاطب «ولید بن مغیره» سردمدار بزرگ قریش است، این الفاظ از زبان شخصی بیان میشدند که ظاهراً مال و مقامی نداشت. ولی بزرگترین علت مخالفت و دشمنی قریش و سایر عربها با پیامبر اکرم جاین بود: معبودانی که از سالیان دراز حاجتروای آنان بوده و در مقابل آنها هر روز پیشانی تعظیم بر خاک میساییدند، اسلام نام و نشان آنان را محو و نابود کرد و در حق آنها اعلام داشت:
﴿إِنَّكُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ [الأنبیاء: 98].
«شما و هرآنچه بجز الله پرستش میکنید هیزم جهنم هستید».
اسباب و علل خویشتنداری قریش
با وجود این اسباب که هریک از آنها برای تهییج و به خشم آوردن قریش کافی بود، بیم آن میرفت که با آشکار نمودن دعوت و تبلیغ، خونریزیهای سختی آغاز شود؛ لکن قریش از خود خویشتن داری نشان داد، این امر دلایل گوناگونی داشت. قریشیان در جنگهای داخلی طولانی نابود شده و پس از جنگ «فجار» به قدری عاجز و ناتوان بودند که از نام جنگ میترسیدند، بر اثر تعصب و حمیت قبیلهای، برای آغاز جنگ کافی بود کهیکی از افراد قبیله به قتل برسد. قبیلۀ مقتول بدون تحقیق و بررسی، به منظور انتقام و خونخواهی، قد عَلَم میکرد و تا زمانی که انتقام نمیگرفت، آتش جنگ خاموش نمیشد. تصمیم به قتل آنحضرت ج برای قریش امری آسان بود ولی آنها میدانستند که بنیهاشم حتماً از آنان انتقام خواهند گرفت؛ وانگهی به تدریج تمام اهل مکه به معرکۀ جنگ و کشتار کشیده خواهند شد.
تعداد زیادی از افراد قبایل مختلف به اسلام مشرف شده بودند و تقریباً هیچ قبیلهای نبود که یکی دو نفر از میان آن مسلمان نشده باشند، لذا اگر اسلام جرم به حساب میآمد، فقط یک نفر مجرم نبود، بلکه دهها فرد مجرم شناخته میشدند و از میان بردن تمام آنها امکانپذیر نبود. علاوه بر این، تعداد زیادی از سران قریش افرادی بزرگمنش و خوشخوی بودند. آنان نه به خاطر شرارت نفس، بلکه (به رغم خود) به منظور دلسوزی، با اسلام مخالفت میکردند. بنابراین، آنها میخواستند مسئله از طریق صلح و آشتی خاتمه پیدا کند.
خلاصه وقتی رسول گرامی ج دعوت اسلام و نکوهش بتپرستی را علنی و آشکار کرد، چند نفر از معتمدان و سران قریش نزد ابوطالب شکایت بردند؛ ابوطالب با ملاطفت و نرمی با آنها صحبت و آنان را تفهیم کرد. ولی چون انگیزۀ جدال و کشمکش باقی بود، یعنی آنحضرت ج از ادای فریضۀدعوت توحید باز نمیآمد، لذا این گروه دوباره نزد ابوطالب رفته و از رفتار و اعمال آنحضرت ج شکایت کردند، این بار تمام سران قریش یعنی «عتبه بن ربیعه»، «شیبه»، «ابوسفیان»، «عاص بن هشام»، «ابوجهل»، «ولید بن مغیره» و «عاص بن وائل» باهم همراه بودند، آنان به ابوطالب گفتند: «برادرزادهات به معبودان ما توهین میکند، نیاکان ما را گمراه میگوید، ما را نادان و احمق میداند، لذا یا اینکه شما بر سر راه ما مانع ایجاد نکنید و یا اینکه شما هم به میدان آمده علناً در مقابل ما قرار گیرید تا تکلیف ما و شما مشخص شود و یکی از طرفین از بین برود».
ابوطالب با زیرکی دریافت که وضع وخیم شده است، با خود گفت که: قریش بیش از این تحمل نخواهند کرد و من هم به تنهایی نمیتوانم با آنان مبارزه کنم؛ لذا با جملۀ کوتاهی آنحضرت ج را چنین مورد خطاب قرار داد: «عمو جان! بر من چنان باری قرار مده که نتوانم آن را تحمل کنم». حامی و مدافع ظاهری رسول اکرم ج ابوطالب بود، هنگامی که آنحضرتمتوجه شد که در مقاومت و ثبات ابوطالب سستی و لرزش به وجود آمده، در حالی که اشک در دیدگان مبارکش حلقه زده بود، خطاب به ابوطالب چنین گفت: «عمو جان! سوگند به خدا، اگر اینها در یک دست من خورشید و در دست دیگر، ماه را قرار دهند (یعنی حکومت و سلطنت تمام جهان را در اختیارم گذارند) بازهم من از تبلیغ آیین اسلام و تعقیب هدف خود باز نخواهم آمد تا بر مشکلات پیروز آیم و به هدف نهایی برسم و یا در راه هدف جان سپارم».
گفتار جاذب و هیجانآور آنحضرت ج چنان تأثیری بر قلب ابوطالب گذارد که با وجود تمام خطراتی که در کمین او بود، بدون اختیار به رسول اکرم ج گفت: «مأموریت خویش را به پایان برسان، هیچ کس نمیتواند برایت ایجاد زحمت کند».
آزار و اذیت قریش
رسول اکرم طبق معمول به دعوت اسلام مشغول شد، گرچه قریشیان نتوانستند برای قتل آنحضرت تصمیم بگیرند، ولی شروع به اذیت و آزار آنحضرت کردند، بر سر راه ایشان خار میگذاشتند، هنگام نماز بر جسم پاک ایشان نجاست و پلیدی قرار میدادند، ناسزا میگفتند. یک بار آنحضرت در حرم مشغول نماز بود، عقبة بن ابی معیط شالی بر گردن مبارک انداخت و چنان بهسوی خود کشید که آنحضرت بر زانو افتاد؛قریش تعجب میکردند که ایشان برای چه این همه آزارها را تحمل میکند! شاید هدف از آن به دستآوردن مال و مقام باشد. بنابراین، عقبه بن ربیعه از جانب قریش نزد آنحضرت آمد و اظهار داشت: ای محمد! چه میخواهی؟ آیا ریاست مکه و یا ازدواج در یک خاندان بزرگ و یا مال و ثروت را میخواهی؟ ما همۀ اینها را در اختیار تو قرار میدهیم و بر این هم راضی خواهیم شد که تمام مکه تحت فرمان تو باشد، ولی از این سخنانت و دعوت به اسلام دست بردار. عتبه به موفقیت در این پیشنهاد خود یقین کامل داشت، ولی در پاسخ به این تطمیع و تشویقها، آیههای قرآنی ذیل نازل شدند:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَٱسۡتَقِيمُوٓاْ إِلَيۡهِوَٱسۡتَغۡفِرُوهُۗ﴾ [فصلت: 6].
«بگو، همانا من بشری مانند شما هستم که بهسوی من این امر وحی میشود که معبود شما یکی است، پس بهسوی او حرکت کنید و از او طلب بخشش گناهان کنید».
﴿قُلۡ أَئِنَّكُمۡ لَتَكۡفُرُونَ بِٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚذَٰلِكَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩﴾ [فصلت: 9].
«بگو، آیا شما کفر میورزید به آن ذاتی که زمین را در دو روز آفریده و برای او شریکانی قرار میدهید؛ او پروردگار جهانیان است».
عتبه با حالتی دگرگون و تغییریافته بهسوی قریش باز گشت، و اظهار داشت: کلامی را که محمد بیان میکند، شعر نیست چیزی دیگر است! نظر من بر این است که او را به حال خودش واگذارید، اگر او در هدفش موفق شود و بر اعراب غلبه پیدا کند، این برای شما موجب عزت و سربلندی خواهد بود و گرنه، اعراب او را نابود خواهند کرد؛ اما قریش این پیشنهاد عتبه را نپذیرفتند.
اسلامآوردن حضرت حمزه، (سال ششم بعثت)
حمزه از عموهای آنحضرت، نسبت به پیامبر اسلام ج محبت و الفتی خاص داشت. او فقط دو یا سه سال از آنحضرت بزرگتر و با ایشان همبازی بود، هردو از پستان «ثویبه» شیر خورده بودند و از این جهت باهم برادر رضاعی بودند. حمزه هنوز مسلمان نشده بود، لکن هرگونه اقدام آنحضرت ج را با دیدۀ محبت و احترام مینگریست، به رزم و صید و شکار، علاقۀ خاصی داشت؛ صبح زود تیر و کمان را گرفته بیرون میرفت و تمام روز به شکار مشغول میشد، شامگاه باز میگشت، نخست به حرم رفته طواف مینمود، هریک از سران قریش جلسات جداگانهای در صحن حرم تشکیل میدادند، حضرت حمزه نزد آنان رفته و احوالپرسی میکرد، گاهی نزد آنان مینشست. از این جهت با همه نسبت رفاقت و دوستی داشت و همۀ مردم قدر و منزلت او را به جای میآوردند.
خویشاوندان مخالف، با چنان قساوت و سنگدلی با آنحضرت برخورد میکردند که از بیگانگان هم، انتظار آن نمیرفت. یک روز ابوجهل به آنحضرت ج سخت ناسزا گفت و به ساحت مقدسش جسارت کرد؛ کنیزی (کنیز عبدالله بن جدعان) شاهد ماجرا بود؛ وقتی حمزه از شکار باز گشت، جریان را برایش بازگو نمود. حضرت حمزه بینهایت خشمگین شد، تیر و کمان را برداشت و به حرم آمد و به ابوجهل گفت: «من مسلمان شدهام» این جمله را به منظور اعلام حمایت شدید از آنحضرت اظهار داشت، ولی چون به خانه آمد، در تردید بود که چگونه دین نیاکان را یک باره رها کنم؟ تمام روز را در همین تردید و اندیشه سپری کرد. سرانجام، پس از تدبر و اندیشه به حقانیت دین اسلام پیبرد و به اسلام مشرف شد، حضرت عمر نیز پس از چهار روز که از اسلامآوردن حضرت حمزه میگذشت به آیین اسلام درآمد.
اسلامآوردن حضرت عمر (سال ششم بعثت)
زمانی که خورشید نبوت از سرزمین حجاز طلوع کرد و پیامبر اکرم به رسالت مبعوث شدند، حضرت حمزه س بیست و هفت سال سن داشت().
خانوادۀ حضرت عمر توسط «زید» (پدر سعید، داماد حضرت عمر) با ندای توحید مأنوس شده بود، چنانکه قبل از همه سعید فرزند زید مشرف به اسلام شد و با «فاطمه» خواهر حضرت عمر ازدواج کرد. به سبب این پیوند فاطمه نیز اسلام آورد؛ در این خاندان، شخص دیگری که مورد احترام قبیله بود به نام «نعیم بن عبدالله» نیز ایمان آورده بود؛ ولی خود حضرت عمر هنوز با اسلام بیگانه بود، وقتی صدای اسلام به گوشش رسید، بسیار خشمگین شد و با کسانی از خاندانش که اسلام آورده بودند، سخت دشمنی ورزید. «لبینه» کنیزی از آن خاندان مسلمان شده بود، عمر او را بینهایت مورد ضرب و شتم قرار میداد تا اینکه خسته میشد، آنگاه میگفت: «پس از رفع خستگی دوباره خواهم زد» علاوه بر «لبینه» با هرکس از مسلمانان برخورد میکرد، از زد و خورد با او دریغ نمیورزید.ولی اسلام چنان لذت و مزهای داشت که هرکس آن را میچشید، به هیچ وجه آن را از دست نمیداد، با وجود همه این سختگیریها نتوانست حتی یک نفر را از اسلام منصرف کند، در نهایت چارهای جز این ندید که (نعوذ بالله) رسول اکرم را به قتل برساند، لذا شمشیر خود را حمایل کرد و بهسوی آنحضرت حرکت نمود.
از سوی کارکنان قضا ندایی رسید: آمد آن یاری که ما میخواستیم.
در میان راه «نعیم بن عبدالله» را ملاقات کرد. نعیم چون قیافهاش را دید، اظهار داشت: قصد رفتن به کجا را داری؟ عمر گفت: میروم تا محمد ج را بکشم! نعیم گفت: نخست خویشاوندان خود را اصلاح کن و از خانوادهات آگاه شو؛ زیرا خواهرت فاطمه و شوهرش هردو مسلمان شدهاند؛ با شنیدن این سخن خشم سراپای وجود عمر را فرا گرفت و عازم خانۀ خواهر گردید.فاطمه مشغول تلاوت قرآن بود، چون از ورود برادرش باخبر شد، بیدرنگ سکوت اختیار کرد و ورقی را که آیاتی از قرآن در آن نوشته شده بود، مخفی کرد ولی عمر صدای او را شنیده بود، از خواهرش پرسید: این زمزمهای که به گوشم رسید، چه بود؟ او گفت: چیزی نبود، عمر گفت: شنیدهام که شما هردو از دین آبا و اجدادی برگشتهاید؟ سپس به شوهر خواهر خود حمله کرد؛ فاطمه به یاری شوهرش شتافت. عمر خواهرش را نیز مضروب و مجروح ساخت، به گونهای که تمام بدنش خونآلود شد، اما محبت و عشق به اسلام بالاتر از اینها بود. خواهرش اظهار داشت: «آری، ما مسلمان شدهایم و هرچه از دستت برمیآید انجام بده! اما اسلام هرگز از قلب ما بیرون نخواهد شد».
منظره دلخراش خواهر که با جسمی خونآلود و چشمانی خونبار، در برابر برادر ایستاده بود، عمر را سخت تحت تأثیر قرار داد؛ نگاه محبتآمیزی بهسوی خواهر افکند، دید که خون از بدنش جاری است، رقّت بر او مستولی شد و درخواست کرد: «آنچه قرائت میکردید به من نشان دهید» فاطمه برگی را که در آن آیات قرآن نوشته شده بود آورد و در جلویش گذاشت، عمر آن را به دست گرفت و دید که آیات ذیل بر آن نوشته شدهاند:
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١﴾ [الحدید: 1].
با خواندان هر لفظی قلبش دگرگون میشد، تا اینکه به این آیه رسید:
﴿ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ﴾ بدون اختیار اعلام داشت:
«أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً عبده ورسوله».
این زمانی بود که رسول اکرم ج در خانه حضرت «ارقم» نزدیک کوه صفا پناهنده بود؛ حضرت عمر به آنجا رفت و درِ خانه را زد، چون حامل شمشیر بود، یاران پیامبر در تردید قرار گرفتند، حضرت حمزه اظهار داشت: «بگذارید وارد شود، اگر با حسن نیت آمده، مقدم او را گرامی میداریم، در غیر این صورت سرش را با شمشیر خودش از تن جدا خواهیم کرد». حضرت عمر وارد شد، رسول اکرم ج جلو رفت و دامنش را گرفت و فرمود: عمر! با چه هدفی آمدهای؟ صدای هیبتناک آنحضرت، او را به لرزه درآورد، با نهایت خضوع عرض کرد: «به قصد ایمانآوردن آمدهام»آنحضرت ج بدون اختیار با صدای بلند تکبیر (الله اکبر) گفت و صحابه نیز با صدای بلند به گونهای تکبیر گفتند که صدای آنها کوههای مکه را به لرزده درآورد.
اسلام عمر باعث شوکت اسلام و مسلمین
اسلامآوردن حضرت عمر س تحول جدیدی در تاریخ اسلام به وجود آورد، گرچه تا آن موقع حدود چهل پنجاه نفر مسلمان شده بودند. پهلوان معروف عرب، حضرت حمزه، سید الشهداء نیز ایمان آورده بود، با وجود این مسلمانان نمیتوانستند فرایض مذهبی خود را بهطور علنی انجام دهند. خواندن نماز در کعبه بهطور کلی غیرممکن بود، با گرویدن حضرت عمر سبه اسلام، این وضعیت بلافاصله تغییر یافت، او علناً اسلام را پذیرفت. کفار و مشرکان، نخست با شدت به مخالفت برخاستند، ولی وی با پایمردی و استواری با آنان مبارزه میکرد تا اینکه همراه با جماعت مسلمین در خانه کعبه نماز گزارد، ابن هشام این داستان را به نقل از عبدالله بن مسعود با این الفاظ بیان میکند:
«فلمـا أسلم عمر قاتل قريشاً حتى صلى عند الكعبة وصلينا معه». «پس هنگامی که عمر اسلام آورد، با کفار مبارزه کرد تا اینکه در خانه کعبه نماز گزارد و ما هم با وی نماز گزاردیم».
در صحیح بخاری مذکور است: وقتی حضرت عمر مشرف به اسلام شد، غوغایی در مکه به پا خاست، اتفاقاً عاص بن وائل وارد شد و اظهار داشت: این چه غوغا و شورشی است؟ مردم گفتند: عمر از دین اجدادی خود برگشته است. عاص بن وائل گفت: «اشکالی ندارد، من عمر را در پناه خود قرار میدهم».
شکنجه و آزار مسلمین
عزم راسخ، ارادۀ قوی و نیروی کاری، جوهر اصلی انسان بوده و این خصوصیات قابل تحسین اند. ولی همین اوصاف، هرگاه به صورتی دیگر نمودار شوند، شکل وحشتناک: سختدلی، بیرحمی، درندهخویی و سفاکی را به خود میگیرند. هنگامی که اسلام به تدریج گسترش مییافت و رسول اکرم ج و بزرگان صحابه در حمایت و حفاظت قبیلۀ خود قرار داشتند، خشم و کینه قریش از هرسو متوجه آن دسته از بیچارگانی میشد که هیچگونه یار و یاوری نداشتند. بعضی از آنها غلام و کنیز و برخی دیگر در آن دیار بیگانه و پدرانشان از یکی دو پشت پیش به مکه آمده بودند؛ بعضی از قبایل نیز چنان ضعیف بودند که هیچگونه عظمت و موقعیت اجتماعی نداشتند، قریش آنان را چنان مورد جور و ستم خود قرار میدادند که تاریخ از آوردن نظیر آن احساس شرم میکند. برای قریش بسیار آسان بود که سرزمین اعراب را از وجود مسلمانان پاک و صاف کند، ولی غریزۀ انتقام آنان با انجام این امر اشباع نمیشد، و چنانچه مسلمانان با وجود پایبندی و استواری بر دین خود، از بین برده میشدند، این مسئله به جای اینکه باعث افتخار برای قریش باشد، باعث تحسین و تمجید کسانی بود که با صبر و مقاومت از مرگ و شهادت استقبال کرده بودند.
شأن و عظمت قریش زمانی به جا بود که مسلمانان از جادۀ اسلام منحرف گشته، آیین قریش را میپذیرفتند و از دین خود اظهار برائت میکردند، و یا اینکه هدف قریش از شکنجه و آزار، به آزمایش گذاشتن سطح ایمان مسلمانان بود تا از این طریق چگونگی عشق و علاقۀ آنها را به اسلام بیازمایند، در میان قبیلۀ قریش، افرادی نیز وجود داشتند که از اینکه آیین آنها به مسخره گرفته میشد، آباء و اجدادشان تحقیر میشدند، عظمت خدایان آنها رو به زوال میرفت، بسیار اندوهگین بودند، ولی آنان فقط به اظهار تأسف و حسرت بسنده کرده و میگفتند: تعدادی از افراد به اختلال مغزی دچار شدهاند. عقبه، عاص بن وائل و غیره از همین دسته بودند. لیکن ابوجهل، امیه بن خلف و غیره در صف آزاردهندگان و ناسزاگویان به پیامبر ج و سایر مسلمانان قرار داشتند.
شکنجهدادن مسلمانان به شیوههای گوناگون
پس از علنیشدن دعوت اسلام، قریش کارنامۀ وحشتناک ظلم و ستم خود را آغاز کرد، هنگام ظهر و در گرمای سوزان جزیرة العرب که زمین ریگزار، مانند تابهای گداخته میشد، مسلمانان مظلوم و بیچاره را گرفته و بر ریگهای داغ میخواباندند و سنگ بسیار بزرگ و داغی بر سینههایشان میگذاشتند تا نتوانند پهلو عوض کنند. ریگهای سوزان را بر بدنشان قرار داده، آنان را با آهنی که با آتش داغ شده بود، داغ میکردند. این بلاها گرچه بر عموم مسلمانان بیپناه وارد میشد ولی کسانی که مورد سختترین آزار و شنجهها قرار گرفتند، عبارتند از:1- «حضرت خباب بن ارت» او از افراد قبیله تمیم بود، در زمان جاهلیت بهعنوان برده فروخته شد، «امام انمار» او را خریده بود، زمانی که رسول اکرم ج در خانۀ حضرت ارقم سکونت داشت، خباب مسلمان شد، تا آن موقع فقط شش تا هفت نفر مسلمان شده بودند، قریش او را شکنجههای مختلفی میدادند. یک روز بر روی اخگرهای داغ او را خواباندند، وقتی خواست پشت خود را تکان دهد، یکی از آنان پاهای خود را بر سینهاش گذاشت تا نتواند تکان بخورد، تا اینکه اخگرها در زیر پشت او سرد شدند. خباب بعد از مدتها هنگامی که این داستان را برای حضرت عمر س تعریف میکرد، پشت خود را به وی نشان میداد که مانند لکههای پیسی، سفید شده بود.خباب در دوران جاهلیت پیشۀ آهنگری داشت، وقتی مسلمان شد از بعضی از مردم طلبکار بود، از آنان خواست تا طلبش را بپردازند، بدهکاران در پاسخ میگفتند: تا زمانی که از محمد روی نگردانی، پشیزی به تو نخواهد رسید، او میگفت: هرگز! مگر اینکه بمیرید و دوباره زنده شوید.2- «حضرت بلال» که به نام «بلال مؤذن» معروف است، اهل حبشه و غلام «امیه بن خلف» بود، امیه در گرمای شدید نیمروز او را روی ریگهای داغ میخوابانید و سنگ بزرگی روی سینهاش قرار میداد تا تکان نخورد و به او میگفت: اسلام را رها کن و گرنه با همین وضع خواهی مرد. ولی در همان حال، بر زبانش کلمه «احد» جاری بود، وقتی «امیه» دید که حضرت بلال به هیچ وجه متزلزل نمیشود و دست از اسلام برنمیدارد، ریسمانی به گردنش انداخت و به دست بچهها داد تا او را در کوچههای شهر بگردانند، در همان حال نیز بر زبانش لفظ «احد»، «احد» جریان داشت.3- «حضرت عمار بن یاسر»، اهل یمن بود، پدرش «یاسر»هنگامی که به مکه آمد، ابوحذیفۀ مخزومی کنیز خود، «سمیه» را به نکاحش درآورد. عمار از او متولد گردید و هنگامی که مشرف به اسلام شد، پیش از وی فقط سه نفر اسلام آورده بودند، قریش او را بر ریگهای داغ میخواباندند و به قدری میزدند که بیهوش میشد، با پدر و مادر وی نیز اینگونه رفتار میکردند.4- «حضرت سمیّه» مادر عمار بود، او را ابوجهل به جرم اسلامآوردن چنان با نیزه زد که جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهادت رسید.5- «حضرت یاسر» که به نام «صهیب رومی» مشهور است، ولی در اصل رومی نیست، پدرش «سنان» از جانب کسری، حاکم «اُبلّه» بود و قبیلهاش در «موصل» زندگی میکرد. یک بار رومیان بر آن منطقه حملهور شده، تعدادی از مردم منطقه را به اسارت گرفتند، در آن میان صهیب نیز وجود داشت، او در روم بزرگ شده بود. به همین جهت به خوبی نمیتوانست به زبان عربی تکلم کند، یکی از عربها او را خریداری نمود و به مکه آورد، در آنجا «عبدالله بن جدعان» وی را خریداری کرد و آزاد ساخت.زمانی که رسول اکرم ج دعوت اسلام را آغاز نمود، او و عمار بن یاسر به حضور آنحضرت شتافتند، ایشان آنان را به اسلام فرا خواندند و آنها مشرف به اسلام شدند.
قریش به قدری او را شکنجه میدادند که حواسش مختل میشد، وقتی خواست به مدینه هجرت کند، قریش گفتند: در صورتی میتوانی هجرت کنی که تمام مال و متاع خود را رها کنی، او با خوشحالی این تقاضا را پذیرفت.6- «حضرت ابو فکیهه» غلام صفوان بن امیه بود و همراه با بلال مسلمان شد. وقتی امیه مطلع شد، پاهایش را با ریسمان بست و به چند نفر گفت: او را کشان، کشان برده بر روی زمین داغ بخوابانید، یک بار کرمی بر روی زمین راه میرفت، امیه به ابوفکیهه گفت: خدای تو همین است؟ او گفت: «خدای من و تو الله است» امیه چنان گلویش را گرفت و فشرد که تصور میشد جان داده است. یک بار بر سینهاش سنگ بسیار بزرگی گذاشت که زبان از دهانش خارج شد.7- «حضرت لبینه» کنیزی بود. حضرت عمر س آن بیچاره را به قدری میزد که خسته میشد، آنگاه میگفت: بر تو رحم نکردم، بلکه خسته شدم. وی اظهار میداشت: اگر تو مسمان نشوی خداوند از تو انتقام خواهد گرفت.8- «حضرت زنیره» کنیزی از خاندان حضرت عمر س بود و به همین جهت حضرت عمر س پیش از اینکه مسلمان شود، او را خوب کتک میزد، ابوجهل به قدری او را به تازیانه زد که بیناییاش را از دست داد.9- «حضرت نهدیه و حضرت ام عبیس» این هر دو کنیز بودند و به جرم مسلمانشدن، شکنجهها و مشقات سختی را متحمل میشدند.
نخستین فضیلت از فضایل حضرت ابوبکر صدیق س این است که جان بیشتر این مظلومان و بیپناهان را نجات داد. بلال، عامر بن فهیره، لبینه، نهدیه و ام عبیس را با بهای گزاف خریداری و آزاد نمود، اینها کسانی بودند که قریش به آنها شکنجههای گوناگون میدادند. علاوه بر اینها کسانی دیگر هم بودند که مورد آزار و اذیت قریش قرار میگرفتند، وقتی حضرت عثمان که فردی مُسن و دارای مقام و منزلت بود، مسلمان شد، عمویش او را با ریسمان میبست و میزد. حضرت ابوذر هفتمین نفری است که مسلمان شد، هنگامی که در خانه کعبه اسلام خود را اعلام کرد، قریش او را زدند و بر زمین انداختند.
وقتی حضرت زبیر بن عوام (پنجمین نفری است که مسلمان شد) اسلام آورد، عمویش او را در حصیر میپیچاند و در بینیاش دود وارد میکرد. وقتی حضرت سعید بن زید پسر عمو و داماد حضرت عمر مسلمان شد، حضرت عمر او را با ریسمان بست.
ولی تمام این مظالم، بیرحمیهای سخت و سفّاکیهای وحشتناک، هیچیک از مسلمانان را نتوانست در طی راه حق و حقیقت متزلزل کند. یکی از مورخان مسیحی بسیار خوب نوشته است: «مسیحیان باید بدانند که اخلاق محمد چنان شور و مستی دینی در پیروان ایشان به وجود آورد که پیروان نخستین عیسی مسیح از آن محروم بودند، هنگامی که عیسی را به دار زدند، پیروان او پا به فرار گذاشته، احساسات و شور مذهبی خود را از دست دادند و رهبر خود را در دام مرگ تنها رها کرده و رفتند؛ برعکس این قضیه، پیروان حضرت محمد گِرد پیامبرِ مظلوم خود جمع شدند و به منظور نجات وی، جانهای خود را به مخاطره انداختند و سرانجام، بر تمام دشمنان پیروز شدند».
بحث در مورد'بعثت پيامبر اسلام (ص)'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید