

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !اشاعره كيست ؟
اشاعره كيست؟
اَشاعِره، نامی است که بر پیروان مکتب كلامى ابوالحسن على بن اسمعيل اشعرى اطلاق میشود. اشاعره در معنای عام به سنتگرایان گفته میشود، یعنی آنان که در برابر خردگرایان معتزلى، بر نقل (قرآن و سنت) تأکید میورزند و نقل را بر عقل ترجیح میدهند.
اندیشههایی که به مکتب اعتزال انجامید، از نیمه دوم قرن اول هجری آغاز شد. روش اعتزال در حقیقت عبارت بود از به کاربردن نوعی منطق و استدلال در فهم و درک اصول دین. بدیهی است که در چنین روشی اولین شرط، اعتقاد به حجیت و حریت و استقلال عقل است؛ و نیز بدیهی است که عامه مردم که اهل تعقل و تفکر و تجزیه و تحلیل نیستند، همواره «تدین» را مساوی با «تعبد» و تسلیم فکری به ظواهر آیات و احادیث – و مخصوصاً احادیث – میدانند و هر تفکر و اجتهادی را نوعی طغیان و عصیان علیه دین تلقی مینمایند، خصوصاً اگر سیاست وقت بنا به مصالح خودش از آن حمایت کند و بالاخص اگر برخی از علماء دین و مذهب این طرز تفکر را تبلیغ نمایند، و بالاخص اگر این علماء خود واقعاً به ظاهرگرایی خویش مؤمن و معتقد باشند و عملاً تعصب و تصلب بورزند. حملات اخباریین علیه اصولیین و مجتهدین، و حملات برخی از فقهاء و محدثین علیه فلاسفه در جهان اسلامی از چنین امری ریشه میگیرد.
در قرن سوم هجرى مأمون که خود مردی عالم و روشنفکر بود به حمایت معتزله برخاست، معتصم و واثق نیز از او پیروی کردند، تا نوبت به متوکل رسید. متوکل نقش اساسی در پیروزی مذهب اهل السنه – که در حدود یک قرن بعد به وسیله ابوالحسن اشعری پایه کلامی یافت – داشت. مسلماً اگر متوکل همان طرز تفکر مأمون را میداشت، اعتزال چنین سرنوشتی پیدا نمیکرد.
معتزله علاقه عمیقی به فهم اسلام و تبلیغ و ترویج آن و دفاع از آن در مقابل دهریین و یهود و نصاری و مجوس و صابئین و مانویان و غیرهم داشتند و حتی مبلغینی تربیت میکردند و به اطراف و اکناف میفرستادند. در همان حال از داخل حوزه اسلام وسیله ظاهرگرایان که خود را «اهل الحدیث» و «اهل السنة» مینامیدند تهدید میشدند و ضعیف شدند و تدریجاً منقرض گشتند.
از این رو در آغاز امر، یعنی تا حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم، یک مکتب کلامی معارض به معتزله – آن گونه که بعدها پیدا شد – وجود نداشت. تمام مخالفتها با این نام صورت میگرفت که افکار معتزله ضد ظواهر حدیث و سنت است. رؤسای اهل حديث مانند امام مالك ابن انس و امام احمد ابن حنبل اساساً بحث و چون و چرا و استدلال را در مسائل ایمانی حرام میشمردند. پس نه تنها اهل السنه یک مکتب کلامی در مقابل معتزله نداشتند، بلکه منکر کلام و تکلم بودند.
در حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجری پدیده تازهای رخ داد و آن اینکه شخصیتی بارز و اندیشمند که سالها در نزد قاضی عبدالجبار مکتب اعتزال را فرا گرفته و در آن مجتهد و صاحب نظر شده بود، از مکتب اعتزال رو گرداند و به مذهب اهل السنه گرایید و چون از طرفی از نوعی نبوغ خالی نبود و از طرف دیگر مجهز بود به مکتب اعتزال، همه اهل السنه را بر پایههای استدلالی خاصی بنا نهاد و آنها را به صورت یک مکتب نسبتاً دقیق فکری درآورد. آن شخصیت بارز ابوالحسن اشعری متوفا در حدود ۳۳۰ هجری است.
ابوالحسن اشعرى – بر خلاف قدمای اهل حدیث مانند احمد بن حنبل – بحث و استدلال و به کار بردن منطق را در اصول دين جایز شمرد و از قرآن و سنت بر مدعای خود دلیل آورد. او کتابی به نام «رسالة فی استحسان الخوض فی علم الکلام» نوشتهاست.
اینجا بود که اهل الحدیث دو دسته شدند: «اشاعره» یعنی پیروان ابوالحسن اشعری که کلام و تکلم را جایز میشمارند، و «حنابله» یعنی تابعان امام احمد بن حنبل که آن را حرام میدانند. در درسهای منطق گفتیم که علامه ابن تيميه حنبلی کتابی در تحریم منطق و کلام نوشتهاست.
معتزله از ناحیه دیگر نیز منفور عوام شدند، و آن، غائله «محنت» بود زیرا معتزله بودند، که میخواستند با نیروی خلیفه مأمون مردم را به زور تابع عقیده خود در حادث بودن قرآن کنند، و این حادثه به دنبال خود کشتارها و خونریزیها و زندانها و شکنجهها و بیخانمانیها آورد که جامعه مسلمین را به ستوه آورد. عامه مردم، معتزله را مسؤول این حادثه میدانستند و این جهتسبب بیزاری بیشتر مردم از مکتب اعتزال شد.
ابوالحسن اشعری از افراد کثیر التألیف است. گفتهاند متجاوز از دو صد کتاب تألیف کردهاست. در حدود صد کتاب از او در تذکرهها نام برده شدهاست ولی ظاهراً اکثر آن کتابها از میان رفتهاست. معروفترین کتاب او کتاب «مقالات الاسلامیین» است؛ که چاپ شده و تا حد زیادی پریشان و نامنظم است. کتاب دیگری نیز از او چاپ شدهاست و نام «اللمع» و شاید کتابهای دیگر هم از او چاپ شده باشد.پس از ابوالحسن اشعری نامداران دیگری در این مکتب ظهور کردند و پایههای آن را استوار کردند. از آن میان قاضى ابوبكر باقلانى معاصر شيخ مفيد و درگذشته در سال ۴۰۳ و ابو اسحاق اسفراينى که در طبقه پس از باقلانی و سيد مرتضىٰ بهشمار میرود، و دیگر امام الحرمين جوينى استاد غزالی و خود امام محمد غزالى صاحب «احیاء علوم الدین» متوفای در ۵۰۵ هجری و امام فخرالدين رازىرا باید نام برد. اندیشه و روش اشاعره همواره دچار دگرديسى بوده، اما آن چه امروز به نام باورهای اشعری بدانها استناد میشود، بیشتر استدلالهایی است، که قاضى عضدالدين ايجى در کتاب مواقف اش آورده است.
پیروان ابوالحسن اشعری بودند و اعتقاد داشتند: ایمان تصدیق به قلب است و اقرار به زبان و عمل به ارکان از فروع آن است.
صاحب گناه كبيره اگر بدون توبه بمیرد، حقتعالی او را شامل مغفرت میکند یا به شفاعت رسول اكرم میبخشد یا به مقدار جرمش او را عذاب میدهد؛ اما اگر با توبه بمیرد، عفو او بر حق تعالی واجب نیست؛ چون خداوند موجب است و چیزی بر او واجب نمیشود.
حق تعالی مالک خلایق است و آن چه اراده اش باشد، میکند و میفرماید. اگر جمیع آفریدگان را به بهشت ببرد یا همه را در آتش دوزخ بیندازد، خطایی مرتکب نشدهاست؛ چون او مالک مطلق است.
هر چه موجود باشد مرئی است؛ بنابراین حق تعالی دیده خواهد شد؛ چنان که در قرآنكريم آمده: وجوهٌ یومئذٍ ناضره الی ربها ناظره. این جا فهرستوار باورهای «اشعری» را که از اصول اهل السنه دفاع کرده یا به نحوی عقیده اهل السنه را تاویل و توجیه کردهاست ذکر میکنیم:
الف. عدم وحدت صفات با ذات (برخلاف نظر معتزله و فلاسفه)
ب. عمومیت اراده و قضاء و قدر الهی در همه حوادث (این نیز برخلاف نظر معتزله ولی بر وفق نظر فلاسفه)
ج. شرور، مانند خیرات، از جانب خدا است. (البته این نظر به عقیده «اشعری» لازمه نظر بالا است)
د. مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او (این نظر نیز به عقیده «اشعری» لازمه نظر عمومیت ارادهاست)
ه. حسن و قبح افعال ذاتی نیست، بلکه شرعی است. همچنین عدل، شرعی است نه عقلی (برخلاف نظر معتزله)
و. رعایت لطف و اصلح بر خدا واجب نیست. (بر خلاف نظر معتزله)
ز. قدرت انسان بر فعل، توأم با فعل است نه مقدم بر آن. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)
ح. تنزیه مطلق، یعنی هیچگونه شباهت و مماثلت میان خدا و ما سوا وجود ندارد. (بر خلاف نظر معتزله)
ط. انسان آفریننده عمل خود نیست، اکتسابکننده آن است. (توجیه نظراهل السنة در باب خلق اعمال)
ی. خداوند در قیامت با چشم دیده میشود. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)
یا. «فاسق» مؤمن است. (بر خلاف نظر خوارج که مدعی کفر فاسق بودند و بر خلاف نظر معتزله که به منزلة بین المنزلتین قائل بودند)
یب. مغفرت خداوند بندهای را، بدون توبه هیچ اشکالی ندارد همچنانکه معذب ساختن مؤمن بلا اشکال است. (بر خلاف نظر معتزله)
یج. شفاعت بلا اشکال است. (بر خلاف نظر معتزله)
ید. کذب و تخلف وعده بر خدا جایز نیست.
یه. عالم حادث زمانی است. (بر خلاف نظر فلاسفه)
یو. کلام خدا قدیم است، اما کلام نفسی نه کلام لفظی. (توجیه نظر اهل السنه)
یز. افعال خدا برای غایت و غرضی نیست. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)
یح. تکلیف مالایطاق بلامانع است. (بر خلاف نظر فلاسفه و معتزله)
ابوالحسن اشعری از افرادی است که افکارش تأثیر زیادی در جهان اسلام گذاشت. البته بعدها مناقشات زیادی بر سخنان او از طرف فلاسفه و معتزله وارد شد. بسیاری از عقاید و آراء او را ابوعلى سينا در شفا – بدون آنکه نام ببرد – ذکر کرده و رد نمودهاست. حتی برخی از اتباع «اشعری» از قبیل قاضی ابوبكر باقلانى و امام الحرمین جوینی در نظریه جبری او دربارهٔ خلق اعمال بازنگریستند.
امام محمد غزالى اگر چه اشعری است و تا حدود زیادی اصول اشاعره را تحکیم و تثبیت نمودهاست ولی مبانی دیگری به آنها داد. «کلام» به وسیله غزالی به عرفان و تصوف نزدیک شده. مولانا محمد رومی صاحب کتاب مثنوی نیز به نوبه خود اشعری مذهب است، ولی عرفان عمیق او به همه مسائل رنگ دیگری دادهاست. امام فخر رازى نیز که با افکار فلاسفه آشنا بود، کلام اشعری را تحول و نیرو بخشید.
البته مکتب اشعری رفتهرفته دگردیسی یافت. بهویژه در دست غزالی رنگ کلامی خود را کمی باخت و رنگ عرفانی گرفت و به وسیله امام فخر رازى به فلسفه نزدیک شد. بعداً که خواجه نصير الدين طوسى ظهور کرد و کتاب تجرید الاعتقاد را نوشت، کلام بسیار رنگ فلسفه گرفت. پس از «تجرید» همه متکلمان – اعم از اشعری و معتزلی – از همان راهی رفتند، که این فیلسوف و متکلم بزرگ شیعی رفت. نمونه را کتابهای مواقف و مقاصد و شروح آنها همه رنگی فلسفیتر گرفت. در حقیقت باید گفت هر اندازه فاصله زمانی زیادتر شدهاست اشاعره از پیشوایان ابوالحسن اشعری دور شده و عقاید او را با اعتزال یا فلسفه نزدیکتر کردهاند.
منبع: دانشنامه آزاد
بحث در مورد'اشاعره كيست ؟'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید