

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !حنفیت سرگردان، از ماوراءالنهر تا هند
حنفیت سرگردان، از ماوراءالنهر تا هند
نويسنده: استاد محمد ( محق )
مکتب ماوراء النهر، نمونه ای از اسلام معتدل
تاریخ اسلام در سیر تمدنی خود شاهد شکلگیری و ظهور جریانهای مختلف مذهبی بوده است. جریانهای عمده در منطقه ی ما را از سده های دور اهل سنت حنفی، شیعه ی اثناعشری و شیعه ی اسماعیلی تشکیل میداده اند. اگر تقابل مقطعی و حاد فدائیان اسماعیلی با حاکمان وقت و عمدتا سلجوقی را استثنا دانسته و آن را بیشتر یک تقابل سیاسی بدانیم تا تقابلی مذهبی، این جریانها علیرغم گفتگوهای انتقادی نسبت به هم، که امری کاملا طبیعی است، شاهد درگیریهای خشونتبار و خونین نبوده اند. همزیستی مسالمت آمیز در طی سده ها، فرهنگی از تحمل و مدارا را در این منطقه پدید آورد که به جای خود تجربه ای آموزنده و قابل تامل است. این تجربه هم ُبعد جامعه شناختی و فرهنگی دارد، هم ُبعد اقتصادی – تجارتی، و هم می توان عامل مذهبی را در آن موثر دانست، که به نظر نگارنده مکتب حنفی یکی از عوامل آن بود. مذهب حنفی از عراق آغاز گردید اما به سرعت در مناطق غیر عربی جهان اسلام رو به گسترش نهاد، و تقریبا اکثریت مناطق شرقی شامل مناطق مسلمان نشین هند، افغانستان، آسیای میانه، ایران و ترکیه را قلمرو خود گردانید. به مرور زمان، در مقابل مکتب حنفی عراق، شاخه دیگری از این مذهب که شاخه ی قویتر این مکتب و بیشتر تحت تاثیر دانشمندان معتزلی بود، به مکتب ماوراء النهر شهرت یافت، که به لحاظ منطقه ای مرکزیت آن بخارا وسمرقند بود و شاخه های آن به خجند، بلخ، کابل، هرات و نیشابور میرسید، و امتداد آن تا آسیای صغیر را دربر میگرفت.
قبل از حاکمیت یافتن سلسله ی صفوی بر بخشهایی از منطقه، سنیان حنفی با اتکا به جریان کلام ِی ماتریدی که در مقایسه با جریان اهل حدیث و اشعری عقلگراتر بودند، با آنکه جریان غالب در این منطقه به شمار میرفتند، روحیه ی ستیزه جویی با اقلیتهای مذهبی را نداشتند. شاید به دلیل برخورداری از مایه های عقلانی و فاصله داشتن از روحیه ی ظاهری-مناسکی رایج میان اهل حدیث، با تصوف و عرفان بهترکنار آمده بودند و این خود به نوعی از تسامح و مداراگری انجامیده بود. این مکتب برای سده های طولانی خاستگاه و پرورشگاه شخصیتهای ناموری در زمینه ی دانش، عرفان، شعر، ادب، فلسفه، فقه و سایر دانش های رایج در آن روزگار بود. کسانی مانندجلال الدین بلخِی رومی، عبدالرحمن جامی، بهاءالدین نقشبند، عبدالقادر بیدل، و فرید الدین عطار، نمونه هایی از دست پروردگان این مکتب هستند، که هر کدام نقش بارزی در ترسیخ و تعمیق باورهای عارفانه، اسلام اخلاق مدار، و دینداری معنویت اندیش داشتهاند. شاید به همنی دلیل بوده است که عبد الرحمن جامی گفته بود: سکه که در یثرب و بطحا زدند
نوبت آخر به بخارا زدند
پس از سده ها اما، ضعف مرکز علمی- فکری مکتب حنفی در ماوراء النهر که دراثر قدرت گرفتن تدریجی حاکمیت تزارها در روسیه و شروع آشفتگیهای سیاسی در آسیای میانه، اتفاق افتاد، موجب گردید که این مکتب توان تغذیه ی فکری منطقه را از دست بدهد، و نتواند میراث علمی دانشمندان کهن این حوزه را همگام با تحولات دیگری که در منطقه رخ میداد، بازآفرینی کند. این امر به تدریج به پیدایش خلئی انجامید که از سوی جریانهای رقیب فکری پر گردید. پس از این بود که در عاَلم سنی، جای حنفیت معتدل و عقلگرای اولیه را، نحله های الهام گرفته از مکتب اشعری و اهل حدیث گرفت که تمام تاکید شان بر نقاط تمایز و هویت گرایی درونگرا و دیگر ستیز بود. از این طریق، مایه های عقلانی در فقه رو به خشکیدن نهاد و مایه های عرفانی در تصوف راه افول در پیش گرفت. درگیریهای سیاسی- نظامِی حکومت صفوی با خلفای عثمانی،که اثرپذیرفته ازمکتب ماوراء النهر بودند، از جهتی و درگیری این سلسله با حاکمیتهای همجوار شرقی از جهت دیگر، پای سیاست را به شکل حادی به ساحه ی مذهب باز کرد و دین به مثابه ابزار مشروعیت سیاسی و چاشنی درگیریها و تقابل های قدرت در منطقه به کار گرفته شد.
به همان شکل، در عالم شیعی نیز جای تشیع مداراگر پیشاصفوی، و به تعبیر برخی صاحب نظران تشیع علوی، را گرایش هایی گرفت که ستیزه جویی برخی از ویژگیهای انفکاک ناپذیر ایشان بود. این تحولات همزمان گردید با درگیریهای چند لایه ای که در عصر استعمار وتضادهای انگلیس-تزار در قرن نزدهم به اوج خود رسید. در اثر این رویدادها، موضوع حفظ هویت و برجسته ساختن مرزهای تفاوت و تمایز در کانون توجه بسیاری از جریانهای مذهبی قرار گرفت و دین خود ابزاری گردید برای مرزکشی های هویتی.
از نتایج سقوط و فروپاشی مکتب ماوراء النهر در این منطقه میتوان این موارد را نام گرفت:
قوت گرفتن گرایشهای ظاهری الهام گرفته از مکتب اهل حدیث، فاصله گرفتن از مباحث عقلانی-فلسفی، و گسترش اشعری گری، ضعف مباحث کلامی به سود مباحث فقهی-حدیثی، گسترش دیگرهراسی و قوت گرفتن ستیزه جویی مذهبی، غلبه یافتن منطق جهاد مسلحانه بر تلاشهای فرهنگی-تمدنی، گشودن جبهات داخلی با رقیبان درون دینی در کنار جبهات خارجی، قوت گرفتن حربه ی استفاده از تکفیر و بدعت در مقابل مخالفان فکری، رونق یافتن شریعت گرایی مناسکی به زیان دینداری اخلاق مدار و معنویت گرا، گسترش روحیه ی انقلابیگری در تعامل با اوضاع سیاسی بجای تعاون اصلاحگرانه، غصب حوزه ی دینی توسط بنیادگرایی مذهبی از مالکان بومی و دیرینه و احتکار آن به نفع خود. اکنون، در دومین دهه از سده ی بیست و یکم، با درک نیاز به همکاریها وهمگرایی های بیشتر، چه در سطح منطقهای و چه در سطح جهانی، در کنار اینکه میتوانیم، و بلکه نیازمندیم، از دستاوردهای موفق دیگر کشورها و فرهنگها در این جهت خاص کمک بگیریم، همچنان میتوانیم بستر درونی-بومی این همگرایی را از راه نگاه مجدد به مواریث فکری-تمدنی خود، هموار کنیم. طبیعی است که برای گامهای بلندی از این قبیل یک نسخه ی بسیط و تک بعدی وجود ندارد تا به کمک آن بشود بر همه ى نابسامانیها غلبه یافت و به یکایک آرمانهای مصالحه جویانه دست پیدا کرد، و همه میدانیم که باید به برنامه های چند بعدی و چند جانبه اندیشید. با اینهم، اگر بخواهیم عنصر دینی و نقش آن را در قضیه دخیل کنیم و به کمک آن یکی از اضلاع این روند را تحقق ببخشیم، علاوه بر تلاشهای امروزین برای باز تعریف برخی از مفاهیم دینی و ارائه ی قرائتی عقلانی و همخوان با ذهنیت بشر امروز و با واقعیتهای زندگی او، همچنان میتوان برخی زمینههای بومی آن را که با روح و روان جمعِی این منطقه تناسب داشته باشد جستجوکرد، که درمیان توده های سنتی
مانوس تر به نظر برسد و موجبی برای واکنش و واهمه نگردد. از نظر نگارنده، بهره گیری از مزایای مکتب ماوراء النهر و احیای چارچوب کلامی آن که بنام ماتریدی شناخته میشود، و به لحاظ تاریخی زیربنای کلام سنتی در تمام این منطقه ی وسیع بوده است، میتواند یکی از گامهای موثر برای رسیدن به همگرایی، و از موثرترین راهها برای مقابله با بنیادگرایی تفرقه افکن باشد.
درست است که هر منظومه و مکتب فکری رنگ زمان و مکان خاص خود را دارد و بیرون از آن سیاق نمیتواند همان تاثیری را در پی آورد که در عصر خود داشته است، و این نیز ثابت است که روزگار معاصر نیز فقه و فکر مناسب خود را میطلبد، و ما نمیتوانیم تنها با بازگشت به گذشته و مواریث کهن گره همه ی مشکلات خود را بگشاییم، اما با همه ی این ملاحظات، میتوان اطمینان داشت که احیای مکتب ماوراء النهر یک گام موثر در راستای همگرایی و تقویت ثبات منطقه ای است، به این دلیل که: چارچوب فکری این مکتب با نوعی از کثرت گرایی و دگرپذیری همراه است، زمینه به استفاده از عقل و خرد علمی دارد و به عقلگرایی بها میدهد، ظاهرگرایی و قشری گر ِی مذهبی در این منظومه ی فکری جای چندانی ندارد، تبار آن به بیش از یک هزار سال گذشته بر میگردد، و به لحاظ اعتبار قویتر از بسیاری جریانهای سلفی و شبه سلفی است، گستره ى وسیعی از منطقه ی ما که صدها ملیون نفر را شامل میشود این جریان را خط مذهبی خود میداند و با آن مشکلی ندارد، میانه روی دینی در این
منظومه ی فکری پیشینه ی تاریخی دارد و امروز هم از آن طریق قابل تحقق است. نوگرای ِی گسست یافته از رگ و ریشه های فرهنگی دیرینه با افت و خیزهای سنگینی در منطقه ی ما همراه بوده است، و دیگر نیازی به تکرار چنان تجربه هایی دیده نمیشود.
بهتر به نظر میرسد که ما در کنار بهره گیری از دستاوردهای فکری- تمدنی معاصر، اگر بتوانیم زیربناهای فرهنگی جوامع خود و ظرفیتهای درونی آنها را نیز در نظر داشته باشیم و روند مدرنیزاسیون را در آشتی با مبانی عقلانی و اخلاقی قابل دفاع در سنت خود در پیش بگیریم، به نتایجی پربارتر دست یابیم.
افراط گرایی، متن مقدس و آموزش خام
قرآن مجید مهمترین متن مقدس مورد اجماع میان مسلمانان است. تعامل مسلمانان اولیه با این متن از نوع دلباختگی و شوِر ایمانی بود، و هنوز صبغه های دیگری از قبیل پژوهشهای فقهی، کلامی، بلاغی و.. را به خود نگرفته بود. این روند اما دیری نپایید، وقتی که خوارج شمشیر خونین خود را از غلاف کشیدند و شماری از مهم ترین مبلغان اولیه ی قرآن را که از نظر دیگران «قرآن زنده» به شمار میرفتند از دم تیغ گذراندند و فرق چهارمین خلیفه راشد را بنام قرآن شکافتند. این رویداد مهم تاریخی، تکانه ای بود که با پس لرزه هایش رویکرد جامعه ی اسلامی به متن مقدس را دگرگون کرد. گفتگوهای داغ و مناقشه های آتشینی بر سر برخی از مفاهیم کلیدی متن مقدس مانند ایمان، کفر، معصیت، معروف، منکر، عدل، توحید، و.. به راه افتاد و ظهور
مکاتب فکری-مذهبی متعددی را در پی آورد. برای آنکه از آشفتگی در این باب کاسته شود، شماری از برجسته ترین چهره های
علمی نسلهای بعدی، دست به وضع ضوابط و قواعدی زدند که کار تعامل با متن مقدس را بسامان کند. قواعد یاد شده روز به روز برگ و بار بیشتری یافتند و چند سده بعد به دانش هایی کشن شاخ و تخصصی تبدیل شدند. مشهورترین دانش هایی که در این مسیر شکل گرفتند اصول فقه، اصول عقیده/علم کلام، اصول تفسیر/علوم القرآن، اصول حدیث/علوم الحدیث بودند، به اضافه ی دانشهای ادبی مانند معانی و بیان، صرف و نحو، و سرانجام منطق و حکمت که از تمدنهای دیگر وام گرفته شدند. هر چه بر کم و کیف دانشهای یاد شده افزوده شد، تعامل با متن مقدس تخصصی تر گردید، و عوام مسلمانان رابطه ی خود با آن را به تلاوت تعبدی-مناسکی تقلیل دادند، تا صلاحیت سخن گفتن به نمایندگی از متن مقدس تنها در اختیار کسانی باشد که دانش لازم برای فهم آن را داشتند. در باب تمثیل، تعامل با متن مقدس به مانند این بود که کسی بخواهد معدنی را بکاود و از لایه های زیرین آن به جواهری گرانبها دست یابد. شاید نامگذاری پاره هایی از آیات متن مقدس بنام «جواهر القرآن» از سوی ابوحامد غزالی اشاره به این دریافت از قضیه داشت. طبیعی است که برای کاویدن چنان معدنی هم باید افزار لازم را به اختیار داشت و هم ورزیدگی لازم برای به کارگیری آن را. این امر رفته رفته به آنجا رسید که غیر متخصصان تنها حق داشتند الفاظ قرآن را فرابگیرند و تلاوتش کنند. این تنها متخصصان بودند که با آموزش فنون تفسیر و مهارت-های لازم برای این کار حق
داشتند از قرآن و در باره ی قرآن سخن برانند. عامه ی مسلمانان اما قرار بر این نبود که چیزی از قرآن ندانند، بلکه باید مفاهیم
قرآنی را پس از تدوین که به دست عالمان متخصص صورت میگرفت فراخور درک و نیاز خود دریافت میکردند، چه عالمان فقه و کلام و چه صاحب نظران تفسیر و حدیث. تلاش برای آشنا ساختن مسلمانان با مفاهیم قرآنی از رهگذر دانش هایی مانند تصوف، فقه، تفسیر، اخلاق و.. انجام می یافت، و رایج نبود که تفسیر قرآن را بخشی از نظام آموزشی برای عامه بگردانند. این روند در سده های میانه ی اسلامی، تبدیل به سنتی جا افتاده و پذیرفته گردید، و بسیاری از مسلمانان آشنایی شان با محتویات کتاب مقدس از طریق مثنوی، کیمیای سعادت، گلستان سعدی، کشف الاسرار خواجه عبدالله انصاری و کتاب هایی از این قبیل صورت میگرفت که همه کمابیش برگرفته از قرآن و حاوی بخشی از محتویات و مفاهیم آن بودند. این سنت، بخصوص در سرزمین های غیر عربی از هند تا آسیای میانه، افغانستان، ایران، ترکیه و.. برای چندین قرن رواج عام داشت. این روش با چند انتقاد همراه بود یکی اینکه روش اهل علم و آموزشهای آنان هم عاری از کاستی نبود و نمیتوانست باشد، مانند هر دانش دیگری که از فراورده های ذهن انسانی شمرده میشود، دیگری اینکه این کار دسترسی مستقیم عامه به متن مقدس را محدود میساخت و نوعی از وساطت میان مردم و منبع دست اول دین را موجب میشد. علی رغم وارد بودن انتقادهای یاد شده و التفات داشتن اهل علم به آنها، آنچه سبب شده بود که عدولی از آن صورت نگیرد این بود که این روش، کار را بر مردمان آسان و آنان را به چکیده ی پیام قرآن آشنا میکرد. مهمتر این بود که سخن گفتن بی ضابطه در باب قرآن را مانع میشد و مراجعی را مشخص میکرد که صلاحیت سخن گفتن در آن باب را داشتند. هنگامی که دوره های افول تمدن اسلامی شروع شد و هراس از دست رفتن هو یت اسلامی در بخش هایی از جامعه ی اسلامی شیوع پیدا کرد، شماری از اهل علم، بازگشت مستقیم مردم به متن مقدس را سفارش کردند. از دید آنان دسترسی به اسلام خالص ممکن نبود جز با برگرفتن آن از متون درجه یک، شامل قرآن و احادیث نبوی. در منطقه ی ما، شاه ولی الله دهلوی برجسته ترین شخصیتی بود که این راه را هموار کرد. او خود ترجمه ای از قرآن مجید به زبان فارسی به دست داد تا هر کس که توان کتاب خواندن داشته باشد از این طریق به فهم قرآن نزدیک شود. اگرچه ترجمه ی قرآن به زبان پارسی پیشینه ای دراز داشت و ریشه های اولیه اش، بنا به روایاتی، به عصر صحابه بر میگشت، اما ترجمه ی او نقطه عطفی در این روند به حساب میرفت، چراکه ترجمه ی قرآن از آن پس رواجی بی سابقه یافت و در را بر روی ترجمه های بیشتری از قرآن گشود. به علاوه، در اثر آموزه های او، آموزش مستقیم قرآن به عامه ی مردم نیز به تدریج شروع شد، و سرانجام به سنتی رایج در شبه قاره تبدیل شد. با اینهم، هر چه بر شما ترجمه های مکتوب قرآن مجید افزوده شده و ترجمه های شفاهی نیز رواج بیشتر پیدا کرد، در عمل مسلمانان به قرآن نزدیکتر نشدند، اخلاق شان قرآنی تر نشد، و فهم شان
نیز با مقاصد کلان قرآنی همخوانی بیشتری پیدا نکرد. از نظر شاه ولی الله، باید برقراری رابطه ی مومنان با متن مقدس شان از رهگذر هیچ واسطه ای نگذرد و همه حق دسترسی به آن را داشته باشند. این عمل او شباهت بسیار داشت به آنچه مارتین لوتر، بنیانگذار جریان پروتستانسیم در برابر کلیسای کاتولیک عملی کرد تا به وساطت کشیشان میان مومنان و پروردگار شان پایان دهد. در عمل هر دو اصلاحگر دینی، بازگشت مومنان به منابع دست اول دین و کنار گذاشتن هرم مذهبی رسمیت یافته در طی سده ها یک موضوع هدفمند بود. در سنت پدید آمده از این عمل، بسیاری از کسانی که علوم دینی آموخته اند، صرف نظر از اینکه در چه جایگاه علمی قرار داشته باشند، به خود اجازه میدهند که در مساجد شان قرآن را برای مخاطبان مستقیما ترجمه کرده، و به دور از مباحث علمی و فنی تفسیر که درخور متخصصان است، به دسترس عامه مردم قرار دهند. علاوه بر آن، در شبه قاره ی هند و پاکستان روش ترجمه ی کامل قرآن در ماه رمضان که اشتراک کنندگان آن عمدتا عامه ی مردم هستند، همچنان رواج پیدا کرد. در این روش که دوره ی ترجمه نامیده میشود، آموزش کامل قرآن، اما به روشی به شدت ساده سازی شده، چند روز قبل از رمضان شروع و تا پایان آن ماه به انجام میرسد، با این تصور که از این طریق آ گاهی دینی بالا میرود. با الهام از همین روش، نسخه ی فشرده تر و سطحی تری از آن در سالیان اخیر در افغانستان به صورت هفته ی فهم قرآن، از سوی برخی گروهها، عرضه میگردد، و عطش مردم عام را برای دانستن محتویات کتاب مقدس به صورت سطحی و شتابزده فرو مینشاند، و کسانی را که در این دورهها اشتراک میکنند به این باور میرساند که اکنون آنچه را لازم است در باره ی قرآن و پیام آن میدانند، و آنان آنچه را دانسته اند به عنوان تنها برداشت صحیح از قرآن تلقی میکنند. آموزش قرآن به این سبک یکی از دلایل و عوامل پا گرفتن شجره ی بنیادگرایی وافراطیت در منطقه ی ما بوده است. با تاملی در عوارض این روند میتوان پی برد که چرا و چگونه این روش به بسترسازی افراط گرایی در لایه های زیرین زندگی اجتماعی مسلمانان و آ گاهی دینی شان انجامیده است؟ و چگونه جریانهای افراطی از ذخیره-ی بالقوه هنگفتی در منطقه ما برخوردار هستند؟ و اینکه چرا با چند اقدام سطحی وعملکرد سیاسی نمیتوان تغییری بنیادی در این وضعیت آورد.. اولین عارضه ى این روند این است که این روش تمام علوم و فنون تخصصی تعامل با متن مقدس را دور میزند و دستاورد چند صد ساله ی عالمان برجسته ى مسلمان برای فهم قرآن را نادیده میانگارد. علوم یاد شده که بخش مهمی از دستاورد تمدن اسلامی در ساماندهی به فهم دین بوده اند و نقش مهمی در تنظیم زندگی اجتماعی مسلمانان بر مبنای آموزه های دینی داشته اند، کنار نهادن آنها برای عامه ی مسلمانان موجب آشفتگی هایی در عرصه های کلامی، فقهی و اخلاقی میگردد و گسستی جدی با گذشته ى تمدنی شان پدید میآورد. این روش به ظاهر میکوشد مسلمانان را به شیوه ی سلف یا نخستین نسلهای مسلمان برگرداند که قرآن را مستقیم و بیواسطه فرا میگرفتند، و این را تحولی بزرگ و ارزشمند میشناسد. در حقیقت از یاد میبرد که آن وضعیت برای مسلمانان آن دوره کاملا طبیعی بود، اما برای کسانی که پس از شکوفایی تمدن اسلامی و سامان مندی دانشهای متعدد قرار دارند نه تنها طبیعی نیست بلکه از نوع به طفولیت برگشتن کسی است که به بزرگسالی و پختگی عمر رسیده است. در روزگار سلف، مدرسه و دانشگاه وجود نداشت، برنامه ى آموزشی به گونه ای که امروزه نصاب تعلیمی یا کاریکولم درسی شناخته میشود رایج نبود، علوم هنوز دسته بندی نشده بودند، و بسیاری دیگر از ابتکاراتی که در عرصه های علمی و فنی در جهان اسلام به همت مجتهدان، مفسران، فقها، متکلمان و دیگر نخبگان جامعه ی اسلامی صورت بندی شد، برای نسلهای نخستین که سلف نامیده میشوند غریب و ناآشنا بود. از این دید، بازگشت به عصر سلف مساوی است با بازگشت به روزگار کودکی تمدن اسلامی که حتی سنت کتاب- نویسی، داشتن آموزشگاه های منظم، و بسیاری از دستاوردهای تمدنی بعدی را نداشته است. عارضه ی دیگر این روش این است که با کنار نهادن علوم یاد شده، بسیاری ازضوابط فهم آیات، بررسی روایات، مناسبت های نزول، حوادث زندگی پیامبر اسلام و رویدادهای جامعه اسلامی، و بسیاری امور دیگر که هر کدام در فهم درست و ضابطه مند آیات تاثیر دارد نادیده گرفته میشود یا در هم میریزد. برای یک عالم متخصص بسیار ساده است که بداند کدام آیه عام است و کدام خاص، کدام مجمل و کدام مبین، کدام موضوع به دلالت نص بر میگردد و کدام به اقتضای نص، کدام مسئله به منطوق نص ارتباط دارد و کدام به مفهوم آن… حتی علوم بیرونی مانند منطق و حکمت هر کدام به علمی اندیشیدن و علمی برخورد کردن با متن یاریرسان هستند. این برای اشخاص غیر متخصص دشوار است که درک کنند کدام موضوع در احکام شرعی حسن ذاتی دارد و کدام عرضی، کدام وسیله است و کدام هدف، کدام حکم از
نوع تعبدی است و کدام غیر تعبدی.. برای غیر متخصصان و اشخاص کم علم بسیار راحت است که بدون درگیر شدن . با مباحثی که توان هضم شان را ندارند، احساس کنند همهی آنچه را که لازم است در باره ى دین فهمیده اند.
این جا نو بت به عارضه ی سوم میرسد. وقتی کسی به این سادگی و بدون زحمتی که در مسیر تسلط علمی بر قضایا باید متحمل شد، احساس کند همه ی امور و احکام مهم دین را دانسته و به آن احاطه یافته است، به آسانی به خود اجازه میدهد که در مقام افتا و صدور حکم شرعی بنشیند و در بارهی بسیاری از مسایل حقوقی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و.. حکم صادر کند. ظهور دعوتگران غیر متخصص و مفتیان «دوره ى افتا» ندیده، و قاضیان قضاوت ندانسته، از پدیده های خطرناکی است که امروزه دامنگیر بخش وسیعی از جهان اسلام شده است. فراوان میتوان دید و شنید که شخصی با خواندن چند رساله و اشتراک در یکی دو دوره ترجمه ی قرآن و آموزش- های خام دیگری که مبتنی بر متودهای علمی نیست، فتوای جهاد صادر میکند، و حکم به شورش میدهد، و قتل برخی از مردم را جایز میداند، و بر مبنای اوهام و اغراض خود دست به تاویلها و توجیهاتی میزند که راسا مرتبط به قتل آدمیان و ریختن خون بیگناهان است. این نوع آموزش قرآن در ظاهر نزدیکتر ساختن مردم با متن مقدس است اما در حقیقت آنچه اتفاق میافتد دور ساختن مردم از پیام اصلی آن و مبتلا شدن به فهمی نا روشمند و آشفته از آن است. چنین ذهن های آشفته ای هم به غرور کاذب مبتلا میشوند و آماده نیستند با کسی وارد گفتگو شوند و جزم اندیشی های جاهلانه خود را کنار بگذارند، و هم با استناد ظاهری به قرآن مجید، موفق میشوند شمار فراوانی از جوانان ساده اندیش را بفریبند و از این راه جماعتها و گروه هایی با گرایش افراطی به وجود بیاورند و با دیگران اعلان جنگ بدهند. یک نمونه ی آن را میتوان در گسترش جریان سلفیت در مناطق ما جستجو کرد.
بحث در مورد'حنفیت سرگردان، از ماوراءالنهر تا هند'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید