خاتم پیامبران محمد مصطفىٰ (ص)

خاتم پیامبران محمد مصطفىٰ (ص)
  • 30.11.2021
  • 20:45:36
dele:

خاتم پیامبران محمد مصطفىٰ (ص)

 

سلسلۀ نسب پیامبر گرامی اسلام چنین است:

محمد بن عبدالله، بن عبدالمطلب، بن هاشم، بن عبدمناف، بن قصی، بن کلاب، بن مره، بن کعب، بن لؤی، بن غالب، بن فهر، بن مالک، بن نضر، بن کنانۀ، بن خزیمۀ، بن مدرکۀ، بن الیاس، بن مضر، بن نزار، بن عدنان.

در صحیح بخاری «باب مبعث النبی» سلسلۀ نسب آن‌حضرت تا همین‌جا مذکور است. لیکن امام بخاری در تاریخ خود از عدنان تا حضرت ابراهیم را نیز ذکر کرده است، یعنی: عدنان، بن عدو، بن المقوم، بن تارخ، بن یشحب، بن یعرب، بن نابت، بن اسماعیل، بن ابراهیم.

حضرت اسماعیل دوازده فرزند داشت که نام‌های آن‌ها در تورات مذکور است، فرزندان «قیدا» در سرزمین حجاز سکونت گزیدند و در آنجا پراکنده شدند، از همان نسل یکی عدنان است و رسول اکرم از خاندان او هستند. اعراب علم انسابِ تمام نسل‌ها را محفوظ نداشته بودند، چنانکه در بیشتر نسب نامه‌ها از عدنان تا حضرت اسماعیل هشت یا نه پشت بیان می‌کنند؛ ولی این مطلب درست نیست، اگر بپذیریم که از عدنان تا حضرت اسماعیل فقط نه یا ده پشت باشند، این زمان از سیصد سال بیشتر تجاوز نخواهد نمود و این امر کاملاً برخلاف شهادت‌های تاریخ است. علامه سهیلی در «روض الأنف» می‌نویسد:

«ويستحيل في العادة أن يكون بينهمـا أربعة آباء أو سبعة كمـا ذكر ابن إسحق أو عشرة أو عشرون فإن الـمدة أطول من ذلك كله». (روض الأنف، ص 8) «و طبیعتاً غیرممکن است که میان هردو نسل، چهار یا هفت پشت فاصله باشد، به طوری که ابن اسحق ذکر کرده است، ده و یا بیست پشت فاصله باشد، زیرا که زمان سپری شده بیش از این است».

علامه سهیلی با سندهای متعدد تاریخی ثابت کرده است که از عدنان تا حضرت اسماعیل چهل پشت فاصله وجود دارد. این اشتباه به بعضی از مورخین مسیحی این فرصت را داده تا از همان ابتدا منکر این مسئله که رسول اکرم از خاندآن‌حضرت ابراهیم ÷ هستند، باشند. علت این اشتباه می‌تواند این باشد که نسب‌دانان عرب اغلب در نسب نامه‌ها فقط به ذکر نام افراد مشهور بسنده می‌کردند و نام افراد گمنام را نمی‌آوردند؛علاوه بر این، چون در بین اعراب این امر قطعی بود و یقین داشتند که عدنان از خاندآن‌حضرت اسماعیل است، لذا آن‌ها فقط می‌کوشیدند تا سلسلۀ نسب فقط به‌طور صحیح و نام به نام تا عدنان برسد و نام بردن افراد بالاتر از عدنان را لازم نمی‌دانستند. به همین جهت نام چند فرد معروف را گرفته و از ذکر نام بقیه که مشهور نبودند خودداری می‌کردند. گذشته از این در میان اعراب، افراد محققی نیز وجود داشتند که از این نوع بیان سلسلۀ نسب آگاه بودند. علامه طبری در تاریخ خود «تاریخ طبری»نوشته است:

«بعضی از نسب‌شناسان خبره برای من بیان کردند که در میان اعراب علمایی را مشاهده کرده‌ایم که از «معد» تا «اسماعیل»، نام چهل پشت را برمی‌شمردند و برای تأیید این ادعای خود، اشعاری را که به زبان عربی در این مورد سروده شده بود به‌طور شاهد عرضه می‌کردند. یکی از آنان اظهار داشت: من این سلسله را با تحقیقات اهل کتاب مقایسه کردم، تعداد پشت‌های سلسلۀ نسب برابر بود ولی در نام‌ها تفاوت وجود داشت».

همین مورخ در جایی دیگر نوشته است که در شهر «تدمر» یک نفر یهودی به نام ابویعقوب که مسلمان شده بود زندگی می‌کرد؛ او اظهار داشت: نسب‌نامه‌ای که منشی پیامبر «ارمیا» آن را نوشته بود نزد من موجود است. در آن شجره‌نامه نیز از عدنان تا حضرت اسماعیل چهل نام مذکور است.

به هرحال، این مسئله قطعی و مسلم است که عدنان از نسل حضرت اسماعیل است و پیامبر اسلام از خاندان عدنان هستند.

بنای خاندان قریش

گرچه خاندان آن‌حضرت از نظر آباء و اجداد پیوسته معزز و ممتاز بوده‌اند، ولی شخصی که این خاندان را با لقب قریش ممتاز کرد «نضر بن کنانه» بود. به نظر عده‌ای از محققین، لقب قریش قبل از همه به «فهر»رسید و فقط فرزندان او قریشی هستند.

قصی

بعد از «نضر»، «فِهّر» و بعد از «فهر»، «قصی بن کلاب» عظمت و اقتدار فوق العاده‌ای حاصل کردند. در آن دوران متولی حرم «خلیل خزاعی» بود، قصی با دختر خلیل که نام وی «حبی» بود ازدواج کرد؛ در اثر این پیوند بود که خلیل هنگام مرگ وصیت کرد که تولیت حرم الهی به قصی سپرده شود، بدین صورت این منصب هم از آن وی شد. قصی مرکزی برای انجام مشورت تأسیس کرد و آن را «دار الندوه» نام گذاشت، هرگاه قریش مجلسی تشکیل می‌دادند و یا برای جنگ آماده می‌شدند، در همان ساختمان گرد می‌آمدند و باهم مشورت می‌کردند؛ کاروان‌ها از همانجا حرکت می‌کردند، ازدواج و مراسم دیگر در آنجا برگزار می‌شد، قصی خدمات قابل توجه و شایسته‌ای برای مردم انجام داد که تا مدت‌ها به عنوان یادگار وی باقی مانده بودند. مثلاً «سقایه» و «رفاده» که بزرگترین منصب متولیان حرم بود به وسیله وی بنیان نهاده شد.

برای فراهم آوردن مخارج پذیرایی و اطعام حجاج و عمران و آبادانی حرم، تمام افراد قریش را گرد آورد و خطبه زیر را ایراد کرد:

«مردم از فرسنگ‌ها برای زیارت حرم می‌آیند، پذیرایی و میزبانی آنان وظیفه قریش است».

آنگاه قریش هزینۀ سالیانه تعیین کردند که از آن محل به حجاج در مکه و مِنا طعام داده می‌شد. حوض‌های چرمی ساخته شد که در ایام حج از آب پر می‌شدند تا حجاج از آن‌ها استفاده کنند. «معشر حرام» نیز از اختراعات قصی بن کلاب است. در ایام حج بر آن چراغ افروخته می‌شد، در کتاب «العقد الفرید» تصریح شده که قصی آنقدر شهرت و اعتبار کسب کرد که بعضی‌ها معتقدند لقب قریش قبل از همه به او اطلاق گردید.

علامه «ابن عبدربه» در «عقد الفرید» مرقوم داشته:

چنون قصی، همۀ افراد خاندان را جمع کرد و در اطراف خانۀ کعبه اسکان داد، به همین جهت او را «قریش» می‌گویند، زیرا که معنای «تقریش» جمع‌کردن است، بر همین مبنا به او «مُجَمِّع» نیز گفته می‌شد.

قصى

قصی شش فرزند داشت: «عبدالدار»، «عبدمناف»، «عبدالعزّی»، «عبد بن قصی»، «تخمر، برّه»، قصی هنگام مرگ تولیت تمام مسئولیت‌های حرم را به عبدالدار که از همه بزرگتر ولی ضعیف‌تر بود واگذار کرد؛ لکن عبد مناف بعد از مرگ قصی ریاست قریش را به دست آورد و خاندان رسول اکرم ج از نسل اوست. عبد مناف شش فرزند داشت، از آن میان هاشم مورد توجه همه و با نفوذ بود. او سایر برادران خود را بر این امر متقاعد کرد که تولیت حرم که به عبدالدار سپرده شده، از خاندان او پس گرفته شود، زیرا آنان شایستۀ این مقام بزرگ نیستند. خانوادۀ عبدالدار از سپردن تولیت حرم به هاشم انکار ورزید و دو طرف برای جنگ آماده شدند، سرانجام پس از مذاکره بر این امر مصالحه شد که مسئولیت سقایه و رفاده (یعنی پذیرایی از حجاج) از عبدالدار پس گرفته و به هاشم داده شود.

هاشم

هاشم وظیفه خود را با نهایت خوبی انجام می‌داد، حجاج را به نحو احسن طعام داده، حوض‌های چرمی را پر از آب می‌کرد و در کنار زمزم و در محل مِنا می‌گذاشت. به تجارت سرو سامان داد، به قیصر روم نامه نوشت و این امر را به تصویب رساند که هرگاه قریش به مملکت وی کالای تجارتی ببرنند و تجارت کنند، از آنان مالیات گرفته نشود، به نجاشیپادشاه حبشه نیز نامه نوشت و امتیازی مشابه بدست آورد.

اعراب در زمستان به یمن و در تابستان به شام و آسیای میانه برای تجارت می‌رفتند. در آن زمان «آنکارا» که شهر مشهوری در آسیای میانه است، پایتخت امپراطوری قیصر بود، تجار قریش برای تجارت به آنجا می‌رفتند؛ قیصر با نهایت عزت و احترام به آنان خوش آمد می‌گفت. در سرزمین اعراب، راه‌ها امن نبود. هاشم به نقاط مختلف رفت و با قبایل متعدد وارد مذاکره شد و پیمان بست که به کاروان تجاری قریش گزندی رسانده نشود و متقابلاً کاروان قریش وسایل مورد نیاز قبایل را نزد آن‌ها برده و با آنان خرید و فروش کنند؛ به همین علت با وجود راهزنی بسیار و عدم امنیت راه‌ها در سرزمین اعراب، کاروان تجارتی قریش همواره با امن و امان سفر می‌کرد و از تعرض راهزنان مصون بود.

یک بار در مکه قحط سالی روی داد، هاشم نان‌ها را خرد و ریز می‌کرد و به مردم می‌داد، از آن موقع به بعد به نام «هاشم» مشهور شد. در زبان عربی خرد و ریزکردن را «هشم» می‌گویند و هاشم اسم فاعل آن است.

یکبار به قصد تجارت به شام سفر کرد و در مسیر راه در مدینه توقف نمود، در آنجا همیشه بازار دایر می‌شد. به بازار رفت، زنی زیبا را مشاهده کرد که از حرکات وی شرافت و هوشمندی نمودار بود، پس از بررسی معلوم گردید که این زن از خاندان بنی‌نجار و نام او «سَلمی» است، هاشم پیام ازدواج به وی داد، او قبول کرد و مراسم ازدواج انجام گرفت. هاشم پس از ازدواج به شام رفت و در محل «غزه» وفات یافت. سلمی حامله شده بود، پسر به دنیا آورد، نامش را «شیبه» گذاشت. تقریباً برای مدت 8 سال در مدینه نگهداری و تربیت می‌شد. برادر هاشم مُطّلب از قضیه ازدواج و وجود فرزند برادرش آگاه گردید، فوراً به مدینه رفت و به جستجوی برادرزادۀخود پرداخت، «سلمی» از آمدن وی مطلع و او را به خانه خودش دعوت کرد و تا سه روز از وی پذیرایی نمود. هاشم پس از چهار روز توقف در مدینه همراه با «شیبه» عازم مکه مکرمه شد. در این زمان سن شیبه هشت سال بود، چون به مکه آمد، شیبه به نام «عبدالمُطّلب» معروف شد. معنای لفظی عبدالمطلب «غلام مطلب» است، به همین لحاظ سیره‌نگاران در بارۀ وجه تسمیۀ آن اقوال بسیاری نقل کرده‌اند که صحیح‌ترین آن‌ها همین است که چون شیبه پس از مراجعت از مدینه در آغوش «مطلب» بزرگ شده و یتیم بود، لذا طبق عرف و محاورۀ عرب به «غلام مطلب» شهرت یافت.

بزرگترین کارنامه زندگی عبدالمطلب این است که چاه زمزم را که برای مدتی پر از خاک شده و مفقودالاثر گردیده بود، مشخص و از نو آن را حفر و آماده بهره‌برداری کرد. عبدالمطلب نذر کرده بود که اگر دارای ده پسر شود و عمر وی آنقدر کفاف نماید که آنان را در حالی که جوان شده‌اند، مشاهده کند؛ یکی از آن‌ها را در راه خدا قربانی خواهد نمود. خداوند این آرزویش را برآورده ساخت و هرده پسر را به خانه کعبه آورد و به یکی از مجاورین خانه کعبه گفت: بین این ده نفر قرعه بیانداز و ببین قرعه به نام چه کسی بیرون می‌آید. بر حسب اتفاق قرعه به نام «عبدالله» بیرون آمد، آنگاه او را به قربانگاه برد. خواهران عبدالله که همراه او بودند شروع به گریه و زاری کردند و به پدر گفتند: در عوض او ده شتر قربانی کن و او را رها ساز.عبدالمطلب به مجاور خانۀ خدا گفت: میان ده شتر و عبدالله قرعه بیانداز.اتفاقاً این بار نیز قرعه به نام عبدالله ظاهر شد. عبدالمطلب به جای ده شتر، بیست شتر نذر کرد و به همین ترتیب، هربار ده شتر اضافه می‌کرد تا تعداد آن‌ها به یک‌صد شتر رسید و هر بار که قرعه‌کشی می‌کرد، قرعه به نام عبدالله ظاهر می‌شد و چون قرعه‌کشی بین یک‌صد شتر و عبدالله انجام شد، قرعه به نام یک‌صد شتر ظاهر شد و آن‌ها را قربانی کرد و اینگونه بود که عبدالله از مرگ نجات حاصل نمود؛ این روایت «واقدی» است. ابن اسحق می‌گوید: تدبیر شترها را در عوض عبدالله، سران قریش تجویز کردند. 

از ده و یا یازده فرزند عبدالمطلب پنج نفر در اثر انتصاب به خصوصیت اسلام و یا کفر شهرت ویژه‌ای حاصل کردند، یعنی ابولهب، ابوطالب، عبدالله، حضرت حمزه و حضرت عباس عموماً معروف است که نام اصلی ابولهب غیر از این است و این لقب را آن‌حضرت یا صحابه بر وی نهادند، ولی این گفته اشتباه است.

«ابن سعد» در «طبقات» تصریح کرده است که این لقب را خود عبدالمطلب به ابولهب داده بود و علت آن زیبایی بسیار زیاد ابولهب بود، چون اعراب رخسار زیبا را «شعله آتش» می‌گویند و در فارسی نیز «آتشین رخسار» گفته می‌شود. وقتی عبدالله از قربانی نجات پیدا کرد، عبدالمطلب در فکر ازدواج وی برآمد. «آمنه» دختر وهب بن عبدمناف، از قبیله زهره در میان تمام خاندان‌های قریش ممتاز بود و نزد عموی خود، وهیب زندگی می‌کرد. عبدالمطلب نزد وهیب رفت و آمنه را برای عبدالله خواستگاری کرد، وهیب موافقت کرد و مراسم عقد نکاح انجام شد. در همان موقع عبدالمطلب نیز با «هاله» که دختر دیگر وهیب بود ازدواج کرد، حضرت حمزه س از شکم هاله متولد شد. «هاله» از نظر خویشاوندی، خالۀ رسول اکرم جمی‌باشد و از این جهت، حضرت حمزه س پسرخاله آن‌حضرت است.

در میان اعراب رسم بر این بود که «شاه داماد» تا سه روز در خانۀ پدر زن مستقر باشد، عبدالله تا سه روز در آنجا ماند و سپس به خانه خود آمد. در آن موقع سن او تقریباً اندکی از هفده سال بیشتر بود. عبدالله برای تجارت عازم شام گردید، هنگام بازگشت در مدینه توقف کرد، در آنجا بیمار شد و همانجا ماند؛ وقتی عبدالمطلب از این خبر آگاه شد، فرزند ارشد خود«حارث» را برای اطلاع از حال وی به مدینه فرستاد، حارث به مدینه رفت و دریافت که عبدالله وفات کرده است، چون عبدالله در میان اعضای خانواده از همه محبوب‌تر بود، لذا مرگ وی باعث غم و اندوه فراوان خانواده شد. عبدالله در ترکۀ خود شتر، گوسفند و یک کنیز به نام ام ایمن گذاشته بود که همۀ این‌ها به عنوان ارث به رسول اکرم تعلق گرفتند، نام اصلی ام ایمن «برکة» بود.

ولادت با سعادت

امروز فرارسیدن آن زمان نورانی است که پیر کهنسال زمان وصل آن را از هزاران سال قبل روزشماری کرده است. ستارگان زمان و سیاره‌های افلاک در اشتیاق همین روز از ازل دَوَران داشته و چشم به راه رسیدن آن بوده‌اند. چرخ کهن از مدت‌ها پیش، برای دمیدن چنین صبح جان‌نوازی، پهلوهای شب و روز را جابجا می‌کرده است. بزم آرایی‌های کارکنان قضا و قدر، نوآوری‌های عناصر، فروغ انگیزی‌های ماه و خورشید، قدرت‌نمایی‌های ابر و باد، پرتو افکنی‌های انفاس پاک عالم قدس، توحید ابراهیم، جمال یوسف، معجزه طرازی موسی، جان‌نوازی مسیح، همه و همه برای این در استمرار بودند که این کالاهای گرانبها به دربار پادشاه دو جهان به کار آیند.

بامداد امروز همان صبح جان‌نواز، همان لحظه همایون و همان زمان فرح‌انگیز و شادمان فرا رسیده است. بدون تردید این روز ارزنده‌ترین و خجسته‌ترین روز تاریخ بشریت به‌شمار می‌رود.

سیره‌نگاران در پیرایۀ بیان محدود خود درباره این شب نورانی می‌نویسند: در شب گذشته چهارده برج از ایوان کسری بر زمین فرو ریخت؛ آتشکده فارس خاموش گشت، دریای ساوه خشکید؛ اما حقیقت این است که نه فقط ایوان کسری، بلکه قصرهای سر به فلک کشیده ابهت و عظمت عجم،شأن و شوکت روم، اوج و تمدن چین فرو ریخت، و نه فقط آتشکدۀ فارس، بلکه جهنم شر، آتشکدۀ کفر، آذرکدۀ ضلالت و گمراهی، سرد و خاموش گشت. از بتخانه‌ها گرد و غبار خاک برخاست، بتکده‌ها با خاک یکسان شدند، شیرازۀ مجوسیت از هم گسیخت، برگ‌های خزان دیدۀ نصرانیت یکایک فرو ریخت، شورش توحید به پا خاست، در چمن‌زار سعادت بهار آمد، شعاع‌های آفتاب هدایت به هر سو منتشر شد. آینه اخلاق انسانی از پرتو قدس نورافشانی نمود و درخشید، یعنی: یتیم عبدالله، جگرگوشه آمنه، شاه حرم، حاکم عرب، فرمان‌روای عالم، سردار دو جهان:

     
     
     
     

از عالم قدس به عالم امکان تشریف فرمای عزت و جلال شدند.

أللهم صل عليه وعلى آله وأصحابه وسلم.

تاریخ ولادت

در مورد تاریخ دقیق ولادت پیامبر گرامی اسلام ریاضی‌دان معروف مصری، علامه محمود پاشا فلکی، رساله مستقلی نوشته است که در آن با دلایل ریاضی ثابت کرده که آن‌حضرت در روز دوشنبه 9 ربیع الاول (عام الفیل) مطابق با 20 / آوریل سال 571 میلادی متولد شده است. نام ایشان محمد گذاشته شد و عموماً چنین بیان می‌شود که این نام را عبدالمطلب انتخاب کرده بود.

دوران شیرخوارگی پیامبر (ص)

نخستین کسی که به رسول اکرم شیر داد مادر گرامی ایشان آمنه بود و پس از دو سه روز، ثویبه (کنیز ابولهب) به آن‌حضرت شیر داد.

حلیمه سعدیه:

بعد از ثویبه، حلیمه سعدیه ایشان را شیر داد. موضوع از این قرار است که در آن زمان در میان طبقۀ اشراف و بزرگان رسم بر این بود که نوزادان شیرخوار خود را به آبادی‌ها و محله‌های اطراف می‌فرستادند. این رسم به این منظور بود که کودکان، در میان اعراب بادیه‌نشین پرورش یافته، زبان فصیح عربی و بلاغت آن را می‌آموختند و ویژگی‌های مخصوص نژاد عرب نیز محفوظ می‌ماند.

اشراف عرب تا مدت مدیدی به این رسم و رواج پایبند بودند، حتی دورانی که بنی‌امیه دمشق را پایتخت حکومت خود قرار داده و در شأن و شوکت سلطنت، با کسری و قیصر رقابت داشتند، کودکان آنان در خانه‌های اعراب بیابان نشین پرورش می‌یافتند، از آن میان ولید بن عبدالملک بنا به دلایل خاصی موفق نشد تا دوران طفولیت را در میان اعراب بادیه نشین سپری کند؛ لذا او تنها کسی از خاندان بنی امیه بود که قادر به تکلم زبان عربی صحیح و فصیح نبود.

خلاصه طبق عرف و رواج مذکور، زنان دایه و شیرده، سالی دو بار از اطراف روستاها به شهر می‌آمدند و اشراف و بزرگان شهر، کودکان شیرخوار خود را به آنان می‌سپردند. چند روز پس از تولد رسول اکرم بر حسب رسم و عرف موجود، چند زن از قبیلۀ «هوازن» به منظور تحویل گرفتن چنین کودکانی وارد مکه شدند. در میان آنان «حلیمه سعدیه» نیز وجود داشت. اتفاقاً هیچ کودکی برای شیردادن در اختیار وی قرار نگرفت.مادر آن‌حضرت خواست تا ایشان را به «حلیمه سعدیه» بسپارد، اما چون آن‌حضرت یتیم بودند، حلیمه در تحویل گرفتن ایشان تردید داشت. سرانجام، چون طفل شیرخوار دیگری برای شیر دادن و پرورش به او سپرده نشد و برگشتن با دست خالی هم برایش ناگوار بود، به ناچار درخواست حضرت آمنه را پذیرفت و رسول اکرم را تحویل گرفت و به خانه‌اش بازگشت. حلیمه دختری به نام «شیماء» داشت که آن‌حضرت را بسیار دوست می‌داشت و با او بازی می‌کرد. حلیمه بعد از دو سال محمد را به مکه آورد و به مادر گرامی‌اش تحویل داد، ولی چون در آن روزها در مکه بیماری وبا شیوع پیدا کرده بود، آمنه پیشنهاد داد تا ایشان را دوباره با خود ببرد. حلیمه نیز مجدداً آن‌حضرت را با خود برد. در باره این موضوع که آن‌حضرت چند سال نزد حلیمه بودند، اختلاف نظر وجود دارد. ابن اسحق قاطعانه اظهار داشته که محمد شش سال نزد حلیمه بودند.

قبیلۀ «هوازن» در فصاحت و بلاغت خیلی معروف است. ابن سعد در «طبقات» روایت کرده که رسول اکرم می‌فرموند: «من از همۀ شما فصیح‌تر هستم، زیرا که از خاندان قریش می‌باشم و زبان من زبان بنى‌سعد است».

پیامبر حضرت حلیمه را بی‌نهایت دوست می‌داشت، پس از بعثت وقتی نزد آن‌حضرت می‌آمد، ایشان مادر، مادر، گویان، استقبال و با وی اظهار محبت می‌کردند. این داستان‌های جالب بعداً ذکر خواهند شد. ابن کثیر نوشته است: «حضرت حلیمه پیش از نبوت آن‌حضرت وفات کرد». اما این مطلب صحیح نیست، زیرا «ابن ابی خیثمه» در کتاب تاریخ خود «ابن جوزی»، در «حداء»، علامه منذری در «مختصر سن ابی داوود» و «ابن حجر» در «اصابه» به اسلام آوردن حضرت حلیمه سعدیه تصریح کرده‌اند. حافظ «مغلطایی» در بارۀ چگونگی اسلام وی، رسالۀ مستقلی به نام «التحفة الجسيمة في إثبات إسلام حليمة» نوشته است.

شوهر حضرت حلیمه، یعنی پدر رضایی آن‌حضرت حارث ابن عبدالعزی نام داشت و بعد از بعثت آن‌حضرت به مکه آمد و مشرف به اسلام گردید.

حارث نزد آن‌حضرت آمد و اظهار داشت: شما چه می‌گویید؟ آن‌حضرت فرمودند: روزی فرا خواهد رسید که برایت معلوم شود آنچه من می‌گفتم راست بوده است، آنگاه حارث مشرف به دین اسلام شد.

برادران و خواهران رضاعی پیامبر (ص)

رسول اکرم چهار برادر و خواهر رضاعی داشت که اسامی آنان بدین قرار است: «عبدالله»، «انیسه»، «حذیفه» و «حذافه» که با لقب «شیماء»مشهور بود. اسلام آوردن عبدالله و «شیماء» ثابت است، اما حال بقیه معلوم نیست.

سفر به مدینه در کودکی

هنگامی که سن آن‌حضرت به شش سالگی رسیده بود، مادرش او را با خود به مدینه برد، زیرا همچنان که در صفحات گذشته بیان گردید. «سلمی»همسر هاشم و مادر بزرگ عبدالمطلب از خاندان بنی نجار در مدینه بود، آمنه نزد آنان اقامت گزید. در این سفر ام ایمن، دایۀ آن‌حضرت نیز با ایشان همراه بود. مورخان نوشته‌اند: مادر آن‌حضرت به علت همان خویشاوندی که جَدَّ ایشان با بنی نجّار داشت، به مدینه سفر کرد، اما این خویشاوندی نسبت دوری بود و بعید به نظر می‌رسد که آن ارتباط اندک باعث چنان سفر طولانی گردد. به نظر بنده، این گفتۀ بعضی از مورخان صحیح است که حضرت آمنه به منظور زیارت آرامگاه شوهر خود «عبدالله»که در مدینه بود، به آنجا سفر کرد.

به هرحال، آمنه تا مدت یک ماه در مدینه ماند، هنگام بازگشت از مدینه، در محل «ابواء» وفات کرد و در همانجا به خاک سپرده شد. «ام ایمن» همراه با آن‌حضرت ج به مکه آمد. آن‌حضرت خاطره‌های زیادی از دوران اقامت در مدینه به یاد داشتند، بعدها و پس از هجرت به مدینه منوره، یک بار از محل «بنی عدی» گذر کرده فرمودند: مادرم در همین محل اقامت داشتند، این همان بِرْکَۀ آبی است که در آن شنا کردن را یاد گرفته بودم، در این میدان با دخترکی به نام «انیسه» بازی می‌کردم .

تکفل و سرپرستی عبدالمطلب

پس از وفات مادر گرامی، مسئولیت تکفل آن‌حضرت را عبدالمطلب بر عهده گرفت و ایشان همیشه با وی همراه و در کنار ایشان بودند. عبدالمطلب در سن هشتاد و دو سالگی وفات کرد و در «حجون» به خاک سپرده شد، این محل هم اکنون یکی از محله‌های معتبر و بزرگ شهر مکه است و در آن خیابانی عریض با پل‌های زیادی احداث شده که مشرف به خانه کعبه است؛ در آن موقع حضرت ج هشت ساله بودند.

هنگام تشییع جنازۀ عبدالمطلب، ایشان نیز همراه بودند و از شدت محبت و غم جدایی اشک می‌ریختند. عبدالمطلب به هنگام وفات، مسئولیت تکفل آن‌حضرت را به فرزند خود «ابوطالب» سپرد. ابوطالب به نحو مطلوبی به این وظیفه مهم عمل کرد، (شرح آن بعداً بیان خواهد شد). این مسئله به‌طور خاصی قابل توجه است که بنی هاشم با مرگ عبدالمطلب بسیاری از امتیازات سیاسی و اجتماعی خود را از دست دادند و این اولین روزی بود که به لحاظ اقتدار دنیوی، بنی امیه بر خاندان بنی هاشم غلبه حاصل کرد. «حرب» که فرزند معروف «امیه» بود، کرسی‌نشین مسند ریاست عبدالمطلب شد و از مناصب ریاست، فقط منصب «سقایه»، یعنی آب دادن به حجاج در دست عباس کوچک‌ترین فرزند عبدالمطلب باقی ماند.

تکفل و سرپرستی ابوطالب

عبدالمطلب دارای ده فرزند از همسران مختلف بود، از میان آنان عبدالله پدر آن‌حضرت و ابوطالب از یک مادر بودند. به همین جهت عبدالمطلب آن‌حضرت را تحت تکفل ابوطالب قرار داد، ابوطالب با آن‌حضرت به قدری محبت و عطوفت داشت که با فرزندان خویش نداشت، هنگام خواب ایشان را کنار خود می‌خوابانید و چون بیرون می‌رفت او را با خود می‌برد.

زمانی که سن آن‌حضرت تقریباً به ده، دوازده سال رسید، گوسفندان را به چراگاه می‌برد. یکی از مورخان معروف فرانسوی به زعم خود چنین پنداشته است که: چون ابوطالب برای آن‌حضرت شخصیتی قایل نبود، او را به گوسفندچرانی می‌گمارد! ولی حقیقت این است که چرانیدن گوسفندان نزد اعراب کاری پست و مایۀ عیب به شمار نمی‌رفت. فرزندان اشراف و امراء نیز گوسفند می‌چرانیدند. در قرآن مجید این امر به عنوان زیبایی و نشاط زندگی ذکر شده است:

﴿وَلَكُمۡ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسۡرَحُونَ ٦﴾ [النحل: 6].

«و در آن‌ها برای شما (زینت و) زیبائی است، چون شامگاهان (ازصحرا) باز می‌گردانید، و چون صبحگاهان (به صحرا) می‌فرستید».

واقعیت این است که این امر مقدمه‌ای برای گله‌بانی عالَم بود. پس از بعثت آن‌حضرت ج خاطرۀ آن شغل ساده و با ذوق را بیان می‌کردند. روزی همراه با اصحاب به بیابان تشریف بردند، اصحاب به خوردن علف‌های بیابانی مشغول شدند، آن‌حضرت فرمودند: آن علف‌هایی که رنگ‌شان خوب سیاه گشته، خوشمزه ترند و این تجربه دورانی است که در سنین نوجوانی در اینجا گوسفند می‌چرانیدم.

سفر به شام در نوجوانی

ابوطالب پیشۀ تجارت داشت و قریش عادت داشتند که سالی یک بار به قصد تجارت به شام سفر می‌کردند؛ در این زمان سن آن‌حضرت تقریباً دوازده سال بود، ابوطالب طبق معمول، قصد سفر به شام را داشت و به علت سختی‌های سفر و یا هر علت دیگری نمی‌خواست آن‌حضرت را با خود به شام ببرد. ولی ایشان با ابوطالب چنان انس و الفت داشتند که وقتی ابوطالب حرکت کرد، اشک در چشمان محمد حلقه زد و خود را به گردن وی آویخت. برای ابوطالب قابل تحمل نبود که برادرزاده‌اش رنجیده خاطر شوند، لذا ایشان را با خود به جانب شام برد.

طبق بیان عموم مورخان، داستان معروف «بحيراى راهب» در همین سفر پیش آمده است. شرح آن چنین بیان گردیده:

وقتی ابوطالب به «بُصری» رسید به صومعۀ یک راهب مسیحی به نام «بُحیرا» وارد شد. این راهب مسیحی با مشاهدۀ آن‌حضرت اظهار داشت:

«این شخص سیدالمرسلین است» مردم پرسیدند: شما از کجا می‌دانید؟

او در پاسخ گفت: وقتی شما از کوه پایین می‌آمدید، تمام درختان و سنگ‌ها به سجده افتادند.

این داستان در کتب سیره از جنبه‌های مختلفی بیان شده است، ولی تعجب اینجاست که مسیحیان، بیش از مسلمانان به بیان آن اشتیاق و علاقه دارند! «سِرویلیام میور»، «دریپر»، «مارگولیوث» و دیگران همه این داستان را در تاریخ مسیحیت، فتحی عظیم پنداشته و مدعی شده‌اند که رسول اکرم حقایق و اسرار مذهب خویش را از همان راهب آموخت و اساس عقاید اسلام را بر نکاتی که وی بیان کرد، بنیان نهاد و تمام اصول اساسی اسلام شرح و تفصیل همان نکات هستند.

چنانچه نویسندگان مسیحی این روایت را صحیح می‌دانند، پس به گونه‌ای که داستان در روایت مذکور است، باید آن را بپذیرند. در حالی‌که در آن بحث از تعلیم بحیرا به میان نیامده است و نیز دور از عقل است که به کودکی دوازده ساله، تمام اسرار دین اسلام در مدت کوتاه و آن‌هم توسط یک راهب مسیحی سالخورده که زبانش را هم نمی‌داند آموخته شود! و اگر امری خارق العاده بوده نیازی به زحمت و تعلیم «بحیرا» نبوده است.

در واقع این روایت غیر قابل اعتبار است و تمام طرق آن مرسل هستند؛یعنی راوی اول در زمان واقعه موجود نبوده و نام آن نیز در روایات ذکر نشده است. مستندترین طریق این روایت در «ترمذی» مذکور است که سه امر در مورد آن قابل توجه می‌باشد:

1- ترمذی در بارۀ آن روایت اظهار داشته که «حسن» و «غریب» است و این حدیث غیر از این طریق به طریقی دیگر برای ما معلوم نیست. رتبۀ «حسن» از رتبه حدیث «صحیح» پایین‌تر است و چون «غریب» نیز باشد رتبه‌اش از آن‌هم پایین‌تر خواهد بود.

2- یکی از راویان این حدیث «عبدالرحمن بن غزوان» است، گرچه بسیاری او را (مورد اطمینان) دانسته‌اند، ولی اکثر اهل فن نسبت به وی اظهار بی‌اعتمادی کرده‌اند. «علامه ذهبی» در «میزان الاعتدال» مرقوم داشته است:

«عبدالرحمن» احادیث منکر بیان می‌کند و منکرتر از تمام آن‌ها حدیثی است که در آن داستان «بحیرا» مذکور است.

3- «حاکم» در «مستدرک» نسبت به این روایت نوشته است: این حدیث با شرایط بخاری و مسلم مطابق است. «علامه ذهبی» در «تلخیص المستدرک» این گفتۀ «حاکم» را نقل کرده و نوشته است:

بعضی از وقایع این حدیث را «موضوع»، دروغ و جعلی می‌پندارم.

4- در این روایت مذکور است که حضرت بلال و حضرت ابوبکر نیز در آن سفر همراه بودند، حال آنکه در آن موقعبلال اصلاً وجود نداشت و حضرت ابوبکر نیز خردسال بود.

5- آخرین راوی این داستان «ابوموسی اشعری» است که در آن سفر حضور نداشت و نام راویِ مافوق خود را نیز بیان نمی‌کند. علاوه بر «ترمذی» سندی که در «طبقات ابن سعد» مذکور است نیز «مرسل» و یا «معضل» است؛یعنی روایتی که «مرسل» است، تابعی‌ای که در آن واقعه حضور نداشته، نام صحابی را ذکر نمی‌کند. و روایتی که «معضل» است، در آن راوی نام دو راوی مافوق خود، یعنی نام «تابعی» و «صحابی» را ذکر نمی‌کند.

6- حافظ ابن حجر بر مبنای اعتماد فوق العاده به راویانحدیث، این حدیث را صحیح می‌داند، اما چون همراهی حضرت ابوبکر و بلال در آن سفر قطعاً نادرست است. لذا به ناچار اعتراف می‌کند که این قسمت به‌طور اشتباهی در روایت وارد شده است. ولی این ادعای «حافظ ابن حجر» که تمام راویان این روایت «مستند» هستند، نیز صحیح نیست. در بارۀ «عبدالرحمن بن غزوان» خود «ابن حجر» در «تهذیب التهذیب» نوشته است:

«او مرتکب خطا می‌شد و از این جهت هم مشکوک است که از «ممالیک» روایت می‌کند».

از «ممالیک» یک روایت نقل شده که محدثین آن را دروغ و «موضوع»می‌دانند.

شرکت در جنگ فجار

از سلسله جنگ‌هایی که تا ابتدای اسلام میان اعراب وجود داشت؛ جنگ «فجار» از همه مشهورتر و خطرناک‌تر بود. این جنگ میان قریش و قبیلۀقیس به وقوع پیوست. تمام قبایل قریش برای این جنگ دسته‌های مستقل جنگی آماده کرده بودند. پرچمدار خاندان هاشم، زبیر بن عبدالمطلب بود و رسول اکرم در همان دسته شرکت داشتند. جنگ بزرگی درگرفت، نخست قیس و سپس قریش پیروز شدند. سرانجام با مصالحه فریقین، جنگ پایان یافت. در این جنگ فرمانده و سپه‌سالار قریش حرب بن امیه (پدر ابوسفیان و جد امیر معاویه) بود؛ و چون در این جنگ حق به جانب قریش و مسئله آبرو و حیثیت خاندان آنان در میان بود، لذا رسول اکرم نیز در آن شرکت جستند. ولی همچنانکه «ابن هشام» مرقوم داشته، آن‌حضرت با دست خود کسی را مورد ضرب قرار ندادند. «امام سهیلی» تصریح کرده که آن‌حضرت شخصاً نجنگیدند:

«وإنمـا لـم يقاتل رسول الله مع أعمـامه في الفجار وقد بلغ سن القتال لأنـهاكانت حرب فجار وكانوا أيضا كلهم كفارا ولم يأذن الله لمؤمن أن يقاتل إلا ليكون كلمة الله هي العليا». «و پیامبر اکرم در این جنگ نجنگید، حال آنکه به سن جنگیدن رسیده بود، چون این جنگ در ماه‌های حرام پیش آمده بود. نیز طرفین درگیر کافر بودند و خداوند دستور جنگ را به مسلمانان فقط برای برتری دین خود داده است».

این جنگ را به این دلیل «جنگ فجار» می‌نامند که در ماه‌های حرام به وقوع پیوست و جنگیدن در آن ماه‌ها جایز نبوده است.

حلف الفضول یا پیمان جوانمردان

سلسله جنگ‌های پیاپی، هزاران خانواده را به نابودی کشانده بود.کشتار و خونریزی جزو اخلاق و افتخارات ملی و قبیله‌ای اعراب به شمار می‌رفت. با مشاهده این وضع اسف‌بار، در طبیعت بعضی از جوانمردان و اصلاح‌طلبان، انگیزۀ صلح و امنیت به وجود آمد. هنگام بازگشت از جنگ فجار، زبیر بن عبدالمطلب که عموی رسول اکرم و رئیس قبیله بود، پیشنهاد سازش و حمایت از مظلومان را مطرح ساخت. چنانکه «بنی‌هاشم»، «زهره» و «تیم» در خانۀ «عبدالله بن جدعان» گرد آمدند و پیمان بستند که هریک از ما، باید از مظلوم حمایت کند و هیچ ظالم و ستمکاری نباید در مکه وجود داشته باشد.

رسول اکرم در این پیمان شرکت داشتند و پس از بعثت راجع به آن چنین اظهار نظر کردند: «من حاضر نیستم آن پیمان را با شتران سرخ‌رنگ عوض کنم و اگر حالا نیز به آن پیمان خوانده شوم، اجابت می‌کنم».

به آن پیمان «حلف الفضول» می‌گویند، زیرا که نام تمام بنیان‌گذاران آن، از ماده «فضل» مشتق بود، یعنی «فضیل بن حارس»، «فضیل بن وداعه»و «مفضل»این افراد از قبیلۀ «جرهم» و «قطورا» بودند. این پیمان گرچه از میان رفت و خاطرۀ آن در اذهان باقی نماند، ولی قریش مجدداً برای اجرای آن باهم پیمان بستند و از این لحاظ اسامی بنیان‌گذاران نخستین آن برای همیشه در صفحات تاریخ باقی ماند.

بازسازی خانه کعبه

دیوار خانۀ کعبه به اندازه قامت یک انسان ارتفاع داشت و بدون سقف بود (چنانکه در مناطق ما عیدگاه‌ها را می‌سازند). و چون ساختمان کعبه در سراشیبی قرار داشت و هنگام باران، آب شهر در حرم گرد می‌آمد، برای جلوگیری از ویرانی در قسمت فوقانی‌اش دیواری ساخته شده بود، ولی با گذشت زمان از بین می‌رفت و مکرراً به ساختمان خانه کعبه آسیب می‌رسید. سرانجام مقرر شد ساختمان فعلی تخریب و با استحکام بیشتری بازسازی شود. اتفاقاً در همان روزها در بندرگاه جده، یک کشتی بازرگانی به ساحل اصابت کرده و درهم شکسته بود، قریش از آن آگاه شدند. ولید بن مغیره، به جده رفت و تخته‌های آن کشتی به گل نشسته را گرد آورد. در کشتی یک معمار رومی به نام «باقوم» حضور داشت، ولید او را با خود به مکه آورد و قریش به اتفاق یکدیگر بازسازی خانه کعبه را آغاز کردند. قبایل مختلف قسمت‌های مختلف آن را میان خود تقسیم کردند، تا همه از شرف و امتیاز ایجاد خانه کعبه برخوردار شوند.

هنگامی که زمان نصب حجرالاسود فرا رسید، نزاع و کشمکش سختی در مورد اینکه چه کسی سنگ حجرالاسود را نصب نماید میان سران اقوام درگرفت. هرکس می‌خواست این افتخار از آنِ او شود. مسئله به جایی رسید که شمشیرها از نیام بیرون کشیده شد، اعراب آن دوران رسم بر این داشتند که هرگاه سوگند مرگ یاد می‌کردند، ظرفی را پر از خون کرده دست‌های خود را در آن فرو می‌بردند؛ بعضی از آنان روی موضوع نصب حجرالاسود نیز چنین عمل کردند. این کشمکش تا مدت چهار روز ادامه داشت، روز پنجم «ابو امیه بن مغیره مخزومی» که سالخورده‌ترین مرد قریش بود، پیشنهاد کرد: نخستین کسی که فردا صبح وارد صحن کعبه شود او را به عنوان داور بپذیرند، همگی این پیشنهاد را پذیرفتند. روز بعد در حالی که تمام سران قریش پیرامون خانه خدا گرد آمده بودند، ناگهان نگاه‌های‌شان بر جمال جهان‌آرای رسول اکرم  (که از در صفا و طبق نوشته بعضی از تواریخ، از باب السلام وارد شد) افتاد، آن‌حضرت ج برای خود گوارا ندیدند که شخصاً و به تنهایی از شرف و افتخار نصب حجرالاسود بهره‌مند شوند، بلکه پیشنهاد دادند که از هر قبیله یک نماینده انتخاب شود و آن‌حضرت پارچه‌ای پهن کردند و حجرالاسود را با دست خود در آن قرار داده و فرمودند: هریک از سران و نمایندگان قبایل یک گوشۀ آن را بگیرد. وقتی «حجر» را نزدیک «رکن» بردند، آن‌حضرت با دست مبارک خود سنگ را در جای آن نصب کردند. این قضیه گویا اشاره‌ای به این امر بود که آخرین سنگ تکمیلی ساختمان دین الهی نیز با دست‌های مبارک ایشان نصب خواهد شد.

بدین طریق به کشمکش‌های قریش که چیزی نمانده بود منجر به جنگ خونینی شود، پایان داده شد. ساختمان خانۀ کعبه با سقف آن تکمیل گردید، ولی به علت کمبود مصالح ساختمانی، گوشه‌ای از بنای خانۀ کعبه باقی گذاشته و اطراف آن دیواری کشیده شد تا در فرصت مناسب به قسمت داخل خانۀ کعبه اضافه شود. امروز به آن قسمت باقی‌مانده «حطیم» می‌گویند. رسول اکرم پس از بعثت قصد کردند تا دیوار باقی‌مانده را تخریب کرده، ساختمان خانۀ کعبه را از نو بسازند. ولی بنابراین، تصور که تخریب دیوار خانۀ کعبه شاید در اذهان کسانی که تازه مسلمان شده‌اند، اثر نامطلوبی بر جای گذارد، از تخریب آن خودداری کردند.

انتخاب پيشه تجارت

اعراب، مخصوصاً قریش، یعنی بنی‌اسماعیل از هزاران سال قبل از ظهور اسلام پیشۀ تجارت داشتند. «هاشم» جد بزرگ آن‌حضرت با قبایل عرب پیمان‌های بازرگانی منعقد کرده و منبع درآمد و امرار معاش آن‌ها را منظم و مستحکم کرده بود. ابوطالب عموی آن‌حضرت نیز بازرگان بود، هنگامی که آن‌حضرت به سن رشد رسیدند و به امرار معاش توجه کردند، هیچ شغلی بهتر از تجارت به نظرش نرسید. در دوران کودکی و نوجوانی با ابوطالب در چند سفر تجاری همراه و تجربیاتی در این باره نیز به دست آورده بودند. حُسن معامله و اخلاق پسندیدۀ ایشان زبانزد خاص و عام شده بود، عموم مردم دوست داشتند تا مال التجارۀ خود را به شخص امانت‌داری سپرده و در منافع آن شریک شوند. رسول اکرم ج با اشتیاق فراوان این نوع شرکت را می‌پسندیدند، بنابر گواهی و اظهارات شرکای بازرگانی آن‌حضرت که در کتب احادیث و تاریخ مذکورند، به خوبی معلوم می‌شود که ایشان با امانت‌داری و درستکاری کامل این شغل را انجام می‌دادند.

بیش از هرچیز از محاسن اخلاق یک تاجر، وفای به عهد و وعده جلب توجه می‌کند؛ ولی قبل از رسیدن به مقام نبوت «تاجر امین» مکه بهترین نمونه و الگوی اخلاقی در این امر بود. حضرت عبدالله بن ابی الحمساء، یکی از اصحاب اظهار می‌دارد: پیش از بعثت با رسول اکرم ج معامله‌ای انجام داده و برای انعقاد کامل آن وعده کردم که بعد از لحظاتی برمی‌گردم. اتفاقاً تا سه روز وعدۀ خود را فراموش نمودم، روز سوم به یاد افتادم، به محل وعده رفته و دیدم که آن‌حضرت در آنجا منتظر نشسته است، اما بر این عملِ خلافِ وعدۀ من خم به ابرو نیاوردند، فقط فرمودند: «تو موجب اذیت می‌شدی، مدت سه روز است که در این مکان به سر می‌برم».

آن‌حضرت در امور کسب و تجارت همیشه خوش‌حساب بودند. پیش از بعثت کسانی که با ایشان سابقۀ معامله داشتند، به این امر شهادت می‌دادند. حضرت سائب یکی از اصحاب هنگامی که مشرف به اسلام شد و به محضر مبارک ایشان حضور یافت، مردم او را مورد ستایش قرار دادند. آن‌حضرت فرمودند: من او را از شما بهتر می‌شناسم. سائب گفت: پدر و مادرم قربانت باد! شما شریک تجاری من بودید و همیشه در معامله درستکار بودید، «فكنت لا تداوي ولا تماري».

قیس بن سائب مخزومی، یکی دیگر از اصحاب نیز شریک تجاری آن‌حضرت بود. وی نیز با همین الفاظ به درستکاری و حسن معاملۀ ایشان گواهی می‌دهد. آن‌حضرت ج به قصد تجارت سفرهای متعددی به سرزمین «شام»، «بُصری» و «یمن» داشتند.

ازدواج با خدیجه

خدیجه بانوی پاکدامن و عفیف، از موقعیت اجتماعی والایی نزد اعراب برخوردار بود. سلسلۀ نسب او در پنجمین پشت به خاندان رسول اکرم ج مى‌رسد و به لحاظ این خویشاوندی، دختر عموی آن‌حضرت به‌شمار می‌آید. خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر گرامی اسلام ج دو بار شوهر کرده بود؛ بعداً بیوه شد و چون یک زن با فضیلت و دارای اخلاق پاکیزه بود، در دوران جاهلیت مردم او را به نام «طاهره» (پاکدامن و عفیفه) می‌خواندند. بی‌نهایت ثروتمند بود. در «طبقات ابن سعد» مرقوم است: هنگامی که کاروان قریش به قصد تجارت حرکت می‌کرد، کالاهای بازرگانی خدیجه به اندازۀ تمام کالاهای آنان بود. در این زمان سن رسول اکرم ج به بیست و پنج سال رسیده بود و همواره در مسایل مختلف اجتماعی شرکت می‌کرد، و بر اثر شغل و پیشۀ تجارت با افراد مختلف سر و کار داشت. بنابراین، امانت‌داری، درستکاری، راستگویی، حسن معامله و پاکیزگی اخلاقی ایشان زبانزد خاص و عام بود، تا جایی که اهل مکه او را لقب «امین» داده بودند.

«خدیجه» با توجه به تمام این موارد نزد آن‌حضرت پیام فرستاد که: من حاضرم آنچه به دیگران می‌دادم دو برابر آن را به شما بدهم؛ شما کالاهای بازرگانی مرا به شام ببرید، آن‌حضرت ج پذیرفتند و کالاهای بازرگانی خدیجه را به «بُصری» بردند، تقریباً سه ماه بعد از بازگشت، خدیجه به ایشان پیام ازدواج داد. پدر خدیجه وفات نموده بود، ولی عمویش «عمرو بن اسد» در قید حیات بود. زنان عرب این حق را داشتند که در بارۀ مسائلازدواج و زناشویی خودشان تصمیم بگیرند و وارد گفتگو شوند و در این‌باره هیچ محدودیتی برای زنان بالغه و غیربالغه وجود نداشت. خدیجه با بودن عمویش تمام مقدمات ازدواج را خودش ترتیب داد. رأس موعد مقرر، ابوطالب و شخصیت‌های برجستۀ قریش همراه با رسول اکرم به خانۀ خدیجه آمدند. ابوطالب خطبۀ نکاح را قرائت کرد و مبلغ پانصد درهم طلایی مهریه مقرر گردید؛ در بعضی از روایات مذکور است: پدر خدیجه زنده بود و مراسم نکاح در حضور وی انجام گرفت، ولی او در اثر نوشیدن شراب نشئه بود، وقتی به هوش آمد و از جریان ازدواج آگاه شد، خشمگین گشت و اظهار داشت: این وصلت نابرابر و در شأن ما نیست، اما این روایت صحیح نیست. امام «سهیلی» با صراحت و دلیل قاطع ثابت نموده که پدر حضرت خدیجه قبل از «جنگ فجار» وفات کرده بود، خانه‌ای که خدیجه در آن سکونت داشت، امروز هم (طبق روایات طبری) به نام او معروف است.حضرت امیر معاویه آن را خریداری نمود و به مسجد اضافه کرد. سن خدیجه هنگام ازدواج، چهل سال بود و از دو شوهر قبلی، دو پسر و یک دختر داشت، نام و حالات مفصل آن‌ها بعداً بیان خواهد شد. تمام فرزندان آن‌حضرت ج جز ابراهیم از خدیجه هستند، حالات مفصل آنان در صفحات آینده ذکر خواهد شد.

رویدادهای پراکنده:

آنچه تا اینجا بیان گردید وقایعی بودند که ترتیب تاریخی آن‌ها معلوم است، لذا به‌طور مرتب نوشته شدند. علاوه بر این‌ها وقایع متفرق دیگری نیز وجود دارد که تاریخ و سال آن‌ها نامعلوم است، لذا گردآوری آن‌ها در یکجا و به‌طور مرتب موزون‌تر به نظر می‌رسد.

مسیر سفر

اهل مکه عموماً به سیر و سفر به قصد تجارت و بازرگانی عادت داشتند، آن‌حضرت نیز به همین منظور سفرهای متعددی انجام داده بودند؛ شرح سفر شام و بُصری قبلاً ذکر شد. علاوه بر آن انجام سفرهای ایشان به جاهای دیگر نیز ثابت شده است. در آن زمان در سرزمین اعراب، درجاهای مختلفی بازار تشکیل می‌شد. یکی از آن جاها «جعاشته» است که «ابن سیدالناس» آن را ذکر کرده است. از جمله‌ جاهایی که خدیجه آن‌حضرت را به قصد تجارت به آن جا فرستاد، «جرش» در یمن است. و طبق گفته «حاکم» در «مستدرک» و علامه ذهبی، آن‌حضرت دو بار به «جرش» تشریف بردند و هربار خدیجه یک شتر به ایشان به عنوان دستمزد می‌داد. بعد از بعثت، سالی که نمایندگان و سفرای قبایل عرب از دور و نزدیک به محضر آن‌حضرت حضور یافتند، از آن جمله هیئت نمایندگی «عبدالقیس» از بحرین بود. آن‌حضرت با گرفتن نام هر منطقه و هر شهر بحرین، از اوضاع و احوال آن جویا می‌شدند. آنان با تعجب اظهار داشتند: شما حال و وضع سرزمین ما را از ما بهتر می‌دانید؟! ایشان فرمودند: من سرزمین شما را کاملاً سیر کرده‌ام.

مورخان اروپایی که منکر علوم غیبی هستند، قصد دارند ثابت کنند که (نعوذ بالله) آن‌حضرت تمام اطلاعات و معلومات را از سیر و سفر حاصل کرده‌اند. مارگولیوث بنابر حدس و گمان قدم جلوتر گذاشته و نوشته است: آن‌حضرت سفر دریایی نیز کرده بود، دلیل آن این است که در قرآن مجید حرکت و رفتار کشتی‌ها، چگونگی پیدایش طوفان‌ها به گونه‌ای به تصویر کشیده شده که از مطالعه آن (نعوذ بالله) چنین به نظر می‌رسد که مشاهدات و تجربیات شخصی در آن نقش دارند. مورخ مذکور این ادعا را نیز مطرح کرده که آن‌حضرت به مصر هم تشریف برده و «بحر میّت» را مشاهده کرده است؛ ولی کتب تاریخ از این وقایع خالی اند.

اجتناب و دوری از مراسم شرک

یقیناً ثابت شده است که آن‌حضرت ج در دوران کودکی و جوانی نیز پیوسته از شرکت در مراسم شرک و بت‌پرستی دوری می‌جستند. یک بار قریش به محضر ایشان مقداری غذا از گوشت گوسفندی که به نام یکی از بت‌ها ذبح شده بود آوردند، حضرت ج از خوردن آن خودداری فرمودند. مسیحیان مدعی اند تحولاتی که در عقاید آن‌حضرت پیدا شد، بعد از بعثت به وجود آمد و طرز عمل ایشان پیش از بعثت، همان طرز عمل خاندان و همشهریان وی بود؛ چنانکه اولین فرزند خود را عبدالعزی نامگذاری کرد.

این روایت را «امام بخاری» در «تاریخ صغیر» ذکر کرده است، در صورتی که این روایت صحیح باشد، نمی‌توان از مفهوم آن نسبت به معتقدات آن‌حضرت استدلال کرد. خدیجه پیش از اسلام بت‌پرست بود، او نام پسر خود را عبدالعزی گذاشته بود و چون آن‌حضرت ج هنوز به مقام نبوت نرسیده بودند، با آن نام مخالفتی نکردند. اما حقیقت این است که صحت و درستی این روایت در واقع ثابت نیست. صحیح‌ترین سلسله سند این روایت آن است که «امام بخاری» در «تاریخ صغیر» خود روایت کرده است، اولین راوی آن اسماعیل است که به نام «اسماعیل بن ابی اویس»شهرت دارد و گرچه بعضی از محدثین او را معتمد و موثق دانسته‌اند، ولی جمع زیادی نسبت به وی به شرح زیر اظهار نظر کرده‌اند:

معاویه بن صالح: اسماعیل و پدر او هردو ضعیف‌اند.

یحیی بن مخلط: او دروغ می‌گوید و اصلاً اعتباری ندارد.

امام نسایی: اسماعیل ضعیف و غیر موثق است.

نصر بن سلمه مروزی: او کذّاب است.

دارقطنی: من او را برای روایت صحیح شایسته نمی‌دانم.

سیف بن محمد: او احادیث دروغین جعل می‌کند.

سلمه بن شیب: او نزد من اعتراف کرد که هرگاه در امری اختلاف پیش می‌آمد، من حدیثی در آن موضوع جعل می‌کردم.

این امر به‌طور قطع ثابت گردیده است که آن‌حضرت ج پیش از نبوت پرستش بت‌ها را مورد نکوهش قرار می‌داد و کسانی را که مورد اعتمادشان بودند، از پرستش آن منع می‌کرد.

ملاقات با موحدان

در این مورد شکی وجود ندارد که پیش از بعثت آن‌حضرت انوار خفیف فیض الهی در سرزمین عرب و در دل‌های بعضی از افراد جای گرفته بود. چنانکه «قیس بن ساعده»، «ورقه بن نوفل»، «عبیدالله بن جحش»، «عثمان بن الحویرث» و «زید بن عمرو بن نفیل» از بت‌پرستی خودداری کرده بودند. آن‌حضرت ج با «زید» ملاقات کرده بود، چنانکه تذکرۀ آن در «صحیح بخاری» موجود است. «ورقه» آیین مسیحیت را پذیرفته و چونکه پسرعموی خدیجه بود و در مکه زندگی می‌کرد. گمان بر این است که آن‌حضرت او را نیز ملاقات کرده باشند. در بعضی از روایات آمده که آن‌حضرت از دوستان وی بودند، در اکثر کتب ادبیات عرب و در بعضی از کتب تاریخ مذکور است: هنگامی که «قیس بن ساعده» در «عُکاظ» خطبه معروف خود را ایراد کرد، رسول اکرم ج نیز در آنجا حضور داشت، بیشترین قسمت آن خطبه را علمای ادبیات عرب نقل کرده‌اند؛ و چونکه جملات آن ظاهراً مانند سوره‌های آخر قرآن کوچک و دارای وزن و قافیه هستند. لذا مورخان مسیحی ادعا کرده‌اند که رسول اکرم طرز بیان قرآن را از او آموخته است! بعضی از جملات آن چنین اند:

«أيـها الناس! اسمعوا ووعوا! وإذا وعيتم فانتفعوا! أنه من عاش مات، ومن مات فات وما هو آت آت، مطر ونبات، وأرزاق وأقوات وآباء وأمهات وأحياء وأموات، وجميع وأشتات، إن في السمـاء لخبرا وإن في الأرض لعبر ليل داج، وسمـاء ذات أبراج! وبحار ذات أمواج، مالي أرى الناس يذهبون فلا يرجعون، أرضوا بالمقام فأقاموا؟ أم تركوا هناك فناموا؟ أين من بني وشيد؟ وزخرف وبخل؟ وعد المال والولد، أين من بغى وطغى»؟.

داستان «قیس بن ساعده» و خطبه او را به صورت مختصر و مفصل و با عبارات مختلف «بغوی»، «ازدی»، «بیهقی»، «حافظ» و غیره نقل کرده‌اند، ولی روایت آن کاملاً ساختگی و موضوع (وضع کرده شده) است.راویان آن عموماً غیر قابل استناد، بلکه دروغگو هستند. چنانکه «علامه سیوطی» در «موضوعات» تمام طرق آن را نقل کرده و در مورد راویان آن بحث نموده و اظهارات «علامه ذهبی»، «ابن حجر» و غیره را در این باره مفصلاً بیان کرده است.

تعجب‌آور است که این روایت با طرق مختلف بیان شده، اما در هر طریق آن یک راوی وجود دارد که احادیث موضوع وضع و جعل می‌کرده است! یکی از راویان مشترک آن «محمد بن حجاج» است. «ابن معین» نسبت به او می‌گوید: «او دروغگو و خبیث است». «ابن عدی» نوشته است: او حدیث «هریسه» را وضع کرده است. یکی دیگر از راویان آن «سعد ابن هبیره»است، نسبت به او «ابن حبان» مرقوم داشته: طبق اظهارات افراد معتمد، او احادیث دروغین روایت می‌کرد و آن‌ها را با خودش «وضع و جعل می‌نمود»و یا دیگران برایش وضع می‌کردند، از جمله راویان آن «قاسم بن عبدالله و احمد بن سعید» هستند و این هردو در «وضع» حدیث معروف‌اند و سابقۀبدی دارند، «بیهقی» در مورد این روایت داستان مفصلی نقل کرده که در آن مذکور است: حضرت ابوبکر س تمام خطبۀ «قیس بن ساعده» را از برداشت. این روایت کلاً موضوع است. «حافظ ابن حجر» نیز این روایت و طرق آن را نقل کرده و آن را ضعیف قرار داده است.

دوستان خاص

پیش از نبوت کسانی که دوستان خاص آن‌حضرت بودند، همگی دارای اخلاق پاکیزه و قدر و منزلت والایی بودند. از میان آنآن‌حضرت ابوبکر صدیق که سالیان متمادی رفیق و یار نزدیک‌شان بود، در صف مقدم دوستان خاص پیامبر قرار داشت. حکیم بن حزام پسرعموی حضرت خدیجه و از سران بزرگ قریش، نیز از دوستان خاص آن‌حضرت بود. وی عهده‌دار منصب «رفادة» حرم و صاحب «دارالندوه» نیز بود، چنانکه بعد از تشرف به دین اسلام «دارالندوه» را به حضرت امیر معاویه به مبلغ یکصد هزار درهم فروخت و تمام آن مبلغ را صدقه کرد. از نظر سنّی پنج سال از آن‌حضرت بزرگتر بود. گرچه تا سال هشتم هجری مشرف به اسلام نشد، لکن پیوسته با آن‌حضرت ج محبت فوق العاده‌ای داشت. یک بار در کنار خانه کعبه کالاهای «ذویزن» به حراج گذاشته شد، در میان آنان خلعت نفیسی قرار داشت، آن را به مبلغ پنجاه اشرفی خریداری کرده به محضر رسول اکرم در مدینه آورد و خواست به ایشان هدیه کند؛آن‌حضرت فرمودند: «من هدیۀ مشرکان را قبول نمی‌کنم، اگر قیمت آن را قبول می‌کنی خریداری خواهم کرد» او به ناچار آن را به آن‌حضرت فروخت.

«ضماد بن ثعلبه» از قبیلۀ «ازد»، در زمان جاهلیت پیشۀ طبابت و جراحی داشت، او نیز از دوستان خاص آن‌حضرت بود، بعد از بعثت به مکه آمد و آن‌حضرت را مشاهده کرد که در حال راه رفتن هستند و جمعی از کودکان ایشان را دنبال می‌کنند، کفار مکه آن‌حضرت را دیوانه می‌گفتند، از مشاهدۀ انبوه کودکان، ضماد چنین استنباط کرد که ایشان دیوانه هستند. نزد آن‌حضرت آمد و اظهار داشت: محمد! من بیماری دیوانگی را معالجه می‌کنم! آن‌حضرت بعد از بیان حمد و ثنای الهی، مطالب مفید و مؤثری ایراد فرمودند که در نتیجۀ آن‌ها ضماد مسلمان شد، این واقعه را «مسلم و نسایی» به‌طور مختصر ذکر کرده‌اند، لیکن در مسند «احمد بن حنبل» (1/ 302) با شرح و تفصیل بیشتری بیان شده است.

یکی از شرکای تجاری و بازرگانی آن‌حضرت قیس بن سائب مخزومی بود، «مجاهد بن جبیر» مفسر معروف، غلام «قیس بن سائب»بود. وی اظهار می‌دارد که آن‌حضرت با شرکای تجاری خود پیوسته خوش‌حساب بودند، به طوری که هیچگاه کشمکش و یا جدالی بین آنان به وقوع نمی‌پیوست.

snakker om'خاتم پیامبران محمد مصطفىٰ (ص)'

Skriv tankene dine

Del dine tanker om denne artikkelen med oss

نظر شما قابل قدر است