جود و سخاوت رسول خدا

جود و سخاوت رسول خدا
  • 28‏‏/11‏‏/2021
  • گرداننده وبسايت
  • 1:47:33 م
يشارك:

جود و سخاوت رسول خدا

 

بذل و بخشش در نهاد و فطرت ایشان قرار داشت. (ابن عباس روایت می‌کند که آن‌حضرت از تمام مردم سخاوتمندتر بودند، مخصوصاً در ماه مبارک رمضان سخاوت و بخشش ایشان بیشتر می‌شد). در تمام عمر در جواب هیچ سؤال‌کننده‌ای کلمۀ «نه» نگفت.

از فرموده‌های ایشان است که فرمودند:

«إِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ وَخَازِنٌ وَاللَّهُ يُعْطِي».

«همانا من فقط تقسیم‌کننده و صندوق‌دار هستم و خداوند می‌دهد».

یک بار شخصی به محضر ایشان حاضر شد و دید که گوسفندان زیادی در آنجا هست، او از آن‌حضرت درخواست کرد که آن‌ها را به او بدهد وآن‌حضرت همۀ آن‌ها را به او داد. او نزد قبیلۀ خود رفت و اظهار داشت: مسلمان شوید، زیرا محمد به قدری بذل و بخشش می‌کند که هیچ واهمه و ترسی از مفلس‌شدن ندارد.

یک بار شخصی از ایشان چیزی طلب کرد، آن‌حضرت فرمودند: فعلاً نزد من چیزی نیست و تو با من بیا. حضرت عمر نیز همراه بود. او خطاب به آن ‌حضرت عرض کرد: وقتی نزد شما چیزی نیست، چیزی بر عهدۀ شما لازم نیست. شخصی دیگر در آنجا حضور داشت. وی گفت: یا رسول الله! شما هنوز بخشش کنید و بدهید و از صاحب و مالک عرش بیم و هراسی نداشته باشید. او شما را محتاج و نیازمند نمی‌کند. آن‌حضرت از فرط بشاشت تبسم فرمودند.

فیاضی و بخشش آن‌حضرت به حدی بود که هرکس به محضر ایشان حاضر می‌شد، اگر چیزی نزد ایشان موجود بود، حتماً مقداری از آن را می‌دادند و اگر چیزی در بساط نبود، به او وعده و نوید می‌دادند. روی این اساس، مردم به قدری جسور شده بودند که یک بار در وقت اقامۀ نماز، بادیه‌نشینی آمد و دامن آن‌حضرت را گرفت و گفت: یک نیاز مختصر و معمولی دارم و از این بیم دارم که آن را فراموش کنم، لذا آن را برآورده سازید. چنانکه آن‌حضرت با وی رفت و حاجتش را برآورد، آنگاه آمد و نماز را اقامه کرد.

بعضی اوقات چیزی خریداری می‌کردند. بعد از ادای بهای آن، آن را به طور هدیه به صاحب آن اهدا می‌کردند. چنانکه یک بار از حضرت عمر شتری خریدند و سپس در همان لحظه آن را به عبدالله بن عمر هدیه کردند. یک بار با حضرت جابر اینگونه عمل کردند.

در خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها یک چیز معمولی را هم به تنهایی نمی‌خوردند، بلکه صحابه را با خود شریک می‌کردند. در غزوه‌ای یکصد و سی نفر همراه بودند، آن‌حضرت گوسفندی خریداری کردند و آن را ذبح کردند و فرمودند تا جگر آن را کباب کنند، وقتی آماده شد، میان همه تقسیم کردند و آن‌هایی که حاضر نبودند سهمیه آن‌ها را جدا کردند. هر چیزی که نزد ایشان آورده می‌شد تا مادامی که آن را خرج نمی‌کردند، آرام نمی‌گرفتند. أم المؤمنین ام سلمه روایت می‌کند که یک بار آن‌حضرت به خانه آمدند مشاهده کردم که چهرۀ ایشان متغیر است. عرض کردم: یا رسول الله! چه خبر است؟ فرمودند: دیروز هفت دینار که به اینجا آورده شد هنوز بر بستر قرار دارند و مصرف نشده‌اند.

از حضرت ابوذر روایت است که یک شب با آن‌حضرت از راهی می‌رفت. آن‌حضرت فرمودند: ابوذر! اگر کوه احد برای من طلا شود من هرگز نمی‌پسندم و دوست ندارم که سه شب بگذرد و نزد من یک دینار از آن هم باقی بماند. مگر آن دیناری که برای ادای وام بگذارم.

اغلب، تا وقتی که وجه نقد در خانه موجود بود قرار و آرامی نداشتند و هرچه زودتر آن را صدقه می‌کردند. یک بار رئیس فدک چهار بار شتر گندم به محضر ایشان فرستاد. حضرت بلال آن‌ها را به بازار برد، فروخت و وام یک نفر یهودی را ادا کرد، سپس به محضر آن‌حضرت آمد و اطلاع داد.آن‌حضرت فرمودند: چیزی هم باقی مانده است. گفت: آری، مقداری باقی مانده است. آن‌حضرت فرمودند: تا مادامی که چیزی از آن باقی است به خانه نمی‌روم، بلال عرض کرد: چکار کنم حالا که سائلی هم در این جا نیست. آن‌حضرت آن شب را در مسجد سپری کردند. روز بعد حضرت بلال به محضر ایشان آمد و عرض کرد: یا رسول الله! خداوند شما را سبک بار گردانده آنچه باقی بود آن را هم صدقه کردم. آن‌حضرت سپاس خدا را به جا آورد و بلند شد به خانه رفت.

یک بار دیگر نیز چنین شد که آن‌حضرت نماز عصر را خواند و فوراً به خانه رفت و سپس زود از خانه برگشت. مردم از این عمل غیر معمول تعجب کردند. آن‌حضرت فرمودند: در نماز به خیالم آمد که مقداری طلا در خانه باقی است و بیم آن می‌رفت که مبادا شب فرا رسد و آن‌ها هنوز در خانه باشند، از این جهت به خانه رفتم و دستور دادم تا آن‌ها را صدقه کنند.

در غزوه حنین، آنچه به غنیمت گرفته شد، آن‌حضرت صدقه کردند، آنگاه از آنجا برگشتند. در میان راه، بادیه‌نشین‌ها مطلع شدند که پیامبر اکرم از آنجا گذر می‌کنند. همه جمع شدند هجوم آوردند و عرض کردند: به ما هم چیزی بدهید. ایشان از کثرت ازدحام به درختی که در آنجا بود پناه بردند. آن‌ها آمدند و ردای مبارک را گرفتند. بالاخره در همین کشاکش ردای آن حضرت از جسم مبارک‌شان جدا شد و بر دست آن‌ها باقی ماند.آن‌حضرت فرمودند: ردای مرا بدهید. سوگند به خدا اگر به اندازۀ این درخت‌های جنگل نزد من شتر می‌بود، همه آن‌ها را میان شما تقسیم می‌کردم و شما مرا بخیل، دروغگو و ناجوانمرد نمی‌یافتید.

به مردم اعلام کرده بودند که هر مسلمانی بمیرد و وامی بر عهده‌اش باقی باشد به من اطلاع دهید تا آن را ادا کنم و هرچه مال ارث باقی گذاشت متعلق به وارثان است و با آن کاری ندارم. یک بار ایشان در جمع اصحاب بودند که یک بادیه‌نشین از راه رسید و گوشۀ شال ایشان را گرفت و به‌سوی خود کشید و گفت: محمد! این مال نه مال تو و نه مال پدر تو است. یک بار شتر به من بده. آن‌حضرت شتر او را از جو و خرما بار کردند.

یک بار از بحرین نقود زیادی به عنوان خراج و مالیات به مدینه آمد و به قدری زیاد بود که تا آن موقع چنان مبغلی به دارالاسلام نیامده بود.آن‌حضرت دستور دادند که آن‌ها را در صحن مسجد بگذارید. سپس به مسجد آمدند و هیچ نگاه و توجهی هم به‌سوی آن‌ها نکردند. به حضرت عباس که بعد از غزوۀ بدر مال و ثروتی نداشت، به قدری دادند که نمی‌توانست به خوبی آن‌ها را حمل کند. به بقیه نیز دادند، وقتی تمام شدند پارچه‌ای که روی آن، نقود قرار داشت، تکانیدند و رفتند.

در اسلام، ضابطه این است که اگر غلامی که آقایش او را آزاد کرده بمیرد ترکه و مالش به آقایش می‌رسد. یک بار غلامی از آن‌حضرت مرد و مردم مال و وسایلش را به محضر آن‌حضرت بردند، آن‌حضرت پرسیدند: آیا هیچ همشهری از او در اینجا هست. مردم گفتند: آری، فرمودند: همۀ این‌ها را به او بدهید.

یک بار چند نفر از انصار از ایشان چیزی خواستند. آن‌حضرت دادند. دوباره خواستند، دوباره دادند همینطور سؤال‌شان را تکرار کردند وآن‌حضرت می‌دادند تا این که دیگر چیزی از آن باقی نماند. ولی آن‌ها بازهم آمدند و درخواست کردند. آن‌حضرت فرمودند: هرچه نزد من باشد از شما پنهان نخواهم کرد.

درود الله (ج)، ملائك و مؤمنان باد بر آن رسول مكرم !

نتحدث عنه'جود و سخاوت رسول خدا'

اكتب أفكارك

شارك أفكارك حول هذا المقال معنا

نظر شما قابل قدر است