

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا… (روم، ٣٠)
پس روى خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن !دوری پيامبر (ص) از خوشگذرانی
دوری پيامبر (ص) از خوشگذرانی
اسلام با رهبانیت و ریاضت، سخت مخالف است «لا رهبانية في الإسلام»روی همین اساس، آنحضرت استفاده از بهرههای جایز دنیوی را روا میداشتند و خود هم گاهی از آنها بهره میبردند. با این وصف، ناز و نعمت و رفاه حال را نمیپسندیدند و دیگران را هم از آن منع میکردند. یک بار شخصی، حضرت علی را دعوت کرد و غذایی تهیه کرد و به خانهاش فرستاد. حضرت فاطمه زهرا گفت: اگر رسول اکرم میآمد و با ما شریک میشد و غذا میخورد خوب بود. حضرت علی رفت و به ایشان گفت. ایشان آمدند و چون به در خانه رسیدند، دیدند که بر دیوارهای داخل خانه پردههایی زده شده، برگشتند. حضرت علی علت برگشتن را پرسیدند. فرمودند: خلاف شأن پیامبر است که به خانهای وارد شود که تجملاتی باشد. میفرمودند: در خانه یک بستر برای خود آدمی و یکی برای همسر و یکی برای میهمان کافی است و بستر چهارم سهم شیطان است.
یک بار به غزوهای رفتند. حضرت عایشه با ایشان همراه نبودند. وقتی از آنجا برگشتند به خانه عایشه آمدند، دیدند که از داخل خانه بر سقف پارچهای زده شده، همان لحظه آن را پاره کردند و فرمودند: خداوند نعمتهایش را برای این به ما نداده که سنگ و آجر را لباس بپوشانیم.
یکی از انصار خانهای ساخت که گنبد آن بلند بود. آنحضرت پرسیدند این خانه مال کیست؟ مردم گفتند: مال فلانی است. ایشان ساکت شدند، بعداً که آن شخص به محضر ایشان آمد و سلام کرد، آنحضرت روی برگرداند او دوباره سلام کرد و ایشان دوباره روی برگرداند. او فهمید که چرا آنحضرت ناراحت است. رفت و آن را خراب کرد. یک روز آنحضرت به بازار میرفت، دید که آن گنبد دیده نمیشود. معلوم شد که آن انصاری آن را خراب کرده است. آنگاه فرمودند: علاوه بر خانه و ساختمانی که در حد نیاز آدمی باشد، دیگر هر ساختمانی و بال آدمی است.
یک بار شخصی قبایی برای ایشان فرستاد. ایشان آن را پوشیدند. سپس از تن بیرون آوردند و نزد حضرت عمر فرستادند. حضرت عمر در حالی که گریه میکرد به محضر ایشان آمد و عرض کرد: آنچه را شما برای خود نپسندیدی برای من فرستادی. فرمودند: من برای این که شما آن را بپوشید نفرستادم، بلکه فرستادم تا آن را بفروشی. چنانکه حضرت عمر به مبلغ هزار درهم آن را فروخت.
یک بار شخصی یک دست لباس خطدار برای آنحضرت فرستاد. ایشان آن را به حضرت علی دادند. علی آن را پوشید و به محضر ایشان حضور یافت. بر چهرۀ ایشان آثار خشم نمایان شد و فرمودند: من برای این فرستادم تا قسمت، قسمت شود و برای پوشش زنان از آن استفاده شود.
یک بار انگشتری از طلا برای مهر درست کردند. به پیروی از ایشان صحابه نیز انگشتر زرین برای خود درست کردند. آنحضرت بر منبر رفتند و انگشتر خود را از دست بیرون آورده، آن را انداختند و فرمودند: حالا انگشتر نمیپوشم. صحابه نیز همان وقت انگشترهای خود را بیرون آورده و انداختند.
همانطور که سادگی را برای خود میپسندیدند، علاقمند بودند که اهل و عیال ایشان نیز زندگی ساده و دور از تکلفی داشته باشند. استعمال زیورآلات برای زنان مباح است، ولی برای اهل بیت خود این امر را هم خلاف اولی میدانستند. یک بار گردنبند طلایی در گردن فاطمه دیدند فرمودند: آیا برایت گوارا هست که مردم بگویند: بر گردن دختر پیامبر گردنبندی از آتش است. یک بار النگوهای طلایی در دست حضرت عایشه دیدند فرمودند: اگر اینها را بیرون آوری و النگویی که با زعفران رنگ شده بپوشی بهتر است. یک بار نجاشی مقداری زیورآلات به طور هدیه برای آنحضرت فرستاد. در آن میان، انگشتری که نگین آن از سنگ حبشی بود، قرار داشت آثار کراهت و ناپسندیدگی بر چهره ایشان نمایان شد و با چوب آن را برداشتند و دست نزدند.
یک بار شخصی لباس ابریشمی برای ایشان هدیه فرستاد. ایشان آن را پوشیدند و نماز خواندند. هنگامی که از نماز فارغ شدند با نهایت کراهت و تنفر آن را بیرون آوردند و فرمودند: «این لباس شایسته پرهیزکاران نیست».
به لحاظ تواضع و فروتنی، اغلب لباس ساده و معمولی میپوشیدند. حضرت عمر نظر بر این داشت که در روزهای جمعه و عیدین و هنگام شرفیابی سفیران به محضر آن حضرت، ایشان لباس رسمی و عالی بپوشند. اتفاقاً یک بار لباس ابریشمی در معرض فروش قرار داده شده بود. حضرت عمر اظهار داشت: یا رسول الله! این لباس را بخرید و در روزهای جمعه و هنگام ورود سفیران و نمایندگان ممالک و قبایل، آن را بپوشید.آنحضرت فرمودند: این را کسی بپوشد که در آخرت سهمی ندارد. اغلب، لباس زبر و خشن که از مو ساخته شده بود، میپوشیدند و هنگام وفات نیز از همین لباس بر تن داشتند.
زیرانداز و بستر آنحضرت نیز بسیار ساده بود. گاهی چرمی که پر از لیف خرما بود و گاهی پارچه ساده که دو لایه دوخته شده بود بستر ایشان بود. حضرت حفصه میگوید: یک شب بستر ایشان را چهار لایه کردم و پهن کردم تا اندکی نرم و ملایم باشد. صبح که از خواب بیدار شدند، از این امر اظهار نارضایتی کردند.
در سال نهم هجری، زمانی که از یمن تا شام فقط اسلام حکومت میکرد و آنحضرت در رأس چنین حکومتی وسیع و گسترده قرار داشتند، در خانه ایشان فقط یک تخت و یک مشک چرمی خشک شده وجود داشت.
حضرت عایشه میگوید: وقتی آنحضرت وفات کردند، جز مقداری جو دیگر چیز خوردنی در خانه وجود نداشت. آنحضرت خطاب به صحابه میفرمودند: در دنیا اینقدر توشه که برای یک مسافر در طی مسافرت کافی است برای آدمی هم کفایت میکند.
یک بار بر حصیری دراز کشیده بودند، وقتی از روی آن برخاستند، مردم دیدند که آثار آن بر بدن ایشان نقش بسته است، آنگاه عرض کردند: یا رسول الله! آیا اجازه میدهید تشکی تهیه کنیم و بیاوریم. فرمودند: مرا با دنیا چه رابطهای هست؟ من با دنیا فقط به اندازۀ آن مسافر رابطه دارم که برای لحظاتی در زیر سایه درختی توقف و رفع خستگی کند و سپس آنجا را ترک و بهسوی مقصدش حرکت میکند.
در دوران ایلاء، هنگامی که حضرت عمر به محضر ایشان در «مشربه» آمد و کالاها و ما یملک آنحضرت را در آنجا مشاهده کرد و دید که فقط یک ازار که ایشان پوشیدهاند، یک تخت و یک متکا که با لیف خرما پر شده در آنجا موجود است. در گوشهای از حجره مقداری جو در گوشهای دیگر یک عدد پوست هم وجود دارد. بر دیوار اتاق هم چند پوست مشک آویزان است، اشک از چشمان حضرت عمر سرازیر شد. پیامبر خدا علت گریه را پرسیدند. عرض کرد: یا رسول الله! چرا گریه نکنم؟ وقتی میبینم که بر بدن اطهر شما نشان و آثار تخت خواب باقی مانده و این هم دارایی و مایملک شما است که ظاهر است. در حالی که قیصر و کسری در ناز و نعمتها به سر میبرند و شما هم بندۀ برگزیده و پیامبر خداوند هستید، آیا باید در چنین وضعی به سر ببرید! فرمودند: ای پسر خطاب! آیا این را نمیپسندی که آنها مالک دنیا باشند و ما مالک آخرت.
درود الله (ج)، ملائك و مؤمنان باد بر آن رسول مكرم !
بحث در مورد'دوری پيامبر (ص) از خوشگذرانی'
نظریات خود را بنوسید
نظریات خود را باره این مقاله با ما شریک کنید