بَرَاء ابن مالك انصارى

بَرَاء ابن مالك انصارى
  • AP 1400/9/1
  • گرداننده وبسايت
  • 5:43:28
شریکول:

بَرَاء ابن مالك انصارى


( براء ابن مالك را بر لشكرى از لشكر هاى مسلمانان امير نسازيد، تا مبادا با اقدام خويش، عساكر آنرا به هلاكت اندازد)(عمر بن خطاب)
او موهاى ژوليده داشت، ضعيف الجثه، ريزه استخوان و لاغر اندام بود با وجود آن اين سرباز دلير و فدايي راه اسلام يكصد تن از مشركين را در ميدان مبارزه (جنگ تن بتن) كشته است، علاوه از كسانيكه در اعماق معارك تهاجمي كشته شده اند، اين قهرمان دلير، جنگ جوي پيشتاز كسي است كه فاروق اعظم در مورد او بواليان نوشته كه او را بر لشكري امير نسازند، زيرا او با پيشروي خويش همه افراد جيش را به كشتن ميدهد. آن دلاور پيشتاز براء ابن مالك انصاري برادر انس ابن مالك خادم رسول الله صلي الله عليه وسلم است. اگر ما قصه هاي قهرمانانه او را به تفصيل شرح دهيم سخن بدرازا ميكشد، از آن رو خواستم فقط يك قصه از دليري هاي او را به شما بيان كنم. اين قصه از ساعات اولي وفات پيغمبر اكرم صلي االله عليه وسلم آغاز ميگردد.
قبايل عرب بعد از رحلت رسول اكرم صلي االله عليه وسلم، گروه گروه از دين بر ميگشتند، چنانكه فوج، فوج در دين داخل شده بودند. حتي غير از اهل مكه و مدينه و طايف و بعضي گروهاي پراگنده اينجا و آنجا كه خداوند ايمان را در قلوب شان مستقر ساخته بود ديگر كسي نماند.
حضرت صديق اكبر رضي االله عنه، در مقابل اين فتنه كور و خانمان بر انداز مانند كوهي راسخ و استوار مقاومت كرد. يازده لشكر از مهاجرين و انصار تعبيه و تجهيز كرد و به هر يك از سران اين لشكر ها لوايي سپرد، و آنان را به گوشه و كنار جزيرة العرب فرستاد تا از دين برگشته گان را براه هدايت و حق باز گردانند و منحرفين را با ضرب شمشير به جاده مستقيم اسلام باز آورند. بدترين مرتدين و بيشترين شان قبيله بني خيفه بود كه از ياران مسيلمه كذاب بودند. چهل هزار جنگجو از قوم بني حنيفه و هم پيمانان شان بدور آن كذاب جمع شدند. اكثر اين گروه ها از فرط تعصب بدور او گرد آمده بودند، نه از روي ايمان و بعضي از آنان ميگفتند: گواهي ميدهيم كه مسيلمه دروغگو و محمد صادق است، اما كذاب ربيعه نزد ما عزيز تر از صادق مضر است.
مسيلمه نخستين لشكر مسلمانان را كه به قيادت عكرمه بن ابوجهل بسيج شده بود شكست داد و عقب زد. پس صديق اكبر رضي الله عنه لشكر ديگري را به قيادت خالد ابن وليد به مقابل او فرستاد كهدر آن بزرگان صحابه از انصار و مهاجرين شامل بوددند. و در مقدمه آنان براء ابن مالك انصاري و گروه ديگري از دليران مسلمين بودند.
هر دو لشكر در سر زمين يمامه در نجد باهم مقابل شدند، هنوز فرصت اندكي نگذشته بود كه كفه جنگ به نفع مسيلمه كذاب و يارانش مايل شد و زمين در زير پا هاي مسلمانان به لرزه در آمد و از مواضع خود رجعت كردند، حتي ياران مسيلمه محل قومانده خالد را اشغال كرده سرا پرده آنرا از بيخ بر كندند. و قريب بود كه زوجه اش را بكشند، ولي يكي از اصحاب مسيلمه او را امان داد. آنگاه مسلمانان احساس كردند كه به يك مخاطره ناگهاني مواجهه شده اند، كه در مقابل لشكر مسيلمه شكست ميخورند، و بعد از آن روز اسلام هرگز قايم نخواهد ماند و خداي لاشريك در جزيرة عرب پرستش نخواهد شد. پس خالد رضي الله عنه دست بكار شده در تعبيه لشكر بازنگري كرد، مهاجرين و انصار را از هم جدا كرد، و فرقه هاي باديه نشينان را نيز جدا، جدا تنظيم كرد. اهالي هر قبيله را تحت يك لواي واحد قرار داد تا كارزار هر فرقه را در معركه ارزيابي نمايد و معلوم گردد كه مسلمانان از كجا ضربه مي بينند؟ آنگاه چنان جنگي بين هر دو فرقه در گرفت كه از جنگ هاي بي سابقه بود، قوم مسيلمه در ميدان جنگ مانند كوه استوار بود و از صدماتي كه بر ايشان وارد مي شد و از كثرت كشتگان شان هيچ باكي نداشتند. مسلمانان هم در معركه چنان شجاعت و دليري بخرج دادند كه اگر همه را جمع كنيم ملحمه اي از ملحمه هاي زيبا را تشكيل خواهد داد. يك طرف ثابت ابن قيس حامل لواي انصار بود كه برخود حنوط زده و كفن پوشيده بود و حفره اي زير پاي خود كند تا نصف ساقهايش در آن فرو رفته بود) يعني لواي انصار ثابت و پا برجا بود. او لواي قومش را حراست ميكرد تا اينكه به شهادت رسيد. از طرف ديگر زيد ابن خطاب برادر عمر رضي الله عنهما بر مسلمانان ندا ميكرد كه اي مردم دندان ها را برهم بفشاريد، خود را بر دشمن بزنيد و به پيش برويد! و الله بعد ازين حرفي نميزنم تا مسيلمه شكست بخورد، و يا من خداي خود را ملاقات كنم. سپس بر گروهي از دشمن حمله كرد تا وقتي جنگيد كه به قتل رسيد. سالم غلام آزاد شده ابو خديفه علم مهاجرين را بر دوش داشت و قومش را هوشدار ميداد كه مبادا ضعف و سستي از خود نشان بدهند يا از جا بجنبند. بعداً بشدت بر دشمنان خدا حمله كرد، حتي زخم برداشت. اما قهرماني هاي آنان همه و همه در مقابل سر بازي هاي براء ابن مالك رضي االله عنه، كوچك و اندك بود. 
وقتيكه خالد ديد آتش جنگ به شدت شعله ور شده است، بسوي براء ديد و گفت اي جوان انصار، درين اثناء براء بن مالك بطرف قومش رو كرده گفت: اي گروه انصار! هيچكسي از شما بفكر مدينه نباشد، بعد از امروز براي شما مدينه اي نيست، جزء خداي يگانه و بعد از آن بهشت برين. پس بر مشركين حمله برد و همه درين حمله با او همنوا شدند صفوف دشمن را شكستند و شمشير را بر دشمنان خدا حواله ميكردند تا اينكه مقاومت مسيلمه و قومش درهم شكست و به باغي پناه بردند كه بعد از آن در تاريخ به باغ مرگ شهرت يافت.اين  باغ مرگ وسيع و فراخ بود ديوار هاي بلندي داشت، مسيلمه و هزاران تن از سربازانيكه در حوالي وي جمع شده بودند در هاي باغ را بستند و در آن تحصن جستند و بر مسلمانان كه آنان را تعقيب ميكردند، از داخل باغ باران تير و پيكان ميريخت. آنگاه براء ابن مالك آن دليرِ پيشتاز مسلمين گفت: اي قوم! مرا در سپري بگذاريد و بر سر نيزه ها بلند كنيد و در نزديكي يكي از در هاي باغ بداخل اندازيد يا شهيد مي شوم و يا در باغ را بروي شما باز ميكنم! در يك طرفه العين براء در سپري نشست. (چون اندام كوچك لاغر داشت) چندين نفر سپر را بر نيزه برداشتند و به داخل باغ پرتاب نمودند. در حاليكه هزاران تن از افراد مسيلمه در آن جا وجود داشتند. براء بر سر ايشان مانند صاعقه اي فرود آمد و در نزديكي باغ با ايشان مي جنگيد، ده تن از ايشان را كشت تا اينكه در را گشود، او رضي االله عنه هشتاد و چند جراحتي از تير و شمشير برداشته بود.
مسلمانان در آن باغ سرا زير شدند و شمشير را بر پناهندگان آن گذاشتند تا اينكه تقريباً بيست هزار تن از دين برگشتگان را كشتند. و بر مسيلمه رسيدند و او را نيز كشتند.
براء را به قرار گاهش بردند و تحت تداوي گرفته شد. خالد ابن وليد يك ماه كامل براي معالجه او در آن جا توقف كرد خداوند او را شفا بخشيد و پيروزي درخشان را بدست او نصيب مسلمانان كرد. براء ابن مالك انصاري هميشه در آرزوي شهادت بود، در معركه ها يكي بعد ديگر شركت ميكرد. تا اينكه آرزوي بزرگ او و پيوستنش به نبي كريم صلي االله عليه وسلم روز فتح (تستر) كه يكي از شهر هاي بزرگ خوزستان امروزي است، براورده شد.

 

در آن روز سپاه فارس در يك قلعه مرمرين محاصره شده بودند، مسلمانان حلقه معاصره را برآنان مانند دستبند تنگ ساختند، چون حصار طولاني شد فارسيان به تنگ آمدند، زنجير هايي را از بالاي قلعه مى آويختند، در انجام هر زنجير چنگك هاي داغ شده در آتش را مي بستند و بر مسلمانان ميانداختند، چنگك ها چنان داغ و سوزان مي بود كه بمجرد رسيدن بر اجساد، مسلمانان از پا مي افتادند، وقتيكه برداشته مي شدند، يا كشته مي بودند يا در حالت مرگ. يكي ازين چنگك ها بر بدن انس ابن مالك برادر براء ابن مالك وارد شد وقتي كه براء او را ديد بسرعت خود را بديوار قلعه رساند و زنجيري را كه برادرش در آن آويزان بود گرفت و تلاش كرد تا چنگك را از وجود او بكشد دستش از حرارت چنگك سوخت ولي او برادرش را نجات داد. اما خودش بزمين افتاد، زيرا گوشت هاي دستش تكيده بود، غير از استخوان ديگر چيز باقي نمانده بود. درين معركه براء ابن مالك بخداي خود دعاء كرد كه شهادت را نصيبش كند، خداوند دعايش را قبول كرد و جام شهادت نوشيد. خداوند براء ابن مالك را در جنت سرخ رو بگرداند و چشمانش را به محبت نبي كريمش محمد صلي الله عليه وسلم روشن سازد.

په اړه خبری کول'بَرَاء ابن مالك انصارى'

خپل فکرونه ولیکئ

د دې مقالې په اړه خپل نظرونه موږ سره شریک کړئ

نظر شما قابل قدر است