حضرت عبدالله ابن مسعود (رض)

حضرت عبدالله ابن مسعود (رض)
  • 11/22/2021
  • 5:28:24 AM
Share Content

حضرت عبدالله ابن مسعود (رض)

 

( نخستين كسي كه قرآن را بعد از رسول الله عليه السلام به جهر خواند.)

(من سره ان يقرأ القرآن رطباًكما نزل فليقرأ علي قراءة ابن ام عبد)(محمد رسول الله)
ترجمه: ( هر كه خوش داشته باشد قرآن را با طراوت بخواند همان طوريكه نازل شده، پس آنرا به
قرائت ابن ام عبد بخواند)…

هنگاميكه به سن رشد نرسيده بود در دره هاي مكه دور از مردم گشت و گذار ميكرد و رمه گوسفند يكي از بزرگان قريش عقبه ابن ابي معيط را به چرا مي برد.

مردم او را (ابن ام عبد) خطاب ميكردند، نامش عبدالله و نام پدرش مسعود بود. آن پسر اخبار نبي كريم صلي الله عليه وسلم را مي شنيد كه در بين قومش ظهور كرده، ولي به آن توجهي نداشت. زيرا از يكطرف سنش خورد بود و از طرف ديگر از جمعيت مكه دور بود فقط گوسفندان را صبح به چرا مي برد و هنگام شام باز ميگشت.

روزي از روز ها اين پسر مكي دو مردي را ديد كه علامه بزرگي و وقار از سيماي شان هويدا بود بطرف او مى آيند. و بسيار خسته به نظر ميرسيدند، و تشنگي بر آنان چنان غلبه كرده بود كه لبها و حلق هاي شان خشك شده بود. وقتيكه نزد او رسيدند سلام دادند و گفتند: اي فرزند يكي ازين گوسفندان را براي ما بدوش تا رفع تشنگي كنيم و گلوي خويش را تازه كنيم. آن پسر گفت نمي دوشم، زيرا رمه از من نيست. من امانت دارم، پس آن مردان از گفته من آزرده نشدند و علامت رضا در چهره هاي شان هويدا بود.

بعداً يكي از ايشان گفت گوسفندي را نشان بده كه نزاييده باشد، پسر بطرف گوسفندي در نزديكي شان اشاره كرد، مرد پيش شد، گردن گوسفند را گرفت، پستانش را با دست ماليد و نام خدا را ياد كرد، پسر با دهشت بطرفش ديد، با خود گفت اين گوسفندك كوچك كه نزاييده است كي شير خواهد داد؟؟!

اما بزودي پستان گوسفند انبساط كرد و شير از آن جاري شد. پس آن مرد ديگر سنگي ميان تهي را از زمين برداشت و از شير پر كرد خودش نوشيد و همراهش نيز نوشيد و بر من هم نوشاندند، و من آنچه را ديدم باور نميكردم.

وقتيكه سيراب شديم آن مرد مبارك به پستان گوسفند گفت منقبض شو! پستان گوسفند به حالت اوليش برگشت.

آنوقت به آن مرد مبارك گفتم: از آنچه گفتي مرا هم تعليم بده گفت تو پسر دانسته اي هستي.
اين آغاز قصه عبدالله ابن مسعود با اسلام بود. زيرا آن مرد مبارك كسي غير از رسول اكرم صلي الله عليه وسلم نبود و همراهش غير از صديق نبود. آنان در آن روز از فرط آزار و اذيت قريش به دره هاي مكه بر آمده بودند همان طوريكه آن پسر محبت رسول كريم صلي الله عليه وسلم و دوستش را برگزيد آنان نيز امانت و متانت او را پسنديدند و آثار غيرت و سعادت را در سيمايش مشاهده كردند.

اندكي بعد از آن عبدالله ابن مسعود مسلمان شد و خود را در خدمت رسول اكرم صلي الله عليه وسلم گذاشت. از آن روز به بعد آن پسر خوش بخت چوپاني رمه را گذاشت و خود را بخدمت سردار اولاد آدم
گماشت.

عبدالله ابن مسعود رسول اكرم صلي الله عليه وسلم را چنان ملازمت ميكرد كه سايه از صاحبش ملازمت ميكند، در خانه و در بيرون همراهش بود اگر ميخوابيد بيدارش ميكرد و اگر غسل ميكرد او را پرده داري ميكرد، هنگام خروج از خانه نعلينش را پيشرويش مي گذاشت. و وقت داخل شدن آنرا از پاهاي مباركش ميكشيد. عصا و مسواك او را بر ميداشت، و اگر به حجره اش ميرفت، او قبل از آن داخل حجره مي شد، در هر وقتيكه ميخواست بحضور نبي كريم مشرف شود برايش اجازه ميداد. رازش را نگهميداشت بدون هيچگونه سر كشي و دلتنگي، از آن رو (راز دار) پيغمبر ناميده مي شد. عبدالله ابن مسعود در خانه رسول اكرم صلي الله عليه وسلم تربيت يافت به هدايت او رفتار ميكرد، اخلاق پيامبر صلي الله عليه وسلم را بخود گرفت و از هر خصلتي از خصايل او صلي الله عليه وسلم بهره مند گرديد حتي در باره او گفته شده كه او نزديكترين انسان به پيغمبر است از حيث روش و اخلاق.

ابن مسعود در مدرسه رسول الله صلي الله عليه وسلم دانش آموخت، از آن رو بر ترين صحابه در قرائت قرآن و فهم معاني آن و دانش شريعت خداوند جل جلاله بود. شاهد روشن و دليل مبرهن باين ادعا حكايت مردي است كه در عرفه نزد عمر ابن خطاب آمد و گفت:
يا امير المؤمنين از كوفه آمده ام، در آنجا مردي را ديدم كه مصاحف را از دل خود املاء ميكند. عمر خشمگين شد و از شدت غضب رگهاي گردنش ورم كرد و گفت:

واي بر تو او كيست؟! (آنمرد) كوشش ميكرد تا غضب او را فرو نشاند و نگرانيش را رفع كند تا اينكه قهرش فرو نشست و گفت: واي بر تو! و الله من نميدانستم كه كسي باقي مانده كه سزاوار اين كار باشد. حالا ترا از آن آگاه مي سازم. عمر كلامش را تكرار كرد و گفت: رسول اكرم صلي الله عليه وسلم شبي نزد ابوبكر بود و در باره امور مسلمين با هم گفتگو ميكردند من هم با اوشان بودم، سپس رسول اكرم صلي الله عليه وسلم خارج شد و ما نيز باوي خارج شديم ديديم كه مردي در مسجد قايم در نماز است، او را نشناختم، رسول اكرم صلي الله عليه وسلم توقف كرد تا با او گوش بدهد. سپس بطرف ما برگشت و گفت:
( هر كه خوش داشته باشد قرآن را با طراوت بخواند همان طوريكه نازل شده، پس آنرا به قرائت ابن ام عبد بخواند)… بعداً عبدالله نشست و دعاء ميكرد، رسول اكرم صلي الله عليه وسلم باو گفت: (بخواه برايت عطاء مي شود، بخواه برايت عطاء مي شود)…

سپس عمر رضي الله عنه در ادامه گفت: من پيش خود گفتم و الله فردا نزد عبدالله ابن مسعود ميروم و از ضمانتي كه رسول اكرم صلي الله عليه وسلم (به قبول) دعاي او كرده بود برايش مژده ميدهم. پس رفتم و برايش مژده دادم، ديدم كه ابوبكر در آن بشارت بر من سبقت كرده است. و الله در هيچ كار خوب و شايسته بر ابوبكر پيشي گرفته نتوانستم، بلكه او هميشه بر من سبقت جسته است. دانش عبدالله ابن مسعود به كتاب خدا بحدي رسيده بود كه ميگفت: قسم بذاتيكه جزء او خدايي نيست، هيچ آيتي از كتاب خداوند نازل نشده مگر من ميدانم كه در كجا نازل شده و در چه مورد نازل شده… و اگر بدانم كه كسي ديگر به كتاب خدا از من داناتر است و رسيدن با او ميسر باشد حتماً نزدش ميروم.

نه تنها عبدالله ابن مسعود در گفتارش مبالغه ميكند بلكه حضرت عمر ابن خطاب رضي الله عنه در سفري از سفرهايش در يك شب تاريك با قافله اي بر ميخورد كه از شدت تاريكي افراد آن شناخته نمي شد. عبدالله ابن مسعود در همان قافله بود. عمر بر مردي امر كرد ندا كند كه آن قوم از كجايند؟ عبدالله ابن مسعود جواب داد: از (الفج العميق). عمر گفت كجا ميرويد؟ عبدالله گفت: (الي البيت العتيق)عمر گفت: عالمي در بين شان است… ؟
مردي را امر كرد تا بپرسد كدام (سوره يا آيه) قرآن بزرگتر است؟
عبدالله جواب داد:
(الله لا إِلَه إِلا َّ هو ا ْلَحَىّ الْقيّوم لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْم.)
ترجمه: يعني خداوند ذاتيست كه هيچ معبودي غير از او نيست، زنده تدبير كننده است نه او را پينكي ميگيرد نه خواب

گفت صدا كن كه كدام (آيه) قرآن محكمتر است؟ عبدالله گفت:
( إِناّ الله يَأمُرُ بِِالْعْدِل واِلإحساِن وإِيتاء ِذي الُْقربى)
ترجمه: همانا خداوند تمر مى كند به عدل و نيكويى و دادن به نزديكان.

عمر گفت صدا كن كه كدام (آيت) قرآن جامعتر است؟
عبدالله گفت:
(فَمن يـعمل ِمثقا َل ذرٍة خيرا يـره ﴿۷﴾ ومن يـعمل ِمثقا َل ذرةٍ شرا يـره)
ترجمه: يعني هر كه باندازه مثقال ذره خير را انجام دهد (پاداش آنرا) مي بيند و هر كه باندازه مثقال ذره شر را.

عمر گفت صدا كن كه كدام (آيه)قرآن مخوفتر است؟ مقصد از خوف، اينست كه كدام آيه خوف خدا را در دل مؤمن بيشتر جا ميدهد؟
عبدالله گفت:
(ليس بِامانيُكم ولا أَما ِني أَ ْهْل الْكتاب من يـعمل سوءا ُيجز به ولاَيَجِد لَهُ مِنْ دُوْن الله وَلِيّاً وَ لَا نَصِيْرَا)
ترجمه: نه بر وفق آرزوي شما و نه بر وفق ارزوي اهل كتاب، هر كه كار بد كند به آن جزاء داده خواهد شد، و جز خدا هيچ دوستي و ياري دهنده اي نخواهد يافت.

عمر گفت: صدا كن كه كدام (آيه) قرآن بيشتر اميد بخش است؟
عبدالله گفت: (قُل يَا عبادي الذين أَسرفُوا علَى أَنفسهم لا تـْقنطُوا من رحمة الله، اِنَا الله يـْغفرالذنُوب َجميعا انه هوالْغَُفور الرحيم.)
ترجمه: بگو اي بندگانم كه از حد تجاوز كرده ايد، از رحمت خدا نا اميد نشويد، هر ائينه خدا همه گناهان را مي بخشد.

عمر گفت ندا كن كه آيا عبدالله ابن مسعود در بين تان است؟ گفتند: بلي.
عبدالله ابن مسعود تنها يك قاري، عالم، عابد و زاهد نبود بلكه (مردي)قوي، متين، مجاهدي و پيشتاز بود. در وصف شجاعت او همين قصه كافي است كه او بعد از رسول كريم نخستين مسلماني بود كه قرآن را (در حضور مشركين) به جهر قرائت كرد.

روزي اصحاب رسول اكرم صلي الله عليه وسلم در حاليكه گروه اندكي بودند، در مكه اجتماع كردند و گفتند و الله قريش هرگز قرآن را به آواز بلند نشنيده است، كدام مرد است كه قرآن را به آنان بشنواند؟!
عبدالله گفت من اين كار را ميكنم. گفتند از آنان بر تو خوف داريم، مردي را ميخواهيم قوم و قبيله قوي داشته باشد تا او را حمايه كنند و اگر بالايش سوي قصد شود از او دفاع كنند. گفت مرا بگذاريد خداوند مرا حمايه خواهد كرد و شر ايشان را از من دفع خواهد كرد. سپس به مسجد رفت و به مقام ابراهيم رسيد چاشت روز بود قريش در حوالي كعبه نشسته بودند، پس در نزديكي مقام ايستاد و با آواز بلند قراءت كرد:
ِِِِِِ بِسم الله الرَحمن الَرحيم
الرَحمن ﴿۱﴾ علم الُْقرآَن ﴿۲﴾ َخلَق اْلإنساَن ﴿۳﴾ َعلَمهُ الْبَيَاَن.

او همان طور بتلاوت ادامه ميداد تا كه قريشي ها متوجه شدند و گفتند پسر مادر عبد چه گفت؟! هلاكت بروي باد او چيزي را ميخواند كه محمد آورده است. پس بروي هجوم كردند تحت ضربات مشت و لگد گرفتند ولي آواز زدن آنان باك نداشت و خوانده ميرفت و خون از رويش جاري بود، تا جايي رسيد كه خداوند خواسته بود، سپس بطرف يارانش برگشت، آنان گفتند كه ما از همين سبب بر تو بيم داشتيم.

گفت: و الله هيچكس ازين دشمنان خدا در نظر من ضعيف تر نيست، اگر خواسته باشيد روز بعد
نزد شان بر ميگردم. و باز هم قرآن را تلاوت ميكنم. گفتند همين كافي است تو آنچه را از آن انكار داشتند به گوش شان رساندي.

عبدالله ابن مسعود رضي الله عنه تا زمان خلافت عثمان رضي الله عنه، زندگي كرد وقتيكه مريض شد عثمان به عيادتش آمد و پرسيد، از چه شكايت داري؟ گفت از گناهانم. گفت چه پيشنهاد داري؟ گفت رحمت پروردگارم. گفت آيا ميخواهي امر بدهم تا معاشاتت را كه از دو سال باينطرف از گرفتن آن خود داري ميكردي بپردازند؟ گفت به آن ضرورت ندارم. گفت بعد از تو براي دخترانت باشد.
گفت آيا از بي نوايي دخترانم ميترسي؟ من برايشان امر كرده ام كه هر شب سوره (الواقعه) را
بخوانند. و من از رسول اكرم صلي اله عليه وسلم شنيدم كه ميگفت هر كه (سوره) الواقعه را هر شب بخواند هرگز به فقر و فاقه دچار نمي شود.

چون شب شد عبدالله ابن مسعود برفيق اعلي پيوست، در حاليكه زبانش تر و تازه بذكر آيات بينات بود، مسلمانان از جمله زبير ابن العوام در جنازه اش اشتراك كردند و در (بقيع) دفن گرديد. خدايش بيامرزد!

talking about'حضرت عبدالله ابن مسعود (رض)'

Write your thoughts

Share your thoughts about this article with us

نظر شما قابل قدر است